گنجور

۴ - النوبة الثانیة

قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» یعنی کافرا. می‌گوید، روز رستاخیز که بندگان بر اللَّه تعالی رسند هر که کافر بدو رسد و چون باو آید کافر آید. یعنی در دنیا بر کفر میرد، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» جزاء وی دوزخست. این هاء کنایتست از مجرم و اگر با «رَبَّهُ» شود روا باشد کنایت از اللَّه بود یعنی که خدای تعالی را دوزخیست که مجرم را بدان عذاب کند. «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی‌» ای لا یموت المجرم فیها فیستریح و لا یحیی حیاة یلذّها. جانهاشان بحنجره رسیده، نه بر آید تا برهد، نه بمقرّ خود بود تا خوش زید، این عذاب کافران و مشرکانست در دوزخ، که جاوید در دوزخ باشند. امّا عاصیان اهل توحید که بمعصیت در دوزخ شوند و جاوید در دوزخ نباشند، عذاب ایشان نه چون عذاب کافران باشد، بلکه اللَّه تعالی ایشان را در آتش بمیراند، تا از عذاب بی‌خبر باشند، تا ربّ العزة شفیع انگیزد و ایشان را بنهر الحیوان زنده گرداند.

و باین معنی خبر مصطفی (ص) است، روی ابو سعید الخدری، انّ رسول اللَّه (ص) خطب النّاس فاتی علی هذه الآیة «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی‌» فقال صلّی اللَّه علیه و سلّم: امّا اهلها، الّذین هم اهلها، فانّهم لا یموتون فیها و لا یحیون، و امّا الّذین لیسوا باهلها فانّ النّار تمیتهم اماتة، ثمّ یقوم الشفعاء فیشفعون لهم فیجعلون ضبائر فیؤتی بهم نهر، یقال له نهر الحیاة او الحیوان فینبتون کما ینبت الغثاء فی جمیل السیل». و فی روایة امّا ناس یرید اللَّه بهم الرّحمة و فی روایة و لکن اناس تصیبهم النّار بذنوبهم فیمیتهم اللَّه اماتة، حتّی اذا صاروا فحما اذن، فی الشّفاعة فجی‌ء بهم ضبائر ضبائر فبثوا علی انهار الجنّة: فیقال لاهل الجنة افیضوا علیهم. قال: فینبتون کما تنبت الحبة البذر یسقط من الشّجر فتصیبه السّیول فینبت.

فان قیل کیف الجمع بین هذا الحدیث و بین قوله عزّ و جلّ: «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی‌»؟

فیقال ذاک فی اهل الجنّة ممّن لم تمسه النّار الّا تحلة القسم، لا فیمن تمسه النّار ببعض عذابها.

«وَ مَنْ یَأْتِهِ» بکسر الهاء غیر مشبعة قرأها ابو جعفر و قالون، و قرأ الباقون یأتهی مشبعة «مؤمنا» یعنی مات علی الایمان، «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» قد أدی الفرائض «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلی‌» ای الرّفیعة فی الجنّة. و العلی جمع العلیا، و العلیا تأنیث الاعلی.

«جَنَّاتُ عَدْنٍ» ای جنّات اقامة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» ای من تحت اشجارها و قصورها الانهار، «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّی» ای تطهّر من الکفر و المعاصی و قیل تزکّی ای اعطی زکاة نفسه و قال لا اله الا اللَّه.

روی ابو سعید الخدری قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اهل الدّرجات العلی لیریهم من تحتهم کما ترون الکوکب الدرّی فی افق من آفاق السماء، و انّ ابا بکر و عمر منهم و انعما».

قال عطیّة انعما اخصبا. و عن ابن محیریز یرفعه قال: ما بین الدّرجة الی الدّرجة جری الفرس المضمر ستّین سنة. قال الضّحاک: الجنّة درجات، بعضها فوق بعض، هکذا فیری الاعلی فضیلته علی من اسفل منه، و لا یری الاسفل احدا فضل علیه.

قوله: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی‌ مُوسی‌ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» قرأ ابن کثیر و نافع، ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان. و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سری و اسری لغتان.

چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وی بغایت رسید، رب العزة خواست که او را هلاک کند، بموسی وحی آمد، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» ای سربهم لیلا من ارض مصر. بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر، ایشان در ایستادند و پیرایه‌ها و جامه‌ها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند، گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه: ما را روز عیدیست در مقامی معلوم، می‌خواهیم که آنجا رویم، آن پیرایه‌ها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف (ع) با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت، بامداد فرعون را از رفتن بنی اسرائیل خبر کردند، تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پی ایشان برفت. گفته‌اند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وی دو هزار هزار بود، و پنج هزار دیگر، فرعون با این لشکر عظیم از پی ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنی اسرائیل آثار غبار ایشان دیدند، گفتند: یا موسی انا لمدرکون، موسی (ع) گفت: «کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» گفتند یا موسی این نمضی؟ البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم؟ فرمان آمد از جبار کائنات بموسی که: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» ای اجعل لهم طریقا فی البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین، «لا تَخافُ» درکا من فرعون خلفک، «وَ لا تَخْشی‌» غرقا من البحر امامک. قرأ حمزة «لا تخف» بالجزم علی جواب الامر و هو قوله: «فَاضْرِبْ» و التقدیر «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً» فانک ان تضرب لا تخف.قرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة علی انه حال من الفاعل تقدیره، اضرب لهم طریقا غیر خائف و لا خاش، و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول، بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشی. و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله: «وَ لا تَخْشی‌» رفعا.

«فَأَتْبَعَهُمْ» یعنی نلحقهم «فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ» ای نالهم و اصابهم، «مِنَ الْیَمِّ» ای البحر، «ما غَشِیَهُمْ». یعنی الماء، و قیل الغرق، و قیل «غَشِیَهُمْ» غرقهم، ذکره بلفظ «ما» تهویلا و تعظیما.

«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ» ای ادخل فرعون قومه البحر «وَ ما هَدی‌» ای ما اخرجهم، یقال ضلّ اللّبن فی الماء، یعنی خفی فیه و منه قوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدی‌» یقال هدیت العروس اذا جلوتها و اخرجتها من خدرها. و قیل «أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» عن الدین «وَ ما هَدی‌» ای ما هداهم الی مراشدهم، و هو جواب لقول فرعون: «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَری‌ وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ». فکذّبه اللَّه تعالی و قال بل اضلّهم و ما هداهم.

و تمامی قصّه غرق در سورة البقرة و سورة یونس مستوفی گفته‌ایم.

قوله: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» قول اینجا مضمر است، ثم قلنا و اوحینا یا بنی اسرائیل و کانوا یومئذ الف الف ستمائة الف، مع کثرة ما کان یذبح فرعون من ذکور اولادهم دهرا عظیما. قوله: «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ» قرأ حمزة و الکسائی، انجیتکم و واعدتکم ما رزقتکم بالتاء فیهن علی التوحید. و الوجه انّه علی اخبار اللَّه تعالی عن نفسه بانه فعل بهم هذه الاشیاء. و قرأ الآخرون انجیناکم و واعدناکم ما رزقناکم، بالنون و الالف فیهن علی لفظ الجمع، و الوجه انّه اخبار عن النفس ایضا علی سبیل التعظیم و لم یختلفوا فی نزلنا لانّه مکتوب بالالف و المعنی اذکر و انعمتی علیکم بانّی قد انجیتکم من عدوکم و وعدت نبیکم ان یأتی الجانب الایمن من الطور لا کلّمه و هذا شرف لکم، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی‌» لطعامکم و ادامکم فی التیه «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ» ای من حلال ما رزقناکم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» بتحریم الحلال و تحلیل الحرام. و قیل معناه استعینوا به علی طاعة اللَّه لا نستعینوا به علی معصیته، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» قرأ الکسائی فیحل بضم الحاء و من یحلل بضم اللّام الاولی، من قولهم حلّ بالمکان اذا نزل یحل بضم الحاء و یستعمل فی العذاب، فیقال حلّ به العذاب کما یستعمل فیه لفظ نزل، قال اللَّه تعالی: «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» و اجری الغضب مجری العذاب ما کان یتبعه من العذاب فاستعمل فیه لفظ الحلول. و قرأ الآخرون فیحل: بکسر الحاء و من یحلل بکسر اللام الاولی، من قولهم حل الشی‌ء اذا وجب یحل بالکسر قال ابو زید: یقال حلّ علیه امر اللَّه یحل بالکسر حلولا، و حل الدار یحلها بالضم حلولا، اذا نزلها و یقوی وجه الکسر اتفاقهم فی قوله: «أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» و فی قوله: «وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ» علی الکسر. «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوی‌» ای هلک و صار الی الهاویة و هی قعر جهنم.

قوله: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» هذه الایة بیان ابنیة الایمان. «لِمَنْ تابَ» اقرّ، «وَ آمَنَ» صدق، «وَ عَمِلَ صالِحاً» بنفسه و ماله، «ثُمَّ اهْتَدی‌» اتبع السّنة. قال سفیان الثوری: الایمان، اقرار و تصدیق و عمل و اتباع السنة لا یتم الایمان الا بها.

قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ» ای ما حملک علی العجلة، «عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسی‌»؟ قیل له هذا و هو علی الطور فی الکرّة الثانیة حین اعطی التوراة، لا لیلة النار، فقد مضت قصة لیلة النار فی اوّل السورة. سیاق این ایت بر سبیل معاتبه و زجرست و استفهام بمعنی انکار است، و سبب آن بود که رب العزة موسی را فرمود تا بطور آید با هفتاد مرد از نیکمردان بنی اسرائیل، و ذلک قوله: «وَ اخْتارَ مُوسی‌ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» رب العزّة او را گفته بود که با ایشان بمیعاد آید تا ایشان کلام حق بی‌واسطه بشنوند و تورتة از حق قبول کنند، موسی (ع) چون بطور نزدیک گشت ایشان را بگذاشت و خود بشتافت.

رب العالمین با وی گفت: لم سبقتهم و تقدمت و اخرتهم؟ ای موسی چه چیز ترا بشتابانید و ایشان را بگذاشتی؟ موسی عذر آورد که نه ترفع و تطاول مرا برین عجله داشت، بلکه شوق سماع کلام تو مرا برین داشت و طلب رضاء تو، و ایشان اینک بر پی من میآیند. و قیل امره اللَّه ان یحضر المیقات فی وقت معلوم، فاتی قبل ذلک الوقت فعاتبه.

و قال الحسن فی قوله: «هُمْ أُولاءِ عَلی‌ أَثَرِی» یعنی انهم ینتظرون ما آتیهم به من عندک «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی‌» ای لتزداد عنّی رضا.

و «قالَ» اللَّه، «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» ای ابتلینا قومک الّذین خلفتهم مع هارون و کانوا ستمأئة الف، فتنوا بالعجل غیر اثنی عشر الفا و قوله: «مِنْ بَعْدِکَ» ای من بعد انطلاقک من الجبل. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» بدعائه ایاهم الی عبادة العجل و اجابتهم له. قیل اضاف الفتنة التی هی الامتحان الی نفسه قضاء و اضاف الاضلال الی السامری رعاء، فامّا فی الحقیقة فلیس الی السامری شی‌ء من ذلک و السّامری کان من قوم یعبدون البقر و هو اوّل منافق یعرف من بنی آدم و کان من قریة باجروان. و قیل کان علجا من اهل کرمان، و الاکثر فی التفسیر انّه کان عظیما من عظماء بنی اسرائیل من قبیلة یقال لها سامرة. و قیل بینه و بین موسی نسب و قیل لم یکن اسمه سامریا لکنّه کان من قریة یقال لها سامرة، اسمه موسی بن ظفر.

قوله: «فَرَجَعَ مُوسی‌» یعنی من مناجاة ربّه، «إِلی‌ قَوْمِهِ غَضْبانَ» شدید الغضب.

«أَسِفاً» حزینا متلهفا علی ما فاته «قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً؟ یعنی الجنّة فی الآخرة ان تمسکتم بالدین فی الدنیا. و قیل یعنی النصر و الظفر، و قیل «وَعْداً حَسَناً» ای صدقا انّه یعطیکم التوریة. «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» ای فبعد علیکم العهد فنسیتم ما وعدکم اللَّه علی لسانی؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» ای ان یجب علیکم. «غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بعبادتکم العجل. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» خالفتمونی فیما تواعدنا علیه؟

«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» قرأ نافع و ابو جعفر و عاصم «بِمَلْکِنا» بفتح المیم و قرأ حمزة و الکسائی بضمها. و قرأ الآخرون بکسرها، و الوجه فی القراءات الثلاث انّها کلّها لغات. یقال ملکت الشی‌ء ملکا و ملکا و ملکا، بالحرکات الثلاث فی المیم، و المعنی ما اخلفنا موعدک و نحن نملک امرنا، و قیل ما اخلفنا موعدک باختیارنا.

و من قرأ بالضمّ معناه بقدرتنا و سلطاننا، و ذلک انّ المرء اذا وقع فی البلیة و الفتنة لم یملک نفسه. پارسی آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش، و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست، یعنی کار او نه بدست اوست.

«وَ لکِنَّا حُمِّلْنا» قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائی و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب، «حملنا» بفتح الحاء و تخفیف المیم، قرأ الآخرون «حملنا» بضمّ الحاء و تشدید المیم، ای جعلونا نحملها و کلفنا حملها «أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» ای من حلی قوم فرعون، سماها اوزارا لانّهم اخذوها علی وجه العاریة فلم یردوها، و قیل انّ اللَّه تعالی لمّا اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة، و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فی ذلک الزمان فسمّا اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنی اثام است و بعضی مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان، موسی فرمود ایشان را بفرمان اللَّه و آن حلال بود ایشان را، باین قول اوزار بمعنی اثقال است یعنی که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسی که که بمیعاد حقتعالی رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامری روز و شب هر دومی شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب، اما موسی (ع) وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده، ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و رای تو در آن چیست، گفت آتشی سازیم و همه در آتش افکنیم. سامری حفره‌ای بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند، و بنو اسرائیل آنچه داشتند همه در آتش افکندند، اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد «فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَی السَّامِرِیُّ». پس چون ایشان برگشتند سامری آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگری دانست و از آن سبیکه صورت گوساله‌ای بساخت، بجواهر مرصع کرد جسدی بی‌روح، ابن عباس گفت هارون بوی بر گذشت آن وقت که گوساله می‌ساخت، گفت چیست این که میکنی ای سامری؟ گفت: اصنع ما ینفع و لا یضرّ. چیزی می‌کنم که درو نفعست و ضرر نه ای هارون! و خواهم که دعائی کنی در کار من، هارون گفت اللّهم اعطه ما یسأل کما یحبّ. بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده، چون هارون از وی بر گذشت گفت: اللهم انّی اسئلک ان یخور. خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگی آید، پس یک بانگ از وی بیامد بدعاء هارون، و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسرائیل در وی بفتنه افتادند و آن را سجود بردند. حسن گفت سامری قبضه‌ای خاک از پی اسب جبرئیل بر گرفته بود آن گه که در دریا می‌شد از پیش فرعون، سامری آن قبضه خاک با خود می‌داشت، تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند، جسدی گشت با گوشت و پوست حیوانی همی رفت با روح، و بانگ گاو همی کرد. نام وی بهیوث و ذلک قوله: «فَکَذلِکَ أَلْقَی السَّامِرِیُّ».

«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی‌» ای قال السامری و من تبعه من السفلة و العوام، هذا العجل الهکم و اله موسی. «فَنَسِیَ» ای ترک موسی طریق الوصول الی ربّه و انا ما ترکته. و قیل نسی موسی ان یذکر لکم انّه الهه. تا اینجا سخن سامری است. و روا باشد که فنسی استیناف کلام است از حق تعالی جلّ جلاله. یعنی فنسی السامری اللَّه و الایمان و الاستدلال علی ان العجل لا یجوز ان یکون الها.

پس ربّ العالمین ایشان را توبیخ کرد گفت: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ» ای انه لا یرجع «إِلَیْهِمْ قَوْلًا» یعنی الا یکلّمهم العجل و لا یحیهم. کقوله: «أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ». و قیل «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» ای لا یرجع الی الخوار و الصوت، انّما خار مرة واحدة. «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» فکیف یکون إلها «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ» ای من قبل رجوع موسی «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» ای اختبرکم اللَّه بهذا العجل لیعلم به الصحیح الایمان من الشاک منکم فی دینه.

«وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» لا العجل، «فَاتَّبِعُونِی» علی دینی، «وَ أَطِیعُوا أَمْرِی».

«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» لن بانزال مقیمین علی العجل و عبادته، «حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی‌». فاعتزلهم هارون فی اثنی عشر الفا، و هم الّذین لم یعبدوا العجل.

مفسّران گفتند هفت روز عبادت گوساله کردند و سبب آن بود که موسی ایشان را وعده داده بود که از میقات حق تعالی بسی روز باز می‌گردم، ربّ العزّة گفت: «وَ واعَدْنا مُوسی‌ ثَلاثِینَ لَیْلَةً» پس ربّ العزة ده روز در افزود چنان که گفت: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» پس چون سی روز گذشته بود و موسی نیامد ایشان بعبادت گوساله همت کردند. هارون سه روز زمان خواست، ایشان سه روز در انتظار موسی بودند، چون موسی نیامد سامری ایشان را بعبادت گوساله دعوت کرد. هفت روز او را عبادت میکردند، پس از چهل روز موسی باز آمد و آشوب و شغب و مشغله ایشان شنید که گرد گوساله بر آمده بودند و رقص می‌کردند. موسی (ع) با آن هفتاد مرد که با وی بودند گفت هذا صرت الفتنة، این آشوب و جلبه گوساله پرستانست که بفتنه افتاده‌اند.

آن گه هارون را دید فاخذ شعره بیمینه و لحیته بشماله غضبا و انکارا علیه.

«قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» بعبادة العجل، «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» لا زائدة، و التأویل ان تتبعنی کقوله: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنی ان تسجد. یقول ای شی‌ء منعک من اللحوق بی و اخباری بضلالتهم فیکون مفارقتک ایّاهم تقریعا و زجرا لهم عمّا اتوه. و قیل معناه هلّا اتبعت عادتی فی منعهم و الانکار علیهم و مقاتلتهم علی کفرهم. «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» حیث اقمت فیما بینهم و هم یعبدون غیر اللَّه.

«قالَ» هارون « بْنَ أُمَّ» و کان هارون اخاه لابیه و امّه لکنّه اراد بقوله ان یرفقه و یستعطفه علیه فیترکه. و قیل کان اخاه لامّه دون ابیه و قیل لانّ کون ولد من الامّ علی التحقیق و للاب من جهة الحکم قرأ حجازی و بصری و حفص « بْنَ أُمَّ» بفتح المیم و الباقون بکسرها، فمن کسر اضافها الی نفسه فحذف الیاء تخفیفا. و من فتح جعل ابن ام شیئا واحدا کخمسة عشر. «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» یعنی ذوائبی و شعر رأسی، اذ هما عضوان مصونان یقصدان بالاکرام و الاعظام من بین سائر الاعضاء یقال انّ موسی حدث فیه من الغضب فی ذات اللَّه ما یوهم القصد الی اخذ الرأس و اللحیة فظنّ هارون قصد اخذ رأسه و لحیته و الدّلیل علیه انّه قال: «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی»

و لو کان آخذ رأسه و لحیته لکان الالیق باللفظ ان یقول ارفع یدک عن لحیتی، و قیل اخذ برأسه علی وجه التأدیب و السیاسة بحکم الاخوة و الرئاسة. ثم رفع یده علی لحیته و هو الاظهر لقوله: «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» ثمّ ذکر هارون عذره فقال: «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ»

ای خفت ان خرجت و فارقتهم، لحق بی فریق، و تبع السامری علی عبادة العجل فریق، و توقف فریق، و لم آمن ان قاتلتهم، ان توبخنی فتقول لی فرقت بین بنی اسرائیل، ای اوقعت الفرقة فیما بینهم، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»

لم تحفظ وصیّتی حین قلت لک اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ.

ثمّ اقبل علی السامری منکرا علیه، و «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» ای ما شأنک، و ما الذی حملک علی ما فعلت.

«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» قرأ حمزة و الکسائی بالتاء علی الخطاب ادخالا للجمع فی الخبر و قرأ الباقون «یبصره» بالیاء علی الغیبة و المعنی لم یبصر به بنو اسرائیل. یقال ابصرت الشی‌ء و بصرت به تدخل الباء فیه، «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» و التّأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسرائیل یعنی یوم دخول البحر. موسی گفت: سامری را که چه چیز ترا برین داشت که کردی؟ گفت: من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسرائیل دانستند، آن روز که در دریا میشدیم جبرئیل را بدیدم بر اسب حیاة، در دل من افتاد که از خاک پی اسب جبرئیل قبضه‌ای خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانی گردد با گوشت و پوست و روح، آن را در زر گداخته افکندم تا گوساله‌ای زنده گشت. اینست که گفت: «فَنَبَذْتُها» یعنی طرحتها فیما ذاب من الحلی، و قیل طرحتها فی جوف العجل، و قیل فی فم العجل حتی خار، و قیل حتّی صار لحما و دما. موسی گفت: چرا چنین کردی؟ گفت: «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها. چون قوم ترا دیدم کی بت پرستان را دیدند گفتند: اجعل لنا الها کما لهم آلهة. نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وی افکندم موسی گفته «فَاذْهَبْ» ای اعزب عنی «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» فان قیل کیف عرف السامری جبرئیل من سائر النّاس یوم دخول البحر؟ قیل لانّ امّه لما ولدته فی السنة الّتی یقتل فیها البنون وضعته فی کهف حذرا من القتل، فبعث اللَّه عزّ و جل جبرئیل لیربّیه لما قضی علی بدیه من الفتنة فکان فی صغره یمص من احدی ابهامی جبرئیل العسل و من الأخری السمن، فلما رآه فی کبره عرفه. و قیل ناقض السامری فی جوابه لانّه قال: «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» فادعی العلم، ثم قال: «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» فنسبه الی حدیث النفس. «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ای انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فی حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة. فامر موسی بنی اسرائیل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه. و قیل معنی «لا مِساسَ» انک تعیش فی البریة مع السباع و الوحوش، فلا تمس و لا مس. و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا.

و من اراد ان یمسه جهلا بحاله، قال له السامری لا مساس خوفا من الحمی و تنبیها للغیر. و یقال ذلک باق فی عقبه الی الیوم، و قیل اراد موسی ان یقتله فمنعه اللَّه من قبله و قال لا تقتله فانه سخی.

قوله: «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً» یعنی موعد العذاب یوم القیامة، «لَنْ تُخْلَفَهُ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «لن تخلفه» بکسر اللام ای لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة. و قرأ الباقون «تُخْلَفَهُ» بفتح اللام ای لن تکذبه و لن یخلفک اللَّه ایاه، و المعنی ان اللَّه تعالی یکافئک فعلک لا یفوته. «وَ انْظُرْ إِلی‌ إِلهِکَ» بزعمک، ای الی معبودک، یعنی العجل «الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، دمت علیه مقیما تعبده، ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولی حذفت لثقل التضعیف و الکسر، و بقیت الظاء علی فتحها، و «عاکِفاً» منصوب لانّه خبر ظلّت. «لَنُحَرِّقَنَّهُ» یعنی بالنار، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ» ای لنثیرن رماده «فِی الْیَمِّ نَسْفاً». قال ابن عباس: احرقه بالنار ثم ذراه فی البحر. معنی آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروی دریا، و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامری، بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده، و در شواذ خوانده‌اند «لنحرّقنه» بفتح نون و ضم راء ای لنبردنه بالمبرد، میگوید آن را بسوهان بسائیم، آن گه بدریا افکنیم. و علی قول الحسن یروی ان موسی اخذ العجل فذبحه فسال منه دم، لانّه کان قد صار لحما و دما، ثم حرقه بالنار، ثم ذراه فی الیم. و عن عکرمة قال لما جاء موسی و حرق العجل و نسفه فی الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ».

قوله: «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ» ای معبود کم المستحق للعبادة. «اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» لا العجل «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عِلْماً» لا یضیق علمه عن شی‌ء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه.

«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» ای کما قصصنا علیک قصة موسی، «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» ای بعض اخبار من سبق زمانه زمانک. «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» یعنی القرآن.

«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ» فلم یؤمن به و لم یعمل بما فیه «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» حملا ثقیلا من الکفر.

«خالِدِینَ فِیهِ» فی الوزر لا نغفر لهم ذلک و لا نکفر عنهم شیئا، «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» بئس ما حملوا علی انفسهم من المآثم کفرا بالقران، و حملا منصوب علی التمییز.

۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیی‌» (۷۴) و نه زندگانی خوش زید.۴ - النوبة الثالثة: قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی‌ وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلی‌» بر ذوق ارباب معرفت و جوانمردان طریقت این دو آیت اشارت بدو گروه است: گروهی که صفت انتقام درگاه عزت ذی الجلال بایشان روی نماید تا بحکم قهر پرده تجمل از روی کار ایشان بردارند و نقاب حشمت از روی جاه ایشان فرو گشایند و رقم مهجوری بر حاشیه وقت ایشان کشند و قبله رد همه عالم گردانند، گهی در چنک قبض اسیر تحیر گشته، گهی از بیم قهر عین فزع شده، نه نواختی که دل را زندگی دهد، نه زهری که نفس باو کشته شود، «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی‌» نه روی آنکه باز گردد، نه زهره آن که فرا پیش شود، بزبان بیچارگی از سر درماندگی گوید:

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.