گنجور

۳ - النوبة الاولى

قوله تعالی: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» آمد کاروانی، «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» و فرستادند آب جوی و آب ساز خویش، «فَأَدْلی‌ دَلْوَهُ» و دلو در چاه گذاشت، «قالَ یا بُشْری‌» گفت ای شادیا مرا، «هذا غُلامٌ» آنک غلامی، «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» و او را پنهان کردند و بضاعتی ساختند، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (۹)» و اللَّه دانا بود بهر چه میکردند.

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» بفروختند او را ببهایی کاسته خست، «دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» در می‌چند بر شمرده، «وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ» (۲۰) وی را از ارزان فروختن دریغ نداشتند.

«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ» او که بخرید وی را در مصر اهل خویش را گفت، «أَکْرِمِی مَثْواهُ» گرامی دار جای این غلام، «عَسی‌ أَنْ یَنْفَعَنا» مگر که روزی بکار آید ما را، «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» و بفرزندی گیریم او را، «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» و هم چنان جای دادیم یوسف را در زمین، «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و تا او را تعبیر خواب و دانش سرانجام آن آموزیم، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی‌ أَمْرِهِ» و اللَّه غلبه کرد و خواست او در کار یوسف، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (۲۱) لکن بیشتر مردمان ندانند.

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» چون بزورمند جوانی رسید، «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» او را حکمت دادیم و علم، «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (۲۲) و چنان کنیم با نیکوکاران.

«وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ» آن زن در جست و جوی تن یوسف نشست و گشتن گرد او و خواستن او خود را، «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» و درها دربست، «وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» و گفت ساخته‌ام ترا، «قالَ مَعاذَ اللَّهِ» یوسف گفت باز داشت خواست و زینهار خواست من بخدای است، «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» سیّد من مرا نیکو جای داد و گرامی جای ساخت، «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (۲۳) بدرستی که ستمکاران پیروز نیایند.

۲ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا» الآیة... برادران یوسف خواستند که قاعده دولت یوسفی را منهدم کنند، و سپاه عصمت را در حقّ وی منهزم گردانند، و بر کشیده عنایت را بدست مکر خود بر خاک مذلّت افکنند، نتوانستند! و با قضاء رانده و حکم رفته برنیامدند! و قد قیل: اطول النّاس حزنا و کثرهم غیظا من اراد تأخیر من قدّمه اللَّه او تقدیم من اخره اللَّه. حلق یعقوب را در حلقه دام محبّت یوسف آویخته دیدند، هر گاه که نزدیک پدر در آمدند او را دیدند نشسته و آن بهار شکفته و ماه دو هفته را پیش خود نشانده و نطع وصال در خیمه جمال وی گسترده، ایشان چنان همی دیدند و از کینه و عداوت بر خود همی بیچیدند، با یکدیگر گفتند: «لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»، پدر ما باین اختیار که کرده که یکی را بده برگزیده از راه صواب دور است، اکنون تدبیر آنست که او را از چشم پدر غائب گردانیم، که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد، تا یکبارگی دل بر ما نهد و با ما پردازد، و این مایه ندانستند که هر که همه جوید از همه درماند: من طلب الکلّ فانه الکلّ، اقبال یعقوب بخود بکلیت می‌خواستند بآن نرسیدند و بجای اقبال اعراض دیدند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ»، آن گه از سر آن کینه و عداوت از روی تلبیس بر پدر باز شدند و از مکر این آواز دادند که «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». هیچ دستوری هست ای پدر که این روشنایی چشم یعقوبی را و واسطه عقد خوبی را فردا با ما بصحرا فرستی تا یک ساعت تماشا کنیم؟ از حضرت پدر اجازت یافتند نه بمراد خویش بل بمراد یوسف، که یوسف کودک بود و حدیث نزهت و تماشا بگوش وی رسیده، از پدر درخواست تا او را با ایشان بفرستد. پدر از بهر دل وی دستوری داد، که محبّ همه مراد محبوب جوید و رنج خود بر حظّ وی بگزیند، چون پدر دستوری داد آن عزیز مکرّم را و آن غزال مدلل از کنار پدر بناز بیرون بردند، چون بصحرا رسیدند دهره زهر از نیام دهر بر کشیدند و آن چهره چون خورشید و ماه را در چاه انداختند و جگر یعقوب را بر فراق آن بدر منیر بسوختند، مرغان عالم بخفتندی و ماهیان دریا بغنودندی و ددان بیابان بشب آرام گرفتندی و آن پیر پیغامبر پس از آن آرام نگرفتی و براحت نغنودی.۳ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» هم المسافرون یسیرون من ارض الی ارض اصل این کلمه سائره است. امّا چون فعل بسیار شود فاعل را فعّال گویند بر طریق مبالغه، «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» من یردّ الماء لیستقی منه و الوارد الذی یتقدّم الرّفقة الی الماء فیهیّئ لهم الارشیة و الدّلاء، «فَأَدْلی‌ دَلْوَهُ» یقال ادلیت الدّلو اذا ارسلتها لتملاها و دلوتها اذا اخرجتها، و المعنی ادلی دلوه فی البئر ثمّ دلاها فتشبّث بها یوسف، فلمّا رآه «قال یا بشرای» قرأ اهل الکوفة: یا بُشْری‌ من غیر اضافة و هو فی محلّ الرّفع بالنّداء المفرد و هو اسم صاحب له ناداه یخبره خبر الغلام، و قرأ الباقون: یا بشرای بالف ساکنة بعدها یاء مفتوحة فی معنی النّداء المضاف فکان المدلی بشّر نفسه و قال یا بشارتی تعالی فهذا اوانک و قیل بشّر اصحابه بانّه وجد غلاما مفسّران گفتند این سیّاره کاروانی بود که از مدین می‌آمد بسوی مصر می‌شد و سالاران کاروان مردی بود مسلمان از فرزندان ابراهیم، نام وی مالک بن ذعر بن مدیان بن ابراهیم الخلیل، کاروان راه گم کردند، همی رفتند در آن صحرا و زمین شکسته تا بسر آن چاه رسیدند و چهارپایان همه زانو زدند و هر چند نه جای فرو آمدن کاروان بود که آب آن چاه به تلخی معروف و مشهور بود. امّا بعد از آن که یوسف بوی رسید آب آن خوش گشت، چون چهارپایان آنجا زانو بزمین زدند مالک ذعر مردی زیرک بود، عاقل، مسلمان، بدانست که آنجا سرّی تعبیه است، بفرمود تا کاروانیان بار فرو گذاشتند و آرام گرفتند و در کار آب فرو ماندند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.