گنجور

۱۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» الآیة... یوسف گفت ببرید پیراهن من بر یعقوب که درد یعقوب از دیدن پیرهن خون آلوده گرگ ندریده بود، تا مرهم هم از پیرهن من بود، چون آن پیراهن از مصر بیرون آوردند باد صبا را فرمان دادند که بوی پیرهن بمشام یعقوب رسان تا پیش از آنک پیک یوسف بشارت برد از پیک حق تعالی بشارت پذیرد و کمال لطف و منّت حق بر خود بشناسد، این بر ذوق عارفان همان نفحه الهی است که متواری وار گرد عالم می‌گردد بدر سینه‌های مؤمنان و موحدان تا کجا سینه‌ای صافی بیند و سری خالی و آنجا منزل کند.

اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلبا فارغا فتمکنا

و الیه‌ اشار النبی صلی اللَّه علیه و سلّم: «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات»

الخبر... اما یعقوب را این کرامت بواسطه عشق یوسف نمودند و در تحت این سرّی عظیم است و بیان وی آنست که مشاهده یوسف، یعقوب را بواسطه مشاهده حق بود جلّ جلاله، هر گه که یعقوب، یوسف را بچشم سر بدیدی بچشم سرّ در مشاهده حق نگرستی، پس چون مشاهده یوسف از وی در حجاب شد، مشاهده حق نیز از دل وی در حجاب شد، آن همه جزع نمودن یعقوب و اندوه کشیدن وی بر فوت مشاهده حق بودند بر فوت مصاحبت یوسف، و آن تحسر و تلهّف وی بر فراق یوسف از آن بود که آئینه خود گم کرده بود نه ذات آئینه را می‌گریست، لکن مونس دل خویش را که پس از آن نمی‌دید و بر فوت آن می‌سوخت، لا جرم آن روز که وی را باز دید بسجود در افتاد که دلش مشاهده حق دید، آن سجود فرا مشاهده حق می‌برد که سزای سجود جز اللَّه تعالی نیست.

قوله تعالی: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» عجب آنست که دارنده آن پیراهن از آن هیچ بویی نیافت و یعقوب از مسافت هشتاد فرسنگ بیافت، زیرا که بوی عشق بود و بوی عشق جز بر عاشق ندمد و نیز نه هر وقتی دمد که تا مرد پخته عشق نگردد و زیر بلای عشق کوفته نشود این بودی مرو را ندمد، نبینی که یعقوب در بدایت کار و در آغاز قصّه که یوسف را از بر وی ببردند هنوز یک مرحله نارسیده که او را در چاه افکندند، نه از وی خبر داشت نه هیچ بوی برد و بعاقبت در کنعان از بوی یوسف خبر می‌داد که «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» و گفته‌اند یعقوب در بیت الاحزان هر وقت سحر بسیار بگریستی، گهی بزاری نوحه کردی، گهی از خواری بنالیدی، گهی روزنامه عشق باز کردی و سوره عشق آغاز کردی، گهی سر بر زانو نهادی، گهی روی بر خاک نهادی دو دست بدعا برداشتی، گهی بوی یوسف از باد سحر تعرّف کردی و بزبان حال گفتی:

بوی تو باد سحر، گه بمن آرد صنما
بنده باد سحرگه ز پی بوی توام‌

از اینجا بود که باد صبا روز فرج بوی یوسف بمشام وی رسانید و یعقوب تقرّب کرد و هذا سنّة الاحباب مسائلة الدّیار و مجاوبة الاطلال و تنسم الاخبار من الرّیاح، و فی معناه انشدوا:

و انّی لاستهدی الرّیاح نسیمکم
اذا اقبلت من نحو کم بهبوب
و اسألها حمل السّلام الیکم
فان هی یوما بلّغت فاجیبی

«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی‌ وَجْهِهِ» الآیة... لو القی قمیص یوسف علی وجه من فی الارض من العمیان لم یرتدّ بصرهم و انما رجع بصر یعقوب بقمیص یوسف علی الخصوص لانّ بصر یعقوب ذهب بفراق یوسف و انما یرجع بقمیص یوسف بصر من ذهب بصره بفراق یوسف، یعقوب را مهر یوسف با روح آمیخته بود و دار الملک روح دماغست و قوّت وی در چشم و صفاء ناظر ازو، و چون یوسف برفت با وی جمال نظر و صفاء بصر برفت، که آن قوّت و آن صفا ذات یوسف و بوی یوسف می‌داشت، چون برفت با خود ببرد، لا جرم چون پیراهن به یعقوب رسید بوی یوسف باز آمد، آن صفاء بصر باز آمد، تا بدانی از روی حقیقت که محبوب بجای چشم و روح است، فراق وی نقصان چشم و روح است و وصال وی مدد چشم و روح است.

گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نگه کنم جان منی‌
مرتد گردم گر تو زمن برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی‌

«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» در رفتن به مصر همه یکسان بودند اما بوقت تقرّب و نواخت مختلف بودند که پدر را و خاله را بر عرش کرامت نشاند و بصحبت و قربت و ایواء ایشان را مخصوص کرد، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» و برادران در محل خدمت فرو آورد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» اشارت است که فردای قیامت مؤمنانرا بر عموم ببهشت اندر آرند، عاصی آمرزیده و مطیع پسندیده، پس ایشان که اهل معصیت بوده و مغفرت حق ایشان را دریافته با بهشت گذراند و اهل معرفت را بتخصیص قربت و زلفت مخصوص گردانند و بحضرت عندیّت فرود آرند «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».

پیر طریقت ازینجا گفت: اهل خدمت دیگرند و اهل صحبت دیگر، اهل خدمت اسیران بهشت‌اند و اهل صحبت امیران بهشت، اسیران در ناز و نعیم‌اند و امیران بار از ولّی نعمت مقیم‌اند. «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» محسن نه اوست که بابتدا احسان کند، محسن اوست که پس از جفا احسان کند، یوسف اوّل جفاء نفس خود دید که در زندان التجا بساقی کرده بود و گفته که «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» پس خلاص خود از زندان بفضل و کرم حق دید و آن را احسان شمرد گفت: «أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و هر چند که بلاء چاه دیده بود آن را باز نگفت که آن بلا در حق خود نعمت می‌دید که در چاه وحی حق یافت و پیغام ملک شنید و جبرئیل پیک حضرت دید. یقول اللَّه تعالی «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ» پس آن محنت نعمت شمرد و آن بلا عین عطا دید ازین جهت بلاء چاه یاد نکرد و حدیث زندان کرد گفت: اللَّه تعالی با من نیکویی کرد که سزای ملامت بودم و با من کرامت کرد، بدی دید از من و بفضل خود رحمت کرد از زندان خلاص داد، و پس از فرقت در از میان گرامیان جمع کرد، آن همه از لطیفی و بنده نوازی و مهربانی خویش کرد، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوندی است بلطف خود باز آمده بوفاء امید داران، بکرم خود در گذارنده نهانیهای بندگان و راست دارنده کار ایشان در دو جهان.

۱۱ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابی بعدی حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایی وی برفته، یوسف زاری کرد و جزع نمود، وحی آمد از حق جلّ جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، ای یوسف زاری مکن پیراهن بوی فرست که چون بوی پیراهن بمشام وی رسد بینایی باز آید. قال الحسن: لو لا انّ اللَّه اعلم یوسف ذلک لم یعلم انّه یرجع بصره الیه.۱۲ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» خداوند من مرا از ملک این جهانی بهره دادی، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و در من آموختی دانستن سرانجام خوابها که بینند، «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ای کردگار آسمان و زمین بنوی، «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» تویی یار من درین جهان و در آن جهان «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» بمیران مرا بر مسلمانی، «وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۱۰۱)» و مرا بنیکان رسان.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» الآیة... یوسف گفت ببرید پیراهن من بر یعقوب که درد یعقوب از دیدن پیرهن خون آلوده گرگ ندریده بود، تا مرهم هم از پیرهن من بود، چون آن پیراهن از مصر بیرون آوردند باد صبا را فرمان دادند که بوی پیرهن بمشام یعقوب رسان تا پیش از آنک پیک یوسف بشارت برد از پیک حق تعالی بشارت پذیرد و کمال لطف و منّت حق بر خود بشناسد، این بر ذوق عارفان همان نفحه الهی است که متواری وار گرد عالم می‌گردد بدر سینه‌های مؤمنان و موحدان تا کجا سینه‌ای صافی بیند و سری خالی و آنجا منزل کند.
هوش مصنوعی: حضرت یوسف دستور داد پیراهنش را به یعقوب ببرند تا با دیدن آن، یعقوب تسکینی بیابد. یعقوب در اثر دیدن پیراهن خون‌آلود که نشانه‌ای از آسیب به یوسف بود، دلش به درد آمده بود. وقتی پیراهن از مصر خارج شد، باد صبا به آن پیراهن فرمان داده شد تا بوی خوشش را به یعقوب برساند. این موضوع قبل از آنکه پیام‌آور یوسف خبر خوشی برای یعقوب بیاورد، صورت گرفت تا یعقوب از این نعمت الهی آگاه شود و به لطف و رحمت پروردگار پی ببرد. این امر به زعم عرفا همان نفحه الهی است که در دل‌های مؤمنان و موحدان ساری و جاری است و به دنبال دلی خالی و صافی می‌گردد تا در آنجا قرار گیرد.
اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلبا فارغا فتمکنا
هوش مصنوعی: نسیم عشق پیش از آنکه من عشق را بشناسم به سراغم آمد و قلبی خالی را یافت که به راحتی به آن راه یافت.
و الیه‌ اشار النبی صلی اللَّه علیه و سلّم: «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات»
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم (ص) اشاره کرده‌اند که در روزهای زندگی شما، فرصت‌هایی ویژه از سوی پروردگار وجود دارد.
الخبر... اما یعقوب را این کرامت بواسطه عشق یوسف نمودند و در تحت این سرّی عظیم است و بیان وی آنست که مشاهده یوسف، یعقوب را بواسطه مشاهده حق بود جلّ جلاله، هر گه که یعقوب، یوسف را بچشم سر بدیدی بچشم سرّ در مشاهده حق نگرستی، پس چون مشاهده یوسف از وی در حجاب شد، مشاهده حق نیز از دل وی در حجاب شد، آن همه جزع نمودن یعقوب و اندوه کشیدن وی بر فوت مشاهده حق بودند بر فوت مصاحبت یوسف، و آن تحسر و تلهّف وی بر فراق یوسف از آن بود که آئینه خود گم کرده بود نه ذات آئینه را می‌گریست، لکن مونس دل خویش را که پس از آن نمی‌دید و بر فوت آن می‌سوخت، لا جرم آن روز که وی را باز دید بسجود در افتاد که دلش مشاهده حق دید، آن سجود فرا مشاهده حق می‌برد که سزای سجود جز اللَّه تعالی نیست.
هوش مصنوعی: یعقوب به خاطر عشق به یوسف به مقام والایی دست یافت. این راز عمیقی در خود دارد. وقتی یعقوب یوسف را می‌دید، در واقع به حقیقتی بزرگ نگریسته بود. هر بار که یوسف را با چشم خود می‌دید، در واقع به حقیقتی معنوی نیز می‌نگریست. اما وقتی یوسف از او دور شد، در حقیقت دیدن آن حقیقت نیز از او پنهان شد. اندوه و بی‌تابی یعقوب ناشی از جدایی او از آن حقیقت و یوسف بود. او در واقع بر فقدان مونس دلش می‌گریست و وقتی یوسف دوباره پیشش آمد، در برابر او سجده کرد که به معنای دیدن دوباره آن حقیقت در دلش بود و این سجود تنها برای ذات حق تعالی است.
قوله تعالی: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» عجب آنست که دارنده آن پیراهن از آن هیچ بویی نیافت و یعقوب از مسافت هشتاد فرسنگ بیافت، زیرا که بوی عشق بود و بوی عشق جز بر عاشق ندمد و نیز نه هر وقتی دمد که تا مرد پخته عشق نگردد و زیر بلای عشق کوفته نشود این بودی مرو را ندمد، نبینی که یعقوب در بدایت کار و در آغاز قصّه که یوسف را از بر وی ببردند هنوز یک مرحله نارسیده که او را در چاه افکندند، نه از وی خبر داشت نه هیچ بوی برد و بعاقبت در کنعان از بوی یوسف خبر می‌داد که «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» و گفته‌اند یعقوب در بیت الاحزان هر وقت سحر بسیار بگریستی، گهی بزاری نوحه کردی، گهی از خواری بنالیدی، گهی روزنامه عشق باز کردی و سوره عشق آغاز کردی، گهی سر بر زانو نهادی، گهی روی بر خاک نهادی دو دست بدعا برداشتی، گهی بوی یوسف از باد سحر تعرّف کردی و بزبان حال گفتی:
هوش مصنوعی: عجیب است که شخصی که پیراهن یوسف را در دست داشت، بویی از آن حس نکرد، اما یعقوب از فاصله‌ای بسیار دور این بو را استشمام کرد. این به خاطر بوی عشق است که فقط بر عاشق تأثیر می‌گذارد و همچنین نه هر زمانی. وقتی آدمی به حقیقت عشق نمی‌رسد و دچار سختی‌های عشق نمی‌شود، این بو او را نمی‌نوازد. یعقوب در ابتدای ماجرا که یوسف را از او دور کردند و او را در چاه انداختند، هیچ خبری از یوسف نداشت و بویی هم از او نبرد. اما در نهایت، در کنعان، او از بوی یوسف خبر داد و گفت: «من بوی یوسف را می‌شنوم». گفته‌اند یعقوب در خانه غم خود، هر روز صبح خیلی می‌گریست. مدتی نوحه‌خوانی می‌کرد، مدتی به خاطر درد دلش ناله می‌زد، و گاهی در مورد عشق می‌نوشت و شروع به بیان احساساتش می‌کرد. او گاهی سرش را بر زانو می‌گذاشت و گاهی بر خاک می‌نهاد. دو دستش را به دعا بلند می‌کرد و بوی یوسف را از نسیم صبح حس می‌کرد و به زبان حالش می‌گفت.
بوی تو باد سحر، گه بمن آرد صنما
بنده باد سحرگه ز پی بوی توام‌
هوش مصنوعی: بوی تو مانند نسیم سحر است که گاه مرا به سمت خود می‌کشاند. من بنده‌ی نسیم صبحگاهی هستم و همیشه در جستجوی عطر تو هستم.
از اینجا بود که باد صبا روز فرج بوی یوسف بمشام وی رسانید و یعقوب تقرّب کرد و هذا سنّة الاحباب مسائلة الدّیار و مجاوبة الاطلال و تنسم الاخبار من الرّیاح، و فی معناه انشدوا:
هوش مصنوعی: از اینجا بود که نسیم صبح روز امید بوی یوسف را به مشام او رسانید و یعقوب به یاد او نزدیک شد. این سنت دوستان است که از دیارهای گذشته سوال کنند و به یادآوری خاطرات از سرزمین‌ها بپردازند و از بادها خبرها را بشنوند. در این زمینه شعری نیز سروده شده است:
و انّی لاستهدی الرّیاح نسیمکم
اذا اقبلت من نحو کم بهبوب
هوش مصنوعی: من به نسیم شما توجه می‌کنم، وقتی که بادها از سمت شما می‌وزند و به من می‌رسند.
و اسألها حمل السّلام الیکم
فان هی یوما بلّغت فاجیبی
هوش مصنوعی: از او بپرس که سلام مرا به شما برساند، زیرا اگر روزی این پیام را به شما رساند، پاسخ دهید.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی‌ وَجْهِهِ» الآیة... لو القی قمیص یوسف علی وجه من فی الارض من العمیان لم یرتدّ بصرهم و انما رجع بصر یعقوب بقمیص یوسف علی الخصوص لانّ بصر یعقوب ذهب بفراق یوسف و انما یرجع بقمیص یوسف بصر من ذهب بصره بفراق یوسف، یعقوب را مهر یوسف با روح آمیخته بود و دار الملک روح دماغست و قوّت وی در چشم و صفاء ناظر ازو، و چون یوسف برفت با وی جمال نظر و صفاء بصر برفت، که آن قوّت و آن صفا ذات یوسف و بوی یوسف می‌داشت، چون برفت با خود ببرد، لا جرم چون پیراهن به یعقوب رسید بوی یوسف باز آمد، آن صفاء بصر باز آمد، تا بدانی از روی حقیقت که محبوب بجای چشم و روح است، فراق وی نقصان چشم و روح است و وصال وی مدد چشم و روح است.
هوش مصنوعی: وقتی بشارت‌دهنده آمد و پیراهن را بر صورت یعقوب انداخت، بینا شد. اگر پیراهن یوسف بر صورت هر کسی از مردم زمین که نابینا بود انداخته می‌شد، بیناییش باز نمی‌گشت. بازگشت بینایی یعقوب به خاطر خاص بودن پیراهن یوسف بود، زیرا بینایی یعقوب به واسطه جدایی از یوسف از دست رفته بود. بصر و دید یعقوب با روح یوسف آمیخته بود و زیبایی یوسف در چشمان او قرار داشت. وقتی یوسف رفت، آن زیبایی و صفای چشم یعقوب نیز رفت، چون آن قدرت و صفای دید از وجود یوسف نشأت می‌گرفت. بنابراین، وقتی پیراهن به یعقوب رسید، بوی یوسف برگشت و صفای چشم نیز بازگشت. این نشان می‌دهد که محبوب واقعی جان و چشم انسان است؛ جدایی از او، نقصان روح و بینایی است و نزدیکی به او، قوت روح و بینایی را به همراه دارد.
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نگه کنم جان منی‌
هوش مصنوعی: به محبوب گفتم، آیا تو آن کسی نیستی که جان منی؟ اکنون که به تو نگاه می‌کنم، می‌بینم که واقعاً جان منی.
مرتد گردم گر تو زمن برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی‌
هوش مصنوعی: اگر تو از من فاصله بگیری، من هم از ایمان و عقیده‌ام دور می‌شوم، زیرا تو برای من، محور همه چیز هستی.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» در رفتن به مصر همه یکسان بودند اما بوقت تقرّب و نواخت مختلف بودند که پدر را و خاله را بر عرش کرامت نشاند و بصحبت و قربت و ایواء ایشان را مخصوص کرد، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» و برادران در محل خدمت فرو آورد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» اشارت است که فردای قیامت مؤمنانرا بر عموم ببهشت اندر آرند، عاصی آمرزیده و مطیع پسندیده، پس ایشان که اهل معصیت بوده و مغفرت حق ایشان را دریافته با بهشت گذراند و اهل معرفت را بتخصیص قربت و زلفت مخصوص گردانند و بحضرت عندیّت فرود آرند «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
هوش مصنوعی: وقتی برادران یوسف به او نزدیک شدند، همه در سفر به مصر یکسان بودند، اما در زمان نزدیکی و احترام، تفاوت‌هایی وجود داشت. یوسف پدر و مادرش را بر بالای عرش عزت نشاند و با محبت و نزدیکی خاصی به آن‌ها رفتار کرد. در قرآن آمده که خداوند فرمود: «و پدر و مادرش را بر عرش بلند کرد». برادران نیز در درگاه یوسف به حالت سجده در آمدند. این یک اشاره است به اینکه در روز قیامت مؤمنان را به بهشت می‌برند؛ افراد گناهکار مورد بخشش قرار می‌گیرند و افراد مطیع مورد قبول واقع می‌شوند. در این میان، کسانی که اهل معصیت بوده و مشمول رحمت الهی قرار گرفته‌اند، به بهشت می‌رسند، در حالی که اهل معرفت مخصوصاً در نزدیکی و محبت خداوند مورد توجه خاص قرار می‌گیرند و به مقام قرب و نزدیکی دست پیدا می‌کنند.
پیر طریقت ازینجا گفت: اهل خدمت دیگرند و اهل صحبت دیگر، اهل خدمت اسیران بهشت‌اند و اهل صحبت امیران بهشت، اسیران در ناز و نعیم‌اند و امیران بار از ولّی نعمت مقیم‌اند. «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» محسن نه اوست که بابتدا احسان کند، محسن اوست که پس از جفا احسان کند، یوسف اوّل جفاء نفس خود دید که در زندان التجا بساقی کرده بود و گفته که «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» پس خلاص خود از زندان بفضل و کرم حق دید و آن را احسان شمرد گفت: «أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و هر چند که بلاء چاه دیده بود آن را باز نگفت که آن بلا در حق خود نعمت می‌دید که در چاه وحی حق یافت و پیغام ملک شنید و جبرئیل پیک حضرت دید. یقول اللَّه تعالی «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ» پس آن محنت نعمت شمرد و آن بلا عین عطا دید ازین جهت بلاء چاه یاد نکرد و حدیث زندان کرد گفت: اللَّه تعالی با من نیکویی کرد که سزای ملامت بودم و با من کرامت کرد، بدی دید از من و بفضل خود رحمت کرد از زندان خلاص داد، و پس از فرقت در از میان گرامیان جمع کرد، آن همه از لطیفی و بنده نوازی و مهربانی خویش کرد، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوندی است بلطف خود باز آمده بوفاء امید داران، بکرم خود در گذارنده نهانیهای بندگان و راست دارنده کار ایشان در دو جهان.
هوش مصنوعی: پیر طریقت می‌گوید: افرادی که در خدمت هستند با افرادی که در صحبت هستند، تفاوت دارند. خدمتگزاران، اسیران بهشت هستند و صحبت‌کنندگان، امیران بهشت. اسیران در ناز و نعیم زندگی می‌کنند و امیران از نعمت‌های خداوند بهره‌مند هستند. محسن واقعی کسی است که پس از دیدن بدی یا ناراحتی، کمک کند. یوسف به دلیل نجات از زندان، خدا را سپاس گفت و از لطف او یاد کرد. او هرچند در چاه رنج کشید، ولی آن را به عنوان نعمتی در نظر گرفت؛ زیرا در آنجا وحی الهی را دریافت کرد و با جبرئیل صحبت کرد. یوسف به محنت‌ها و سختی‌ها به چشم نعمت نگاه کرد و به این دلیل در مورد چاه صحبت نکرد. او در مورد زندانی که به آن افتاده بود، گفت که خداوند با او نیکویی کرد و از غم و رنجش او را نجات داد و بعد از جدایی، او را دوباره به جمع عزیزانش بازگرداند. این همه از لطافت و محبت خداوند بود، که همواره لطفش شامل حال بندگانش می‌شود و رازهای آنها را می‌داند و در دنیا و آخرت به کارهایشان رسیدگی می‌کند.