گنجور

۴ - النوبة الاولى

قوله تعالی: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیی‌» (۷۴) و نه زندگانی خوش زید.

«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالی آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلی‌» (۷۵) ایشان راست او راز های بلند

«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهای همیشی، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» می‌رود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّی» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد.

«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی‌ مُوسی‌» پیغام دادیم بموسی، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهی زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسی از در رسیدن «وَ لا تَخْشی‌» (۷۷) و نه بیم داری.

«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ» فرعون ایشان را جست با سپاه خویش، «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸)» در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد.

«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» و فرعون قوم خود را در آب برد، «وَ ما هَدی‌» (۷۹) و بیرون نیاورد.

«یا بَنِی إِسْرائِیلَ» ای فرزندان یعقوب! «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ»، رهانیدیم شما را از دشمن، «وَ واعَدْناکُمْ» و شما را وعده دادیم، «جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ»، بآن سوی کوه طور. «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی‌» (۸۰) و فرو فرستادیم بر شما، ترنجبین و مرغ سلوی.

«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»، میخورید ازین پاکها که شما را روزی دادیم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» که بر شما گشاده گردد خشم من «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی» و هر که برو گشاده گردد خشم من، «فَقَدْ هَوی‌» (۸۱) فرو شد او.

«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من آمرزگارم، «لِمَنْ تابَ»، آن کس را که باز گردد، «وَ آمَنَ»، و بگرود، «وَ عَمِلَ صالِحاً». و کردار نیک کند، «ثُمَّ اهْتَدی‌» (۸۲)، آن گه براه راست رود.

«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسی‌» (۸۳). چه شتابانید ترا از قوم تو ای موسی؟

«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلی‌ أَثَرِی» گفت ایشان اینک‌اند در پی من، «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ» و من بتو شتابیدم خداوند من، «لِتَرْضی‌» (۸۴) تا بپسندی و خشنود باشی.

«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا، «مِنْ بَعْدِکَ» از پس تو، «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» (۸۵) و بی راه کرد سامری ایشان را.

«فَرَجَعَ مُوسی‌ إِلی‌ قَوْمِهِ» بازگشت موسی بقوم خویش «غَضْبانَ أَسِفاً» خشمگین و غمگین. «قالَ یا قَوْمِ» گفت ای قوم! «أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً» نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو؟ «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» دراز گشت بر شما درنگ آن وعده «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمی از خداوند شما؟ «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (۸۶)، که خلاف کردید وعده من؟

«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش، «وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً» لکن ما باری داشتیم «مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» لختی بار از آرایش قوم، «فَقَذَفْناها» در آتش انداختیم آن را، «فَکَذلِکَ أَلْقَی السَّامِرِیُّ» (۸۷) همچنین سامری در افکند،

«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا»، و ایشان را از آن گوساله‌ای بیرون آورد، «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» کالبدی آن را بانگی گاو، «فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی‌» گفتند این خدای شماست و خدای موسی، «فَنَسِیَ» (۸۸) و ندانست.

«أَ فَلا یَرَوْنَ» نمی‌بینند؟ «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» که هیچ سخن ایشان پاسخ نکند، «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۸۹) و ایشان را نه گزند تواند و نه سود رساند.

«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ» و گفته بود ایشان را هارون «مِنْ قَبْلُ» پیش، «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» ای قوم این آنست که شما را باین بیازمودند، «وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» و خداوند شما رحمن است «فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی» (۹۰) بر پی من روید و فرمان من برید.

«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» گفتند بنشویم و برین نشسته می‌باشیم. «حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی‌» (۹۱) تا آن گه که موسی بما باز آید.

«قالَ یا هارُونُ» گفت ای هارون، «ما مَنَعَکَ» چه بازداشت ترا؟ «إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (۹۲) چون دیدی که ایشان بی‌راه می‌شوند.

«أَلَّا تَتَّبِعَنِ» که بر پی من رفتی و ایشان را باز نزدی؟ «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» (۹۳) سر کشیدی از فرمان من؟ «لَ یَا بْنَ أُمَّ» گفت ای پسر مادر من، «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» مگیر ریش من و سر من، «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ» من ترسیدم تو گویی، «َّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» دو گروه کردی بنی اسرائیل را، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (۹۴) و در سخن من نگه نکردی.

«قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» (۹۵) آن گه «موسی (ع) گفت ای سامری این چیست که کردی؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»، گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» مشتی گرفتم از خاک، «مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» از پی جبرئیل، «فَنَبَذْتُها»، آن را در افکندم، «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (۹۶) چنان بر آراست مرا تن من.

«قالَ فَاذْهَبْ»، گفت که برو «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ترا تا زنده باشی ان است از مردم دور باشی «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»، و ترا وعده گاهی که آن با تو خلاف نکنند «وَ انْظُرْ إِلی‌ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، و درین خدای خود که باو باز نشستی می‌نگر، «لَنُحَرِّقَنَّهُ»، بسوزیم آن را، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (۹۷)، آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنی.

«إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند شما اللَّه تعالی است، آن خدا که نیست خدا جز او، «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عِلْماً» (۹۸) رسیده بهمه چیز دانش او.

«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» همچنین میخوانیم بر تو، «مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» از خبر های آنچه گذشته است، «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» (۹۹) دادیم ترا از نزدیک خویش یادی.

«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ»، هر که روی گرداند از آن «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» (۱۰۰) او بردارد روز رستاخیز باری بد.

«خالِدِینَ فِیهِ» جاوید در آن بار بد باشد. «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» (۱۰۱) و آن روز رستاخیز ایشان را بد باری.

۳ - النوبة الثالثة: قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمی دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوی، تن از خاک و خاک سفلی، جان خواست که بر شود که علوی بود، تن خواست که فرورود که سفلی بود، ملک تعالی و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.۴ - النوبة الثانیة: قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» یعنی کافرا. می‌گوید، روز رستاخیز که بندگان بر اللَّه تعالی رسند هر که کافر بدو رسد و چون باو آید کافر آید. یعنی در دنیا بر کفر میرد، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» جزاء وی دوزخست. این هاء کنایتست از مجرم و اگر با «رَبَّهُ» شود روا باشد کنایت از اللَّه بود یعنی که خدای تعالی را دوزخیست که مجرم را بدان عذاب کند. «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی‌» ای لا یموت المجرم فیها فیستریح و لا یحیی حیاة یلذّها. جانهاشان بحنجره رسیده، نه بر آید تا برهد، نه بمقرّ خود بود تا خوش زید، این عذاب کافران و مشرکانست در دوزخ، که جاوید در دوزخ باشند. امّا عاصیان اهل توحید که بمعصیت در دوزخ شوند و جاوید در دوزخ نباشند، عذاب ایشان نه چون عذاب کافران باشد، بلکه اللَّه تعالی ایشان را در آتش بمیراند، تا از عذاب بی‌خبر باشند، تا ربّ العزة شفیع انگیزد و ایشان را بنهر الحیوان زنده گرداند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.