گنجور

۱ - النوبة الثانیة

بدانک سوره الکهف جمله به مکّه فرو آمد مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... و جمله سورت شش هزار و سیصد و شصت حرفست، و هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه، و صد و ده آیت.

مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدی و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفی (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة.

و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الی رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الی الارض.

و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فی یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الی عنان السّماء یضی‌ء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین.

قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ای المستحقّ للحمد هو سبحانه. و قیل هو تعلیم ای قولوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی‌ عَبْدِهِ». یعنی محمّدا، «الْکِتابَ» یعنی القرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» اختلافا یناقض بعضه بعضا.

قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحقّ الی الباطل و عن الاستقامة الی الفساد.

و قیل اللام زیادة ای لم یجعله عوجا، قیّما ای مستقیما معتدلا. و قیل قیّما علی الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل علی عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» ای انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فی الدّنیا و عذاب جهنّم فی الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» ای من عنده، قرأ یحیی عن ابی بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیای فی حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائی و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.

«ماکِثِینَ» ای دائمین، «فِیهِ» ای فی الآخرة و هو الجنّة، «أَبَداً» دائما.

«وَ یُنْذِرَ» بعذاب اللَّه، «الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یعنی الیهود و النّصاری و المشرکین.

«ما لَهُمْ بِهِ» ای بذلک القول، «مِنْ عِلْمٍ» لانّهم قالوه جهلا و افتراء علی اللَّه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» الّذین تقوّلوا هذه المقالة، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» نصب علی التّمییز، ای کبرت مقالتهم کلمة، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً» ای ما یقولون الّا الکذب بقولهم اتّخذ اللَّه ولدا.

«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» ای قاتل نفسک. و قیل معناه النّهی ای لا تبخع نفسک، «عَلی‌ آثارِهِمْ» علی اثر تولّیهم و اعراضهم عنک لشدّة حرصک علی ایمانهم، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» ای القرآن، «أَسَفاً» حزنا و الفعل منه اسف بالفتح.

و قیل: «أَسَفاً» ای غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب علی التّمییز، و قیل مفعول له.

«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها» یعنی النّبات و الاشجار و الانهار، و قیل کلّ ما علی الارض من شی‌ء معنی آنست که ما هر چه در زمین چیز است و کس زینت زمین را آفریدیم تا بیازمائیم ایشان را که کیست در دنیا زاهدتر و از زینت دنیا دورتر و بخدای تعالی نزدیکتر. ضحاک و کلبی گفتند: «ما عَلَی الْأَرْضِ» این ما بمعنی من است ای من علی الارض من الرّجال ای الانبیاء و العلماء و حفظة القرآن، «لِنَبْلُوَهُمْ» ای لنأمرهم بالطاعة و ننهاهم عن المعصیة، ما پیغامبران را و دانشمندان را و حفظه قرآن را زینت دنیا کردیم، دنیا را بایشان بیاراستیم تا ایشان را بطاعت فرمائیم و از معصیت باز زنیم، آن گه خبر داد که آنچ زینت دنیا ساختیم بعاقبت بفنا بریم و دنیا همه خراب کنیم. گفت: «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً» مستویا، «جُرُزاً» میّتا لا ینبت شیئا.

الصّعید اسم لما ظهر من ادیم الارض دون الاوهاد و الجرز الارض المیتة التی لا تنبت.

«أَمْ حَسِبْتَ» ای بل حسبت، ترک الکلام الاوّل و استفهم عن الثّانی و المراد النّهی ای لا تتعجّب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنی آنست که ای محمّد تو شگفت داری و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف؟! عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست: فالعجائب فی خلق السّماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجائب بیشتر است و تمامتر.

قال ابن عباس ای سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سائر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادلّ علی صدقک. و قیل احسبت معناه أ علمت ای لم تعلمه حتّی اعلمناک، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» الکهف: الغار فی الجبل.

قال مجاهد تفریج بین جبلین.

مفسران را قولها است در معنی: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وی بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولی دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفته‌اند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتی بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفی (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزی از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادی همی‌رفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غاری نشستند، در آن حال سنگی از بالای کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایی پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکی از ما که روزی عملی نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالی بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.

یکی گفت من روزی مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردی رسید با وی شرط کردم که در باقی روز کار کند نیکو و مزد وی چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وی را مزد میدادم دیگری گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنی و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهی که ما را بعمل یک روزه؟ گفتم ای عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وی دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزی بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجای بگذاشت و برفت من آن حق وی گوش میداشتم تا روزی که بدان گوساله‌ای خریدم و می‌پروردم و زه میکرد و جمله از بهر وی میداشتم، پس از روزگاری باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمی‌شناختم، گفت: انّ لی عندک حقّا مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت: افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده، گفتم و اللَّه که افسوس نمی‌دارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانی که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجه‌ای ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایی بدیدند.

دیگری گفت: بار خدایا دانی که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله‌ای بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگی بمانده، زنی آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وی طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگی و بی کامی دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وی طمع کردم و بر وی همی‌پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوی بردم بر خود بلرزید و آهی کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا می‌ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنی ناقص عقل بوقت ضرورت و بی کامی از خدا بترسد و من بوقت فراخی و نعمت چون از وی نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وی بشناختم و با وی نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانی که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایی ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایی بابشان پیوست.

مردم سوم گفت: بار خدایا دانی که مرا مادری و پدری پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمی و شیر نخست بمادر و پدر دادمی آن گه بکودکان، تا روزی که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان‌ گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانی که آن برای تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده.

قال النّعمان بن بشیر کانّی اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.

اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان‌

علماء صحابه و تابعین و ائمّه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است. قول امیر المؤمنین علی (ع) آنست که اصحاب الکهف قومی بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسی (ع) و محمد (ص) و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفته‌اند که آن شهر امروز طرسوس است، و اهل آن شهر بر دین عیسی بودند و کتاب ایشان انجیل بود، و ایشان را ملکی بود صالح تا آن ملک بر جای بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسی راست بودند، چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کاری در نهادند و بت پرست شدند، و در میان ایشان قومی اندک بماندند متواری از بقایای اهل توحید که بر دین عیسی بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جبّاری متمرّد، کافری بت‌پرست، قومی گفتند دعوی خدایی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد، و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی بر گشتی او را هلاک کردی.

و میگویند درین شهر افسوس قصری عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرّین بداشته و قندیلهای زرّین از آن در آویخته بزنجیرهای سیمین، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنی دیگر در تافتی و بدیگری بیرون شدی، و در آن قصر تختی زرّین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصّع کرده، و بیک جانب تخت هشتاد کرسی زرّین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندی، و بدیگر جانب همچندان کرسی نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندی، و بر سر خود تاجی نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشه‌ای گوهری نشانده که در شب تاریک چون شمع می‌تافت، و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وی ایستاده، هر یکی را تاجی بر سر و عمودها در دست، شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و رای و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وی، این شش جوان‌اند که اصحاب الکهف‌اند، نامهای ایشان: یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس، افطونس. و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس.

آن متکبر متمرّد دقیانوس برین صفت پادشاهی و مملکت می‌راند و هرگز او را درد سری نبود و تبی نگرفت تا از متکبّری و جبّاری که بود دعوی خدایی کرد! چنانک فرعون با موسی کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد، و هر که بخدایی او اقرار ندادی او را هلاک کردی، روزی دعوتی ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده، بطریقی در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سر وی بیفتاد و زرد روی گشت، و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت، و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی بدعوت بخانه یکی از ایشان بودندی، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند، یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه‌ای؟ گفت، ای برادران مرا اندیشه‌ای در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده، گفتند آن چه اندیشه است؟! گفت: این ملک دعوی خدایی می‌کند و من امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند، و نیز اندیشه میکنم که خدایی را کسی شاید و خداوندی کسی را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود.

چون یملیخا این سرّ بر ایشان آشکارا کرد، ایشان چشم وی را بوسه همی دادند و می‌گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در می‌آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم، بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبّار نیست: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».

یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت، ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوی زدن، پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل‌اند، برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند، آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آئید که ناز این جهانی از ما شد و نیاز آن جهانی آمد، از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند، جوانان بناز و نعمت پرورده همی کلفت و مشقّت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند، پای برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته، گرسنه و تشنه، شبانی را دیدند گفتند هیچ طعام داری یا پاره شیر که بما دهی؟ گفت: دارم، لیکن رویهای شما روی ملوکست و بر شما اثر پادشاهی می‌بینم نه اثر درویشی و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته‌اید! قصّه خویش با من بگوئید، ایشان گفتند، ما دینی گرفته‌ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست، اگر قصّه خود با تو راست گوئیم ما را از تو هیچ رنجی و گزندی رسد؟ شبان گفت نه، پس ایشان قصّه خود بگفتند، شبان بپای ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین می‌آید که شما می‌گوئید، چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‌اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‌اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همی‌رفت.

گفته‌اند که نام آن سگ قطمیر بود و گفته‌اند صهبا و گفته‌اند بسیط و گفته‌اند قطفیر و گفته‌اند قطمور، و رنگ وی ابلق بود و گفته‌اند آسمان گون و گفته‌اند از سرخی بزردی زدی، و نام شبان کفیشططیونس، جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غمّاز باشد، نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند، هر چند که شبان وی را همی‌راند نمی‌رفت، آخر آن سگ بزبانی فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهی میدهم که خدا یکیست، دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانی کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد، و اگر شما را نزد خداوند قربتی باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتی در رسیم، جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند، و گفته‌اند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همی‌بردند، پس شبان ایشان را بکوهی برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غاری بود و نزدیک آن غار درخت مثمره‌ای بود و چشمه آب روان، ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ إِلَی الْکَهْفِ» ای اذکر یا محمد «إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ». و قیل العامل فیه عجبا و معنی اوی صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتی کصبیة و صبی، ایشان در آن غار شدند گفتند: «رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» ای اعطنا من عندک و قبلک تعطّفا، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا» ای سهّل لنا، و التّهیّئة احداث هیئة الشّی‌ء و شکله، «رَشَداً» ای صلاحا و فلاحا.

«فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ» یعنی انمناهم، یقال ضرب علی اذن فلان اذا نام لانّ النائم ربّما فتح عینیه او هذی لسانه او تحرّک شی‌ء من اطرافه و من النّاس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شی‌ء من ذوات الرّوح یسمع و هو نائم فلذلک قیل للنّوم ضرب علی الاذن. و قیل «فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ» ای سلبناهم حواسهم لانّ النائم مسلوب الحواس و خصّ السّمع بالذکر من بین الحواس لانّ من سلب سمعه سلب عقله و النّائم مسلوب العقل بخلاف سائر الحواس، «سِنِینَ عَدَداً» نصب علی التّمییز و المعنی سنین تعدّونها و لا تحققونها. و قیل «سِنِینَ» ذات عدد، و قیل «سِنِینَ» کثیرة.

«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» ایقظناهم، «لِنَعْلَمَ» علم مشاهدة و وجود. قال ابن جریر لیعلم عبادی، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ» یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا می‌گوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنی دو گروه مختلف در سخن، یک گروه گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ» و یک گروه گرفتند: «لَبِثْنا یَوْماً» او بعض یوم. و یقال انّ الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثّانی اهل قریتهم الّتی خرجوا منها و هی سدوم حین عثروا علی اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فی الکهف من کتابهم الّذی وجدوه فی لوح من رصاص عندهم. قال ابن بحر احد الحزبین اللَّه و الثّانی الخلق، کقوله: «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ».

... «أَحْصی‌» افعل من الاحصاء و هو العدّ، و «أَمَداً» نصب علی التّمییز، و قیل «أَحْصی‌» فعل ماض ای احاط علما بأمد لبثهم و «أَمَداً» نصب لانّه مفعول احصی و الامد الغایة، و قیل العدد.

دقیانوس چون ایشان را طلب کرد و نیافت گفتند ایشان از تو بگریختند و دینی دیگر گزیدند، وی برنشست با لشکر خویش و بر اثر ایشان برفت تا بدر غار رسید: فوجدوا آثارهم داخلین و لم یجدوا آثارهم خارجین، گفتند نشان رفتن ایشان در غار پیداست اما نشان بیرون آمدن پیدا نیست، چون در غار شدند ایشان را ندیدند ربّ العالمین ایشان را در حفظ و رعایت خویش بداشت و چشم دشمن از دیدن ایشان نابینا کرد. و گفته‌اند که ایشان را در غار بدیدند خفته اما هیچ کس طاقت آن نداشت که در غار شود از رعب و فزع که در دل ایشان افتاد، پس دقیانوس گفت مقصود ما هلاک ایشانست، در غار برآرید بر ایشان استوار تا از تشنگی و گرسنگی بمیرند، پس چنان کردند و بازگشتند.

دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان می‌داشتند لوحی ساختند از رصاص و نامهای ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغی از وی بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم علی اثر.

۱ - النوبة الاولى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.۱ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بسم اللَّه الّذی اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الذی باسمه من الشّیطان معاذ، بسم اللَّه الّذی قلب کلّ محبّ بذکره افلاذ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنایی بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مهر خود مشتاق را دام کرد و بجای شراب وصل خود رهی را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیده محب حرام کرد تا عقد دوستی وی با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آن گه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد. ای جوانمرد اگر آسیای بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانه خدمتش در نگذاری قدم، ور طبقات درکات سفلی میل دو دیده تو گرداند نگر جز برضای وی برنیاری دم، که عزت عزت اوست، عزت دیگران همه ذلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل‌ است و هوی و ستم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانک سوره الکهف جمله به مکّه فرو آمد مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... و جمله سورت شش هزار و سیصد و شصت حرفست، و هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه، و صد و ده آیت.
هوش مصنوعی: سوره کهف به طور کلی در مکه نازل شده است، به جز یک آیه که در مدینه نازل گردیده است: «و خود را با کسانی که پروردگارشان را می‌خوانند صبر کن...» این سوره شامل شش هزار و سیصد و شصت حرف، هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه و صد و ده آیه است.
مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدی و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفی (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة.
هوش مصنوعی: مفسران بیان کرده‌اند که در این سوره، آیه‌ای که منسوخ باشد، جز آیه‌ای که سدّی و قتاده درباره‌اش گفته‌اند، وجود ندارد. آنها معتقدند که این آیه منسوخ شده است: «هر کس بخواهد ایمان بیاورد و هر کس بخواهد کافر شود»، زیرا این آیه با کلام «و شما نمی‌خواهید مگر اینکه خدا بخواهد» نسخ شده است. اما دیدگاه صحیح این است که این آیه منسوخ نیست و این بیان به منزله تهدید و وعید به کار رفته است. مشابه این موارد در قرآن کریم زیاد وجود دارد و قبلاً هم توضیحاتی درباره‌اش ارائه شده است. در مورد فضیلت سوره‌ی مبارکه «کهف» نیز آمده است که: «هر کس ده آیه از سوره کهف را حفظ کند، فتنه‌ی دجال به او ضرری نخواهد زد و هر کس این سوره را کامل بخواند، وارد بهشت خواهد شد.»
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الی رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الی الارض.
هوش مصنوعی: انس می‌گوید: رسول الله (ص) فرمودند: اگر کسی ابتدای سوره کهف و انتهای آن را بخواند، برای او نوری از پاهایش تا سرش خواهد بود و اگر تمام سوره را بخواند، نوری از آسمان تا زمین برای او خواهد بود.
و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فی یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الی عنان السّماء یضی‌ء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین.
هوش مصنوعی: ابن عمر نقل می‌کند که پیامبر اسلام (ص) فرمودند: هر کسی در روز جمعه سوره کهف را بخواند، نوری از زیر پای او تا آسمان ساطع می‌شود که در روز قیامت، او را روشن می‌کند و گناهان او بین دو جمعه بخشوده می‌شود.
قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ای المستحقّ للحمد هو سبحانه. و قیل هو تعلیم ای قولوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی‌ عَبْدِهِ». یعنی محمّدا، «الْکِتابَ» یعنی القرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» اختلافا یناقض بعضه بعضا.
هوش مصنوعی: «ستایش خاص خداست» یعنی او استحقاق ستایش را دارد. همچنین این جمله می‌تواند به عنوان آموزشی مطرح شود تا گفته شود: «ستایش خاصّ خداست که کتاب را بر بنده‌اش نازل کرده است»، که منظور از بنده، محمد است. «کتاب» به معنی قرآن است و «و هیچ گونه انحرافی در آن قرار نداده است» به این معناست که در آن هیچ اختلافی که با یکدیگر تناقض داشته باشد، وجود ندارد.
قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحقّ الی الباطل و عن الاستقامة الی الفساد.
هوش مصنوعی: ابن جریر می‌فرماید که در این موضوع هیچ انحرافی از حقیقت به باطل و از راست‌گویی به فساد وجود ندارد.
و قیل اللام زیادة ای لم یجعله عوجا، قیّما ای مستقیما معتدلا. و قیل قیّما علی الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل علی عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» ای انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فی الدّنیا و عذاب جهنّم فی الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» ای من عنده، قرأ یحیی عن ابی بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیای فی حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائی و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.
هوش مصنوعی: در این متن به ویژگی‌های کتابی که بر پیامبر نازل شده، اشاره شده است. بیان شده که این کتاب بدون انحراف و با استحکام و صحت به سوی انسان‌ها آمده است. همچنین گفته شده که هدف از نازل شدن این کتاب هشدار دادن به کسانی است که به خدا ایمان ندارند، درباره عذابی شدید در دنیا و عذاب جهنم در آخرت. در مورد بشارت به مؤمنان نیز گفته می‌شود که آنها در اعمال خود پاداش خوبی دریافت خواهند کرد که همان بهشت است. در اینجا به قرائت‌های مختلف از آیات اشاره شده و تفسیرهای مختلف از واژه‌ها و عبارات در متن ارائه گردیده است.
«ماکِثِینَ» ای دائمین، «فِیهِ» ای فی الآخرة و هو الجنّة، «أَبَداً» دائما.
هوش مصنوعی: «ماکِثِینَ» به معنای افرادی است که در جایی ماندگار خواهند بود، «فِیهِ» اشاره به مکان دائمی دارد که در آخرت است و آن مکان بهشت نامیده می‌شود، «أَبَداً» نیز به معنای همیشه و برای ابد است.
«وَ یُنْذِرَ» بعذاب اللَّه، «الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یعنی الیهود و النّصاری و المشرکین.
هوش مصنوعی: و به عذاب خداوند هشدار دهد، کسانی که می‌گویند خداوند فرزندی انتخاب کرده است، یعنی یهودیان، مسیحیان و مشرکان.
«ما لَهُمْ بِهِ» ای بذلک القول، «مِنْ عِلْمٍ» لانّهم قالوه جهلا و افتراء علی اللَّه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» الّذین تقوّلوا هذه المقالة، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» نصب علی التّمییز، ای کبرت مقالتهم کلمة، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً» ای ما یقولون الّا الکذب بقولهم اتّخذ اللَّه ولدا.
هوش مصنوعی: این افراد هیچ دانشی درباره‌ی آنچه می‌گویند ندارند، زیرا این ادعا را از روی جهل و به ناحق بر خداوند بسته‌اند. همچنین این سخن باوری نیست که از سوی پدرانشان نیز مطرح شده باشد. این کلامی که آنها بیان کرده‌اند، بسیار بزرگ و ناپسند است، زیرا هر چه می‌گویند جز دروغ نیست و ادعای آنها درباره‌ی این که خداوند فرزندی دارد، کاملاً نادرست و بی‌اساس است.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» ای قاتل نفسک. و قیل معناه النّهی ای لا تبخع نفسک، «عَلی‌ آثارِهِمْ» علی اثر تولّیهم و اعراضهم عنک لشدّة حرصک علی ایمانهم، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» ای القرآن، «أَسَفاً» حزنا و الفعل منه اسف بالفتح.
هوش مصنوعی: شاید تو به خاطر آنان خودت را نابود کنی، ای کسی که به خود آسیب می‌زنی. برخی گفته‌اند که این جمله نهی‌کننده است و به معنای این است که به خودت آسیب نرسان. بر اثر اینکه آن‌ها از تو دور شده‌اند و ایمان نمی‌آورند، تو به شدت نگران و دل‌نگران هستی. اگر به این گفتار، یعنی قرآن، ایمان نیاورند، از روی حزن و اندوه چه می‌کنی؟
و قیل: «أَسَفاً» ای غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب علی التّمییز، و قیل مفعول له.
هوش مصنوعی: گفته شده که "أَسَفاً" به معنای اندوه و خشم است و فعل آن "اسف" با کسر است. این عبارت به این معنی است که شاید تو خودت را به خاطر این موضوع به شدت ناراحت کرده‌ای. واژه "اسفا" در اینجا به عنوان تمییز (تفکیک‌کننده) آمده است و برخی نیز آن را به عنوان مفعول له (سببِ عمل) معرفی کرده‌اند.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها» یعنی النّبات و الاشجار و الانهار، و قیل کلّ ما علی الارض من شی‌ء معنی آنست که ما هر چه در زمین چیز است و کس زینت زمین را آفریدیم تا بیازمائیم ایشان را که کیست در دنیا زاهدتر و از زینت دنیا دورتر و بخدای تعالی نزدیکتر. ضحاک و کلبی گفتند: «ما عَلَی الْأَرْضِ» این ما بمعنی من است ای من علی الارض من الرّجال ای الانبیاء و العلماء و حفظة القرآن، «لِنَبْلُوَهُمْ» ای لنأمرهم بالطاعة و ننهاهم عن المعصیة، ما پیغامبران را و دانشمندان را و حفظه قرآن را زینت دنیا کردیم، دنیا را بایشان بیاراستیم تا ایشان را بطاعت فرمائیم و از معصیت باز زنیم، آن گه خبر داد که آنچ زینت دنیا ساختیم بعاقبت بفنا بریم و دنیا همه خراب کنیم. گفت: «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً» مستویا، «جُرُزاً» میّتا لا ینبت شیئا.
هوش مصنوعی: خداوند در آیه بیان می‌کند که تمامی چیزهایی که بر روی زمین وجود دارد، زینت و زیبایی آن را تشکیل می‌دهند. این زیبایی شامل گیاهان، درختان و رودخانه‌هاست و به طور کلی به هر چیزی که در زمین است اشاره دارد. هدف از خلق این زینت‌ها آزمایش انسان‌هاست تا ببینند کدامیک از آنها در دنیا زهد اختیار کرده و از زینت‌های دنیایی دورترند و به خدا نزدیک‌تر هستند. برخی مفسران مانند ضحاک و کلبی گفته‌اند که منظور از «ما عَلَی الْأَرْضِ» انسان‌ها و به ویژه پیامبران، علمای دین و حافظان قرآن است. خداوند آن‌ها را در دنیا زینت بخشیده تا مومنان را به اطاعت و دوری از معصیت ترغیب کند. در پایان، خداوند می‌فرماید که آن زینت‌ها در آخرالزمان از بین خواهند رفت و زمین به حالت بی‌حالی و ویرانی درخواهد آمد.
الصّعید اسم لما ظهر من ادیم الارض دون الاوهاد و الجرز الارض المیتة التی لا تنبت.
هوش مصنوعی: صعید به معنای سطح زمینی است که از لایه‌های بالایی خاک تشکیل شده و شامل زمین‌های مرده‌ای می‌شود که هیچ گیاهی در آن رشد نمی‌کند.
«أَمْ حَسِبْتَ» ای بل حسبت، ترک الکلام الاوّل و استفهم عن الثّانی و المراد النّهی ای لا تتعجّب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنی آنست که ای محمّد تو شگفت داری و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف؟! عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست: فالعجائب فی خلق السّماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجائب بیشتر است و تمامتر.
هوش مصنوعی: آیا گمان می‌کنی؟ ای محمد، تو از کار آن جوانمردان اصحاب کهف شگفت‌زده‌ای؟ نگران نباش، زیرا آنچه رخ داده است، کار تاز‌ه‌ای از سوی ما نیست. عجایب در آفرینش آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنها وجود دارد، بسیار بیشتر و پیچیده‌تر است.
قال ابن عباس ای سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سائر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادلّ علی صدقک. و قیل احسبت معناه أ علمت ای لم تعلمه حتّی اعلمناک، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» الکهف: الغار فی الجبل.
هوش مصنوعی: ابن عباس می‌گوید: آن‌ها از تو سؤال می‌کنند تا جواب تو را به عنوان نشانه‌ای برای صدق یا کذب تو قرار دهند و سایر آیات قرآن نیز بلیغ‌تر، شگفت‌انگیزتر و دلیلی بر صدق تو هستند. همچنین گفته شده است که آیا به این معنی است که می‌دانی یا نمی‌دانی تا اینکه به تو بیاموزیم؟ «به یقین، اصحاب کهف و رقیم» به معنای غار در کوه است.
قال مجاهد تفریج بین جبلین.
هوش مصنوعی: مجاهد گفت: شکاف بین دو کوه.
مفسران را قولها است در معنی: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وی بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولی دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفته‌اند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتی بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفی (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزی از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادی همی‌رفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غاری نشستند، در آن حال سنگی از بالای کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایی پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکی از ما که روزی عملی نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالی بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.
هوش مصنوعی: مفسران نظرات مختلفی درباره معنای برخی واژه‌ها دارند. برخی مانند ابن عباس می‌گویند نام کوهی که غار اصحاب کهف در آن قرار دارد، «رقیم» است. همچنین روایت دیگری از ابن عباس وجود دارد که می‌گوید این نام برای دیاری است که اصحاب کهف از آنجا آمده‌اند. سعید جبیر به این نکته اشاره می‌کند که «رقیم» نام سگ آن‌هاست و مجاهد نیز بیان می‌کند که این واژه به لوحی اشاره دارد که نام، ویژگی‌ها و داستان آن‌ها در آن نوشته شده است. گفته می‌شود که این لوح از سرب بوده، اما برخی معتقدند که از سنگ است. داستانی از رسول الله (ص) نقل شده که به گروهی اشاره دارد. این روایت از نعمان بشیر آمده و در آن ذکر شده که سه مرد در زمان‌های قدیم برای تأمین معیشت خود از خانه بیرون رفتند. در میان راه باران شروع به باریدن کرد و آن‌ها به دلیل نگرانی از باران به غاری پناه بردند. در آن حال، سنگی از بالای کوه به در غار فرو افتاد و در غار را به طوری مسدود کرد که هیچ نوری وارد نشد. آن‌ها تصمیم گرفتند هر یک از آن‌ها در این لحظه به خاطر اعمال نیک خود دعا کنند، تا خداوند به فضل خود در بسته را بگشاید.
یکی گفت من روزی مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردی رسید با وی شرط کردم که در باقی روز کار کند نیکو و مزد وی چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وی را مزد میدادم دیگری گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنی و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهی که ما را بعمل یک روزه؟ گفتم ای عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وی دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزی بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجای بگذاشت و برفت من آن حق وی گوش میداشتم تا روزی که بدان گوساله‌ای خریدم و می‌پروردم و زه میکرد و جمله از بهر وی میداشتم، پس از روزگاری باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمی‌شناختم، گفت: انّ لی عندک حقّا مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت: افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده، گفتم و اللَّه که افسوس نمی‌دارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانی که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجه‌ای ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایی بدیدند.
هوش مصنوعی: روزی شخصی از مزدوران کار می‌کشید و در نیمه روز مردی به او رسید. او با مرد شرط کرد که در باقی‌مانده روز کار کند و promised کرد که مزدش را مانند دیگر مزدوران به او بدهد. وقتی او مزدش را پرداخت کرد، یکی از مزدوران دیگر اعتراض کرد که چرا مزد این مرد به اندازه مزد آنها که کامل کار کرده‌اند است در حالی که او فقط نیم روز کار کرده است. پاسخ او این بود که از مزد آن فرد هیچ کم نکرده و به کسی آسیبی نمی‌زند. مرد عصبانی شد و مزدش را برداشت و رفت. او بعدها گاوانی خرید و به آنها رسیدگی کرد. سال‌ها بعد، همان مرد دوباره آمد اما بسیار پیر و ضعیف شده بود و او نمی‌توانست او را بشناسد. مرد به او یادآوری کرد که حق و طلبی از او دارد. پس از یادآوری، او را شناخت و گفت که حتماً تا به حال او را جستجو خواهد کرد. مرد گفت که بر من افسوس نخور و حق من را بده. او پاسخ داد که حقیقتاً بر او افسوس نمی‌خورد و تمام آن حقوق برای اوست و هیچ حقی در آن ندارد. سپس مرد دعا کرد و از خدا خواست که اگر واقعاً برای او این کار را کرده است، راهی برای نجات او فراهم کند. در آن لحظه، سنگی که در آنجا بود شکافته شد و نوری نمایان شد.
دیگری گفت: بار خدایا دانی که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله‌ای بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگی بمانده، زنی آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وی طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگی و بی کامی دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وی طمع کردم و بر وی همی‌پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوی بردم بر خود بلرزید و آهی کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا می‌ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنی ناقص عقل بوقت ضرورت و بی کامی از خدا بترسد و من بوقت فراخی و نعمت چون از وی نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وی بشناختم و با وی نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانی که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایی ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایی بابشان پیوست.
هوش مصنوعی: شخصی در مورد یک سال قحطی صحبت می‌کند و می‌گوید که در آن زمان، به شدت گرسنه بود. او از یک زن که به او درخواست طعام کرده بود، چیزی نداد و فقط به او طمع کرد. زن پس از اینکه از او طعام نگرفت، رفت و دوباره به خاطر گرسنگی به او برگشت. این بار او همچنان به او طمع کرد تا اینکه زن به خاطر نیاز شدیدش تسلیم شد. وقتی او دست زن را گرفت، او لرزید و آهی کشید. او از زن پرسید که چه شده و زن پاسخ داد که از خدا می‌ترسد که چنین کاری را انجام بدهد. این پاسخ به او تأثیر عمیقی گذاشت و او به فکر فرو رفت. او با خود گفت که یک زن در شرایط سخت و گرسنگی از خدا می‌ترسد، ولی او در زمانی که همه چیز فراوان است، چرا نباید بترسد؟ این افکار باعث شد که او زن را رها کند و به او احترام بگذارد و با او خوب رفتار کند. او سپس از خدا خواست که اگر همه این کارها را برای رضای او انجام داده، او را از مشکلات رها کند و در نهایت، مشکلاتش برطرف شد و آرامش به او بازگشت.
مردم سوم گفت: بار خدایا دانی که مرا مادری و پدری پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمی و شیر نخست بمادر و پدر دادمی آن گه بکودکان، تا روزی که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان‌ گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانی که آن برای تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده.
هوش مصنوعی: مردم سوم گفت: خدایا می‌دانی که من پدر و مادری پیر و ناتوان داشتم و همسر و فرزندانی کوچک نیز داشتم. من عادت داشتم که گوسفند می‌دوشیدم و شیر را ابتدا به پدر و مادرم می‌دادم و بعد به کودکان. تا اینکه روزی در صحرا دیر ماندم و وقتی برگشتم، دیدم پدر و مادر خوابیده‌اند. دوست نداشتم آنها را از خواب بیدار کنم و همان‌طور بر سرشان ایستادم و با ظرف شیر در دست، کودکان را گرسنه گذاشتم، تا اینکه صبح شد و آنها از خواب بیدار شدند و من شیر را به آنها دادم. خدایا، اگر می‌دانی که من این کار را برای تو انجام داده‌ام و به دنبال رضایت تو بودم، پس این کار را برای ما به پایان برسان و ما را از این بند رهایی بخش.
قال النّعمان بن بشیر کانّی اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.
هوش مصنوعی: نعمان بن بشیر می‌گوید: من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: کوه به دو نیم تقسیم شد و خداوند بر آن‌ها گشایشی ایجاد کرد و آن‌ها بیرون آمدند.
اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان‌
هوش مصنوعی: اما داستان اصحاب کهف و نحوه آغاز کار آن‌ها و توصیف ویژگی‌ها، صفات و روش زندگی‌شان...
علماء صحابه و تابعین و ائمّه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است. قول امیر المؤمنین علی (ع) آنست که اصحاب الکهف قومی بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسی (ع) و محمد (ص) و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفته‌اند که آن شهر امروز طرسوس است، و اهل آن شهر بر دین عیسی بودند و کتاب ایشان انجیل بود، و ایشان را ملکی بود صالح تا آن ملک بر جای بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسی راست بودند، چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کاری در نهادند و بت پرست شدند، و در میان ایشان قومی اندک بماندند متواری از بقایای اهل توحید که بر دین عیسی بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جبّاری متمرّد، کافری بت‌پرست، قومی گفتند دعوی خدایی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد، و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی بر گشتی او را هلاک کردی.
هوش مصنوعی: علمای صحابه و تابعین و امامان دین در مورد اصحاب کهف نظرات مختلفی دارند و در روایات و گفته‌های آنان تفاوت‌هایی وجود دارد. به گفته امیر المؤمنین علی (ع)، اصحاب کهف قومیتی بودند که در زمان حکومت‌های قبیله‌ای، بین عیسی (ع) و محمد (ص) زندگی می‌کردند. محل زندگی آنان در سرزمین روم و شهر افسوس بود که گفته می‌شود امروزه طرسوس نامیده می‌شود. ساکنان این شهر پیرو دین عیسی بودند و کتاب ایشان انجیل بود. در آن زمان، فرمانروایی صالح بر ایشان حکومت می‌کرد و زندگی‌شان با نظم بود و به دین عیسی پایبند بودند. اما با مرگ آن فرمانروا، اوضاع آنان مختل شد و به بت‌پرستی گرایش پیدا کردند. در میان آنان، گروهی کم‌تعداد باقی ماندند که به دین توحید و عیسی پایبند بودند. در آن زمان، پادشاه ضالتی به نام دقیانوس، که فردی سرکش و بت‌پرست بود، به سلطنت رسید و سعی کرد مردم را به طاعت خود وادار کند و هر کسی که از دینش روی برگرداند، به هلاکت می‌کشید.
و میگویند درین شهر افسوس قصری عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرّین بداشته و قندیلهای زرّین از آن در آویخته بزنجیرهای سیمین، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنی دیگر در تافتی و بدیگری بیرون شدی، و در آن قصر تختی زرّین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصّع کرده، و بیک جانب تخت هشتاد کرسی زرّین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندی، و بدیگر جانب همچندان کرسی نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندی، و بر سر خود تاجی نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشه‌ای گوهری نشانده که در شب تاریک چون شمع می‌تافت، و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وی ایستاده، هر یکی را تاجی بر سر و عمودها در دست، شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و رای و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وی، این شش جوان‌اند که اصحاب الکهف‌اند، نامهای ایشان: یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس، افطونس. و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس.
هوش مصنوعی: در این شهر گفته می‌شود که قصر بزرگی از شیشه ساخته شده بود که بر روی چهار ستون طلایی قرار داشت و لوسترهای طلایی به زنجیرهای نقره‌ای از آن آویزان بود. در اطراف آن پنجره‌های بلندی وجود داشت که آفتاب هر روز از یک پنجره می‌تابید و از پنجره دیگری خارج می‌شد. درون این قصر، تختی طلایی به طول هشتاد گز و عرض چهل گز وجود داشت که با انواع جواهرات مرصع شده بود. در یک سمت تخت، هشتاد صندلی طلایی برای امیران و سالاران لشکر قرار داشت، و در سمت دیگر نیز صندلی‌هایی برای علمای دینی و قضات گذاشته شده بود. بر سر تخت تاجی با چهار گوشه قرار داشت که در هر گوشه‌اش یک گوهر درخشان بود که در شب تاریک مانند شمع می‌درخشید. همچنین پنجاه جوان خوش‌چهره از خانواده‌های سلطنتی در دو سوی او ایستاده بودند، هر کدام تاجی بر سر داشتند و عمودهایی در دستشان بود. شش جوان دیگر از فرزندان ملوک که با عقل و تدبیر شناخته می‌شدند نیز در دو سمت او ایستاده بودند، که به نام اصحاب الکهف معروفند. نام آن‌ها شامل یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس و افطونس است. برخی نیز نام‌های دیگری مانند یملیخا، مکسلمینا، مرطوس، ینینوس، سارینوس و ذوانیوانس را ذکر کرده‌اند.
آن متکبر متمرّد دقیانوس برین صفت پادشاهی و مملکت می‌راند و هرگز او را درد سری نبود و تبی نگرفت تا از متکبّری و جبّاری که بود دعوی خدایی کرد! چنانک فرعون با موسی کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد، و هر که بخدایی او اقرار ندادی او را هلاک کردی، روزی دعوتی ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده، بطریقی در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سر وی بیفتاد و زرد روی گشت، و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت، و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی بدعوت بخانه یکی از ایشان بودندی، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند، یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه‌ای؟ گفت، ای برادران مرا اندیشه‌ای در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده، گفتند آن چه اندیشه است؟! گفت: این ملک دعوی خدایی می‌کند و من امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند، و نیز اندیشه میکنم که خدایی را کسی شاید و خداوندی کسی را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود.
هوش مصنوعی: آن فرد مغرور و خودرای به مانند یک پادشاه بر سرزمینش حکومت می‌کرد و هرگز احساس ناراحتی نمی‌کرد. او به قدری متکبر و مستبد بود که ادعای خدایی می‌کرد، همان‌طور که فرعون با موسی برخورد کرد. او مردم را به عبادت خود وادار کرده بود و هر کسی که به خدایی‌اش اعتراف نمی‌کرد، punished می‌شد. یک روز دعوتی ترتیب داده بود و تمام مقامات و افراد نزدیکش را به این مراسم دعوت کرده بود. در حین مراسم، خبر رسید که لشکر یک ملک دیگر به سمت او حرکت کرده است و این خبر به شدت او را ترساند و باعث شد رنگ از چهره‌اش برود. در آن روز، شخصی به نام یملیخا نوبت داشت که بیفتد و آب بر دست پادشاه بریزد. هنگامی که سفره غذا را آماده کردند و همه شروع به خوردن کردند، یملیخا غذا نخورد و در فکر و اضطراب نشسته بود. سایر افراد از او پرسیدند چرا غذا نمی‌خورد. او پاسخ داد که افکاری در ذهنش آشفته شده و خواب و آرامش را از او گرفته است. وقتی از او پرسیدند این تفکر چیست، گفت که این پادشاه در حال ادعای خدایی است و امروز او را در حالتی دیدم که از ترس و بیم لرزیده بود، و این رفتاری نیست که از یک خداوند انتظار داشته باشیم. او همچنین به این فکر می‌کرد که خدایی واقعی باید کسی باشد که خالق آسمان‌ها و زمین و تمامی موجودات است.
چون یملیخا این سرّ بر ایشان آشکارا کرد، ایشان چشم وی را بوسه همی دادند و می‌گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در می‌آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم، بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبّار نیست: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
هوش مصنوعی: وقتی یملیخا این راز را به آنها گفت، آن‌ها به چشمان او بوسه می‌زدند و می‌گفتند که ما همین فکر را در دل داشتیم، اما جرأت بیان آن را نداشتیم. ناگهان با صدای بلند اعلام کردند که دقیانوس خدای نیست و تنها خداوند آسمان و زمین موجودی قدرتمند است: «پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است».
یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت، ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوی زدن، پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل‌اند، برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند، آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آئید که ناز این جهانی از ما شد و نیاز آن جهانی آمد، از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند، جوانان بناز و نعمت پرورده همی کلفت و مشقّت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند، پای برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته، گرسنه و تشنه، شبانی را دیدند گفتند هیچ طعام داری یا پاره شیر که بما دهی؟ گفت: دارم، لیکن رویهای شما روی ملوکست و بر شما اثر پادشاهی می‌بینم نه اثر درویشی و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته‌اید! قصّه خویش با من بگوئید، ایشان گفتند، ما دینی گرفته‌ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست، اگر قصّه خود با تو راست گوئیم ما را از تو هیچ رنجی و گزندی رسد؟ شبان گفت نه، پس ایشان قصّه خود بگفتند، شبان بپای ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین می‌آید که شما می‌گوئید، چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‌اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‌اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همی‌رفت.
هوش مصنوعی: یملیخا به دوستانش گفت که دیگر مطمئن باشید که نمی‌توانیم در این قوم دین خود را حفظ کنیم. بنابراین باید در زمانی که آنها غافل هستند، با عنوان اسب سواری و بازی با توپ از آنها دور شویم. وقتی متوجه شدند که قوم از آنها غافلند، سوار بر اسب شدند و از شهر بیرون رفتند و سه مایل تند rode کردند. سپس یملیخا گفت که از اسب‌ها پیاده شوید، زیرا لذت این دنیا به ما دیگر نمی‌چسبد و نیاز به آن دنیای دیگری داریم. آنها از اسب‌ها پیاده شدند و راهی شدند. جوانان که در نعمت بزرگ شده بودند، حالا سختی و مشقت را انتخاب کردند و با پاهای برهنه هفت فرسنگ را طی کردند تا پاهایشان زخم شد و خسته و گرسنه شدند. آنها به شبانی برخوردند و از او خواستند که آیا غذایی یا مزه شیر برایشان دارد؟ او گفت که دارد، اما به نظرش چهره‌های آنها شبیه ملوک است و نه درویش. او فکر کرد که آنها از دیکتیاتور فرار کرده‌اند. از آنها خواست قصه خود را بگویند. آنها گفتند که دینی دارند که در آن راستگویی مهم است و اگر راست بگویند از او آسیبی نخواهند دید. شبان گفت نه، پس قصه را تعریف کردند. او کمی تأمل کرد و گفت که تا وقتی گوسفندها را به صاحبشان برساند، صبر کنند. سپس به گوسفندها رسید و دوباره به نزد آنها بازگشت، و سگ نیز با آنها بود.
گفته‌اند که نام آن سگ قطمیر بود و گفته‌اند صهبا و گفته‌اند بسیط و گفته‌اند قطفیر و گفته‌اند قطمور، و رنگ وی ابلق بود و گفته‌اند آسمان گون و گفته‌اند از سرخی بزردی زدی، و نام شبان کفیشططیونس، جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غمّاز باشد، نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند، هر چند که شبان وی را همی‌راند نمی‌رفت، آخر آن سگ بزبانی فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهی میدهم که خدا یکیست، دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانی کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد، و اگر شما را نزد خداوند قربتی باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتی در رسیم، جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند، و گفته‌اند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همی‌بردند، پس شبان ایشان را بکوهی برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غاری بود و نزدیک آن غار درخت مثمره‌ای بود و چشمه آب روان، ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ إِلَی الْکَهْفِ» ای اذکر یا محمد «إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ». و قیل العامل فیه عجبا و معنی اوی صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتی کصبیة و صبی، ایشان در آن غار شدند گفتند: «رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» ای اعطنا من عندک و قبلک تعطّفا، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا» ای سهّل لنا، و التّهیّئة احداث هیئة الشّی‌ء و شکله، «رَشَداً» ای صلاحا و فلاحا.
هوش مصنوعی: گفته‌اند نام آن سگ قطمیر بوده و برخی دیگر نام‌های دیگری برای او ذکر کرده‌اند. رنگ او ابلق بود و برخی نیز رنگش را آسمانی یا مایل به زرد توصیف کرده‌اند. شبان آن سگ به نام کفیشططیونس بود و جوانان به او گفتند که این سگ را دور کند چون ممکن است باعث رسوایی آن‌ها شود. با اینکه شبان تلاش می‌کرد او را براند، سگ به زبان خود ناله کرد که او هم می‌تواند گواهی دهد که خدا یکی است و از او خواستند دست از او بردارند تا بیاید و از آن‌ها محافظت کند. او وعده داد که اگر نزد خداوند مورد توجه باشند، او نیز به خاطر آن‌ها به نعمت‌هایی دست خواهد یافت. بعد از شنیدن این حرف‌ها، جوانان از او دست کشیدند و گفته‌اند که او را بر گردن گرفتند و به نوبت بردند. سپس شبان آن‌ها را به کوهی به نام بنجلوس برد و در پیش آن کوه غاری قرار داشت که نزدیک آن درختی مثمر و چشمه‌ای آب جاری بود. آن‌ها از میوه و آب استفاده کردند و به غار رفتند. به همین دلیل خداوند فرمود: «وقتی جوانان به غار پناه بردند...». در آن غار، جوانان به خدا دعا کردند: «پروردگارا! رحمت‌هایی از سوی خودت به ما عطا کن و کار ما را اصلاح کن». آن‌ها از خداوند می‌خواستند که رحمت و لطفی از جانب خود به آن‌ها عطا کند و از او درخواست می‌کردند که در کارهایشان راهنمایی‌اشان کند.
«فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ» یعنی انمناهم، یقال ضرب علی اذن فلان اذا نام لانّ النائم ربّما فتح عینیه او هذی لسانه او تحرّک شی‌ء من اطرافه و من النّاس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شی‌ء من ذوات الرّوح یسمع و هو نائم فلذلک قیل للنّوم ضرب علی الاذن. و قیل «فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ» ای سلبناهم حواسهم لانّ النائم مسلوب الحواس و خصّ السّمع بالذکر من بین الحواس لانّ من سلب سمعه سلب عقله و النّائم مسلوب العقل بخلاف سائر الحواس، «سِنِینَ عَدَداً» نصب علی التّمییز و المعنی سنین تعدّونها و لا تحققونها. و قیل «سِنِینَ» ذات عدد، و قیل «سِنِینَ» کثیرة.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که عبارت «فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ» به معنای ناتوان کردن آن‌ها در شنیدن است. به این ترتیب که به خواب رفتن موجب می‌شود که انسان نتواند صداها را بشنود و این به دلیل این است که وقتی کسی خواب است، حواس او به‌طور کلی سلب می‌شود. به‌ویژه حس شنوایی که در خواب به طور کامل از کار می‌افتد. همچنین اشاره شده که خواب به نوعی ضربه‌ای بر گوش‌هاست زیرا شخص خوابیده ممکن است چشمانش را باز کند یا زبانش به حرکت درآید، اما توانایی شنیدن را ندارد. در ادامه نام برده شده که عبارت «سِنِینَ عَدَداً» به معنی سال‌هایی است که شمارش می‌شوند، بدون اینکه واقعاً محاسبه‌ شوند و در بعضی دیدگاه‌ها به معنی سال‌های زیاد اشاره دارد.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» ایقظناهم، «لِنَعْلَمَ» علم مشاهدة و وجود. قال ابن جریر لیعلم عبادی، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ» یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا می‌گوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنی دو گروه مختلف در سخن، یک گروه گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ» و یک گروه گرفتند: «لَبِثْنا یَوْماً» او بعض یوم. و یقال انّ الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثّانی اهل قریتهم الّتی خرجوا منها و هی سدوم حین عثروا علی اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فی الکهف من کتابهم الّذی وجدوه فی لوح من رصاص عندهم. قال ابن بحر احد الحزبین اللَّه و الثّانی الخلق، کقوله: «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ».
هوش مصنوعی: سپس ما آن‌ها را بیدار کردیم تا بدانیم چه مدت در خواب بودند. برخی از مفسران گفته‌اند که هدف از این بیداری، آگاه کردن بندگان خدا است. وقتی که آن‌ها از خواب بیدار شدند، دو گروه متفاوت پیدا کردند که هر یک نظری درباره مدت زمان خوابشان داشتند. یک گروه گفت: "چقدر دراز خوابیده‌ایم؟" و گروه دیگر به این نتیجه رسیدند که "مدت خواب ما یک روز است" یا "نصف روز". همچنین گفته می‌شود که این دو گروه شامل اصحاب کهف و مردمان قریه‌ای است که آن‌ها از آنجا خارج شده بودند و وقتی به اصحاب کهف رسیدند، فکر کردند که آن‌ها از مدتی طولانی ناپدید شده‌اند. در حقیقت، آن‌ها کتابی را در لوحی از رصاص پیدا کردند که اطلاعاتی درباره آن‌ها داشت. برخی دیگر از مفسران می‌گویند که یکی از این دو گروه خداوند و گروه دیگر بندگان او هستند، مشابه این آیه که می‌فرماید: "آیا شما از خداوند بهتر می‌دانید یا او؟"
... «أَحْصی‌» افعل من الاحصاء و هو العدّ، و «أَمَداً» نصب علی التّمییز، و قیل «أَحْصی‌» فعل ماض ای احاط علما بأمد لبثهم و «أَمَداً» نصب لانّه مفعول احصی و الامد الغایة، و قیل العدد.
هوش مصنوعی: «احصی» به معنای شمارش یا احصاء است و «امداً» به عنوان نشان‌دهنده تمايز در جمله آمده است. برخی گفته‌اند که «احصی» به معنای دانستن مدت زمانی است که آنها باقی مانده‌اند و «امداً» به عنوان مفعول احصاء به شمار می‌رود و در اینجا به معنی پایان یا مدت زمان است. همچنین برخی دیگر به آن به عنوان عدد نگاه کرده‌اند.
دقیانوس چون ایشان را طلب کرد و نیافت گفتند ایشان از تو بگریختند و دینی دیگر گزیدند، وی برنشست با لشکر خویش و بر اثر ایشان برفت تا بدر غار رسید: فوجدوا آثارهم داخلین و لم یجدوا آثارهم خارجین، گفتند نشان رفتن ایشان در غار پیداست اما نشان بیرون آمدن پیدا نیست، چون در غار شدند ایشان را ندیدند ربّ العالمین ایشان را در حفظ و رعایت خویش بداشت و چشم دشمن از دیدن ایشان نابینا کرد. و گفته‌اند که ایشان را در غار بدیدند خفته اما هیچ کس طاقت آن نداشت که در غار شود از رعب و فزع که در دل ایشان افتاد، پس دقیانوس گفت مقصود ما هلاک ایشانست، در غار برآرید بر ایشان استوار تا از تشنگی و گرسنگی بمیرند، پس چنان کردند و بازگشتند.
هوش مصنوعی: دقیانوس که به دنبال آن‌ها می‌گشت و پیدا نمی‌کرد، به او گفتند که این افراد از او فرار کرده و دینی دیگری را انتخاب کرده‌اند. او سوار شد و با سپاهش به دنبال آن‌ها رفت تا به غار رسید. وقتی به غار رسید، آثار آن‌ها را در درون غار یافت، اما هیچ اثری از خروج آن‌ها پیدا نکرد. مشخص بود که آن‌ها داخل غار رفته‌اند، ولی نشانی از خروج‌شان نیست. در آن لحظه، خداوند آن‌ها را در حفظ خود نگه داشت و چشم دشمن را از دیدن آن‌ها نابینا کرد. برخی می‌گویند که در غار آن‌ها را خوابیده دیدند، اما هیچ کس جرات نکرد در غار برود به خاطر ترس و وحشتی که در دل‌شان افتاد. دقیانوس با خود گفت که هدف ما نابودی آن‌هاست، بنابراین دستور داد تا به غار بروند و بر آن‌ها فشار آورند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرند، و آن‌ها این کار را کردند و بازگشتند.
دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان می‌داشتند لوحی ساختند از رصاص و نامهای ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغی از وی بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم علی اثر.
هوش مصنوعی: دو مرد مسلمان که اعتقادشان را از دقیانوس پنهان کرده بودند، لوحی از سرب درست کردند و نام‌های خود را روی آن نوشتند. آن‌ها نوشتند که فلان و فلان از نسل پادشاهان در زمان حکومت دقیانوس ظالم فرار کردند و به غار رفتند و کسی نتوانست آن‌ها را پیدا کند. هر کسی که به آن‌ها نزدیک شود و آن‌ها را ببیند، متوجه خواهد شد که این‌ها مسلمان و دیندار هستند. همچنین تاریخ فرار آن‌ها و ناپدید شدنشان را در ماه و سال مشخصی ثبت کردند. سپس آن لوح را برداشتند و در درب غار پنهان کردند و گفتند: شاید روزی کسی به جای آن‌ها برخورد کند.