قوله تعالی و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الی ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنی را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهی باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفتهاند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جای دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنی آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستی و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فی خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما رای خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فی ضلال مبین ای فی غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوی هر روز زیادهتر میدیدند، و یعقوب را خواهری بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وی بگفت وی بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوی داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنی دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضی مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنی: ابعدوه عن ارض ابیه الی ارض بعیدة عنه، و تقدیره فی ارض، بحذف الجار و تعدّی الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» ای یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» ای من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهای دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» چون ایشان همّت قتل یوسف کردند گویندهای از میان ایشان گفت: «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»، میگویند روبیل بود برادر مهین بسنّ و از همه قویتر برأی، و گفتهاند یهودا بود که از همه عاقلتر بود. مجاهد گفت شمعون بود، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» فانّ القتل عظیم، یوسف را مکشید که قتل کاری عظیم است و عاقبت آن وخیم، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بر قراءت مدنی «فی غیابات الجب» غیابات جمع غیابة است، و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجی یا چون طاقی که نگرنده از سر چاه آن را نبیند، و در شواذ خواندهاند: «غیبة الجب» زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود. قتاده گفت: چاهی است معروف به بیت المقدس. کعب گفت میان مدین و مصر است به اردنّ مقاتل گفت چاهی است بر سه فرسنگی منزل یعقوب چاهی تاریک وحش، قعر آن دور، زیر آن فراخ، بالاء آن تنگ، آب آن شور، و میگویند سام بن نوح آن را کنده، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» ای یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشیء من الطریق، و منه اللقطة و اللقیط، و السیّارة رفقة مسافرین یسیرون فی الارض، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه، و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتی.
قومی گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومی گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا علی یوسف ان ترسله معنا» ای لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الی الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولی مرفوعة فادغمت فی الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع علی الخبر و لیس بجزم علی النّهی.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فی اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فی الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وی را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند ای پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه ای؟! و چرا ترسی و او را با ما بصحرا نفرستی؟ چنین برادری خوب روی بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازی کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان و دوست دار و بر وی مشفق و مهربان باشیم.
اینست که ربّ العزّه گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». مکی و شامی و ابو عمرو، نرتع و نلعب بنون خوانند، یعنی نرتع مواشینا و نلهو و ننشط. یقال: رتع فلان فی ماله اذا انعم فیه و انفقه فی نشاطه، و قیل: نلعب بالرّمی قیل لابی عمرو کیف تقرأ نلعب بالنّون و هم انبیاء؟ قال: لم یکونوا یومئذ انبیاء. اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنی یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة. یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنی نرتع مواشینا و یلعب یوسف. اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء ای نتحارس و یحفظ بعضا. چون برادران این سخن گفتند، یعقوب گفت: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد. این چنان است که در مثال گویند: ذکرتنی الطّعن و کنت ناسیا، برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد! و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند.
و در خبر است از مصطفی (ص): «لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا» فانّ بنی یعقوب لم یعلموا انّ الذئب یأکل الانسان فلمّا لقّنهم انّی اخاف ان یأکله الذئب قالوا اکله الذئب.
و یعقوب از بهر آن میگفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادی و ده گرگ بقصد وی گرد وی در آمده، یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند، راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید، گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران، آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد.
ابن عباس گفت به تعبیر این خواب: آن ده گرگ برادران وی بودند آن روز که قصد قتل وی کردند، و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید، و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند.
چون یعقوب گفت «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» ایشان گفتند: «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عشرة رجال «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» عجزة مغبونون.
ثم قالوا یا نبی اللَّه کیف یأکله الذئب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتی یصیح، فاذا صاح لا تسمعه حامل الّا وضعت ما فی بطنها. و فینا یهودا اذا غضب شقّ السّبع بنصفین. یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنی معهم قال أ تحبّ ذلک یا بنیّ؟ قال نعم، قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک.
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم، یوسف همه شب خرّم بود و شادی میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم، یعقوب بامداد موی وی بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وی پوشانید و کمر اسحاق بر میان وی بست و عصا بدست وی داد و پسران را وصیّت کرد گفت: اوصیکم بتقوی اللَّه و بحبیبی یوسف، اسئلکم باللَّه ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین، آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت: استودعک ربّ العالمین. و یعقوب را سلّهای بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادی بوقت سفر کردن، یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوی داد و کوزه آب بدست شمعون، و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند، یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وی غایب شدند، یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت، در خواب دید که کسی گفتی هفتاد، هفتاد، هفتاد، هفتاد. یعقوب از خواب در آمد، و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال. و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غائب گشتند: روبیل، یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وی شدند، یوسف پارهای برفت، رنجور گشت گفت ای برادران تشنهام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته، یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد، بگریست و زاری کرد و از پس ایشان همی دوید، عرق از پیشانی گشاده و اشک از دیده روان و پای آبله کرده همی گوید ای برادران ای آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من!! نه این بود بشما امید پدر من، چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیائید؟ ایشان آن همی شنیدند و او را هم چنان بتشنگی و گرسنگی و رنج همی داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد، یهودا بر وی مشفق گشت، سر وی در کنار گرفت، یوسف بهش باز آمد گفت ای برادر زینهار، یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منی، یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینانام و از خاندان محنت زدگان، لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود، کی دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند؟ آن گاه بنالید و بزارید و گفت ای پدر از حال من خبر نداری و ندانی که بر من چه میرود! برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنی و کار وی بجایی رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روی نیست، اکنون تدبیر چیست؟ یهودا گفت من چاهی دیدهام درین وادی او را در آن چاه افکنیم، تا راه گذری فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وی است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد. ایشان بحکم وی رضا دادند و رای وی موافق داشتند، او را بر گرفتند و بسر چاه بردند، و پیراهن از وی برکشیدند، بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وی را نشانی بود که گرگ یوسف را بخورد، یوسف گفت: یا اخوتاه ردّوا علیّ قمیصی اتوار به فی الجبّ، فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر یکسوک و یؤنسوک. پس او را بچاه فرو گذاشتند، چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند، ربّ العزّه او را بقعر آن چاه رسانید، چنان که هیچ رنج بوی نرسید، و در میان آب سنگی بود، یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند، یهودا باز آمد که بر وی از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد، فرا سر چاه آمد گریان و نالان و رنجور دل، گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند، یوسف گفت: یا اخی این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست، لکن ترا وصیّت میکنم اگر روزی غریبی را بینی تشنه و گرسنه و ستم رسیده، با وی مساعدت کن و لطف و مهربانی نمای، ای یهودا و چون بخانه باز روی برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز، و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم، تا من ایشان را عفو کنم، و پدر این خبر نشنیده باشد. و گفتهاند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان میشنیدند، یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود؟ گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندی رسد که اندوه آن بعضی بمن رسد. اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانی بی نهایت، طبع کریم پیوسته احسان را متقاضی بود، اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید.
و گفتهاند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوی وی تعویذی بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وی بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود میافکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وی و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفتهاند بهی از بهشت بیاورد و بوی داد تا بخورد. و گفتهاند که ربّ العزّه بوی فریشتهای فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهی بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفتهاند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد تری مکانی، و تعرف حالی، و لا یخفی علیک شیء من امری فریشتگان آسمان آواز وی بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبیّ، و اما الدّعاء فدعاء نبیّ، فاوحی اللَّه الیهم: ملائکتی هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همی آمد و او را طعام همی داد، روز چهارم جبرئیل گفت: یا غلام، من طرحک فی هذا الجبّ؟
قال اخوتی لابی، قال و لم؟ قال حسدونی بمنزلتی من ابی، فقال أ تحبّ ان تخرج من هذا الجبّ؟ قال نعم، فقال له قل: یا صانع کل مصنوع و یا جابر کلّ کسیر و یا شاهد کلّ نجوی یا قریبا غیر بعید یا مونس کلّ وحید یا غالبا غیر مغلوب یا حیّ لا اله الا انت یا بدیع السّماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام، اجعل لی من امری فرجا و مخرجا، یوسف این دعا بگفت در حال فریشتهای آمد ببشارت و راحت و پیغام ملک. فذلک قوله عزّ و جل: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ این واو زیادت است، تقدیره: فلمّا ذهبوا به و اجمعوا، ای عزموا علی ان یجعلوه فی غیابت الجبّ اوحینا الیه. و روا باشد که این واو ثابته باشد و واو در اجمعوا زیادت بود یعنی فلمّا ذهبوا به اجمعوا.
آن گه ابتدا کرد، گفت: و اوحینا الیه. و مثله قوله فلما اسلما و تلّه للجبین و نادیناه، ای نادیناه، و الواو زائدة. و قیل الوحی ها هنا وحی الهام.
معنی آیت آنست که چون یوسف را ببردند و در چاه کردند ما پیغام دادیم باو که ناچار تو ایشان را خبر کنی در مصر از آنچه امروز میرود و آنچه با تو میکنند، و ذلک فی قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، انّک یوسف، ای لا یعرفونک، یعنی که تو ایشان را میگویی: هل علمتم ما فعلتم بیوسف، و ایشان ترا نشناسند و روا باشد که با وحی شود، ای اوحینا و هم لا یشعرون بذلک الوحی.
روی عن الحسن قال: القی یوسف فی الجبّ، و هو ابن سبع عشرة سنة، و کان فی العبودیّة و السّجن و الملک ثمانین سنة، و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة، و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة، و قیل حین القی فی الجبّ کان ابن اثنتی عشرة سنة.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً» برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجّت آریم و چه گوئیم؟ اتّفاق کردند که بزغالهای بکشند و پیراهن یوسف بخون وی آلوده کنند و پیش پدر دربرند، گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است، و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته، ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند، گریان و زاریکنان. «عشاء» آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن، و از اینجا گفتهاند: لا تطلب الحاجة باللّیل فانّ الحیاء فی العین و لا تعتذر بالنّهار فتلجلج فی الاعتذار فلا تقدر علی اتمامه و در شواذ خواندهاند «عشاء» بضم عین، معنی آنست که از اشک فرا نمیدیدند که میگریستند. و گفتهاند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز، سه معنی را: یکی آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند. دوّم کودکی و بی گناهی یوسف یاد آوردند. سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روی اصلاح کار نمیدیدند. یعقوب چون زاری و فزع ایشان شنید از جای برجست و بر خود بلرزید، گفت: ما لکم یا بنی و این یوسف؟ چه رسید شما را ای پسران و یوسف کجا است؟
ایشان گفتند: «یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» ای نتسابق، یعنی یرید کلّ واحد منّا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان. این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدلّ علیه
خبر عائشة: قالت سابقت رسول اللَّه (ص) فسبقته فلمّا حملت من اللّحم سابقنی فسبقنی، فقال یا عائشة هذه بتلک.
و عن الزهری قال: کانوا یستبقون علی عهد رسول اللَّه (ص) علی الخیل و الإبل و الرجال علی اقدامهم و کانوا یستبقون لیشدّوا بذلک انفسهم. و گفتهاند: إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ، این سباق رمی است و مصطفی (ص) گفته: الرّمی سهم من سهام الاسلام من تعلّم الرّمی ثمّ ترکه فنعمة ترکها.
و قال صلی اللَّه علیه و سلّم: من حقّ الولد علی الوالد ان یعلّمه کتاب اللَّه و السّباحة و الرّمی.
قال و لیس من اللهو الا ثلاثة: ملاعبة الرّجل اهله، و تأدیبه فرسه، و رمیه بقوسه، و من علّمه اللَّه الرّمی و ترکه رغبة عنه فنعمة کفرها. و فی روایة: قال کلّ شیء من لهو الدّنیا باطل الّا ثلثا: انتضالک بقوسک، و تأدیبک فرسک، و ملاعبتک اهلک، فانّهنّ من الحقّ.
و روی انّ النّبی (ص) مرّ بنفر یتناضلون، فقال: ارموا بنی اسماعیل فانّ اباکم کان رامیا و انا مع ابن الادرع فطرحوا نبالهم، و قالوا من کنت معه یا رسول اللَّه غلب؟ قال ارموا و انا معکم کلّکم ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الیّ من ان ترکبوا.
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» گفتند ای پدر ما، ما ریاضت تن را و آزمون قوّت را با یکدیگر سباق میبردیم و تیر میانداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم، گرگ آمد و او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» معنی مؤمن درین موضع مصدّق است هم چنان که آنجا گفت «وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» ای یصدق المؤمنین، جایی دیگر گفت «لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ» ای لن نصدّقکم، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» لیس یریدون انّ یعقوب لا یصدّق من یعلم انه صادق هذا محال، لا یوصف الانبیاء بذلک و لکنّ المعنی لو کنّا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتّهمتنا فی یوسف لمحبّتک ایّاه و ظننت انّا قد کذبناک.
«وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» ای ذی کذب یرید مکذوبا فیه، لانّه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة. یعقوب چون پیراهن دید، هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته، گفت شما دروغ میگوئید که اگر گرگ خورد پیراهن وی پاره کردی، آن گه گفت: تاللَّه ما رأیت کالیوم ذئبا حلیما اکل ابنی و لم یخرق علیه قمیصه. یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وی آمد، دانست که یوسف زنده است گرگ او را نخورده، و ایشان دروغ میگویند، و آن پیراهن بر وی خود مینهاد و میبوئید و میگفت: ما هذا بریح دم ابنی فانظروا ما صنعتم، آن گه گفت «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» ای زیّنت لکم انفسکم امرا فصنعتموه «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنی فصبری صبر جمیل لا شکوی فیه و لا جزع، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ» کلمة یسکن الیها الملهوف ای استعین باللَّه علی احتمال ما تصفون.
قال الشعبی لقمیص یوسف ثلث آیات: احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب، و الثانیة حین قدّ، و الثالثة حین القی علی وجه یعقوب فارتدّ بصیرا. و روی انّهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذئبا و اتوا به یعقوب، فقالوا یا ابانا هذا الذئب الذی افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الی السّماء، و قال یا ربّ ان کنت استجبت لی دعوة او رحمت لی عبرة فانطلق لی هذا الذّئب حتّی یکلّمنی فانطقه اللَّه عزّ و جلّ فابتداه بالسّلام، و قال: السّلام علیک یا نبی اللَّه، فقال یعقوب و علیک السّلام ایّها الذّئب، لقد فجعتنی بحبیبی و قرة عینی و اورثتنی حزنا طویلا، قال: لا و حقّک یا نبیّ اللَّه، ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و انّ لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء.
برگردان به زبان ساده
قوله تعالی و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الی ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنی را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهی باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفتهاند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جای دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنی آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستی و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فی خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما رای خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فی ضلال مبین ای فی غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوی هر روز زیادهتر میدیدند، و یعقوب را خواهری بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وی بگفت وی بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوی داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنی دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضی مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنی: ابعدوه عن ارض ابیه الی ارض بعیدة عنه، و تقدیره فی ارض، بحذف الجار و تعدّی الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» ای یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» ای من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهای دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».
هوش مصنوعی: در آیه «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» لام در کلمه «لیوسف» به معنای سوگند است، که میتوان گفت: «به خداوند، یوسف و برادرش» محبوبتر از ما برای پدرمان هستند. همچنین ممکن است این لام تأکیدی باشد برای اوصاف، نه اسمها. پیوستن لام به اسم یوسف بیانگر زیبایی و تناسب بیشتری در سخن است.
در ادامه، به کلمه «عصبه» اشاره میشود که به معنی گروهی از سه تا ده نفر است. در متن به تعداد ده نفر اشاره شده است و به این دلیل به آن «عصبه» میگویند. واژه عصب به معنای استحکام و قدرت است و به افراد قوی اشاره دارد.
عبارت «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» به معنای اشتباه پدر در محبتش به یوسف و برادرش است. این محبت به حدی است که دیگر فرزندان را نادیده میگیرد، و این بدعتی در محبت به شمار میرود.
برادران یوسف این سخن را بعد از شنیدن خواب یوسف بر زبان آوردند، زیرا به وضوح دیدند که محبت پدر به یوسف هر روز بیشتر میشود. در آن زمان، برادران به عمهشان شکایت کردند که یوسف با هدیه ویژهای مورد محبت قرار گرفته و آنها نادیده گرفته شدهاند. برادران به شدت عصبانی شدند و تصمیم به حذف یوسف گرفتند و گفتند: «او را بکشید یا به سرزمینی دور بیندازید» تا به این ترتیب بتوانند محبت پدر را به خود جلب کنند.
آنها اعلام کردند که بعد از کشتن یوسف یا دور انداختنش، صالح خواهند شد و هدفشان توبه و اصلاح بعد از اقدام اشتباهشان است. یعنی میخواهند با توبهای حقیقی به سمت نیکی و اصلاح برگردند.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» چون ایشان همّت قتل یوسف کردند گویندهای از میان ایشان گفت: «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»، میگویند روبیل بود برادر مهین بسنّ و از همه قویتر برأی، و گفتهاند یهودا بود که از همه عاقلتر بود. مجاهد گفت شمعون بود، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» فانّ القتل عظیم، یوسف را مکشید که قتل کاری عظیم است و عاقبت آن وخیم، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بر قراءت مدنی «فی غیابات الجب» غیابات جمع غیابة است، و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجی یا چون طاقی که نگرنده از سر چاه آن را نبیند، و در شواذ خواندهاند: «غیبة الجب» زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود. قتاده گفت: چاهی است معروف به بیت المقدس. کعب گفت میان مدین و مصر است به اردنّ مقاتل گفت چاهی است بر سه فرسنگی منزل یعقوب چاهی تاریک وحش، قعر آن دور، زیر آن فراخ، بالاء آن تنگ، آب آن شور، و میگویند سام بن نوح آن را کنده، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» ای یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشیء من الطریق، و منه اللقطة و اللقیط، و السیّارة رفقة مسافرین یسیرون فی الارض، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه، و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتی.
هوش مصنوعی: چون برادران یوسف تصمیم به قتل او گرفتند، یکی از آنها که گفته میشود روبیل بود، پیشنهاد کرد: «یوسف را نکشید!» او از همه قویتر بود و بعضی نیز میگویند که یهودا، که عاقلترین برادر بود، این را گفت. مجاهد گفته است که شمعون این پیشنهاد را مطرح کرد و افزود که قتل کاری بزرگ و عواقب وخیمی دارد. سپس به این پیشنهاد ادامه دادند که یوسف را در ته چاه بیفکنند. در برخی قرائتها آمده است «در غیابات چاه» که غیابات جمع غیابه است و به معنای نقاط پنهان و تاریک در عمق چاه میباشد. برخی نیز گفتهاند که این چاه در بیت المقدس شناخته شده است. دیگران آن را بین مدین و مصر در اردن دانستهاند و مقاتل آن را چاهی تاریک در فاصله سه فرسخی یعقوب توصیف کرده است. در ادامه گفته میشود که سام بن نوح این چاه را حفر کرده است. آنها همچنین اشاره کردند که یوسف را برخی از مسافران خواهند یافت، و این نشاندهنده این است که اگر شما قصد جداسازی یوسف از پدرش را دارید، باید این کار را انجام دهید.
قومی گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومی گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا علی یوسف ان ترسله معنا» ای لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الی الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولی مرفوعة فادغمت فی الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع علی الخبر و لیس بجزم علی النّهی.
هوش مصنوعی: برخی از علمای تفسیر معتقدند که برادران یوسف در زمانی که این کلمات را به زبان آوردند و علیرغم اقداماتی که در حق او کردند، هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند و نزدیک به بلوغ بودند، در حالی که برخی دیگر معتقدند که آنها بالغ و قوی بودند، اما تا آن زمان پیامبر نشده بودند و بعداً به مقام نبوت رسیدند. وقتی آنها تصمیم گرفتند یوسف را در چاه بیندازند، به پدرشان گفتند: «ای پدر، چرا به ما اعتماد نمیکنی که یوسف را به همراه خود ببریم؟» مقاتل توضیح میدهد که در این آیه ترتیب کلمات جابجا شده است و مفهوم این جمله این است که آنها گفتند: «او را با خود بفرست تا فردا در صحرا بچرخیم و بازی کنیم.» پدرشان گفت: «من نگران هستم که او را ببرند.» در ادامه، آنها از پدرشان پرسیدند که چرا به ما اعتماد نمیکنی تا او را با خود ببریم. آنها اینگونه قصد داشتند ثابت کنند که نگران یوسف نیستند، و در اینجا هم اکثریت آنها لفظ «لا تأمنا» را با مدغمه (جمع) نون قرار دادهاند تا نشان دهند اصل کلمه «تأمننا» با دو نون مرفوع بوده و در نون دوم ادغام شده است تا آسانتر ادا شود.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فی اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فی الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وی را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند ای پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه ای؟! و چرا ترسی و او را با ما بصحرا نفرستی؟ چنین برادری خوب روی بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازی کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان و دوست دار و بر وی مشفق و مهربان باشیم.
هوش مصنوعی: ابو جعفر لفظ «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» را بدون اشمام و با نحوی نرم و طبق نوشتار قرآن خواند. مفهوم نصیحت در اینجا به معنای تلاش برای بهبود و اصلاح رفتار است و ناصح به معنی کسی است که خیرخواهی میکند. پسران یعقوب به پدرشان نزدیک شدند و دست او را بوسیدند و ابراز احترام کردند. آنها از پدرشان پرسیدند چرا نسبت به یوسف نگران است و چرا اجازه نمیدهد که او را به صحرا ببرند. آنها گفتند یوسف برادر خوبی است که دوازده سال دارد و هرگز از پیش پدر دور نشده و باید با مردم معاشرت کند. آنها خواستند که یوسف را به صحرا ببرند تا در میان طبیعت بازی کند، نشاط بگیرد و با دیگران آشنا شود و قول دادند که از او مراقبت کنند و نسبت به او محبت داشته باشند.
اینست که ربّ العزّه گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». مکی و شامی و ابو عمرو، نرتع و نلعب بنون خوانند، یعنی نرتع مواشینا و نلهو و ننشط. یقال: رتع فلان فی ماله اذا انعم فیه و انفقه فی نشاطه، و قیل: نلعب بالرّمی قیل لابی عمرو کیف تقرأ نلعب بالنّون و هم انبیاء؟ قال: لم یکونوا یومئذ انبیاء. اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنی یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة. یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنی نرتع مواشینا و یلعب یوسف. اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء ای نتحارس و یحفظ بعضا. چون برادران این سخن گفتند، یعقوب گفت: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد. این چنان است که در مثال گویند: ذکرتنی الطّعن و کنت ناسیا، برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد! و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند.
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرمود: «او را فردا با ما بفرستید تا بازی کند و سرگرم شود». مکی، شامی و ابوعمرو بر این عقیدهاند که باید به صورت جمع خوانده شود، بدین معنا که ما دامهایمان را میچرانیم و سرگرم میشویم. به کسی که در اموالش خوش میگذرانده، میگویند: او در اموالش خوشحال است و به خوشی آنها را مصرف میکند. گروهی بر این نظرند که در پرتاب تیر بازی میکنند و وقتی ابوعمرو درباره خواندن این جمله با نون سؤال کردند، پاسخ دادند که در آن زمان آنها پیامبر نبودند. اهل کوفه هر دو عبارت «یرتع» و «یلعب» را به یک شکل میخوانند و منظورشان این است که یوسف یک ساعت بازی میکند و یک ساعت دیگر میچرد. یعقوب این را به صورت جمع خواند و مقصودش این بود که ما دامهایمان را میچرانیم و یوسف بازی میکند. اهل حجاز این عبارت را به کسر عین میخوانند، به این معنا که ما از یکدیگر نگهداری میکنیم. زمانی که برادران این حرف را گفتند، یعقوب گفت: «من نگران هستم که شما او را ببرید و میترسم که گرگ او را بخورد». چرا که چراگاه شما محل خطر گرگ است و من نگرانم که غافل باشید و گرگ او را ببلعد. این موضوع مشابه است با گفتهای که میگویند: «به یاد طعنهها افتادم در حالی که فراموش کرده بودم»، زیرا برادران نمیدانستند که ممکن است گرگ افراد را بخورد و از این رو به این فریب گراییدند تا اینکه حرف پدر را شنیدند.
و در خبر است از مصطفی (ص): «لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا» فانّ بنی یعقوب لم یعلموا انّ الذئب یأکل الانسان فلمّا لقّنهم انّی اخاف ان یأکله الذئب قالوا اکله الذئب.
هوش مصنوعی: در حدیثی از مصطفی (ص) آمده است که مردم را به دروغگویی آموزش ندهید، زیرا بنی یعقوب نمیدانستند که گرگ انسان را نمیخورد. اما زمانی که به آنها گفته شد که من نگران هستم گرگ او را بخورد، گفتند که گرگ او را خورده است.
و یعقوب از بهر آن میگفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادی و ده گرگ بقصد وی گرد وی در آمده، یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند، راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید، گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران، آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد.
هوش مصنوعی: یعقوب به خاطر خوابی که دیده بود این را میگفت. در خواب، او میدید که بر سر کوهی ایستاده و یوسف در میان درهای قرار دارد و چندین گرگ دور او جمع شدهاند. یعقوب تلاش میکرد تا به نزد یوسف برود و او را از چنگ این گرگها نجات دهد، اما راهی برای پایین آمدن نداشت و نمیتوانست دستش به یوسف برسد. او گفت که وقتی ناامید شد، گرگی بزرگ را دید که یوسف را در پناه خود گرفته است. سپس زمین را دید که شکافته شد و یوسف از آن شکاف وارد شد و بعد از سه روز از آنجا خارج شد.
ابن عباس گفت به تعبیر این خواب: آن ده گرگ برادران وی بودند آن روز که قصد قتل وی کردند، و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید، و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند.
هوش مصنوعی: ابن عباس توضیح داد که تعبیر این خواب بدین صورت است: آن ده گرگ برادران یوسف بودند که در روزی خواستند او را به قتل برسانند. و آن گرگ بزرگ، یهودا است که یوسف را از دست برادرانش نجات داد و از مرگ رهانید. همچنین، آن زمینی که شکافته شد، چاهی است که یوسف را در آن انداختند.
چون یعقوب گفت «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» ایشان گفتند: «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عشرة رجال «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» عجزة مغبونون.
هوش مصنوعی: یعقوب گفت: «میترسم که wolf او را بخورد». آنها پاسخ دادند: «اگر wolf او را بخورد و ما گروهی ده نفره باشیم، در آن صورت ما واقعاً شکستخوردهایم».
ثم قالوا یا نبی اللَّه کیف یأکله الذئب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتی یصیح، فاذا صاح لا تسمعه حامل الّا وضعت ما فی بطنها. و فینا یهودا اذا غضب شقّ السّبع بنصفین. یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنی معهم قال أ تحبّ ذلک یا بنیّ؟ قال نعم، قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک.
هوش مصنوعی: سپس آنها گفتند: ای پیامبر خدا، چگونه میتواند گرگ او را بخورد در حالی که شمعون در میان ما است؟ وقتی او خشمگین میشود، خشمش آرام نمیگیرد تا فریاد بزند و وقتی فریاد میزند، هیچ کس نمیتواند چیزی را که در شکم خود دارد، حفظ کند. همچنین در میان ما یهودا وجود دارد که وقتی عصبانی میشود، پوست حیوان را به دو نیم میکند. وقتی یوسف این سخنان را از آنها شنید، به سوی پدرش رفت و گفت: ای پدر، آیا میتوانی مرا با خود بفرستی؟ پدرش در پاسخ گفت: آیا این را دوست داری، پسرم؟ یوسف پاسخ داد: بله. پدرش گفت: پس اگر فردا باشد، به تو اجازه میدهم که بروی.
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم، یوسف همه شب خرّم بود و شادی میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم، یعقوب بامداد موی وی بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وی پوشانید و کمر اسحاق بر میان وی بست و عصا بدست وی داد و پسران را وصیّت کرد گفت: اوصیکم بتقوی اللَّه و بحبیبی یوسف، اسئلکم باللَّه ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین، آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت: استودعک ربّ العالمین. و یعقوب را سلّهای بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادی بوقت سفر کردن، یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوی داد و کوزه آب بدست شمعون، و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند، یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وی غایب شدند، یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت، در خواب دید که کسی گفتی هفتاد، هفتاد، هفتاد، هفتاد. یعقوب از خواب در آمد، و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال. و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غائب گشتند: روبیل، یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وی شدند، یوسف پارهای برفت، رنجور گشت گفت ای برادران تشنهام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته، یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد، بگریست و زاری کرد و از پس ایشان همی دوید، عرق از پیشانی گشاده و اشک از دیده روان و پای آبله کرده همی گوید ای برادران ای آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من!! نه این بود بشما امید پدر من، چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیائید؟ ایشان آن همی شنیدند و او را هم چنان بتشنگی و گرسنگی و رنج همی داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد، یهودا بر وی مشفق گشت، سر وی در کنار گرفت، یوسف بهش باز آمد گفت ای برادر زینهار، یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منی، یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینانام و از خاندان محنت زدگان، لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود، کی دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند؟ آن گاه بنالید و بزارید و گفت ای پدر از حال من خبر نداری و ندانی که بر من چه میرود! برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنی و کار وی بجایی رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روی نیست، اکنون تدبیر چیست؟ یهودا گفت من چاهی دیدهام درین وادی او را در آن چاه افکنیم، تا راه گذری فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وی است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد. ایشان بحکم وی رضا دادند و رای وی موافق داشتند، او را بر گرفتند و بسر چاه بردند، و پیراهن از وی برکشیدند، بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وی را نشانی بود که گرگ یوسف را بخورد، یوسف گفت: یا اخوتاه ردّوا علیّ قمیصی اتوار به فی الجبّ، فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر یکسوک و یؤنسوک. پس او را بچاه فرو گذاشتند، چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند، ربّ العزّه او را بقعر آن چاه رسانید، چنان که هیچ رنج بوی نرسید، و در میان آب سنگی بود، یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند، یهودا باز آمد که بر وی از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد، فرا سر چاه آمد گریان و نالان و رنجور دل، گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند، یوسف گفت: یا اخی این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست، لکن ترا وصیّت میکنم اگر روزی غریبی را بینی تشنه و گرسنه و ستم رسیده، با وی مساعدت کن و لطف و مهربانی نمای، ای یهودا و چون بخانه باز روی برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز، و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم، تا من ایشان را عفو کنم، و پدر این خبر نشنیده باشد. و گفتهاند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان میشنیدند، یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود؟ گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندی رسد که اندوه آن بعضی بمن رسد. اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانی بی نهایت، طبع کریم پیوسته احسان را متقاضی بود، اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید.
هوش مصنوعی: یعقوب به یوسف وعده داد که فردا او را با برادرانش به چراگاه بفرستد. یوسف تا صبح خوشحال و شاداب بود که فردا با برادرانش به گردش خواهد رفت. یعقوب در صبح موهای یوسف را شانه زد، پیراهن ابراهیم را بر تنش کرد و کمرش را بست و عصایی به او داد. او همچنین به پسرانش وصیت کرد و از آنها خواست با تقوای خدا زندگی کنند و به یوسف عشق ورزیده و از او حمایت کنند. سپس یوسف را در آغوش گرفت و میان دو چشمانش بوسید و گفت که او را به خدا میسپارد. یعقوب برای سفر مقداری غذا در سبدی گذاشت و به پسرانش داد. آنها به راه افتادند و یعقوب به آنها نگاه میکرد و اشک میریخت تا اینکه از نظرش دور شدند. وقتی یعقوب به خانه برگشت، غمگین و اشکآلود خوابش برد و در خواب دید که کسی میگوید "هفتاد". وقتی بیدار شد، فهمید که یوسفش برای او به مدت هفتاد ساعت، هفتاد روز، هفتاد ماه و هفتاد سال غایب خواهد بود.
پسران یعقوب وقتی از دیدار پدر دور شدند، یوسف را از دوش روبیل پایین آوردند و به برنامهریزی دربارهی او پرداختند. یوسف احساس تشنگی کرد و از برادرانش آب خواست، اما شمعون کوزه آب را بر زمین انداخت و شکست. یوسف متوجه شد که مصیبت شروع شده و ناراحت و گریان شد و از برادرانش خواست که دردی که به او وارد میکنند تسکین دهند. او ناله کرد و گفت که پدرش از دیری به حال او بیخبر است. برادران تصمیم گرفتند او را به چاهی بیفکنند تا او گم شود و پدرشان از غم او رنج نکشد. در حین این کار، برادران پیراهن یوسف را از او گرفتند تا آن را به خون آغشته کنند و به پدر نشان دهند.
یوسف از آنچه که بر او رفت، ناراحت بود و به برادرانش گفت که این نمیتواند عهدهای باشد که پدر با آنها کرده است. او از آنچه در دلش میگذشت با یهودا صحبت کرد که گفت باید با مهربانی برادرانش را راضی کند و از حال خود به پدرش خبر ندهد. یهودا با اندوه به چاه نزدیک شد و نگران یوسف بود. یوسف گفت که خود را تسلیم حکم خدا میکند و از یهودا خواست که به دیگر برادرانش کمک کند.
در نهایت، یوسف از چاه به پایین انداخته شد و یهودا با احساس گناه و ناراحتی به او گفت که در نهایت باید در برابر قوانین خدا تسلیم بود. یوسف در چاه از برادرانش خواست که در زندگی خود به دیگران کمک کنند و از خوبی در حق یوسف دست برندارند.
و گفتهاند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوی وی تعویذی بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وی بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود میافکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وی و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفتهاند بهی از بهشت بیاورد و بوی داد تا بخورد. و گفتهاند که ربّ العزّه بوی فریشتهای فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهی بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفتهاند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد تری مکانی، و تعرف حالی، و لا یخفی علیک شیء من امری فریشتگان آسمان آواز وی بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبیّ، و اما الدّعاء فدعاء نبیّ، فاوحی اللَّه الیهم: ملائکتی هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی یوسف است که در چاهی تاریک و تلخ افتاده بود. اما به دلیل این که یوسف در آن چاه آرامش یافت، آب چاه خوشگوار شد و چاه روشنایی پیدا کرد. یوسف برهنه بود، ولی بر بازوی او تعویذی بسته شده بود که پدرش یعقوب برای حفظ او از چشم زخم آماده کرده بود. این تعویذ شامل پیراهن ابراهیم خلیل بود که از حریر بهشت تهیه شده بود و جبرئیل آن را برای ابراهیم در زمان افکندنش به آتش نمرود به ارمغان آورده بود. پیراهن به نسلهای بعدی، یعنی اسحاق و یعقوب، نیز به ارث رسیده بود. هنگامی که یوسف در چاه افتاد، جبرئیل تعویذ را باز کرد و پیراهن را به او پوشاند. او همچنین گلابی از بهشت آورد که یوسف بتواند از آن بخورد. گفته شده که خداوند بوی فرشتهای به نام ملک النور را فرستاد که در آتش نمرود همراه ابراهیم و در لحظهای که هاجر به دنبال آب برای اسماعیل میرفت، با او بود و همچنین مونس یونس در شکم ماهی بود. این ملک النور اکنون مونس یوسف در چاه بود. یوسف در چاه به خدا دعا کرد و ناله سر داد و فرشتگان آسمان صدای او را شنیدند و به طور معجزهآسا متوجه شدند که این ناله و دعا از یک کودک و یک پیامبر است. بنابراین، خداوند به فرشتگان وحی کرد که این یوسف، پسر یعقوب و نوه یعقوب است. در نتیجه، چاه برای او وسیع شد و خداوند هفتاد هزار فرشته را به او فرستاد تا او را تسلی دهند، و جبرئیل و میکائیل در کنار او بودند تا او را یاری کنند و چاه برای یوسف به باغی سبز تبدیل شد. خداوند نیز از تمام امور او مطلع بود.
یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همی آمد و او را طعام همی داد، روز چهارم جبرئیل گفت: یا غلام، من طرحک فی هذا الجبّ؟
هوش مصنوعی: یوسف سه روز در آن چاه ماند و یهودا در مخفی از بقیه برادران به او غذا میداد. در روز چهارم، جبرئیل به او گفت: ای جوان، آیا در این چاه طرحی داری؟
قال اخوتی لابی، قال و لم؟ قال حسدونی بمنزلتی من ابی، فقال أ تحبّ ان تخرج من هذا الجبّ؟ قال نعم، فقال له قل: یا صانع کل مصنوع و یا جابر کلّ کسیر و یا شاهد کلّ نجوی یا قریبا غیر بعید یا مونس کلّ وحید یا غالبا غیر مغلوب یا حیّ لا اله الا انت یا بدیع السّماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام، اجعل لی من امری فرجا و مخرجا، یوسف این دعا بگفت در حال فریشتهای آمد ببشارت و راحت و پیغام ملک. فذلک قوله عزّ و جل: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ این واو زیادت است، تقدیره: فلمّا ذهبوا به و اجمعوا، ای عزموا علی ان یجعلوه فی غیابت الجبّ اوحینا الیه. و روا باشد که این واو ثابته باشد و واو در اجمعوا زیادت بود یعنی فلمّا ذهبوا به اجمعوا.
هوش مصنوعی: برادران یوسف به پدرش گفتند: "چرا؟" و او پاسخ داد: "به خاطر مقام و جایگاه من نزد پدر." سپس از یوسف پرسیدند: "آیا دوست داری از این چاه بیرون بیایی؟" یوسف گفت: "بله." آنگاه به او گفتند: "این دعا را بگو: ای سازندهی هر موجودی، ای مرمتکنندهی هر شکسته، ای آگاه از هر پنهانی، ای نزدیک اما دور، ای رفیق هر تنهایی، ای غالب بر هر شکست، ای زنده که جز تو خدایی نیست، ای نوآور آسمانها و زمین، ای صاحب جلال و احترام، برای من در کارم گشایش و راهی قرار بده." یوسف این دعا را گفت و در آن لحظه فرشتهای آمد و مژده و راحت و پیام پادشاه را آورد. خداوند متعال نیز به این موضوع اشاره کرده است که ما به یوسف وحی کردیم. واو در اینجا به معنای افزوده است و تقدیرش اینگونه است: هنگامی که آنها او را بردند و تصمیم گرفتند که او را در چاه بیاندازند، ما به او وحی کردیم. همچنین ممکن است این واو ثابت باشد و واو در "اجمعوا" افزون بر آن باشد، بدین معنا که هنگامی که او را بردند، جمع شدند.
آن گه ابتدا کرد، گفت: و اوحینا الیه. و مثله قوله فلما اسلما و تلّه للجبین و نادیناه، ای نادیناه، و الواو زائدة. و قیل الوحی ها هنا وحی الهام.
هوش مصنوعی: سپس او آغاز کرد و گفت: و ما به او وحی کردیم. و مشابه این گفته است: زمانی که تسلیم شدند و او را بر پیشانی به زمین زدیم و ندا کردیم، ای ندا کردیم، که در اینجا واو اضافی است. و گفته شده که وحی در اینجا به معنای الهام است.
معنی آیت آنست که چون یوسف را ببردند و در چاه کردند ما پیغام دادیم باو که ناچار تو ایشان را خبر کنی در مصر از آنچه امروز میرود و آنچه با تو میکنند، و ذلک فی قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، انّک یوسف، ای لا یعرفونک، یعنی که تو ایشان را میگویی: هل علمتم ما فعلتم بیوسف، و ایشان ترا نشناسند و روا باشد که با وحی شود، ای اوحینا و هم لا یشعرون بذلک الوحی.
هوش مصنوعی: معنی این متن به این صورت است که پس از اینکه یوسف را به چاه انداختند، به او پیغام دادیم که باید به این افراد در مصر بگوید که چه بر او گذشته و چه کارهایی با او کردهاند. در اینجا اشاره شده که یوسف باید از آنها بپرسد آیا میدانید با یوسف چه کردهاید، در حالی که آنها او را نمیشناسند. به این معناست که او به آنها خواهد گفت که نمیدانند چه کارهایی با یوسف انجام دادهاند و این موضوع با وحی به او منتقل شده است، در حالی که آنها از این وحی خبر ندارند.
روی عن الحسن قال: القی یوسف فی الجبّ، و هو ابن سبع عشرة سنة، و کان فی العبودیّة و السّجن و الملک ثمانین سنة، و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة، و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة، و قیل حین القی فی الجبّ کان ابن اثنتی عشرة سنة.
هوش مصنوعی: در مورد یوسف گفته شده که او در سن هفده سالگی به چاه انداخته شد. او مدت هشتاد سال را در حال بندگی، زندان و پادشاهی گذراند. پس از آن، بیست و سه سال دیگر زندگی کرد و در سن یکصد و بیست سالگی فوت کرد. همچنین گفته شده که وقتی او به چاه انداخته شد، سنش دوازده سال بوده است.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً» برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجّت آریم و چه گوئیم؟ اتّفاق کردند که بزغالهای بکشند و پیراهن یوسف بخون وی آلوده کنند و پیش پدر دربرند، گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است، و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته، ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند، گریان و زاریکنان. «عشاء» آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن، و از اینجا گفتهاند: لا تطلب الحاجة باللّیل فانّ الحیاء فی العین و لا تعتذر بالنّهار فتلجلج فی الاعتذار فلا تقدر علی اتمامه و در شواذ خواندهاند «عشاء» بضم عین، معنی آنست که از اشک فرا نمیدیدند که میگریستند. و گفتهاند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز، سه معنی را: یکی آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند. دوّم کودکی و بی گناهی یوسف یاد آوردند. سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روی اصلاح کار نمیدیدند. یعقوب چون زاری و فزع ایشان شنید از جای برجست و بر خود بلرزید، گفت: ما لکم یا بنی و این یوسف؟ چه رسید شما را ای پسران و یوسف کجا است؟
هوش مصنوعی: برادران یوسف وقتی از چاه بیرون آمدند، به این فکر کردند که حالا چه چیزی برای گفتن به پدر داشته باشند. به توافق رسیدند که یک بزغاله را ذبح کنند و پیراهن یوسف را به خون آن آغشته کنند و به پدر ببرند تا به او بگویند یوسف را گرگ خورده است. یعقوب در حالی که منتظر آنها بود، از خانه بیرون آمده و بر سر راه نشسته بود. وقتی برادران در شب به او رسیدند، گریان و زاریکنان بودند. آنها به عمد شب به خانه آمدند تا شجاعت بیشتری برای بیان دروغ خود داشته باشند، زیرا در طول روز از حیا نمیتوانستند عذرخواهی کنند. گریه آنها به خاطر واقعیتهایی بود که از آنها رنجیده بودند؛ ابتدا به وضعیت یعقوب و غم او فکر کردند، سپس به بیگناهی یوسف و در نهایت به احساس ندامت از کار خود پرداختند. زمانی که یعقوب صدای زاری آنها را شنید و متوجه وضعیت آنها شد، ناگهان از جا برخواست و با نگرانی پرسید: «ای پسران، شما چه شده و یوسف کجاست؟»
ایشان گفتند: «یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» ای نتسابق، یعنی یرید کلّ واحد منّا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان. این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدلّ علیه
هوش مصنوعی: آنها گفتند: «ای پدر ما، ما به مسابقه رفتهایم»، که به معنای این است که هر یک از ما میخواهد بر دیگری پیشی بگیرد و این از فعالیتهای بدنی است. این آیه نشاندهنده این است که رقابت در برخی اقدامات مجاز است و به آن اشاره دارد.
خبر عائشة: قالت سابقت رسول اللَّه (ص) فسبقته فلمّا حملت من اللّحم سابقنی فسبقنی، فقال یا عائشة هذه بتلک.
هوش مصنوعی: عائشه میگوید: من ابتدا از پیامبر (ص) جلو افتادم و از او سبقت گرفتم، اما وقتی که او از غذایی که خورده بود، به حرکت درآمد، توانست دوباره از من پیشی بگیرد و گفت: «عائشه، این کار را با آن کار قبلی مقایسه کن.»
و عن الزهری قال: کانوا یستبقون علی عهد رسول اللَّه (ص) علی الخیل و الإبل و الرجال علی اقدامهم و کانوا یستبقون لیشدّوا بذلک انفسهم. و گفتهاند: إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ، این سباق رمی است و مصطفی (ص) گفته: الرّمی سهم من سهام الاسلام من تعلّم الرّمی ثمّ ترکه فنعمة ترکها.
هوش مصنوعی: در زمان رسولالله (ص)، مردم مسابقاتی را بر روی اسبها، شترها و همچنین بهصورت دویدنی برگزار میکردند تا خود را تقویت کنند. گفته شده که وقتی میخواستند به مسابقهای بروند، میگفتند: «ما برای مسابقه میرویم». همچنین، در مورد تیراندازی آمده که پیامبر (ص) فرمودهاند: تیراندازی یکی از اصول اسلام است و اگر کسی تیراندازی را یاد بگیرد و سپس آن را رها کند، به واقع نعمت خوبی را از دست داده است.
و قال صلی اللَّه علیه و سلّم: من حقّ الولد علی الوالد ان یعلّمه کتاب اللَّه و السّباحة و الرّمی.
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: یکی از حقوق فرزند بر والدین این است که والدین باید فرزند خود را به خواندن کتاب خدا (قرآن) و همچنین به شنا و تیراندازی آموزش دهند.
قال و لیس من اللهو الا ثلاثة: ملاعبة الرّجل اهله، و تأدیبه فرسه، و رمیه بقوسه، و من علّمه اللَّه الرّمی و ترکه رغبة عنه فنعمة کفرها. و فی روایة: قال کلّ شیء من لهو الدّنیا باطل الّا ثلثا: انتضالک بقوسک، و تأدیبک فرسک، و ملاعبتک اهلک، فانّهنّ من الحقّ.
هوش مصنوعی: پیام این متن به این معناست که در زندگی، سه نوع سرگرمی وجود دارد که واقعی و مثبت محسوب میشوند: بازی با خانواده، تربیت و کشتار اسب، و تیراندازی با کمان. همچنین، اگر کسی یادگیری تیراندازی را از خدا دریافت کرده و آن را نادیده بگیرد، در واقع نعمت بزرگی را ناشکری کرده است. در ورژن دیگری از این روایت، آمده که هر چیزی که به عنوان سرگرمی در دنیای فانی شناخته میشود بیفایده است، به جز همین سه فعالیت: تیراندازی، تربیت اسب و بازی با خانواده، که اینها از حقیقت هستند.
و روی انّ النّبی (ص) مرّ بنفر یتناضلون، فقال: ارموا بنی اسماعیل فانّ اباکم کان رامیا و انا مع ابن الادرع فطرحوا نبالهم، و قالوا من کنت معه یا رسول اللَّه غلب؟ قال ارموا و انا معکم کلّکم ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الیّ من ان ترکبوا.
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم (ص) از کنار گروهی گذشت که در حال مسابقه تیراندازی بودند. ایشان فرمودند: «به سمت فرزندان اسماعیل تیر بیندازید، زیرا پدر شما تیرانداز بود.» و سپس به افرادی که کنار ایشان بودند اشاره کرد که تیرهای خود را پرتاب کردند. آنها از پیامبر پرسیدند: «کسی که با شماست پیروز میشود؟» پیامبر پاسخ داد: «بله، تیر بیندازید و من هم با شما هستم. همه شما تیر بیندازید و اگر تیراندازی کنید، برای من محبوبتر است از اینکه فقط سوار شوید.»
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» گفتند ای پدر ما، ما ریاضت تن را و آزمون قوّت را با یکدیگر سباق میبردیم و تیر میانداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم، گرگ آمد و او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» معنی مؤمن درین موضع مصدّق است هم چنان که آنجا گفت «وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» ای یصدق المؤمنین، جایی دیگر گفت «لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ» ای لن نصدّقکم، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» لیس یریدون انّ یعقوب لا یصدّق من یعلم انه صادق هذا محال، لا یوصف الانبیاء بذلک و لکنّ المعنی لو کنّا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتّهمتنا فی یوسف لمحبّتک ایّاه و ظننت انّا قد کذبناک.
هوش مصنوعی: آنها گفتند: «ای پدر، ما به یکدیگر مسابقه میدادیم و تیراندازی میکردیم و یوسف که هنوز کودک بود را نزدیک لباسمان گذاشته بودیم که ناگهان یک گرگ آمد و او را خورد». در اینجا معنای «مؤمن» به معنای تصدیقکننده است، همانطور که در جایی دیگر گفته شده «و به مؤمنان ایمان میآورد» که به معنای تصدیق مؤمنان است. آنها همچنین اضافه کردند: «ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد، حتی اگر راست بگویید». این بدان معناست که یعقوب نمیتواند به کسی که میداند راست میگوید، ایمان نیاورد، زیرا این امر غیرممکن است؛ انبیا اینگونه توصیف نمیشوند. ولی منظور آنها این است که اگر ما در نزد شما از اهل اعتماد و صداقت بودیم، ممکن بود به ما درباره یوسف شک کنید، به خاطر محبتی که به او داشتید و این احتمال را میدادید که ما دروغ گفتهایم.
«وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» ای ذی کذب یرید مکذوبا فیه، لانّه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة. یعقوب چون پیراهن دید، هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته، گفت شما دروغ میگوئید که اگر گرگ خورد پیراهن وی پاره کردی، آن گه گفت: تاللَّه ما رأیت کالیوم ذئبا حلیما اکل ابنی و لم یخرق علیه قمیصه. یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وی آمد، دانست که یوسف زنده است گرگ او را نخورده، و ایشان دروغ میگویند، و آن پیراهن بر وی خود مینهاد و میبوئید و میگفت: ما هذا بریح دم ابنی فانظروا ما صنعتم، آن گه گفت «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» ای زیّنت لکم انفسکم امرا فصنعتموه «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنی فصبری صبر جمیل لا شکوی فیه و لا جزع، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ» کلمة یسکن الیها الملهوف ای استعین باللَّه علی احتمال ما تصفون.
هوش مصنوعی: «و آنها پیراهن او را با خونی کاذب آوردند» که این خون واقعاً متعلق به یوسف نبود، بلکه خون یک بز بود. وقتی یعقوب پیراهن را دید که پاره نشده و فقط به خون آغشته است، به آنها گفت: شما دروغ میگویید، چون اگر گرگ او را خورده بود، باید پیراهنش پاره میشد. سپس افزود: به خدا قسم، امروز هیچ گرگی را ندیدم که آرام و حلیم باشد و فرزندم را بدون پاره کردن پیراهنش بخورد. یعقوب که پیراهن را دید، در دلش آرامش پیدا کرد و فهمید یوسف زنده است و گرگ او را نخورده، و اینها دروغ میگویند. او پیراهن را در آغوش میگرفت و بویید و میگفت: "این چه بویی است که متعلق به خون فرزندم است؟ ببینید چه بر سر من آوردهاید." سپس گفت: «بل نفسهای شما برایتان أمری زینت داده است» به این معنا که شما در ذهن خود به خاطر آنچه کردهاید، توجیهاتی داشتهاید، و یعقوب در ادامه گفت: «صبری زیبا» یعنی من صبر زیبایی خواهم داشت که در آن هیچ شکایتی و هیچ ناراحتی نیست و به خداوند در تحمل آنچه میگویید، پناه میبرم.
قال الشعبی لقمیص یوسف ثلث آیات: احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب، و الثانیة حین قدّ، و الثالثة حین القی علی وجه یعقوب فارتدّ بصیرا. و روی انّهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذئبا و اتوا به یعقوب، فقالوا یا ابانا هذا الذئب الذی افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الی السّماء، و قال یا ربّ ان کنت استجبت لی دعوة او رحمت لی عبرة فانطلق لی هذا الذّئب حتّی یکلّمنی فانطقه اللَّه عزّ و جلّ فابتداه بالسّلام، و قال: السّلام علیک یا نبی اللَّه، فقال یعقوب و علیک السّلام ایّها الذّئب، لقد فجعتنی بحبیبی و قرة عینی و اورثتنی حزنا طویلا، قال: لا و حقّک یا نبیّ اللَّه، ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و انّ لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء.
هوش مصنوعی: شعبی درباره پیراهن یوسف سه آیه را ذکر کرده است: یکی زمانی که برادرانش به او گفتند که یوسف را در حالی که خون آلود بود دیدند، دیگری زمانی که پیراهنش را نازک کردند و سومی وقتی که پیراهن را بر روی صورت یعقوب انداختند و او دوباره بیناییاش را به دست آورد. روایت شده که آنها به سمت یعقوب رفتند و یک گرگ را گرفتار کردند و آن را به او آوردند. آنها به یعقوب گفتند: «ای پدر، این گرگی است که پسر تو را دریده است و ما آن را برای تو آوردهایم.» یعقوب دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا، اگر به دعای من جواب دادهای یا بر من رحمتی کردهای، این گرگ را به من بفرست تا با من صحبت کند.» سپس خداوند او را به سخن درآورد و او ابتدا با سلام به یعقوب گفت: «سلام بر تو ای نبی خدا.» یعقوب به او پاسخ داد: «سلام بر تو ای گرگ، تو مرا از عزیزم و نور چشمانم محروم کردی و غم بزرگی بر من گذاشتی.» گرگ جواب داد: «نه، به حق تو ای نبی خدا، من هیچ گوشتی از او نخوردم و هیچ خونی از او ننوشیدم، چرا که گوشت و خون شما بر ما پیامبران حرام است.»