گنجور

۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: باسم اللَّه ولهت القلوب فتحیرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دهشت الارواح فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء و العدم، و بقی للحقّ الازل و القدم.

تمنّی رجال نیلها و هی شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
از باغ جمال تو دری بگشادند
تا خلق ز تو در طمعی افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوی تو قدم ننهادند

بو بکر شبلی روزی در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بی خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریای محبّت، همی‌گفت: الهی، اگرت بخوانم برانی، ور بروم بخوانی، پس چکنم من بدین حیرانی! هم تو مگر سامان کنی، راهم بخود آسان کنی، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بی تو کارم بسامان، نه جای بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران بتو.

پیر طریقت جنید سی سال زیر آن نردبان پایه پاس دل می‌داشت، گفت: چون پنداشتم که بجایی رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنی فقد فقدتنی، و اذا ظننت انّک فقدتنی فقد وجدتنی، فرا خلق می‌نماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهری با شهدی آمیخته، نعمتی در بلائی آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادی و هم زاری، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همی‌گوید بآواز لهفان: الهی دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمی‌داند که در سخن عذابست، یا از مولی عتابست، دردیست مرا که بهی مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست، سخنی در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتی‌ أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وی لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وی را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همی‌باش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همی‌باش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزی بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.

«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفی (ص) می‌رسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بی همتا و از هم مانندی جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همی‌دان که این سرا پرده اسلام را جز در صحرای تقوی نزنند که می‌گوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوی پاکی دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوی فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوی نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوی شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانی است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوی آنست که پاسبان دل خود باشی و سه چیز بجای آری: خویشتن را با دست امانی ندهی، و از هر چه ناپسند بپرهیزی، و یک طرفة العین از حق غافل نباشی.

آن روز که صدّیق اکبر رضی اللَّه عنه بلال حبشی را بها می‌داد، بلال گفت: ای صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا می‌خری مخر که ترا از ما خدمتی نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت‌ خدای تعالی بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوی از اجزاء ایشان بنوعی از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوی فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتی ضایع خصومت خلق را.

بزرگی را پرسیدند که خدای را دوست داری؟ گفت دارم. گفتند دشمن وی را ابلیس دشمن داری؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگری پرداخت نیست.

«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومی را جمال در اموال بست قومی را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولی دانند و کمال انس خود در صحبت مولی بینند. رابعه عدویه را می‌آید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانی فرو آمده و سر بر زانوی حسرت نهاده، از هوای عزّت ندایی شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.

«وَ عَلَی اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوی حق می‌شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بی استاد درست نیاید، حال بی موافقت راست نیاید، عین تنهایی است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.

پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولی پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: باسم اللَّه ولهت القلوب فتحیرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دهشت الارواح فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء و العدم، و بقی للحقّ الازل و القدم.
هوش مصنوعی: خداوند تعالی می‌فرماید: با نام خداوند، دل‌ها شگفت‌زده می‌شوند و عقل‌ها به خاطر عزت او حیران می‌مانند. با ظهور جلال او، روح‌ها متعجب می‌شوند و از بین می‌روند. برای مخلوقات تنها فنا و عدم باقی می‌ماند و حقایق ازل و قدیم باقی می‌مانند.
تمنّی رجال نیلها و هی شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
هوش مصنوعی: آرزوهای مردان برای رسیدن به آن، مانند آرزوی دستیابی به خورشید است، در حالی که این منجر به تلاش بیهوده خواهد شد.
از باغ جمال تو دری بگشادند
تا خلق ز تو در طمعی افتادند
هوش مصنوعی: از زیبایی تو دری به روی مردم گشوده شده است و این باعث شده که آن‌ها به جمال تو شوق و تمایل پیدا کنند.
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوی تو قدم ننهادند
هوش مصنوعی: بسیاری از جان‌های عزیز را که به نابودی کشاندند و حتی یک بار هم به خیابان تو قدم نگذاشتند.
بو بکر شبلی روزی در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بی خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریای محبّت، همی‌گفت: الهی، اگرت بخوانم برانی، ور بروم بخوانی، پس چکنم من بدین حیرانی! هم تو مگر سامان کنی، راهم بخود آسان کنی، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بی تو کارم بسامان، نه جای بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران بتو.
هوش مصنوعی: بو بکر شبلی روزی در حالتی از مکاشفه و تجلی حق قرار داشت و به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود. او در آتش معرفت و دریا محبت غرق شده بود و این گونه می‌گفت: «خدایا، اگر تو مرا طرد کنی، من چگونه می‌توانم بروم؟ و اگر تو مرا بخوانی، پس من چه باید بکنم در این حیرانی و سرگردانی؟ تنها تو هستی که می‌توانی زندگی‌ام را سامان دهی و راهم را آسان کنی. من به تو پناه می‌آورم، زیرا نه در کنار تو آرامش دارم و نه می‌توانم از تو دور شوم. با تو هیچ‌چیز برایم هماهنگ نیست و بدون تو نیز به سامان نمی‌رسد. نه جایی برای قطع رابطه دارم و نه امیدی به رسیدن به تو. من فریاد می‌زنم که این جان‌ها تماماً شیدای تو هستند و دل‌های ما همگی در حیرت تو قرار دارند.»
پیر طریقت جنید سی سال زیر آن نردبان پایه پاس دل می‌داشت، گفت: چون پنداشتم که بجایی رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنی فقد فقدتنی، و اذا ظننت انّک فقدتنی فقد وجدتنی، فرا خلق می‌نماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهری با شهدی آمیخته، نعمتی در بلائی آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادی و هم زاری، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همی‌گوید بآواز لهفان: الهی دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمی‌داند که در سخن عذابست، یا از مولی عتابست، دردیست مرا که بهی مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست، سخنی در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتی‌ أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وی لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وی را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همی‌باش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همی‌باش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزی بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.
هوش مصنوعی: شیخ جنید به مدت سی سال در راه سلوک و تهذیب نفس تلاش کرد و در این مدت به نقاطی از معرفت رسید. او تجربه‌ای عمیق داشت و در این مسیر متوجه شد که هرگاه به حالتی رسید که فکر می‌کرد به حقیقتی نزدیک شده، ناگهان ندا را شنید که: اگر فکر می‌کنی مرا یافته‌ای، در واقع از من دور شده‌ای و اگر احساس می‌کنی مرا گم کرده‌ای، واقعاً مرا یافته‌ای. این کارها فراتر از درک و فهم انسان‌هاست و نمی‌توان آن را به آسانی تعبیر کرد. او دو حالت متضاد را همزمان تجربه می‌کرد: شادی و اندوه، درد و درمان. در این بین، بندگان خدا دلتنگی و خوشحالی را احساس می‌کنند و با قلبی نگران در دعا می‌گویند: خدایا، دل من از ترس درد می‌سوزد. او نمی‌داند که این سخنان، نشانه‌ای از عذاب است یا لطفی از سوی خداوند. دردی که او دارد شاید به حق باشد و به همین ترتیب، درد دیگران را هم نمی‌توان نادیده گرفت. او در جستجوی پاسخی برای این احساسات متناقض خود است. درک خداوند برای او رنگارنگ است و اطاعت از دستورات الهی نیز تنوع دارد. ظاهر او وظیفه‌ای دارد که باید تمام و کمال انجام دهد، اما باطن او را به حضور در مکان‌های معرفتی دعوت کرده‌اند. او باید همیشه توجه خود را جمع کند و در مقام معرفت به آرامی پیش برود. روح او باید در عین مشاهده، به حقیقت نزدیک شود. این مکاشفات زمان‌بر است و نباید در آن شتاب کرد؛ زیرا هر کسی که صادقانه در پی حقیقت باشد، به آنچه می‌خواهد خواهد رسید.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفی (ص) می‌رسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بی همتا و از هم مانندی جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همی‌دان که این سرا پرده اسلام را جز در صحرای تقوی نزنند که می‌گوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوی پاکی دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوی فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوی نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوی شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانی است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوی آنست که پاسبان دل خود باشی و سه چیز بجای آری: خویشتن را با دست امانی ندهی، و از هر چه ناپسند بپرهیزی، و یک طرفة العین از حق غافل نباشی.
هوش مصنوعی: اصل حقیقت روح در زندگی دل و دین نهفته است. این روح، تجلی جلالت و زیبایی قرآن کریم است که از طرف خداوند و به واسطه جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شده است و پیامش این است که بندگانم را آگاه کن که من خدایی جز خودم نیست و از من بترسید. کسی که این کلمه توحید را بگوید و مهر آن را بر دل خود بزند، در پناه عظمت اسلام قرار می‌گیرد. اما این پناهگاه اسلام تنها در سرزمین تقوا قابل دسترسی است. خداوند می‌فرماید: «جز من خدایی نیست، پس از من بترسید.» حقیقت تقوا، پاکی دل از هر چیزی است که شایسته حق نیست. تقوا برای بندگان خدا واجب است و اساس دین بر تقوا استوار شده است. هر کسی که به مقام ولایت دست یابد، با تقواست و در آخرت، جایگاه ولایت متعلق به کسانی است که در گروه متقین قرار دارند. شرط نخست تقوا، مراقبت از دل است و باید سه چیز را مدنظر قرار دهی: اول اینکه خود را به دیگران تحویل ندهی، دوم اینکه از هر چه ناپسند است دوری کنی و سوم اینکه یک لحظه از حق غافل نشوی.
آن روز که صدّیق اکبر رضی اللَّه عنه بلال حبشی را بها می‌داد، بلال گفت: ای صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا می‌خری مخر که ترا از ما خدمتی نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت‌ خدای تعالی بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوی از اجزاء ایشان بنوعی از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوی فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتی ضایع خصومت خلق را.
هوش مصنوعی: روزی که صدّیق اکبر بلال حبشی را خرید، بلال به او گفت: ای بهترین صدّیقان، اگر تو بلال را برای کارهای دنیوی می‌خری، به این کار نپرداز، زیرا از من خدمتی به تو نخواهد رسید که مورد پسند تو باشد، چرا که بلال خود را برای خدمت به آخرت وقف کرده است. رحمت خداوند بر آن جوانمردان باد که در خدمت به حق، به شغل و کارهای دنیوی پشت نکردند. هر بخش از وجود آن‌ها به نوعی در خدمت و اطاعت مشغول بود و تمام اوقاتشان در رعایت حقوق خدا سپری می‌شد و نه از آن‌ها عناصری بود که وقت خود را صرف کارهای دنیوی کنند و نه وقتی را برای بحث و جدل در امور روزمره صرف می‌کردند.
بزرگی را پرسیدند که خدای را دوست داری؟ گفت دارم. گفتند دشمن وی را ابلیس دشمن داری؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگری پرداخت نیست.
هوش مصنوعی: از بزرگ‌مردی پرسیدند آیا خدا را دوست دارد؟ او پاسخ داد: بله، دوست دارم. از او پرسیدند آیا دشمن خدا یعنی ابلیس را هم دشمن می‌داری؟ او گفت: ما به خاطر محبت به حق آن‌قدر مشغول هستیم که وقت و انرژی برای دشمنی با دیگران نداریم.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومی را جمال در اموال بست قومی را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولی دانند و کمال انس خود در صحبت مولی بینند. رابعه عدویه را می‌آید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانی فرو آمده و سر بر زانوی حسرت نهاده، از هوای عزّت ندایی شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده است که هر قومی به نوعی در زیبایی و جلال خود غرق شده‌اند. برخی از افراد ثروتمند زیبایی خود را در اموال و دارایی‌ها می‌دانند و هنگامی که به خانه یا مسافرت می‌روند، به تجملات خود می‌پردازند. در مقابل، فقرا بیشتر مشغول خدمت به خداوند هستند و در صبح و عصر به یاد او هستند. ثروتمندان زیبایی و کمال خود را در اموالشان می‌یابند که بسته به حلال یا حرام بودن آن، برآیند تلاش و زحمتی برایشان خواهد داشت. در همین حال، فقرا به وصال و نزدیکی به خداوند و در کنار او بودن افتخار می‌کنند. داستانی از رابعه عدویه بیان شده که در تنهایی و حیرت‌زدگی در صحرا، صدای الهام بخشی را می‌شنود که به او قوت قلب می‌دهد. همچنین در شب معراج، زیبایی و مال و دارایی‌هایی که انسان‌ها به آن افتخار می‌کنند، در مقابل یک قدم از سید المرسلین قربانی می‌شود و ارزش آن را نمی‌بیند. افتخار او در این است که روزی به پروردگار شکر می‌گوید و روز دیگر تقاضای کمک می‌کند.
«وَ عَلَی اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوی حق می‌شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بی استاد درست نیاید، حال بی موافقت راست نیاید، عین تنهایی است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
هوش مصنوعی: راه راست و درست،‌ به سوی حق است و بر مبنای حقیقت قرار دارد. برای پیمودن این راه، سه چیز ضروری است: ابتدا «علم» که بدون استاد به درستی نمی‌رسد، سپس «حال» که بدون سازگاری و هماهنگی با آن نمی‌توان به حقیقت رسید، و در نهایت «عین» که به معنای تجربیات شخصی و واقعی است. در علم باید از ترس و آگاهی برخوردار بود، در حالت باید امید و اطمینان وجود داشته باشد، و در تجربه واقعی باید پایداری و استقامت داشت.
پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولی پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
هوش مصنوعی: پیر راه و حکمت بیان کرد: هیچ‌یک از دوستان او نمی‌توانند این مسیر را طی کنند، مگر اینکه سه حالت را تجربه کرده باشند: از تسلط نفس خود آزاد شده باشند، دلشان به معشوق واقعی متصل شده باشد و رازهای باطن خود را با حقیقت آراسته کرده باشند.

حاشیه ها

1402/02/07 22:05
یزدانپناه عسکری

11- «وَ عَلَی اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوی حق می‌شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بی استاد درست نیاید، حال بی موافقت راست نیاید، عین تنهایی است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.

***

قرآن مبین  –  النحل/ 9

وَ عَلَی اللَّهِ قَصْدُ السَّبیلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعین‏

[وَ مِنْها جائِرٌ (جَارَ یجور: مَالَ عَنِ الْقَصْدِ- قاموس ج2ص89)]

[یزدانپناه عسکری]*

مَالَ عَنِ الْقَصْدِ [تغییر و تبدیل عن قصد دل]

هدایت تقویت‌شده و هدفمندِ قَصْدُالسَّبیلِ «نیرو و توان رهاشده» عَلَی اللَّهِ 

(مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه- فاطر/10 ‏)