گنجور

۴ - النوبة الثانیة

قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، ای کذّبت جماعة قوم نوح، فانّث للجماعة کقوله: قالَتِ الْأَعْرابُ، و قال المبرّد انّث لانّ القوم و القبیلة واحد، فترک اللفظ و اعمل المعنی و عنی بالمرسلین نوحا وحده، نظیره: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ.

حسن بصری را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکی نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفی شرک و تصدیق رسل چون او را دروغ‌زن گرفتند چنانست که همه را دروغ‌زن گرفته‌اند، که همه را باین معنی فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان علی لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالی هر پیغامبر که بقومی فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوی معرفت دارند و صدق و امانت وی شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنی أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّی رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الی المرسل الیه و الی المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنی علی الوحی و الرسالة لانّکم عرفتمونی قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنی آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناخته‌اید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحی و رسالت حقّ هم راست گویم.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّی لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ علی ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلی‌ رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فی الانذار ابلغ.

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هی الخصلة الذمیمة الّتی یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتی یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون ای لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، ای و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، ای و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک علی الفعل الماضی، ای لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، ای و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.

ارذلون بقول مفسّران پیشه‌ورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنی آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشه‌ورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روی جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحی در مردم نیارد، و گفته‌اند ارذلون سفله‌اند اهل خساست و مکاسب دنی.

نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لی منهم ظاهر امرهم و علیّ ان ادعوهم و لیس علیّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شی‌ء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنی آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز می‌گردد و مرا چه می‌باید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کرده‌اند، مرا تکلیف آن کرده‌اند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما می‌گویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان می‌آرند و بدل کافر می‌شوند.

نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلی‌ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنی الیّ‌ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم علی ما فی قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالی خود مطلع است بر دلهای ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفی (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّی دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم علی اللَّه عزّ و جل.

و قال سفیان الثوری: لا نحاسب الاحیاء و نحکم علی الاموات.

وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنی لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ ای ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فی الضّمائر.

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنی المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.

قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجی معه ایمانهم و لا اجابتهم.

فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً ای اقض بینی و بینهم قضاء تنجینی به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذی تهلکهم به.

فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ ای خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثی.

ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فی الآیة تنبیه علی انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الی من علی وجه الارض. الا تری انّه قال فی قصّة موسی و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فی دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.

إِنَّ فِی ذلِکَ ای فی الّذی فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فی انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنی قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فی الدّنیا.

قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فی الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنی فی النّسب لا فی الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه علی کذبکم به.

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ علی وحی اللَّه و رسالاته.

فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الی ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوی اللَّه و الحذر من سطوته.

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، ای اطلب منکم علی امری ایّاکم بتقوی اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائی و ثوابی علی ربّ العالمین. لانّه هو الّذی ارسلنی فکان اجری علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ علی تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.

أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فی اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذی یکون بین الجبلین، «آیة» یعنی بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة ای علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فی الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنی عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنی قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که می‌کردند؟ قومی گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهای عظیم و منظرهای بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومی گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولی نبود. قومی گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومی گفتند که کبوتر خانه بود که می‌کردند و کبوترداری و این خود بازی کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه می‌بردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهای عظیم و بناهای بلند بساختند تا علمی باشد ایشان را و نشانی در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنی فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ ای حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء علی الماء و لعلّکم تخلدون ای کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فی الدّنیا و انتصب آیة علی انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» علی البناء و دلّت «آیة» علی عظم البناء.

وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ ای اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذی یقتل و یضرب علی الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذی قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالی بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.

فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.

وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ ای اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانی بما قبله شیئا بعد شی‌ء علی انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فی الدّنیا و قیل فی الآخرة باصرارکم علی ما انتم علیه.

قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ ای لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.

إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و علی، معنی آنست که ما هذا الّذی جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنی اختلاق است و هو الکذب. همانست که جای دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنی آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیی کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقی قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکی آنست که نیست این که تو آوردی مگر خوی و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذی نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش علی وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ علی ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فی ذلک لآیة ای فی اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة علی وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومی گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وی یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وی حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الی جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الی سفوان و مسکن وبار زمینی است که آن را وبار گویند، بنام وی بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربی داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الی قوله: إِلَّا عَلی‌ رَبِّ الْعالَمِینَ.

أَ تُتْرَکُونَ یعنی أ تظنّون ان ربّکم یترککم فی هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.

فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هی ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم ای لطیف فی جسمه ما دام فی کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، ای ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الی مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فی کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم ای نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، ای متراکم حتّی هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.

و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و می‌تراشید از کوه‌های سنگ خاره خانه‌ها.

گفته‌اند که در وادی حجر دو هزار بار هزار سرای و هفتصد سرای تراشیدند از سنگ سخت در میان کوه‌ها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادی و تیزکاری وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چست‌کاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفی است و شامی و فرهین بی الف قرائت باقی و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القویّ.

فَاتَّقُوا اللَّهَ ای احذروا عقابه، و اطیعون فی نصحی.

وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ علی انفسهم فی تمادیهم فی معصیة اللَّه و اجترائهم علی سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ ای انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنی انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.

و قیل انت من المسحّرین ای ممّن سحر مرّة بعد اخری حتّی اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین ای من المخدوعین یعنی تخدع من السّحر.

ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فی قولک انّی مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة علی ذلک.

و در تفسیر آورده‌اند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وی معجزتی بود که دلالت کرد بر صدق وی و ما از تو می‌خواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آری ماده شتری آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وی اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روی معجزه بود: یکی آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بی‌فحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فیّ هلاک خلق من ولدک.

پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.

صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّی رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم ای ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فی لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ ای قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعی فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فی الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فی قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الی جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الی القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.

فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ علی عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.

فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجری مجراه. و قیل العقر الجرح.

إِنَّ فِی ذلِکَ ای فی اخراج النّاقة من الصخرة علی تلک الصفة و فی اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الی قوله إِلَّا عَلی‌ رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنی أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فی الظلم باختیار الحرام علی الحلال. و قیل من العالمین ای من الغرباء.

وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنی و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فی الخبر: ان من اتی امرأة فی دبرها فهو بری‌ء مما انزل علی محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.

و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.

قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالی التارک للشی‌ء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ ای من عذاب عملهم، و قیل اخرجنی من بینهم حتّی لا اراهم و لا اری عملهم و نجّنی من مقاساة مخالطتهم.

فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنی بناته و من آمن معه.

إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هی امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین علی اضیافه.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک علی وجه هائل عجیب. و اختلفوا فی سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالی خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم علی قوادمه. و قیل علی ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الی السّماء حتّی سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم علی رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.

وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنی علی الغائبین منهم فی البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فی قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً ای کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ ای بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً ای فی اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فی الدّنیا.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فی نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.

کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمیّ و شامیّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالی: وَ إِلی‌ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنی بخواست از کنعانیان، و مدین از وی بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).

روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکی‌اند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبری. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الی قومه اهل مدین و الی البادیة و هم اصحاب الایکة.

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الی قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکی اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذی یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون علی الامر بالتّقوی و الطّاعة و الاخلاص فی العبادة و الامتناع من اخذ الاجر علی الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.

قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، ای أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.

وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومیّ، و قیل هو عربیّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصی و الصیرفیّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثی اسراع الفساد، ای لا تفسدوا فی معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فی الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا علی ما حولکم نهبا و قتلا.

وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. ای اتّقوا عقاب ربّکم الّذی خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فی الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فی الباء و الجیم کما قال تعالی: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنی ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، ای خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روی عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. ای ما نظنّک الّا کاذبا.

فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال ای قطعة. باقی قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب ای اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جای دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.

شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، ای ربّی اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب علی ما یوجبه الحکمة.

فَکَذَّبُوهُ، ای کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فی بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الی الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الی حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتی غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الی امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.

۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۰۵) دروغ‌زن شمرد قوم نوح فرستادگان را.۴ - النوبة الثالثة: قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ. مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعی. هر آن کس که دعوت کند و دیگری را بر اللَّه خواند راه وی آنست که نخست او را بتقوی فرماید چنان که ربّ العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که: أَ لا تَتَّقُونَ. آن گه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود. نه‌بینی که ربّ العزّة موسی و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطّف فرمود، گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی‌. و مصطفی (ص) هم چنین فرمود که: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ... الآیة، و پیغامبران درین قصه‌ها که با امّت خویش بلطف گفتند که أَ لا تَتَّقُونَ نگفتند: اتّقوا اللَّه و اتّقوا عقابه، که در آن نوعی خشونت است و دلهای قومی از آن نفرت گیرد. این چنان است که گوید فرا دیگری که: افعل کذا! فرمانی است جزم از رفق و لطف خالی، چون گوید: الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته. أَ لا تَتَّقُونَ فرمانست بتقوی، و تقوی اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوی زاد نیست، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی‌ و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوی لباسی نیست، وَ لِباسُ التَّقْوی‌ ذلِکَ خَیْرٌ. لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوی دارد که حقّ تعالی در کسی پوشد: یکی را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکی را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکی را لباس تقوی پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکی را لباس مهر پوشند بی‌قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.