برگردان به زبان ساده
قوله تعالی: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» تعبیه لطف الهی است در حقّ یوسف چاهی که اندر قعر آن چاه با جگری سوخته و دلی پر درد و جانی پر حسرت از سربی نوایی و وحشت تنهایی بنالید و در حق زارید، گفت: خدایا دل گشایی، ره نمایی، مهر افزایی، کریم و لطیف و مهربان و نیک خدایی، چه بود که برین خسته دلم ببخشایی و از رحمت خود دری بر من گشایی؟ برین صفت همی زارید و سوز و نیاز خود بر درگاه بی نیازی عرضه میکرد تا آخر شب شدّت و وحشت به پایان رسید و صبح وصال از مطلع شادی بدمید و کاروان در رسید.
هوش مصنوعی: در آیه اشاره شده، به لطف الهی نسبت به یوسف اشاره میشود. یوسف در چاهی عمیق و تاریک با دل پر درد و حسرت به خداوند دعا میکند و از او میخواهد که دلش را شاد کند، راهی برای رهاییاش نشان دهد و محبتش را به او عطا کند. او با حالتی زار و نالهوار، نیازهایش را به درگاه خداوند و خالق بینیاز عرضه میکند. او تا شب را به پایان میرساند و در نهایت صبحی روشن از خوشی و امید به سر میرسد و کاروانی به او نزدیک میشود.
عسی الکرب الّذی امسیت فیه
یکون ورائه فرج قریب
هوش مصنوعی: شاید این ناراحتی که اکنون در آن به سر میبرم، باعث شود که به زودی از آن عبور کنم و به آرامش برسم.
با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کار ما گشاینده کار
هوش مصنوعی: با دلم صحبت کردم و گفتم که هیچ فکر و خیالی به وجود نیاور، چون خودش باید مشکلات ما را حل کند و کارها را به سرانجام برساند.
کاروان بشاه راه آهسته و نرم همی آمد که ناگاه راه بایشان ناپدید گشت و شاه راه گم کردند، همی رفتند تا بسر چاه، آن بی راه با صد هزار راه برابر آمد، دردی بود که بر صد هزار درمان افزون آمد.
هوش مصنوعی: کاروان به آرامی و به نرمی در مسیر خود به سوی شاه میرفتند که ناگهان راه برایشان ناپدید شد و شاه راه را گم کردند. آنها ادامه دادند تا به سر چاه رسیدند، و این بیراهی با صد هزار راه دشوار برابر شد. دردی بود که بر تعداد درمانها افزوده میشد.
جعلت طریقی علی بابکم
و ما کان بابکم لی طریقا
هوش مصنوعی: من راهی برای رسیدن به دروازه شما قرار دادم، در حالی که دروازه شما هرگز راهی برای من نبوده است.
این چنان است که عیسی (ع) را دیدند که از خانه فاجرهای بدر میآمد! گفتند: یا روح اللَّه این نه جای تو است کجا افتادی تو بدین خانه؟! گفت ما شب گیری بدر آمدیم تا بصخره رویم و با خدا مناجات کنیم راه شاه راه بر ما بپوشیدند!افتادیم به خانه این زن! و آن زنی بود در بنی اسرائیل به ناپارسایی معروف، آن زن چون روی عیسی دید دانست که آنجا تعبیه ایست برخاست و در خاک افتاد، بسی تضرّع و زاری کرد و از آن راه بی وفایی برخاست و در کوی صلاح آمد، با عیسی گفتند ما میخواستیم که تو این زن را در رشته دوستان ما کشی ازین جهت آن راه بر تو بگردانیدیم.
هوش مصنوعی: عیسی (ع) را دیدند که از خانهای ناامن بیرون میآید. افرادی به او گفتند: ای روح خدا، اینجا جای تو نیست، چرا به این خانه وارد شدی؟ عیسی پاسخ داد: ما در طول شب بیرون آمدیم تا به کوهی برویم و با خداوند راز و نیاز کنیم، اما در راه دچار مشکل شدیم و به خانه این زن رسیدیم. آن زن در بنی اسرائیل به ناپاکی شناخته شده بود. زمانی که او عیسی را دید، متوجه شد که آنجا به یک دعا و ناله پایان داده است و به خاک افتاد. او با تضرع و زاری بسیار شروع به دعا کرد و از راه نادرست خود دست کشید و به مسیر درست و صالح برگشت. دیگران به عیسی گفتند که ما میخواستیم این زن را در جمع دوستان خود بپذیریم و به همین دلیل شما را به این سمت راهنمایی کردیم.
قوله تعالی: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» عجب نه آنست که برادران، یوسف را به بهایی اندک بفروختند! عجب کار سیّاره است که چون یوسفی را به بیست درم بچنگ آوردند! عجب نه آنست که قومی بهشت باقی بدنیای اندک بفروختند! عجب کار ایشان است که بهشتی بدان بزرگواری و ملکی بدان عظیمی به قرصی که بر دست درویشی نهادند بدست آوردند! آری دولت بهایی نیست و کرامت حق جز عطائی نیست، اگر آنچه در یوسف تعبیه بود از خصائص عصمت و حقایق قربت و لطایف علوم و حکمت بر برادران کشف شدی نه او را بآن بهای بخس فروختندی و نه او را نام غلام نهادندی، یک ذرّه از آن خصائص و لطائف بر عزیز مصر و بر زلیخا کشف کردند، بنگر که ملک خود در کار وی چون در باختند! و قیمت وی چون نهادند! و زنان مصر که جمال وی دیدند گفتند: «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» آری کار نمودن دارد نه دیدن.
هوش مصنوعی: آیهای که اشاره شده میگوید: «و آن را به قیمتی ناچیز فروختند». تعجب در این است که برادران یوسف او را به قیمت اندکی فروختند، اما تعجب واقعی این است که یوسف با بیست درهم به دست آنها افتاد. موضوع حیرتانگیزتر این است که گروهی بهشتی همیشگی را به دنیایی زودگذر میفروشند. اصل تعجب در این نکته است که آنها با قرار دادن زیبایی و حقیقتی بزرگ در دستان یک درویش، بهشتی با آن عظمت کسب کردند. حقیقت این است که ارزش واقعی چیزها در دست خداوند است و کرامت او فقط بر اساس عنایت و بخشش اوست. اگر برادران یوسف از ویژگیهای عصمت و علم و حکمت او باخبر بودند، هرگز او را به آن قیمت ناچیز نمیفروختند و به او عنوان غلام نمیدادند. تنها اندکی از آن ویژگیها به عزیز مصر و زلیخا نشان داده شد، و همین باعث شد که چگونه برخورد آنها با یوسف تغییر کرد. زنان مصر که زیبایی او را دیدند، گفتند: «این انسان نیست، بلکه ملکی بزرگوار است». در واقع، آنچه اهمیت دارد، اقدام و عمل است نه فقط دیدن.
مصطفی (ص) گفت: «اللّهم ارنا الاشیاء کما هی».
هوش مصنوعی: مصطفی (ص) گفت: «پروردگارا، چیزها را همانطور که هستند به ما نشان بده.»
ابن عطا گفت: جمال دو ضرب است جمال ظاهر و جمال باطن، جمال ظاهر آرایش خلق است و صورت زیبا، جمال باطن کمال خلق است و سیرت نیکو، ربّ العالمین از یوسف به برادران جمال ظاهر نمود، بیش از آن ندیدند، و این ظاهر را بنزدیک اللَّه خطری نیست لا جرم ببهای اندک بفروختند، و شمّهای از جمال باطن به عزیز مصر نمودند تا با اهل خویش میگفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و تا عالمیان بدانند که خطری و قدری که هست به نزدیک اللَّه جمال باطن را است نه ظاهر را، از اینجا است که مصطفی (ص) گفت: «ان اللَّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و اعمالکم».
هوش مصنوعی: ابن عطا میگوید که زیبایی دو نوع است: یکی زیبایی ظاهری و دیگری زیبایی باطنی. زیبایی ظاهری شامل آرایش و ظاهر زیباست، در حالی که زیبایی باطنی به کمال اخلاق و نیکوکاری مربوط میشود. خداوند زیبایی ظاهری را در یوسف به برادرانش نشان داد، اما آنها چیزی بیشتر از آن ندیدند و این زیبایی ظاهری هیچ ارزشی در نزد خدا ندارد، بنابراین آن را به بهایی اندک فروختند. اما کمی از زیبایی باطنی یوسف را به عزیز مصر نشان دادند، تا او به خانوادهاش بگوید که او را گرامی بدارد. این مطلب نشان میدهد که ارزش و اهمیت واقعی در نزد خدا به زیبایی باطنی است، نه به زیبایی ظاهری. این نکتهای است که پیامبر (ص) هم اشاره کرده که خدا به ظاهر و مالها نگاه نمیکند، بلکه به دلها و اعمال انسانها توجه دارد.
و گفتهاند یوسف روزی در آئینه نگرست، نظری بخود کرد، جمالی بر کمال دید، گفت اگر من غلامی بودمی بهای من خود چند بودی و که طاقت آن داشتی؟ ربّ العالمین آن از وی در نگذاشت تا عقوبت آن نظر که واخود کرد بچشید، او را غلامی ساختند و بیست درم بهای وی دادند.
هوش مصنوعی: یوسف روزی به آینه نگاه کرد و زیباییهای خود را مشاهده کرد. در آن لحظه گفت اگر من غلامی بودم، قیمت من چقدر میشد و چه کسی میتوانست چنین چیزی را تحمل کند؟ ربّ العالمین او را به خاطر این فکر و نظراتش مجازات کرد و او را به غلامی فروختند و بهای او بیست درم شد.
پیر طریقت گفت: خود را مبینید که خود بینی را روی نیست، خود را منگارید که خود نگاری را رای نیست، خود را مپسندید که خود پسندی را شرط نیست.
هوش مصنوعی: استاد راه و روش گفت: خود را نبینید، زیرا دیدن خود در واقع بیمعناست. به خود ننگرید، چون توجه به خود نیز بیهوده است. خود را نپسندید، چرا که پسندیدن خود نیازی ندارد.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
هوش مصنوعی: از افرادی که در دام عادات و رفتارهای خودمحور اسیر هستند دوری کن و برای کسانی که به خود وابستهاند، ارزش قائل نشو. بهتر است به کسانی که به تو احترام نمیگذارند، اهمیت ندهی و از آنان فاصله بگیری.
خود را منگار که حق ترا مینگارد، «وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» خود را مپسند که حق ترا میپسندد، «رضی اللَّه عنهم» خود را مباش تا حق ترا بود «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» شب معراج با مصطفی (ص) این گفت: کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل. و یقال اوقعوا البیع علی نفس لا یجوز بیعها فکان ثمنه و ان جلّ بخس و ما هو با عجب ممّا تفعله تبیع نفسک بادنی شهوة بعد ان بعتها من ربّک باوفر الثّمن و ذلک قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ» الآیة...
هوش مصنوعی: خود را آنطور نبین که حق تو را میبیند؛ همچنین خود را آنطور نپسند که حق تو را میپسندد. نباید احساس کنی که وجودت وابسته به رضایت حق است. در شب معراج، پیامبر (ص) فرمود: «برای من باش آنطور که نبودهای، پس من برای تو خواهم بود آنطور که نبودهام». همچنین گفته شده است که معاملهای را بر روی وجودی انجام دهید که آن وجود قابل معامله نیست، زیرا در چنین حالتی، اگرچه قیمتش اندک باشد، باز هم تعجبآور است که چرا خودتان را به خاطر یک میل زودگذر میفروشید، در حالی که قبلاً خود را به پروردگارتان با بهایی خوب فروختهاید. و این موضوع در قرآن آمده است: «خدا از مؤمنان جانهایشان را خریده است».
«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» عزیز چون یوسف را بخرید زلیخا را گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»، این غلام را بزرگ دار، و او را گرامی شناس که ما را بکار آید و فرزندی را بشاید، زلیخا شوهر خویش را گفت واجب کند که ما امروز اهل شهر را دعوتی سازیم و درویشان و یتیمان و بیوه زنان را بنوازیم و خاصّگیان را خلعتها دهیم بشکر آنک چنین فرزند یافتیم، پس اینهمه که پذیرفتند بجای آوردند و یوسف را خانه مفرد بیاراستند و فرشهای گران مایه افکندند، یوسف در آن خانه بسان زاهدان و متعبّدان بروزه و نماز مشغول شد و گریستن پیشه کرد و غم خوردن عادت گرفت و خویشتن را با آن تشریف و تبجیل نداد و فریفته نگشت و در حرقت فرقت یعقوب غریب وار و سوگوار روز بسر میآورد، تا روزی که بر در سرای نشسته بود اندوهگین و غمگین، مردی را دید بر شتری نشسته و صحف ابراهیم همی خواند، یوسف چون آواز عبرانی شنید از جای بر جست و آن مرد را به خود خواند و از وی پرسید که از کجایی و کجا میروی؟ مرد گفت من از کنعانم و اینجا به بازرگانی آمدهام، چون یوسف مرد کنعانی دید و آواز عبرانی شنید بسیار بگریست و اندوه فراق پدر بر وی تازه گشت.
هوش مصنوعی: وقتی عزیز یوسف را خرید، به زلیخا گفت: «او را گرامی بدار، شاید به ما سودی برساند یا ما او را به عنوان فرزند بپذیریم». زلیخا به همسرش پیشنهاد داد که امروز اهل شهر را دعوت کنند و به درویشان، یتیمان و بیوهزنان کمک کنند و به خاطر یافتن چنین فرزندی به آنها احسان کنند. آنها تمام این کارها را انجام دادند و یوسف را در خانهای مجزا ساکن کردند و فرشهای گرانبهایی را در آنجا گستردند. یوسف در آن خانه همچون زاهدانی که به عبادت مشغولند، در نماز و روزه مشغول شد و به گریه پرداخت و به خاطر غم فراق یعقوب، به شدت شادمانی را فراموش کرده بود. او روزها را به غم و اندوه میگذرانید تا اینکه روزی بر در خانه نشسته بود و مردی را دید که بر شتری نشسته و مشغول خواندن صحف ابراهیم بود. یوسف وقتی صدای عبرانی را شنید، ناگهان از جایش بلند شد و او را صدا کرد و پرسید که از کجا آمده و به کجا میرود. مرد جواب داد که از کنعان آمده و برای بازرگانی به اینجا آمده است. هنگامی که یوسف مرد کنعانی را دید و صدای عبرانی را شنید، بسیار گریست و غم دوری از پدرش دوباره در دلش تازه شد.
بادی که ز کوی عشق تو بر خیزد
از خاک جفا صورت مهر انگیزد
هوش مصنوعی: بادی که از کوی عشق تو وزیدن بگیرد، از خاک بدیها و بیوفاییها، چهرهای زیبا و دلانگیز به وجود میآورد.
آبی که ز چشم من فراقت ریزد
هر ساعتم آتشی بسر بر ریزد
هوش مصنوعی: آبی که از چشمانم به خاطر دوریات میریزد، هر لحظه به آتش سوزان تبدیل میشود.
گفت یا کنعانی از کنعان کی رفتهای و از آن پیغامبر شما چه خبر داری؟
هوش مصنوعی: گفت یا کنعانی، تو از کنعان رفتهای؟ از آن پیامبر شما چه خبر داری؟
من منع بالنظر تسلّی بالخبر، خوش باشد داستان دوستان شنیدن، مهر افزاید از احوال دوستان پرسیدن.
هوش مصنوعی: من از شنیدن خبرها خوشحال میشوم و قصههای دوستان را دوست دارم؛ همچنین وقتی از حال دوستان باخبر میشوم، این محبت و علاقهام بیشتر میشود.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّه عشق تو سراید صنما
هوش مصنوعی: در شهر، دلم به یاد تو میلرزد، ای محبوب من، کی داستان عشق تو را بگوید؟
کنعانی گفت من تا از کنعان بیامدهام یک ماه گذشت و حدیث پیغامبر مپرس که هر که خبر وی پرسید و احوال وی شنود غمگین شود! او را پسری بود که وی را دوست داشتی و میگویند گرگ بخورد و اکنون نه آن بر خود نهاده است از سوگواری و غم خواری که جبال راسیات طاقت کشش آن دارد تا به آدمی خود چه رسد!
هوش مصنوعی: کنعانی گفت که از زمانی که به کنعان آمدهاست، یک ماه میگذرد و اگر از اوضاع پیامبر سؤال کنی، غمگین میشوی. او پسری داشت که به او بسیار علاقهمند بود و میگویند گرگ او را درید. حال آنقدر در سوگ و غم به سر میبرد که کوهها هم طاقت این اندوه را ندارند، چه برسد به یک انسان.
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچ دل ما کشدا
هوش مصنوعی: دل من به تنهایی غم را تحمل کرد و آسمان نتوانست آنچه را که دل من تحمل کرد، تحمل کند.
یوسف گفت از بهر خدا بگوی که چه میکند آن پیر، حالش چون است و کجا نشیند؟ گفت از خلق نفرت گرفته و از خویش و پیوند باز بریده و صومعهای ساخته و آن را بیت الاحزان نام کرده، پیوسته آنجا نماز کند و جز گریستن و زاریدن کاری ندارد، وانگه چندان بگریسته که همه مژگان وی ریخته و اشفار چشم همه ریش کرده و بگاه سحر از صومعه بیرون آید و زار بنالد چنانک اهل کنعان همه گریان شوند، گوید آه کجا است آن جوهر صدف دریایی؟ کجا است آن نگین حلقه زیبایی؟
هوش مصنوعی: یوسف پرسید که آن پیر چگونه است، چه میکند و کجا نشسته است؟ پاسخ داد که او از مردم بیزار شده و از خودش و ارتباطاتش جدا شده و در صومعهای به نام "بیت الاحزان" زندگی میکند. او مدام در آنجا عبادت میکند و جز گریه و زاری کار دیگری ندارد. آنقدر گریسته که تمام مژههایش ریخته و اشکهایش چشمانش را پوشانده است. در سحرگاهها از صومعه خارج میشود و به شدت ناله میکند بهطوری که همه در کنعان گریه میکنند. او فریاد میزند که آن جوهر با ارزش کجاست؟ آن نگین زیبای حلقه کجا رفته است؟
ماها، بکدام آسمانت جویم
سروا، بکدام بوستانت جویم
هوش مصنوعی: به کدام آسمان تو باید سر بزنم و به کدام باغ تو باید بروم؟
یوسف چون این سخن بشنید چندان بگریست که بی طاقت شد، بیفتاد و بی هوش شد، مرد کنعانی از آن حال بترسید بر شتر نشست و راه خود پیش گرفت، یوسف به هوش باز آمد، مرد رفته بود، دردش بر درد زیادت شد و اندوه فزود، گفت باری من پیغامی دادمی بوی تا آن پیر پر درد را سلوتی بودی، سبحان اللَّه این درد بر درد چرا و حسرت بر حسرت از کجا و مست را دست زدن کی روا؟! آری تا عاشق دل خسته بداند که آن بلا قضا است، هر چند نه بر وفق اختیار و رضا است، سوخته را باز سوختن کی روا است؟ آری هم چنان که آتش خرقه سوخته خواهد تا بیفروزد، درد فراق دل سوخته خواهد تا با وی در سازد.
هوش مصنوعی: یوسف وقتی این حرفها را شنید به شدت گریه کرد و از طاقتش خارج شد و به زمین افتاد و بیهوش شد. مرد کنعانی، از این وضعیت یوسف ترسید و سوار شترش شد و راه خود را ادامه داد. یوسف که به هوش آمد، متوجه شد که مرد رفته است و این موضوع به درد و اندوه او افزود. او گفت که چقدر بلا و درد بر او فرود آمده و چرا این حسرت بر دلش سنگینی میکند. او فهمید که این درد و رنج قضا و قدر است و هیچ چیز بر اساس اختیار و خواست او نیست. وقتی که دل انسان دچار سوختگی است، سوختن دوبارهاش چه معنایی دارد؟ همچنین، مانند آتش که لباس سوخته را میسوزاند، درد فراق هم باید با دل سوخته همراه شود.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردی دگرش بجای در بر گیرد
هوش مصنوعی: هر دردی که از دل من قدم بردارد، دردی دیگر به جای آن در دل مینشیند.
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کاتش چو رسد بسوخته در گیرد
هوش مصنوعی: در هر زمانی که فردی به درد و رنجی دچار شود، گاهی میتواند از آن به عنوان نقطهی شروعی برای گفتگو و بیان مشکلاتش استفاده کند. مانند آتشی که وقتی به چیزی میرسد، آن را میسوزاند و به حرکت درمیآورد.
آن مرد بر آن شتر نشسته رفت تا به کنعان آمد، نیم شب بدر صومعه یعقوب رسیده بود گفت: السّلام علیک یا نبی اللَّه، خبری دارم خواهم که بگویم، از درون صومعه آواز آمد که تا وقت سحرگه من بیرون آیم که اکنون در خدمت و طاعت اللَّهام از سر آن نیارم بر خاستن و به غیری مشغول بودن، مرد آنجا همی بود تا وقت سحر که یعقوب بیرون آمد، آن مرد قصّه آغاز کرد و هر چه در کار یوسف دیده بود باز گفت، از فروختن وی بر من یزید و خریدن به بهای گران و تبجیل و تشریف که از عزیز مصر و زلیخا یافت و خبر یعقوب پرسیدن و گریستن و زاری وی بر در آن سرای و بعاقبت از هوش برفتن و میگفت یا نبیّ اللَّه و آن غلام برقع داشت و نمیشناختم او را چون او را دیدم که بیفتاد و بی هوش شد من از بیم آن که از سرای زلیخا مرا ملامت آید بگریختم و بیامدم، یعقوب را آن ساعت غم و اندوه بیفزود و بگریست، گفت: گویی آن جوان که بود؟
هوش مصنوعی: مرد بر روی شتر خود نشسته به سمت کنعان حرکت کرد و در نیمه شب به صومعه یعقوب رسید. او گفت: سلام بر تو، ای پیامبر خدا، خبری دارم که میخواهم بگویم. از درون صومعه صدایی آمد و گفت تا سپیدهدم بیرون نیا، زیرا اکنون در حال عبادت و اطاعت خدا هستم و نمیتوانم از اینجا برخیزم و به کار دیگری مشغول شوم. آن مرد در آنجا ماند تا صبح که یعقوب بیرون آمد. او شروع به گفتن داستان خود کرد و تمام آنچه را که درباره یوسف دیده بود، بازگو کرد؛ از اینکه یوسف را به قیمت زیادی فروخته بودند و تقدیر و احترامهایی که از عزیز مصر و زلیخا به او شد، همچنین خبر یعقوب و اشکها و نالههایش در مقابل آن کاخ و در نهایت غش کردنش را بیان کرد. او گفت: ای پیامبر خدا، من این پسر را نمیشناختم و وقتی دیدم که بیفتاد و بیهوش شد، از ترس اینکه به خاطر زلیخا ملامت شوم، فرار کردم. در آن لحظه، غم و اندوه یعقوب بیشتر شد و گریه کرد و گفت: به نظرم آن جوان کیست؟
فرزند من بود که او را به بندگی بفروختند؟ یا کسی دیگر بود که بر ما شفقت برد و خبر ما پرسید؟ آن گه در صومعه رفت و بسر ورد خویش باز شد. و پس از آن خبر یوسف از کس نشنید و ربّ العزّه خبر یوسف بگوش وی نرسانید تا آن گه که برادران به مصر رفتند و خبر وی آوردند. گفتهاند این عقوبت آن بود که یعقوب را کنیزکی بود و آن کنیزک پسری داشت، یعقوب آن پسر را بفروخت و مادر را باز گرفت، ربّ العزّه فراق یوسف پیش آورد تا پسر کنیزک آنجا که بود آزادی نیافت و بر مادر نیامد، یوسف به یعقوب نرسید! بزرگان دین گفتهاند معصیتها همه بگذارید و خرد آن بزرگ شمرید، نه پیدا که غضب حق در کدام معصیت پنهان است، و به
هوش مصنوعی: آیا فرزند من بود که به بندگی فروخته شد یا شخص دیگری بود که بر ما رحم کرد و از حال ما پرسید؟ سپس به صومعه رفت و راز خود را فاش کرد. بعد از آن، هیچ خبری از یوسف نشنید و خداوند هم خبری از او به او نرساند تا زمانی که برادران به مصر رفتند و خبر او را آوردند. گفتهاند این عذاب به خاطر این بود که یعقوب یک کنیز داشت که پسری به دنیا آورد. یعقوب آن پسر را فروخت و مادرش را به آغوشش بازگرداند، و خداوند فراق یوسف را پیش آورد به گونهای که پسر کنیز نتوانست در آنجا آزادی پیدا کند و نتوانست نزد مادرش بیاید، و یوسف هم به یعقوب نرسید. بزرگان دین گفتهاند که همه معاصی را فراموش کنید و تنها به کوچکترین گناهان بزرگ اهمیت دهید، زیرا نمیتوان دانست که غضب خداوند در کدام یک از این معاصی پنهان است.
قال النبی (ص) انّ اللَّه تعالی و تقدس اخفی رحمته فی الطّاعات و غضبه فی المعاصی، فأتوا بکلّ طاعة تنالوا رحمته و اجتنبوا کل معصیة تنجوا من غضبه.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند که خداوند رحمتش را در کارهای نیک پنهان کرده و خشمش را در گناهان. بنابراین، با انجام هر عمل نیکی به رحمت خدا دست خواهید یافت و با پرهیز از هر گناهی میتوانید از خشم او در امان بمانید.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» برادران را در کار یوسف ارادتی بود و حضرت عزّت را جل جلاله در کار وی ارادتی، ارادت ایشان آن بود که او را در خانه پدر تمکین نبود و ارادت حق جل جلاله آن بود که او را در زمین مصر تمکین بود و او را ملک مصر بود، ارادت حق بر ارادت ایشان غالب آمد، میگوید جلّ جلاله: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ» برادران او را در چاه افکندند تا نام و نشانش نماند. ربّ العالمین او را بجاه و مملکت مصر افکند تا در آفاق معروف و مشهور گردد، برادران او را به بندگی بفروختند تا غلام کاروانیان بود، ربّ العالمین مصریان را بنده و رهی وی کرد تا بر ایشان پادشاه و ملک ران بود، ایشان در کار یوسف تدبیری کردند و ربّ العزّه تقدیری کرد و تقدیر اللَّه بر تدبیر ایشان غالب آمد که: و اللَّه غالب علی امره، هم چنین زلیخا در تدبیر کار وی شد، در راه جست و جوی وی نشست چنان که اللَّه گفت: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»
هوش مصنوعی: خداوند یوسف را در سرزمین مصر قدرتمند کرد و برادران او به او ارادت داشتند، ولی نتوانستند او را در خانه پدر نگه دارند. در مقابل، خداوند ارادت خود را به یوسف نشان داد و او را به مقام والایی در مصر رساند. برادران او را به چاه انداختند تا نامش فراموش شود، اما خداوند او را به قدرت و سلطنت در مصر رساند تا در دنیا مشهور گردد. آنها او را فروختند تا به عنوان غلام کاروانیان باشد، ولی خداوند مصریان را تحت فرمان او قرار داد و او بر آنها پادشاه شد. برادران در تلاش بودند تا او را از بین ببرند، اما تقدیر الهی بر تدبیر آنها پیروز شد. همچنین زلیخا در تلاش برای جذب یوسف بود و به او نزدیک شد، چنان که خداوند اشاره کرده است.
به تدبیر بشری درهای خلوت خانه بوی فرو بست، ربّ العزّه بتقدیر ازلی در عصمت بر وی گشاد تا زلیخا همی گفت «هَیْتَ لَکَ» ای هلمّ فانا لک و انت لی و یوسف همی گفت فانت لزوجک و انا لربّی.
هوش مصنوعی: به خواست الهی، درهای خلوت خانه به روی یوسف بسته شد، اما خداوند بر اساس تقدیر ازلی، درهای آن خانه را برای او گشود. در آنجا زلیخا با وسوسه به یوسف گفت که برای او آمده است و او هم در پاسخ فرمود که او متعلق به شوهرش است و خود را برای خداوند نگه میدارد.