گنجور

۳ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» الآیة... ابو بکر واسطی گفت: این آیت مدار علم حقیقت و معرفتست، و المعنی اوحی من العلی الی قلوب الانبیاء و اسماعهم و الهم الحکماء فی عقولهم و بصائرهم، جلال احدیّت بنعمت رحمت و رأفت فرو فرستاد از آسمان بر پیغامبران پیغام راست و وحی پاک، هم بسمع شنیدند و هم بدل دریافتند و همچنین اولیا را الهام داد و نور حکمت در دل ایشان افکند، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها» ای ابصرت قلوب بقدر سعتها و حیاتها و استنارتها، دلهای انبیاء روشن گشت و بیفروخت بنور وحی و رسالت و دلهای اولیاء بچراغ حکمت و معرفت، «بِقَدَرِها» یعنی هر کس بقدر خویش بر درجات و طبقات، یکی برتر، یکی میانه، یکی فروتر، تفاضل و تفاوت بر همه پیدا. پیغامبران را می‌گوید: «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی‌ بَعْضٍ» اولیا را می‌گوید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» یکی را بر نبوّت، رسالت افزونی، یکی را بر حکمت، نبوّت افزونی، یکی را بر علم، معرفت افزونی، یکی را بر ایمان و شهادت، ذوق حقیقت افزونی، یکی را علم الیقین با بیان، یکی را حقّ الیقین باعیان، هر کسی را آن داد که سزا بود و در هر دلی آن نهاد که جا بود، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً» یعنی فاصاب تلک القلوب من خطأ الآراء و دون الهفوات و ما یلقی الشیطان فی الامنیة و یختلسه من الحفظ و یلقیه من الزّلل، آن دلها اگر چه روشنست و افروخته، خالی نباشد از وساوس و هواجس و هفوات صغائر که شیطان پیوسته مترصد نشسته تا کجا در دل ایشان راهی یابد، تا شکی و سهوی افکند، دروغی برسازد، حفظی بر باید. او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم بود و در صدف شرف بود با کمال نبوّت و بسالت رسالت وی شیطان هم از وی اختلاسی کرد، چنانک گفت: «أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» تا از همزات وی بحق استعاذت کرد گفت: ربّ اعوذ بک من همزات الشیاطین، «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» ای و ممّا یتفکرون فیه و یتدبرونه و یستنبطون منه، «ابْتِغاءَ» استدلال او ابتغاء کشف، «زَبَدٌ» ای زیادة من الهام الحقّ و المام الملک، «مِثْلُهُ» ای مثل الخطاء الذی یلقیه الشیطان.

می‌گوید آن صاحب الهام و صاحب معرفت یکی در بحر تفکّر بدست استنباط جواهر معانی از آیات و اخبار بیرون می‌آرد، یکی از روی تدبّر بنعت الهام حقایق کشف می‌جوید، همی در آن تفکر و تدبّر و استنباط چندان کوشش نمایند و روش کنند که اندازه در گذارند تا بر الهام حق و المام ملک افزونی جویند، این افزونی همچون آن بر آراسته شیطانست از هر دو حذر کردنی است، «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» یعنی فامّا الخطاء و الهفوة و الطغیان تذهب تذکرا، لقوله عزّ و جلّ: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» من استدلال للفتوی او توقف علی معنی، «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» یرسخ فی القلب می‌گوید آن خطاء رأی و هفوة لسان و طغیان از جهت شیطان پای دار نبود، در دل مؤمن قرار نگیرد، که مؤمن یاد کرد و یاد داشت حق بر دل و زبان دارد و غوغاء شیطان با سلطان ذکر حق پای ندارد، اینست که ربّ العالمین گفت: «تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ». و آنچ مردم را بکار آید که صلاح دل و دین در آن بود و باندازه شریعت و حقیقت بود، آن در دل راسخ گردد. درختی بود بیخ آن راسخ، شاخ آن ناضر، عود آن مثمر، بیخ آن در زمین وفا شاخ آن بر هوای رضا، میوه آن رؤیت و لقا و بر جمله اشارت آیت آنست که نور معرفت چون در دل تابد آثار ظلمت معصیت پاک ببرد و آن نورها مختلفست و آن معاصی متفاوت، نور یقین تاریکی شک ببرد، نور علم تهمت جهل ببرد، نور معرفت آثار نکرت محو کند، نور مشاهدت آثار ظلمت بشریّت ببرد، نور جمع آثار تفرقت بردارد، باز بر سر همه نور توحید است، چون خورشید یگانگی از افق غیب سر بر زند با شب دوگانگی گوید:

شب رفت تو ای صبح بیکبار بدم
تا کی ز صفات آدمی و آدم‌

«أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» الآیة... این استفهام بمعنی نفی است، ای لا یستوی البصیر و الضریر و المقبول بالوصلة و المردود بالحجبة، هرگز یکسان نباشد دانا و نادان، روشن دل و تاریک دل، آن یکی آراسته توحید و نواخته تقریب و این یکی بیگانه از توحید و سزای تعذیب، آن یکی بنور معرفت افروخته و این یکی بآتش قطعیت سوخته، «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» کسی داند که چنین است که دل وی پر از نور یقین است و با عقل مطبوعی او را عقل مسموعی است، آن گه صفت ایشان کرد: «الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» ایشان که جز وفاء عهد اللَّه ایشان را نگیرد، عهدی که کرده‌اند بر سر آن عهداند، نه صید این عالم شوند، نه قید آن عالم، اگر از عرش تا ثری آب سیاه بگیرد، لباس وفاء ایشان نم نگیرد، ای‌ جوانمرد وفا و حسن العهد از آن مرغک بیاموز که جان خویش در سر وفاء عهد سفیان ثوری کرد: در آن عهد که سفیان ثوری را بتهمتی در حبس باز داشتند بلبلی در قفسی بود، چون سفیان را بدید زار زار سرائیدن گرفت روزی سفیان آن بلبل را بخرید و بها بداد و دست بداشت تا هوا گرفت، پس از آن در مدت زندگانی سفیان هر روز بیامدی و ناله‌ای چند بکردی آن گه راه هوا گرفتی، چون سفیان از دنیا برفت و او را دفن کردند آن بلبل را دیدند که بر سر تربت سفیان فرو آمد و باری چند بدرد دل و سوز جگر بسرائید و در خاک بغلتید تا قطره‌های خون از منقار وی روان شد و جان بداد.

ای مسکین تو پنداری که شربت عشق ازل خود تو نوشیده‌ای یا عاشق گرم رو درین راه خود تو خاسته‌ای، اگر تو پنداری که خدای را جلّ جلاله درین میدان قدرت چون تو بنده‌ای نیست که وی را بپاکی بستاید، گمانت غلط است و اندیشه خطا، که اگر پرده قهر از باطن اصنام بی جان بردارند و لگام گنگی از سر این در و دیوار و درختان فرو کنند، چندان عجایب تسبیح و آواز تهلیل شنوی که از غیرت سر در نقاب خجلت خویش کشی و بزبان عجز گویی:

پنداشتمت که تو مرا یک تنه‌ای
کی دانستم که آشنای همه‌ای‌
۳ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» این باز مثلی دیگرست که اللَّه تعالی زد حق و باطل را و ایمان و کفر را، می‌گوید: مثل الحقّ فی ثباته و انتفاع صاحبه به و الباطل فی ذهابه و قلّة انتفاع صاحبه به کمثل ماء مطر انزله اللَّه من السّحاب من جانب السّماء، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ» الاودیة جمع واد و هو الموضع الّذی یسیل فیه الماء بکثرة، «بِقَدَرِها» یعنی الکبیر بقدر کبارته و الصّغیر بقدر صغره. و قیل بقدرها ما قدّرها ما قدّرها من ملئها، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ» الّذی حدث من ذلک الماء، «زَبَداً رابِیاً» ای عالیا و الزّبد و ضر الغلیان و خبثه، آب صافی که مردم را در آن نفع بود مثل حق است و زبد مثل باطلست که نماید و نپاید، معنی آنست که باطل اگر چه بر زبر حق شود در بعضی احوال باک نیست که آن بنماند و نه پاید و عاقبت سرانجام جز حق را و اهل آن را نبود. آن گه مثلی دیگر زد پیش از آنک این یکی تمام شد گفت: «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» قرأ حمزة و الکسائی یوقدون بالیاء اذ لا مخاطبة ها هنا، ای یلقون الحطب فی النّار تحته و یسبکونه من الفلزّات کالذّهب و الفضّة و الرّصاص و الصّفر و النّحاس، «ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ» ای لابتغاء حلیة هو الذّهب و الفضّة یتّخذ منهما حلیة السّیف و المرکب و الدّواة و حلیة النّساء، «أَوْ مَتاعٍ» کالرّصاص و النّحاس و الصّفر منها یتّخذ الاوانی و ما یتمتّع به فی الحضر و السّفر، «زَبَدٌ مِثْلُهُ» ای لهذه الفلزّات اذا اغلیت زبد و خبث مثل زبد الماء. قوله «زَبَدٌ مِثْلُهُ» مبتداء و ممّا توقدون علیه خبره، ای و مثل زبد الماء زبد ما یوقد علیه، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ» ای مثل الحقّ و الباطل، «فَأَمَّا الزَّبَدُ» یعنی زبد الماء و خبث الحدید و الصّفر و النحاس، «فَیَذْهَبُ جُفاءً» ای باطلا من جفأت القدر و اجفات اذا غلت و علا زبدها فاذا سکنت لم یبق منه شی‌ء و بناء فعال ممّا یرمی و یطرح. و قیل جفا الوادی و اجفا اذا نشف، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» الماء و الحلی و الاوانی، «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» یشرب منه الحیوان و یزرع به فیکون منه معاش الخلق و انتفاع النّاس بالحلیّ و الامتعة ظاهر، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» فمثل المؤمن و اعتقاده و نفع الایمان کمثل هذا الماء المنتفع به فی نبات و حیاة کلّ شی‌ء و کمثل نفع الذّهب و الفضّة و سائر الآلات التی ذکرناها لانّها کلّها تبقی منتفعا بها و مثل الکافر و کفره کمثل هذا الزّبد الذی یذهب و کمثل خبث الحدید و ما تخرجه النّار من وسخ الفضّة و الذّهب الذی لا ینتفع به. «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» ای کما بین هذا بضرب المثل کذلک یبیّن اللَّه سایر المشکلات، اینجا سخن تمام شد و منقطع گشت: پس گفت: «لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ» یعنی وحدوه و صدّقوا رسله، همانست که گفت: «اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ» جای دیگر گفت: «مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِیبَ لَهُ أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». «الْحُسْنی‌» یعنی لهم الحیاة و الرّزق و تضاعف الحسنات فی الدّنیا و الجنّة و الرّؤیة فی العقبی، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ» یعنی المشرکین، «لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» ای ملکوا اموال الدنیا و ملکوا معها مثلها، «لَافْتَدَوْا بِهِ» لبذلوه لیدفعوا عن انفسهم عذاب اللَّه و تقدیره لو انّ لهم ما فی الارض جمیعا و مثله معه. و قیل الفداء لافتدوا به، جای دیگر ازین گشاده‌تر گفت: «لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ»، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ» یعنی المناقشة و من نوقش الحساب هلک. و قیل سوء الحساب الذی معه التوبیخ و التقریع. قال فرقد: قال لی ابراهیم یا فرقد أ تدری ما سوء الحساب؟ قلت لا، قال ان یحاسب العبد بذنبه کلّه لا یغفر له منه شی‌ء، «وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» ای مرجعهم الی النّار، «وَ بِئْسَ الْمِهادُ» المستقرّ جهنّم.۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» و می‌آرامد دلهای ایشان بیاد خدا، «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (۲۸)» بدانید که یاد کرد خدای آنست که بآن دلها آرامد.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» الآیة... ابو بکر واسطی گفت: این آیت مدار علم حقیقت و معرفتست، و المعنی اوحی من العلی الی قلوب الانبیاء و اسماعهم و الهم الحکماء فی عقولهم و بصائرهم، جلال احدیّت بنعمت رحمت و رأفت فرو فرستاد از آسمان بر پیغامبران پیغام راست و وحی پاک، هم بسمع شنیدند و هم بدل دریافتند و همچنین اولیا را الهام داد و نور حکمت در دل ایشان افکند، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها» ای ابصرت قلوب بقدر سعتها و حیاتها و استنارتها، دلهای انبیاء روشن گشت و بیفروخت بنور وحی و رسالت و دلهای اولیاء بچراغ حکمت و معرفت، «بِقَدَرِها» یعنی هر کس بقدر خویش بر درجات و طبقات، یکی برتر، یکی میانه، یکی فروتر، تفاضل و تفاوت بر همه پیدا. پیغامبران را می‌گوید: «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی‌ بَعْضٍ» اولیا را می‌گوید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» یکی را بر نبوّت، رسالت افزونی، یکی را بر حکمت، نبوّت افزونی، یکی را بر علم، معرفت افزونی، یکی را بر ایمان و شهادت، ذوق حقیقت افزونی، یکی را علم الیقین با بیان، یکی را حقّ الیقین باعیان، هر کسی را آن داد که سزا بود و در هر دلی آن نهاد که جا بود، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً» یعنی فاصاب تلک القلوب من خطأ الآراء و دون الهفوات و ما یلقی الشیطان فی الامنیة و یختلسه من الحفظ و یلقیه من الزّلل، آن دلها اگر چه روشنست و افروخته، خالی نباشد از وساوس و هواجس و هفوات صغائر که شیطان پیوسته مترصد نشسته تا کجا در دل ایشان راهی یابد، تا شکی و سهوی افکند، دروغی برسازد، حفظی بر باید. او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم بود و در صدف شرف بود با کمال نبوّت و بسالت رسالت وی شیطان هم از وی اختلاسی کرد، چنانک گفت: «أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» تا از همزات وی بحق استعاذت کرد گفت: ربّ اعوذ بک من همزات الشیاطین، «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» ای و ممّا یتفکرون فیه و یتدبرونه و یستنبطون منه، «ابْتِغاءَ» استدلال او ابتغاء کشف، «زَبَدٌ» ای زیادة من الهام الحقّ و المام الملک، «مِثْلُهُ» ای مثل الخطاء الذی یلقیه الشیطان.
هوش مصنوعی: این متن به تفسیر آیه‌ای از قرآن اشاره دارد که در آن از ارسال آب از آسمان سخن به میان آمده است. نویسنده بیان می‌کند که این آیه نشان‌دهنده‌ی حقیقت علم و معرفت است. او توضیح می‌دهد که خداوند وحی و معرفت را به دل‌های پیامبران و حکما الهام کرده و این وحی نشانه‌ای از رحمت و جلال اوست. در ادامه اشاره می‌شود که دل‌های پیامبران و اولیا به میزان سعه و روشنایی خود مختلف هستند و هر یک بر اساس لیاقت و ظرفیت خود از درجات متفاوتی برخوردارند. نویسنده به تفاوت‌های بین پیامبران و اولیا اشاره می‌کند و می‌گوید که برخی در نبوّت و رسالت و برخی در حکمت و علم برتر هستند. همچنین بیان می‌شود که دل‌های آن‌ها اگرچه روشن‌اند، اما هیچ‌گاه از وسوسه‌های شیطانی خالی نیستند. حتی پیامبر اکرم نیز مورد وسوسه‌ی شیطان قرار می‌گرفت و از خداوند طلب پناه می‌کرد. در نهایت، نویسنده به موضوع تفکر و تدبر در معانی عمیق و کشف حقایق اشاره کرده و نسبت به خطرات و اشتباهات ناشی از وسوسه‌های شیطانی هشدار می‌دهد.
می‌گوید آن صاحب الهام و صاحب معرفت یکی در بحر تفکّر بدست استنباط جواهر معانی از آیات و اخبار بیرون می‌آرد، یکی از روی تدبّر بنعت الهام حقایق کشف می‌جوید، همی در آن تفکر و تدبّر و استنباط چندان کوشش نمایند و روش کنند که اندازه در گذارند تا بر الهام حق و المام ملک افزونی جویند، این افزونی همچون آن بر آراسته شیطانست از هر دو حذر کردنی است، «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» یعنی فامّا الخطاء و الهفوة و الطغیان تذهب تذکرا، لقوله عزّ و جلّ: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» من استدلال للفتوی او توقف علی معنی، «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» یرسخ فی القلب می‌گوید آن خطاء رأی و هفوة لسان و طغیان از جهت شیطان پای دار نبود، در دل مؤمن قرار نگیرد، که مؤمن یاد کرد و یاد داشت حق بر دل و زبان دارد و غوغاء شیطان با سلطان ذکر حق پای ندارد، اینست که ربّ العالمین گفت: «تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ». و آنچ مردم را بکار آید که صلاح دل و دین در آن بود و باندازه شریعت و حقیقت بود، آن در دل راسخ گردد. درختی بود بیخ آن راسخ، شاخ آن ناضر، عود آن مثمر، بیخ آن در زمین وفا شاخ آن بر هوای رضا، میوه آن رؤیت و لقا و بر جمله اشارت آیت آنست که نور معرفت چون در دل تابد آثار ظلمت معصیت پاک ببرد و آن نورها مختلفست و آن معاصی متفاوت، نور یقین تاریکی شک ببرد، نور علم تهمت جهل ببرد، نور معرفت آثار نکرت محو کند، نور مشاهدت آثار ظلمت بشریّت ببرد، نور جمع آثار تفرقت بردارد، باز بر سر همه نور توحید است، چون خورشید یگانگی از افق غیب سر بر زند با شب دوگانگی گوید:
هوش مصنوعی: در این متن به این نکته اشاره می‌شود که عالمان و الهام‌گیرندگان در پی کشف حقیقت و معانی عمیق از آیات و روایات هستند. آن‌ها با تفکر و تعمق به دنبال درک عمیق‌تر حقایق هستند و باید در این راه دقت کنند تا از شیطان و اغواگری‌هایش دور بمانند. اشتباهات و خطاها نمی‌توانند در دل مؤمنان جایی داشته باشند، زیرا مؤمنان همواره در یاد حق هستند و حاکمیت ذکر خدا در دل آن‌ها برقرار است. در نهایت، آنچه که به نفع مردم است و به صلاح دل و دینشان می‌انجامد، در دل آن‌ها ریشه می‌زند و مانند درختی با ریشه‌ای محکم و میوه‌ای پربار می‌باشد. نور معرفت با روشن کردن دل‌ها، آثار منفی معصیت را از بین می‌برد و مانند نور، تاریکی‌ها و شک‌ها را می‌زداید. در نهایت، همه این نورها به نور توحید منتج می‌شوند که از افق غیب تابش می‌کند و برای دوگانگی‌ها پایان می‌بخشد.
شب رفت تو ای صبح بیکبار بدم
تا کی ز صفات آدمی و آدم‌
هوش مصنوعی: شب تمام شد، ای صبح، به یکباره به من بگو تا کی باید از ویژگی‌های آدمی و انسانیت رنج ببرم؟
«أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» الآیة... این استفهام بمعنی نفی است، ای لا یستوی البصیر و الضریر و المقبول بالوصلة و المردود بالحجبة، هرگز یکسان نباشد دانا و نادان، روشن دل و تاریک دل، آن یکی آراسته توحید و نواخته تقریب و این یکی بیگانه از توحید و سزای تعذیب، آن یکی بنور معرفت افروخته و این یکی بآتش قطعیت سوخته، «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» کسی داند که چنین است که دل وی پر از نور یقین است و با عقل مطبوعی او را عقل مسموعی است، آن گه صفت ایشان کرد: «الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» ایشان که جز وفاء عهد اللَّه ایشان را نگیرد، عهدی که کرده‌اند بر سر آن عهداند، نه صید این عالم شوند، نه قید آن عالم، اگر از عرش تا ثری آب سیاه بگیرد، لباس وفاء ایشان نم نگیرد، ای‌ جوانمرد وفا و حسن العهد از آن مرغک بیاموز که جان خویش در سر وفاء عهد سفیان ثوری کرد: در آن عهد که سفیان ثوری را بتهمتی در حبس باز داشتند بلبلی در قفسی بود، چون سفیان را بدید زار زار سرائیدن گرفت روزی سفیان آن بلبل را بخرید و بها بداد و دست بداشت تا هوا گرفت، پس از آن در مدت زندگانی سفیان هر روز بیامدی و ناله‌ای چند بکردی آن گه راه هوا گرفتی، چون سفیان از دنیا برفت و او را دفن کردند آن بلبل را دیدند که بر سر تربت سفیان فرو آمد و باری چند بدرد دل و سوز جگر بسرائید و در خاک بغلتید تا قطره‌های خون از منقار وی روان شد و جان بداد.
هوش مصنوعی: آیا کسی که می‌داند آنچه از سوی پروردگارش به او نازل شده، حقیقت است، مانند کسی است که نمی‌داند؟ این نکته بیانگر این است که هیچ‌گاه عالم و جاهل، بینا و نابینا، پذیرفته شده و رد شده یکسان نیستند. یکی با روشنایی ایمان و معرفت زندگی می‌کند و دیگری در تاریکی جهل به سر می‌برد. تنها کسانی که دارای عقل و درک هستند، به حقیقت ایمان می‌آورند. این افراد کسانی هستند که به عهد خداوند پایبندند و هیچ چیزی نمی‌تواند آن‌ها را از وفای به عهدشان باز دارد. آن‌ها در پی لذت‌های دنیوی نیستند و حتی اگر در سختی‌ها قرار گیرند، از عهد خود دست نخواهند کشید. بانگ وفا و صداقت را از بلبل بیاموزید که در وفای به عهد به شکل قابل توجهی رفتار کرده است. هنگامی که سفیان ثوری به خاطر اتهامی در زندان بود، بلبل در قفس او قرار داشت و وقتی سفیان را می‌دید، به شدت غمگین می‌شد. پس از این که سفیان بلبل را خرید و آزاد کرد، این بلبل هر روز به سراغ او می‌آمد و ناله می‌کرد. بعد از درگذشت سفیان و دفن او، بلبل بر سر مزار او آمد و با ناله‌هایی دل‌سوز، غم و اندوه خود را ابراز کرد تا جایی که جانش را از دست داد.
ای مسکین تو پنداری که شربت عشق ازل خود تو نوشیده‌ای یا عاشق گرم رو درین راه خود تو خاسته‌ای، اگر تو پنداری که خدای را جلّ جلاله درین میدان قدرت چون تو بنده‌ای نیست که وی را بپاکی بستاید، گمانت غلط است و اندیشه خطا، که اگر پرده قهر از باطن اصنام بی جان بردارند و لگام گنگی از سر این در و دیوار و درختان فرو کنند، چندان عجایب تسبیح و آواز تهلیل شنوی که از غیرت سر در نقاب خجلت خویش کشی و بزبان عجز گویی:
هوش مصنوعی: ای بیچاره، تو فکر می‌کنی که شربت عشق ازلی تنها برای توست یا خود را عاشق دلسوخته‌ای می‌دانی که در این راه گام برداشته‌ای. اگر فکر می‌کنی که خداوند در این دنیا کسی چون تو را که او را با پاکی ستایش کند، نیافته، اشتباه می‌کنی و دچار اشتباه گشته‌ای. زیرا اگر پرده‌های قهر از چهره بت‌های بی‌جان کنار زده شود و سکوت از این دیوارها و درخت‌ها برداشته شود، به اندازه‌ای شگفتی و نغمه تسبیح و آواز تهلیل خواهی شنید که از غیرت و شرم خود به زیر نقاب خجالت بروی و با زبان عاجزانه سخن بگویی.
پنداشتمت که تو مرا یک تنه‌ای
کی دانستم که آشنای همه‌ای‌
هوش مصنوعی: فکر می‌کردم تو فقط مال من هستی و فقط برای من خاصی، اما نمی‌دانستم که تو با همه آشنایی و ارتباط داری.