۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» الآیة... یوسف گفت ببرید پیراهن من بر یعقوب که درد یعقوب از دیدن پیرهن خون آلوده گرگ ندریده بود، تا مرهم هم از پیرهن من بود، چون آن پیراهن از مصر بیرون آوردند باد صبا را فرمان دادند که بوی پیرهن بمشام یعقوب رسان تا پیش از آنک پیک یوسف بشارت برد از پیک حق تعالی بشارت پذیرد و کمال لطف و منّت حق بر خود بشناسد، این بر ذوق عارفان همان نفحه الهی است که متواری وار گرد عالم میگردد بدر سینههای مؤمنان و موحدان تا کجا سینهای صافی بیند و سری خالی و آنجا منزل کند.
و الیه اشار النبی صلی اللَّه علیه و سلّم: «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات»
الخبر... اما یعقوب را این کرامت بواسطه عشق یوسف نمودند و در تحت این سرّی عظیم است و بیان وی آنست که مشاهده یوسف، یعقوب را بواسطه مشاهده حق بود جلّ جلاله، هر گه که یعقوب، یوسف را بچشم سر بدیدی بچشم سرّ در مشاهده حق نگرستی، پس چون مشاهده یوسف از وی در حجاب شد، مشاهده حق نیز از دل وی در حجاب شد، آن همه جزع نمودن یعقوب و اندوه کشیدن وی بر فوت مشاهده حق بودند بر فوت مصاحبت یوسف، و آن تحسر و تلهّف وی بر فراق یوسف از آن بود که آئینه خود گم کرده بود نه ذات آئینه را میگریست، لکن مونس دل خویش را که پس از آن نمیدید و بر فوت آن میسوخت، لا جرم آن روز که وی را باز دید بسجود در افتاد که دلش مشاهده حق دید، آن سجود فرا مشاهده حق میبرد که سزای سجود جز اللَّه تعالی نیست.
قوله تعالی: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» عجب آنست که دارنده آن پیراهن از آن هیچ بویی نیافت و یعقوب از مسافت هشتاد فرسنگ بیافت، زیرا که بوی عشق بود و بوی عشق جز بر عاشق ندمد و نیز نه هر وقتی دمد که تا مرد پخته عشق نگردد و زیر بلای عشق کوفته نشود این بودی مرو را ندمد، نبینی که یعقوب در بدایت کار و در آغاز قصّه که یوسف را از بر وی ببردند هنوز یک مرحله نارسیده که او را در چاه افکندند، نه از وی خبر داشت نه هیچ بوی برد و بعاقبت در کنعان از بوی یوسف خبر میداد که «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» و گفتهاند یعقوب در بیت الاحزان هر وقت سحر بسیار بگریستی، گهی بزاری نوحه کردی، گهی از خواری بنالیدی، گهی روزنامه عشق باز کردی و سوره عشق آغاز کردی، گهی سر بر زانو نهادی، گهی روی بر خاک نهادی دو دست بدعا برداشتی، گهی بوی یوسف از باد سحر تعرّف کردی و بزبان حال گفتی:
از اینجا بود که باد صبا روز فرج بوی یوسف بمشام وی رسانید و یعقوب تقرّب کرد و هذا سنّة الاحباب مسائلة الدّیار و مجاوبة الاطلال و تنسم الاخبار من الرّیاح، و فی معناه انشدوا:
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ» الآیة... لو القی قمیص یوسف علی وجه من فی الارض من العمیان لم یرتدّ بصرهم و انما رجع بصر یعقوب بقمیص یوسف علی الخصوص لانّ بصر یعقوب ذهب بفراق یوسف و انما یرجع بقمیص یوسف بصر من ذهب بصره بفراق یوسف، یعقوب را مهر یوسف با روح آمیخته بود و دار الملک روح دماغست و قوّت وی در چشم و صفاء ناظر ازو، و چون یوسف برفت با وی جمال نظر و صفاء بصر برفت، که آن قوّت و آن صفا ذات یوسف و بوی یوسف میداشت، چون برفت با خود ببرد، لا جرم چون پیراهن به یعقوب رسید بوی یوسف باز آمد، آن صفاء بصر باز آمد، تا بدانی از روی حقیقت که محبوب بجای چشم و روح است، فراق وی نقصان چشم و روح است و وصال وی مدد چشم و روح است.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» در رفتن به مصر همه یکسان بودند اما بوقت تقرّب و نواخت مختلف بودند که پدر را و خاله را بر عرش کرامت نشاند و بصحبت و قربت و ایواء ایشان را مخصوص کرد، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» و برادران در محل خدمت فرو آورد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» اشارت است که فردای قیامت مؤمنانرا بر عموم ببهشت اندر آرند، عاصی آمرزیده و مطیع پسندیده، پس ایشان که اهل معصیت بوده و مغفرت حق ایشان را دریافته با بهشت گذراند و اهل معرفت را بتخصیص قربت و زلفت مخصوص گردانند و بحضرت عندیّت فرود آرند «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
پیر طریقت ازینجا گفت: اهل خدمت دیگرند و اهل صحبت دیگر، اهل خدمت اسیران بهشتاند و اهل صحبت امیران بهشت، اسیران در ناز و نعیماند و امیران بار از ولّی نعمت مقیماند. «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» محسن نه اوست که بابتدا احسان کند، محسن اوست که پس از جفا احسان کند، یوسف اوّل جفاء نفس خود دید که در زندان التجا بساقی کرده بود و گفته که «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» پس خلاص خود از زندان بفضل و کرم حق دید و آن را احسان شمرد گفت: «أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و هر چند که بلاء چاه دیده بود آن را باز نگفت که آن بلا در حق خود نعمت میدید که در چاه وحی حق یافت و پیغام ملک شنید و جبرئیل پیک حضرت دید. یقول اللَّه تعالی «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ» پس آن محنت نعمت شمرد و آن بلا عین عطا دید ازین جهت بلاء چاه یاد نکرد و حدیث زندان کرد گفت: اللَّه تعالی با من نیکویی کرد که سزای ملامت بودم و با من کرامت کرد، بدی دید از من و بفضل خود رحمت کرد از زندان خلاص داد، و پس از فرقت در از میان گرامیان جمع کرد، آن همه از لطیفی و بنده نوازی و مهربانی خویش کرد، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوندی است بلطف خود باز آمده بوفاء امید داران، بکرم خود در گذارنده نهانیهای بندگان و راست دارنده کار ایشان در دو جهان.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.