گنجور

۴ - النوبة الثالثة

قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ. مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعی. هر آن کس که دعوت کند و دیگری را بر اللَّه خواند راه وی آنست که نخست او را بتقوی فرماید چنان که ربّ العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که: أَ لا تَتَّقُونَ. آن گه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود. نه‌بینی که ربّ العزّة موسی و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطّف فرمود، گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی‌. و مصطفی (ص) هم چنین فرمود که: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ... الآیة، و پیغامبران درین قصه‌ها که با امّت خویش بلطف گفتند که أَ لا تَتَّقُونَ نگفتند: اتّقوا اللَّه و اتّقوا عقابه، که در آن نوعی خشونت است و دلهای قومی از آن نفرت گیرد. این چنان است که گوید فرا دیگری که: افعل کذا! فرمانی است جزم از رفق و لطف خالی، چون گوید: الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته. أَ لا تَتَّقُونَ فرمانست بتقوی، و تقوی اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوی زاد نیست، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی‌ و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوی لباسی نیست، وَ لِباسُ التَّقْوی‌ ذلِکَ خَیْرٌ. لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوی دارد که حقّ تعالی در کسی پوشد: یکی را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکی را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکی را لباس تقوی پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکی را لباس مهر پوشند بی‌قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.

و بدان که وجوه تقوی در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنی است: اوّل تقوی است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسی کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فسأوحیها یعنی الرّحمة فی الآخرة للّذین یتّقون الشّرک، دیگری تقوی است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ای شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوی است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّة گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. آری کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدی که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پای او به بند نبایست‌ ببندند؟! نه مشک بوی خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوی است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّة گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی‌ خالص کرد و پاک اللَّه دلهای سنّیان پرهیزگاری را، دلهایی از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوی است باجتناب از معاصی چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوی اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصی بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.

قوله: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استواری خویش بر امّت اظهار کردند هر یکی ازیشان گفت با قوم خویش: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ، زیرا که شرط داعی آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوی گراید و آن راستی و استواری وی ایشان را بر قبول پیغام دارد. نه‌بینی مصطفی (ص) پیش از مبعث وی او را محمد الامین میخواندند؟ از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستی و استواری معروف گشته امانتها بنزدیک وی می‌نهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وی داشتند. بلی بعد از مبعث قومی که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستی و استواری وی بشک افتادند که ربّ العزة میگوید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.

لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وی همه هوا بود. یقول اللَّه تعالی: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلی‌ رَبِّ الْعالَمِینَ، خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّة انّ من عمل للَّه فلا ینبغی ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزی قدمی بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسی وحی آمد که: یا موسی حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهی از من خواه حتی ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روی عمل تاش دانند.

پیر طریقت گفت: شمار علی کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست؟ عارف خود مهمان است. مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست. مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست. جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست، مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان. نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانی چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست. قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودی نفسانی بودی، و اگر نفسانی بودی حجاب تفرّق بسوختی. آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشی است که دوستی آن را می‌افروزد.

ففی فؤاد المحبّ نار هوی
احرّ نار الجحیم ابردها.

عارف کی بود؟ او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همه جهان در شغلند و ایشان با یکی، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکی.

تسبیح رهی وصف جمال تو بسست
و ز هشت بهشتمان وصال تو بسست‌
اندر دل هر کسی جدا مقصودیست
مقصود دل رهی خیال تو بسست‌

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ. مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعی. هر آن کس که دعوت کند و دیگری را بر اللَّه خواند راه وی آنست که نخست او را بتقوی فرماید چنان که ربّ العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که: أَ لا تَتَّقُونَ. آن گه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود. نه‌بینی که ربّ العزّة موسی و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطّف فرمود، گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی‌. و مصطفی (ص) هم چنین فرمود که: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ... الآیة، و پیغامبران درین قصه‌ها که با امّت خویش بلطف گفتند که أَ لا تَتَّقُونَ نگفتند: اتّقوا اللَّه و اتّقوا عقابه، که در آن نوعی خشونت است و دلهای قومی از آن نفرت گیرد. این چنان است که گوید فرا دیگری که: افعل کذا! فرمانی است جزم از رفق و لطف خالی، چون گوید: الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته. أَ لا تَتَّقُونَ فرمانست بتقوی، و تقوی اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوی زاد نیست، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی‌ و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوی لباسی نیست، وَ لِباسُ التَّقْوی‌ ذلِکَ خَیْرٌ. لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوی دارد که حقّ تعالی در کسی پوشد: یکی را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکی را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکی را لباس تقوی پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکی را لباس مهر پوشند بی‌قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.
هوش مصنوعی: قوم نوح به رسولان او دروغ گفتند و او به قومش گفت: آیا تقوا نخواهید داشت؟ این آیه نشان‌دهنده نحوه دعوت و ویژگی دعوت‌کننده است. هر کس که دعوت به خدا می‌کند، باید ابتدا به تقوا دعوت کند، مانند آنچه که خداوند در مورد پیامبران فرمود که گفتند: آیا تقوا نخواهید داشت؟ سپس باید با نرمی و ملایمت صحبت کند تا کلامش در دل‌ها نفوذ کند و پذیرش آن آسان‌تر باشد. به یاد بیاورید که خداوند به موسی و هارون که به سوی فرعون فرستاده شدند، گفت: با او با گفتاری نرم صحبت کنید تا شاید پند گیرد یا بترسد. همچنین پیامبر (ص) فرمود: فقط شما را به یک چیز نصیحت می‌کنم... پیامبران در صحبت با قوم خود به روش لطیف گفتند: آیا تقوا نخواهید داشت؟ آن‌ها نگفتند: از خدا بترسید و از عذاب او بپرهیزید، زیرا این روش ممکن است دل‌ها را بترساند و موجب انزجار شود. گفتن «آیا تقوا نخواهید داشت؟» یک دستورالعمل است برای تقوا و تقوا ریشه همه خوبی‌ها و پیشه‌هاست. روز قیامت کسانی که یقین دارند، جز با تقوا آماده نخواهند شد. لباس تقوا نیز تنها لباسی است که برای پوشش در قیامت لازم است. لباس‌ها انواع مختلفی دارند؛ لباس‌هایی که انسان می‌تواند خود بپوشد و خود نیز درآورد آسان است، اما لباس تقوا متعلق به خداوند است. یک نفر لباس اسلام می‌پوشد و گاهی می‌افتد و گاهی بلند می‌شود و در نهایت به مقصد می‌رسد. دیگری لباس ایمان دارد و به ندرت می‌افتد و بیشتر بلند می‌شود و زودتر به هدف می‌رسد. اما کسی که لباس تقوا به تن دارد، در همه حال شاداب و سرزنده است و در آرزو و شوق قرار دارد.
و بدان که وجوه تقوی در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنی است: اوّل تقوی است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسی کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فسأوحیها یعنی الرّحمة فی الآخرة للّذین یتّقون الشّرک، دیگری تقوی است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ای شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوی است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّة گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. آری کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدی که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پای او به بند نبایست‌ ببندند؟! نه مشک بوی خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوی است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّة گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی‌ خالص کرد و پاک اللَّه دلهای سنّیان پرهیزگاری را، دلهایی از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوی است باجتناب از معاصی چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوی اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصی بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
هوش مصنوعی: در قرآن کریم، انواع مختلفی از تقوی وجود دارد که می‌توان آن‌ها را در پنج مفهوم اصلی خلاصه کرد. اولین مفهوم، تقوی مربوط به توحید و پرهیز از شرک است. دومین نوع از تقوی، خلوص و دوری از نفاق محسوب می‌شود. سومین مفهوم مرتبط با صداقت و دوری از ریا است. چهارمین نوع تقوی، پایبندی به سنت و پرهیز از بدعت‌ها است. پنجمین و آخرین نوع تقوی، اجتناب از گناه و معاصی است. در حقیقت، هر یک از این انواع تقوی به ما یادآوری می‌کند که چگونه باید در زندگی خود عمل کنیم و چه اصولی را در رفتار و کردار خود رعایت کنیم تا به رضایت الهی دست یابیم.
قوله: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استواری خویش بر امّت اظهار کردند هر یکی ازیشان گفت با قوم خویش: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ، زیرا که شرط داعی آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوی گراید و آن راستی و استواری وی ایشان را بر قبول پیغام دارد. نه‌بینی مصطفی (ص) پیش از مبعث وی او را محمد الامین میخواندند؟ از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستی و استواری معروف گشته امانتها بنزدیک وی می‌نهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وی داشتند. بلی بعد از مبعث قومی که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستی و استواری وی بشک افتادند که ربّ العزة میگوید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.
هوش مصنوعی: در داستان پیامبران، آنها ویژگی امانت و ثبات خود را به قومشان نشان دادند و هر یک از آنها به قوم خود گفت: «من پیامبر امانتداری برای شما هستم.» این نشان می‌دهد که برای دعوت‌کننده ضروری است که در میان مردم خود به عنوان شخصی امانتدار و دیانت‌دار شناخته شود تا قلب‌ها به طرفش گرایش پیدا کنند و این صداقت و ثبات او باعث پذیرش پیامش شود. به عنوان مثال، پیامبر اسلام (ص) قبل از دریافت وحی به "محمد امین" مشهور بود؛ زیرا او به عنوان یک فرد امانتدار و دیانت‌شناس شناخته می‌شد و مردم امانت‌های خود را به او می‌سپردند و در همه امور به او اعتماد داشتند. البته بعد از دریافت وحی، برخی از افرادی که تحت فشار بودند از او دور شدند، اما نه به خاطر شک در صداقت و امانت او، چراکه خداوند می‌فرماید که آنها او را همانند فرزندان خود می‌شناختند.
لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وی همه هوا بود. یقول اللَّه تعالی: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلی‌ رَبِّ الْعالَمِینَ، خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّة انّ من عمل للَّه فلا ینبغی ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزی قدمی بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسی وحی آمد که: یا موسی حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهی از من خواه حتی ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روی عمل تاش دانند.
هوش مصنوعی: کسی که قبلاً سقوط کرده است، نمی‌تواند با پیروزی‌های بعدی زنده شود. اگر کسی در دامی بیفتد، اطاعت او بی‌معنا خواهد بود و دلش به چیزهای دیگر گرایش خواهد داشت. خداوند می‌فرماید: «دل‌هایشان بی‌معناست» و من از شما هیچ پاداشی نمی‌خواهم؛ پاداش من تنها بر عهده پروردگار جهانیان است. این جمله پیامبری را نشان می‌دهد که می‌گوید: «من از شما پاداشی نمی‌خواهم» تا دیگران بدانند کسی که برای خدا عمل می‌کند، نباید توقع پاداشی از غیر خدا داشته باشد. اگر کسی در راه خدا یک قدم بردارد، نبایست به چیزی غیر از او امید داشته باشد یا نیازش را از غیر او بخواهد. برای موسی وحی آمد که: «ای موسی، نیازت را تنها به من ببر و هر چه می‌خواهی از من طلب کن، حتی نمک خمیرت و علف گوسفندت.» این نشان‌دهنده وضع افرادی است که عملشان تنها برای پاداش است، حال آنکه عارفان کارشان متفاوت است و هنگامی که عمل می‌کنند، این کار را نه برای پاداش بلکه از روی معرفت و آگاهی انجام می‌دهند و پاداش را در نظر ندارند.
پیر طریقت گفت: شمار علی کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست؟ عارف خود مهمان است. مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست. مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست. جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست، مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان. نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانی چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست. قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودی نفسانی بودی، و اگر نفسانی بودی حجاب تفرّق بسوختی. آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشی است که دوستی آن را می‌افروزد.
هوش مصنوعی: پیر طریقت گفت: در هر شرایطی، تو با کسانی که تنها به دنبال مزد هستند، مقایسه نشو، زیرا عارف یک مهمان واقعی است. مزدور به خاطر دریافت مزدش در تلاش است و مهمان باید در خوراک و پذیرایی مورد توجه قرار گیرد. مزدور به شکلی حیرت‌انگیز است، در حالی که عارف واقعیت را درک کرده است. جان عارف با عشق به معشوقش در تلاطم است و وجود او تنها به چشم و زبانش خلاصه می‌شود. آن چشم و زبان در نور عیان ناچیز است، در حالی که مزدور نور امید را در دل دارد و عارف نور روشنایی را در جان خود. مزدور در نعمت‌ها سرگردان است و عارف نمی‌تواند خود را به او بشناساند. ارزش نفس عارف قابل اندازه‌گیری نیست، زیرا نفس او از وجود حق جدا نیست. جسم مانند صدف و نفس مانند مروارید است، منبع و مرجع آن از ذات حق است. اگر نفس از اینجا بود، انسانی عادی بود، و اگر انسانی عادی بود، حجاب تفرقه را می‌سوزاند. آتش عشق عارف، آتش دوزخ را نمی‌سوزاند، زیرا این آتش به وسیله دوستی شعله‌ور می‌شود.
ففی فؤاد المحبّ نار هوی
احرّ نار الجحیم ابردها.
هوش مصنوعی: در دل عاشق، آتش عشق وجود دارد که گرم‌تر از آتش جهنم است و هیچ چیز نمی‌تواند آن را خاموش کند.
عارف کی بود؟ او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همه جهان در شغلند و ایشان با یکی، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکی.
هوش مصنوعی: عارف کسی است که از صدای فرشتگان آگاه می‌شود یا درگیر ترس قیامت می‌شود، یا عذاب جهنم او را تحت تأثیر قرار می‌دهد، یا نعمت‌های بهشت او را جذب می‌کند. در حال حاضر، تمام جهان مشغول امور خود هستند و او در کنار یک نفر است، و فردا همه مخلوقات در نعمت‌ها غرق خواهند شد و او نیز در کنار همان یک نفر خواهد بود.
تسبیح رهی وصف جمال تو بسست
و ز هشت بهشتمان وصال تو بسست‌
هوش مصنوعی: تسبیح و ذکر خداوند در وصف زیبایی تو ناتوان است و در بهشت نیز تنها وجود تو کافی است.
اندر دل هر کسی جدا مقصودیست
مقصود دل رهی خیال تو بسست‌
هوش مصنوعی: در دل هر انسانی هدفی خاص وجود دارد، اما هدف دل من تنها خیال توست.