گنجور

۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا» الآیة... برادران یوسف خواستند که قاعده دولت یوسفی را منهدم کنند، و سپاه عصمت را در حقّ وی منهزم گردانند، و بر کشیده عنایت را بدست مکر خود بر خاک مذلّت افکنند، نتوانستند! و با قضاء رانده و حکم رفته برنیامدند! و قد قیل: اطول النّاس حزنا و کثرهم غیظا من اراد تأخیر من قدّمه اللَّه او تقدیم من اخره اللَّه. حلق یعقوب را در حلقه دام محبّت یوسف آویخته دیدند، هر گاه که نزدیک پدر در آمدند او را دیدند نشسته و آن بهار شکفته و ماه دو هفته را پیش خود نشانده و نطع وصال در خیمه جمال وی گسترده، ایشان چنان همی دیدند و از کینه و عداوت بر خود همی بیچیدند، با یکدیگر گفتند: «لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»، پدر ما باین اختیار که کرده که یکی را بده برگزیده از راه صواب دور است، اکنون تدبیر آنست که او را از چشم پدر غائب گردانیم، که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد، تا یکبارگی دل بر ما نهد و با ما پردازد، و این مایه ندانستند که هر که همه جوید از همه درماند: من طلب الکلّ فانه الکلّ، اقبال یعقوب بخود بکلیت می‌خواستند بآن نرسیدند و بجای اقبال اعراض دیدند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ»، آن گه از سر آن کینه و عداوت از روی تلبیس بر پدر باز شدند و از مکر این آواز دادند که «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». هیچ دستوری هست ای پدر که این روشنایی چشم یعقوبی را و واسطه عقد خوبی را فردا با ما بصحرا فرستی تا یک ساعت تماشا کنیم؟ از حضرت پدر اجازت یافتند نه بمراد خویش بل بمراد یوسف، که یوسف کودک بود و حدیث نزهت و تماشا بگوش وی رسیده، از پدر درخواست تا او را با ایشان بفرستد. پدر از بهر دل وی دستوری داد، که محبّ همه مراد محبوب جوید و رنج خود بر حظّ وی بگزیند، چون پدر دستوری داد آن عزیز مکرّم را و آن غزال مدلل از کنار پدر بناز بیرون بردند، چون بصحرا رسیدند دهره زهر از نیام دهر بر کشیدند و آن چهره چون خورشید و ماه را در چاه انداختند و جگر یعقوب را بر فراق آن بدر منیر بسوختند، مرغان عالم بخفتندی و ماهیان دریا بغنودندی و ددان بیابان بشب آرام گرفتندی و آن پیر پیغامبر پس از آن آرام نگرفتی و براحت نغنودی.

همه شب مردمان در خواب، من بیدار چون باشم
غنوده هر کسی با یار، من بی یار چون باشم‌

صومعه‌ای ساخت و آن را بیت الاحزان نام نهاد، چون خواست که در آن صومعه شود بزاری بگریست چنانک کنعانیان جمله مردان و زنان بر اندوه وی بگریستند، آن گه بزبان حسرت گفت: ای یوسف، در بیت الاحزان باندوه فراق تو میروم تا ترا نه بینم نخندم و شادی نکنم و چشم از گریستن باز ندارم.

مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که درمانم تو دانی‌

و این حال از یعقوب عجب نیست که برنا دیدن فرزندان صبوری ممکن نیست. فرزندان بر فراق پدر و مادر صبر توانند، امّا پدر و مادر بر فراق فرزندان صبر نتوانند، و ان اندوه فرزندان کشیدن و غم ایشان خوردن از آدم علیه السّلام میراث است بفرزندان، که آدم همه پدری کرد هرگز پسری نکرده بود، پس پدری کردن گذاشت به میراث نه پسری کردن، لا جرم فرزند آدم پدری کردن دانند، پسری کردن ندانند و ناچار پسر پدر را دوست دارد هم چنان پدر پسر را، لکن دوستی پدر از روی شفقت است و دوستی پسر از روی حشمت، و مردم بوقت ضجر حشمت بگذارند امّا شفقت بنگذارند، اگر پدر از پسر هزار جفا بیند هرگز مر او را دشمن نگیرد و پسر باشد که از پدر جفا بیند مر او را دشمن شود، زیرا که اینجا دوستی از حشمت است و حشمت با ضجر نماند و آنجا دوستی از شفقت است و شفقت بضجر برنخیزد. ابن عطا گفت: یعقوب اعتماد بر کثرت ایشان کرد و قوّت و حفظ ایشان تکیه گاه خویش ساخت که گفته بودند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» لا جرم آن تکیه گاه، کمین محنت وی کردند و از آنجا که امانت گوش داشت، خیانت دید. و آن روز که بنیامین را از بر خویش بفرستاد به اعتماد بر حفظ و رعایت اللَّه جلّ جلاله کرد، گفت: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» لا جرم بزودی بوی باز رسید و یوسف نیز با وی، تا بدانی که اعتماد همه بر حفظ اللَّه است که عالمیان را پناه است و بخود پادشاه است جلّ جلاله و عظم شأنه.

«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ» الآیة... ان انقطع عن یوسف مناجاة ابیه ایّاه حصل له الوحی من قبل مولاه کذا سنّة اللَّه تعالی، انّه لا یفتح علی نفوس اولیائه بابا من البلاء الا فتح علی قلوبهم ابواب الصّفاء و فنون الولاء. اگر یک راه بربند آمد بحکم بلا، چه بود؟ صد راه صفا برگشاد بنعت و لا، اگر یک لقمه باز گرفت، چه زیان؟! که صد نواله در پیچید، این چنان است که‌گویند:

گر در مستی حمائلت بگسستم
صد گوی زرین بدل خرم بفرستم‌

یوسف اگر به فراق پدر غمگین گشت چرا نالد؟! چون بوصال وحی حقّ رنگین گشت، وحی حقّ او را در آن چاه بی سامان خوشتر از وصال یعقوب در کنعان، آری نواختها همه در میان رنج است و زیر یک ناکامی هزار گنج است.

پیر طریقت گفت: ار نشان آشنایی راست است، هر چه از دوست رسد احسان است. ور بر دوست در قسمت تهمت نیست گله تاوان است. ور این دعوی را معنی است، شادی و غم در آن یکسان است.

جانی دارم به عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش خواهیش بغم‌
۲ - النوبة الثانیة: قوله تعالی و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الی ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنی را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهی باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفته‌اند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جای دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنی آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستی و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فی خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما رای خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فی ضلال مبین ای فی غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوی هر روز زیاده‌تر میدیدند، و یعقوب را خواهری بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وی بگفت وی بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوی داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنی دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضی مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنی: ابعدوه عن ارض ابیه الی ارض بعیدة عنه، و تقدیره فی ارض، بحذف الجار و تعدّی الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» ای یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» ای من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهای دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».۳ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» آمد کاروانی، «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» و فرستادند آب جوی و آب ساز خویش، «فَأَدْلی‌ دَلْوَهُ» و دلو در چاه گذاشت، «قالَ یا بُشْری‌» گفت ای شادیا مرا، «هذا غُلامٌ» آنک غلامی، «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» و او را پنهان کردند و بضاعتی ساختند، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (۹)» و اللَّه دانا بود بهر چه میکردند.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا» الآیة... برادران یوسف خواستند که قاعده دولت یوسفی را منهدم کنند، و سپاه عصمت را در حقّ وی منهزم گردانند، و بر کشیده عنایت را بدست مکر خود بر خاک مذلّت افکنند، نتوانستند! و با قضاء رانده و حکم رفته برنیامدند! و قد قیل: اطول النّاس حزنا و کثرهم غیظا من اراد تأخیر من قدّمه اللَّه او تقدیم من اخره اللَّه. حلق یعقوب را در حلقه دام محبّت یوسف آویخته دیدند، هر گاه که نزدیک پدر در آمدند او را دیدند نشسته و آن بهار شکفته و ماه دو هفته را پیش خود نشانده و نطع وصال در خیمه جمال وی گسترده، ایشان چنان همی دیدند و از کینه و عداوت بر خود همی بیچیدند، با یکدیگر گفتند: «لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»، پدر ما باین اختیار که کرده که یکی را بده برگزیده از راه صواب دور است، اکنون تدبیر آنست که او را از چشم پدر غائب گردانیم، که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد، تا یکبارگی دل بر ما نهد و با ما پردازد، و این مایه ندانستند که هر که همه جوید از همه درماند: من طلب الکلّ فانه الکلّ، اقبال یعقوب بخود بکلیت می‌خواستند بآن نرسیدند و بجای اقبال اعراض دیدند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ»، آن گه از سر آن کینه و عداوت از روی تلبیس بر پدر باز شدند و از مکر این آواز دادند که «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». هیچ دستوری هست ای پدر که این روشنایی چشم یعقوبی را و واسطه عقد خوبی را فردا با ما بصحرا فرستی تا یک ساعت تماشا کنیم؟ از حضرت پدر اجازت یافتند نه بمراد خویش بل بمراد یوسف، که یوسف کودک بود و حدیث نزهت و تماشا بگوش وی رسیده، از پدر درخواست تا او را با ایشان بفرستد. پدر از بهر دل وی دستوری داد، که محبّ همه مراد محبوب جوید و رنج خود بر حظّ وی بگزیند، چون پدر دستوری داد آن عزیز مکرّم را و آن غزال مدلل از کنار پدر بناز بیرون بردند، چون بصحرا رسیدند دهره زهر از نیام دهر بر کشیدند و آن چهره چون خورشید و ماه را در چاه انداختند و جگر یعقوب را بر فراق آن بدر منیر بسوختند، مرغان عالم بخفتندی و ماهیان دریا بغنودندی و ددان بیابان بشب آرام گرفتندی و آن پیر پیغامبر پس از آن آرام نگرفتی و براحت نغنودی.
هوش مصنوعی: برادران یوسف با هدف تضعیف مقام یوسف و ایجاد فتنه در مورد او، تصمیم به عملی کردن نقشه‌ای شیطانی گرفتند. آنها می‌خواستند توجه پدر خود، یعقوب، را از یوسف بردارند و خود را در جایگاه او قرار دهند. با این حال، تلاش‌های آنها بی‌نتیجه ماند و نتوانستند به هدف خود برسند. به این دلیل که یعقوب یوسف را بیشتر از همه دوست داشت و این عشق باعث حسادت و کین به دل برادرانش شده بود. آنها به خاطر این حسادت به یکدیگر گفتند که پدرشان به اشتباه یوسف و برادرش را بیشتر از آنها دوست دارد و به همین خاطر، تصمیم به دور کردن یوسف از دید پدر گرفتند تا شاید بتوانند جای او را پر کنند. اما در این میان، غافل از اینکه هر کس در پی تمامی چیزها باشد، در نهایت چیزی به دست نخواهد آورد. عملاً برادران متوجه نشدند که عشق و توجه یعقوب به یوسف، امری است محکم و غیرقابل تغییر. در ادامه، آنها به ترتیب نقشه‌ای برای بردن یوسف به صحرا ترتیب دادند و با ذاتی نیکو، از پدر خواستند که او را برای بازی و تفریح به همراه آنها بفرستد. یعقوب، به محبت و میل یوسف، به خواسته آنها پاسخ مثبت داد. اما یوسف، پس از رفتن به صحرا، به بدترین سرنوشت دچار شد و این اتفاق باعث شد که یعقوب به شدت داغدار و نالان شود. پس از آن، آرامش و سکون از یعقوب رخت بربست و او به غم و اندوه مطلقی دچار شد.
همه شب مردمان در خواب، من بیدار چون باشم
غنوده هر کسی با یار، من بی یار چون باشم‌
هوش مصنوعی: همه شب مردم در خواب هستند، اما من بیدارم. هر کس در کنار محبوبش خوابیده، اما من بدون محبوبم.
صومعه‌ای ساخت و آن را بیت الاحزان نام نهاد، چون خواست که در آن صومعه شود بزاری بگریست چنانک کنعانیان جمله مردان و زنان بر اندوه وی بگریستند، آن گه بزبان حسرت گفت: ای یوسف، در بیت الاحزان باندوه فراق تو میروم تا ترا نه بینم نخندم و شادی نکنم و چشم از گریستن باز ندارم.
هوش مصنوعی: صومعه‌ای بنا کرد و آن را "بیت الاحزان" نامید. زمانی که خواست در آنجا زندگی کند، آن‌چنان گریه کرد که همه کنعانیان، چه مردان و چه زنان، بر غم او اشک ریختند. سپس به زبان حسرت گفت: "ای یوسف، من به این بیت الاحزان با غم جدایی تو می‌روم و تا زمانی که تو را نبینم، هیچ نخواهم خندید و شادی نخواهم کرد و چشمم از گریستن نخواهد افتاد."
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که درمانم تو دانی‌
هوش مصنوعی: من تا زمانی که این درد درونم وجود دارد، به دنبال تو هستم زیرا تو می‌دانی چگونه می‌توانم درمان پیدا کنم.
و این حال از یعقوب عجب نیست که برنا دیدن فرزندان صبوری ممکن نیست. فرزندان بر فراق پدر و مادر صبر توانند، امّا پدر و مادر بر فراق فرزندان صبر نتوانند، و ان اندوه فرزندان کشیدن و غم ایشان خوردن از آدم علیه السّلام میراث است بفرزندان، که آدم همه پدری کرد هرگز پسری نکرده بود، پس پدری کردن گذاشت به میراث نه پسری کردن، لا جرم فرزند آدم پدری کردن دانند، پسری کردن ندانند و ناچار پسر پدر را دوست دارد هم چنان پدر پسر را، لکن دوستی پدر از روی شفقت است و دوستی پسر از روی حشمت، و مردم بوقت ضجر حشمت بگذارند امّا شفقت بنگذارند، اگر پدر از پسر هزار جفا بیند هرگز مر او را دشمن نگیرد و پسر باشد که از پدر جفا بیند مر او را دشمن شود، زیرا که اینجا دوستی از حشمت است و حشمت با ضجر نماند و آنجا دوستی از شفقت است و شفقت بضجر برنخیزد. ابن عطا گفت: یعقوب اعتماد بر کثرت ایشان کرد و قوّت و حفظ ایشان تکیه گاه خویش ساخت که گفته بودند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» لا جرم آن تکیه گاه، کمین محنت وی کردند و از آنجا که امانت گوش داشت، خیانت دید. و آن روز که بنیامین را از بر خویش بفرستاد به اعتماد بر حفظ و رعایت اللَّه جلّ جلاله کرد، گفت: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» لا جرم بزودی بوی باز رسید و یوسف نیز با وی، تا بدانی که اعتماد همه بر حفظ اللَّه است که عالمیان را پناه است و بخود پادشاه است جلّ جلاله و عظم شأنه.
هوش مصنوعی: یعقوب به خاطر جوانی فرزندانش نمی‌تواند همچون آن‌ها صبر کند. فرزندان می‌توانند بر دوری پدر و مادرشان صبر کنند، اما پدر و مادر به سختی می‌توانند بر دوری فرزندان صبر کنند. این درد و غم برای آدم فرزندانش به ارث رسیده است؛ چرا که آدم فقط پدر بود ولی هرگز فرزند نداشت. بنابراین، فرزندان آدم فقط پدر بودن را می‌شناسند و پسر بودن را نمی‌شناسند. در نتیجه، پسران عشق پدر را دارند و پدران نیز فرزندان خود را دوست دارند، اما محبت پدر ناشی از رحمت است و عشق پسر ناشی از احترام. مردم در زمان سختی، احترام را کنار می‌گذارند، اما رحمت را ترک نمی‌کنند. اگر پدر از پسرش هزاران آزار ببیند، هرگز او را دشمن نخواهد داشت، اما اگر پسر از پدرش آزاری ببیند ممکن است او را دشمن بداند. در اینجا دوستی از احترام نشأت می‌گیرد که در زمان سختی از بین می‌رود، اما محبت ناشی از رحمت هرگز از بین نمی‌رود. ابن عطا می‌گوید یعقوب به تعداد فرزندانش اعتماد کرده بود و به قدرت و حفاظت آن‌ها تکیه کرده بود، اما این تکیه‌گاه برای او درد و محنت به همراه آورد. وقتی که بنیامین را به سفر فرستاد، به حفاظت و نگهداری خداوند اعتماد داشت. در نتیجه بسیار زود جواب اعتمادش را دید و یوسف نیز با او بود تا بداند که اعتماد واقعی فقط به حفظ خداوند است که پناهگاه جهانیان و پادشاه بزرگ است.
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ» الآیة... ان انقطع عن یوسف مناجاة ابیه ایّاه حصل له الوحی من قبل مولاه کذا سنّة اللَّه تعالی، انّه لا یفتح علی نفوس اولیائه بابا من البلاء الا فتح علی قلوبهم ابواب الصّفاء و فنون الولاء. اگر یک راه بربند آمد بحکم بلا، چه بود؟ صد راه صفا برگشاد بنعت و لا، اگر یک لقمه باز گرفت، چه زیان؟! که صد نواله در پیچید، این چنان است که‌گویند:
هوش مصنوعی: زمانی که او را بردند و تصمیم گرفتند او را در چاه بیندازند، ما به او وحی کردیم. در این لحظه که یوسف از مناجات با پدرش قطع امید کرده بود، وحی از جانب پروردگارش به او رسید. این‌گونه است سنت الهی که وقتی درب‌های بلا به روی بندگانش بسته می‌شود، درهای صفا و محبت به قلب‌های آن‌ها باز می‌شود. اگر یک در به روی انسان بسته شود به دلیل مشکلات، چه باید کرد؟ در عوض، صد در از صفا به رویش گشوده می‌شود. اگر یک لقمه کم شود، چه زیانی دارد؟ که صدها نعمت در انتظار اوست. این مانند مثل معروفی است که می‌گویند:
گر در مستی حمائلت بگسستم
صد گوی زرین بدل خرم بفرستم‌
هوش مصنوعی: اگر در حال خوشی و شادابی از کار خود غفلت کردم و به تو آسیبی زدم، صد گوی زرین به عنوان compensatory خاطرخواهی برایت می‌فرستم.
یوسف اگر به فراق پدر غمگین گشت چرا نالد؟! چون بوصال وحی حقّ رنگین گشت، وحی حقّ او را در آن چاه بی سامان خوشتر از وصال یعقوب در کنعان، آری نواختها همه در میان رنج است و زیر یک ناکامی هزار گنج است.
هوش مصنوعی: یوسف اگر از دوری پدرش غمگین شده، چرا باید ناله کند؟ زیرا هنگامی که وحی الهی به او رسید، در آن چاه بی‌سر و سامان، خوشبخت‌تر از زمانی بود که با یعقوب در کنعان بود. واقعیت این است که همه خوشی‌ها در میان سختی‌ها نهفته‌اند و زیر یک ناامیدی، هزار پیروزی وجود دارد.
پیر طریقت گفت: ار نشان آشنایی راست است، هر چه از دوست رسد احسان است. ور بر دوست در قسمت تهمت نیست گله تاوان است. ور این دعوی را معنی است، شادی و غم در آن یکسان است.
هوش مصنوعی: پیر طریقت می‌گوید: اگر دوستی واقعی وجود داشته باشد، هر چیزی که از طرف دوست به ما برسد، نیکو و احسان است. اما اگر در مورد دوستی تهمتی وجود داشته باشد، نباید از آن شکایت کرد چون عذابش به خودمان برمی‌گردد. اگر این موضوع را به درستی درک کنیم، شادی و غم در آن معانی برابر دارند.
جانی دارم به عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش خواهیش بغم‌
هوش مصنوعی: من به عشق تو روح و جان دارم و این عشق، سرنوشتم را رقم زده است. خواهش می‌کنم با شادی‌های خود مرا شاد کن و خواهش می‌کنم با غم‌هایت مرا غمگین نکن.