۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... له الحادثات ملکا و الکائنات حکما و تعالی ان یتجمل بوفاق او ینتقص بخلاف، کائنات و محدثات موجودات و متلاشیات در زمین و در سماوات همه ملک و ملک اوست، رهی و بنده و چاکر اوست حقیقت ملک بنزدیک ارباب معانی قدرت است بر ابداع و اختراع، و این حقیقت صفت اوست و ملک بسزا ملک اوست، بیخیل و خدم و بی طبل و علم و بی سپاه و حشم، شاهان جهان چون لشکر عرض دهند خدم و حشم بر نشانند، خیل و خول آشکارا کنند پس بملک و ملک و نعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار بر افرازند، و حق سبحانه و تعالی اطلال و رسوم کون را آتش بینیازی در زند و عالم هباء منثور گرداند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعلام بر سر مرکب وجود کند، آن گه ندا در عالم دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟» پس هم خود بجلال عزّت خویش خود را جواب دهد «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» مؤمن چون اعتقاد کند که همه حق و ملک اوست و عزّت عزّت اوست، سزای وی آنست که لوح دعوی بشکند و بساط هوس در پیچد و سودای انیّت از سر بیرون کند و دامن از کونین و عالمین در کشد، ننگش آید که بمخلوق همچون خود سر فرود آرد، یا دل در کسی بندد: و من قصد البحر استقل السواقیا.
غواص بلند همت که با دریای مغرق بجان ستد و داد کند تا گوهر شب افروز بدست آورد کی بشبه سیاه رنگ تن در دهد، نیکو سخنی گفت آن عزیز عهد که: من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق.
قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» تا اگر در آسمان و زمین جز از اللَّه تعالی خدایان بودی میان ایشان تنازع بودی و عالم همه خراب گشتی، این بر ذوق جوانمردان طریقت اشارتست بقطع علاقه و رفض اسباب و به قال السیاری: حثک فی هذه الایة علی الرجوع الیه و الاعتماد علیه و قطع العلائق و الاسباب عن قلبک. هر کرا دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت دیده از نظر اغیار بر دوزد و خرمن اطماع بخلق بسوزد و با دلی بی غبار و سینهای بی بار منتظر الطاف و مبار الهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خودکار او میسازد و دل او را در مهد عهد میدارد، اعرابی را دیدند دست در آستان کعبه زده و میگوید: من مثلی ولی اله ان اذنبت مثانی، و ان تبت رجانی و ان اقبلت ادنانی، و ان ادبرت نادانی، إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ.
قوله: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» رد قدریانست و ارشاد سنّیان، قدریان گفتند اگر کل حوادث باو حوالت کنیم خدای تعالی معیوب گردد گفتند شر از ما است و خیر ازو، هم چنان که گبران گویند خیر از یزدان و شر از اهرمن، القدریة مجوس هذه الامة. قدری مر گبری را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم؟ قدری گفت او میخواهد لکن ابلیس نمیخواهد، گبر گفت پس من با خصم قوی ترم ضعیف را چه خواهم کرد. اما ارشاد سنیان از آن رویست که حق جل جلاله مالک بر اطلاقست او را رسد که در ملک خود چنان که خواهد تصرف کند. مصطفی (ص) گفت: «لو عذبنی و ابن مریم لعذبنا غیر ظالم»
بترس از خدای که هر چه خواهد کند و کس را زهره اعتراضی نه، و بر حکم وی چون و چرا نه. استحیی من اللَّه لقربه منک و خف اللَّه لقدرته علیک. از خدای شرم دار که بتو نزدیکست و ز خدای بترس که بر تو قادرست و بدان که این کاری است رفته و بوده هر کس را بمنزل خود رسانیده و موضع وی پدید کرده، آن گه بسر راه معاملت باز آورده. انبیاء که آمدند نه کاری نو درین عالم آوردند یا خبری نو در سینه تو نهادند، بلکه آنچه در سینه تو بود بجنبانیدند و آنچه در حق تو نهاده بود ترا سوی آن خواندند. «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» امیر المؤمنین علی (ع) را پرسیدند از قدر گفت: سرّ اللَّه فلا نکشفه. بحر عظیم فلا تلجه.
علم بشریت طاقت کشش وی ندارد، فهم و وهم آدمی هرگز بدان نرسد، و نداند هر چند پیش رود متحیرتر بود، هر چند بیش تصرف کند افتادهتر آید.
قوله: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» الایة. الاشارة فیه الی التوحید الحق و افراد الرّب بوصف التفرّد و نعت الوحدانیة و اصل التوحید الطیران فی میدان التجرید و الاقامة عند احکامه بالتفرید، و قطع الخوف و الرجاء عن القریب و البعید، و تسلیم الامر الی اللَّه لیحکم کیف یرید. و قال الشبلی: الواحد یکفیک من الکل، و الکل لا یکفیک من الواحد. شبلی گفت حق جل جلاله واحدست اگر تو هزار خصم داری چون حق تعالی با تو باشد همه کفایت کند، و اگر تقدیرا هزار یار و معین داری چون حق تعالی با تو نباشد بدست تو باد بود، رسول خدای (ص) در غار با صدّیق میگفت: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»
اندوه مدار که اللَّه تعالی با ماست و عنکبوتی را گفتند مهتر پیغامبران و سر صدّیقان را در غار از دشمن پنهان کردهایم رو زاویه عجز و فقر خود بر در آن غار بزن، تا بدرقه ایشان باشد، هیچ چیز در عالم از عنکبوت عاجزتر نیست و از خانه وی ضعیف تر نیست. «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ» چون خواهد که هلاک کند دشمنی را چون نمرود بپشه هلاک کند، او خداوندی است که هر چه خواهد کندو قدرت خود بهر چه خواهد نماید، یکی نظاره کن در کمال قدرت او در آفرینش آسمان و زمین که میگوید جل جلاله: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» و جعلنا و جعلنا و جعلنا، تا آخر آیات همه اشارتست بکمال قدرت او بیان حکمت او، چون بقدرت نگری همه معدومات رنگ وجود گیرد. چون بعزت نگری همه موجودات رنگ عدم گیرد، و تا ظن نبری که هر چه دانست بگفت، هر چه توانست بکرد، و هر چه داشت بداد، موجودات و مخلوقات نمود کاریست از قدرت او، وحیها و الهامها ذرهایست از علم او، چنان که حکمی چند از علم خویش بخلق فرستاد، و علم بته نرسید همچنین کلوخی چند بهم باز نهاد و قدرت او بپایان نرسید، اگر هزاران عرش و کرسی و آسمان و زمین بیافریند هنوز ذرهای از قدرت خود پیدا نکرده باشد، آن قدرت تو است که متقاصر است و متناهی، اما قدرت او جل جلاله متعالی است و نامتناهی، هر چه در عقل محالست، اللَّه عز و جل بر ان قادر بر کمالست، و در قدرت بیاحتیال است و در قیّومیّت بی گشتن حالست، و در ذات و صفات جاوید متعال است.
قوله: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» بر ذوق اهل معرفت این شب و روز نشان قبض و بسط عارفانست و این قبض و بسط حکم الهی و تقدیر پادشاهی است، گاه در قبضه قبضش نهد تا سلطان جمال او را بحکم نوال بنوازد، و آن گه شرط مرد صاحب درد آنست که در قبضه قبض مهذب و بی اعتراض بود، و بر بساط بسط مؤدب بی اعراض باشد، که بزرگان دین چنین گفتهاند: لا یجد العبد حلاوة الایمان حتی یأتیه البلاء من کلّ مکان «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» شمس و قمر بیافرید در بروج آسمان و بر ذروه افلاک روان. آفتاب بر وجهی آفرید که بیفزاید و نکاهد، و قمر بر وجهی که افزاید و کاهد. گاه در محاق بود و گاه در اشراق. آفتاب نشان صاحب توحید است که بنعت تمکین در حضرت شهود میگوید: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.
و قمر نشان صاحب علم است که در میدان اجتهاد قدم دارد از راه نظر و استدلال در آمده و دیده در طاعت و اعمال داشته لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم صاحب توحید خداوند درد است و صاحب علم خداوند کرد است، صاحب کرد در نظاره سبب، و صاحب درد در نظاره مسبب از سبب فارغ است. و بزرگان دین گفتهاند سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست. عارفی را دیدند که بر لب دجله گفت: سیدی انا عطشان و مضی و لم یشرب. آن عزیز در نظاره مسبب چنان مستغرق بود که پروای سبب نداشت در مشاهده حق نه دجله دید و نه آب دجله. کسی که مشغول کاری بود اگر حوراء بهشت بر وی بگذرد خبر ندارد،
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.