گنجور

۱۱ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابی بعدی حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایی وی برفته، یوسف زاری کرد و جزع نمود، وحی آمد از حق جلّ جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، ای یوسف زاری مکن پیراهن بوی فرست که چون بوی پیراهن بمشام وی رسد بینایی باز آید. قال الحسن: لو لا انّ اللَّه اعلم یوسف ذلک لم یعلم انّه یرجع بصره الیه.

یوسف بفرمان حق پیراهن از سر بر کشید و بایشان داد، گفت: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا».

ضحّاک و سدّی و مجاهد و جماعتی مفسران گفتند آن پیراهن از حریر بهشت بود و هو الذی البس اللَّه ابراهیم یوم طرح فی النّار فکساه اسحاق ثمّ کساه یعقوب ثمّ جعله یعقوب فی تعویذ و علّقه من جید یوسف و لم یعلم اخوته بذلک و کان قمیصا لا یمسه ذو عاهة الّا صحّ، یهودا گفت پیراهن بمن دهید تا من برم که آن پیراهن بخون آلوده ازین پیش من بردم و اندوه بر دل وی من نهادم، تا امروز ببشارت من روم و سبب شادی من باشم، «فَأَلْقُوهُ عَلی‌ وَجْهِ أَبِی» ای علی‌ عین ابی، «یَأْتِ بَصِیراً» یرجع الی حال الصّحة و البصر. و قیل معناه یأتنی بصیرا لأنه کان دعاه، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» نسائکم و اولادکم و عبیدکم و امائکم.

«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» ای خرجت الرّفقة من مصر نحو کنعان، «قالَ أَبُوهُمْ» لمن حضر من اسباطه فانّ اولاده بعد فی الطریق، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» ادرکه شمّا، هنوز کاروان بر در مصر بود که یعقوب با بنازادگان خویش می‌گوید که من بوی یوسف می‌یابم، از آنجا که کاروان بود تا به کنعان هشتاد فرسنگ بود، ابن عباس گفت هشت روزه راه بود و باد بوی پیراهن بمشام یعقوب رسانید بفرمان اللَّه، و یعقوب این از آن گفت که بوی بهشت بوی رسید و دانست که در دنیا بوی بهشت جز از آن ندمد. و من ذهب الی انّه قمیصه الّذی کان یلبسه، قال بلغت ریح یوسف، یعقوب علی بعد المسافة معجزة حیث کانوا انبیاء، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» ای تکذّبونی و تنسبونی الی الخرف و فساد العقل. و التّفنید فی اللغة تضعیف الرّأی، و الفند ضعف الرّأی، و جواب لو لا محذوف، تقدیره لو لا ان تنسبونی الی ضعف الرّأی لقلت انّه قریب.

«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» قال ابن عباس فی خطاک القدیم من حبّ یوسف لا تنساه غلظوا له القول بهذه الکلمة اشفاقا علیه و کان عندهم انّه مات، و قیل فی محبّتک القدیمة ما تنساها. و قال صاحب کتاب المجمل الضّلال ها هنا الغفلة، کقوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدی‌» ای غافلا عمّا یراد بک من امر النبوّة، و القدیم هو الموجود الّذی لم یزل ثمّ یستعمل للعتیق مبالغة، کقوله: «کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ».

«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» ای المبشّر و هو یهودا و هو سبط الملک من بنی اسرائیل جاء مع برید لیوسف الی یعقوب، و قیل انّ البشیر مالک بن ذعر و الاوّل اصحّ.

روی انّ یهودا خرج حاسرا حافیا و جعل یعدو حتّی اتاه و کان معه سبعة ارغفة لم یستوف اکلها و کانت المسافة ثمانین فرسخا، «أَلْقاهُ» ای القی البشیر القمیص، «عَلی‌ وَجْهِ» یعقوب، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» بعد ما کان ضریرا.

یهودا به کنعان رسید و پیراهن بر روی پدر افکند و گفت: البشارة انّ الملک العزیز هو ابنک یوسف ای پدر ترا بشارت باد که یوسف به مصر ملک است و عزیز و این پیراهن وی است، یعقوب پیراهن وی ببوسید و بر چشم نهاد، چشمش روشن گشت، و گفت ای پسر یوسف را بر چه دین یافتی، گفت بر دین اسلام، یعقوب گفت: الحمد للَّه الآن تمّت النّعمة. می‌گویند آن پیراهن بعد از یوسف نزد افرائیم بن یوسف بود و تا بروزگار هارون مانده بود و بعد از آن کس نداند که کجا شد.

«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من حیاة یوسف لاخبار ملک الموت ایّای و انّ اللَّه یجمع بیننا و قیل انّی اعلم من صحة رؤیا یوسف. و قیل اعلم من بلوی الانبیاء و نزول الفرج ما لا تعلمون، پس برادران یوسف از پدر عذر خواستند و بگناه خویش معترف شدند گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» سل اللَّه لنا مغفرة ما ارتکبنا فی حقّک و حقّ ابنک انّا تبنا و اعترفنا بخطایانا.

«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» اخّره الی سحر لیلة الجمعة لانّه افضل اوقات الدّعاء. و قیل معناه حتّی استأذن ربّی فی الاستغفار لکم خشی ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق، و قیل قال لهم تحلّلوا اوّل الامر من یوسف ثمّ استغفر لکم ربّی، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ». چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند، ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله، و در خواسته که کسان شما، خرد و بزرگ شما، همه باید که بیائید. ایشان همه کارسازی راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن، خرد و بزرگ بیرون شدند، هفتاد و دو کس بودند.

و آن روز که اسرائیلیان و نژاد ایشان با موسی از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» فی الآیة تقدیم و تأخیر، التأویل: فلمّا دخلوا قال ادخلوا مصر و آوی الیه ابویه و رفعهما علی العرش، چون یعقوب و کسان‌ وی نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بدّ است، یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش، و هم اربعة آلاف، و از مصریان نفری بسیار بیرون آمدند، یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید، آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته، بایستاد تکیه بر یهودا کرده، آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که می‌آید؟! یهودا گفت لا، بل اینک یوسف پسر تو است که می‌آید، چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد، پیاده فرا پیش پدر رفت، پدر ابتدا کرد بسلام، گفت: السّلام علیک یا مذهب الاحزان عنّی، یوسف جواب داد و پیشانی پدر ببوسید و دست بگردن وی در آورد، یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست، غریوی و سوزی در لشکر افتاد از گریستن ایشان، پس یعقوب گفت: الحمد للَّه الّذی اقرّ عینی بعد طول الاحزان، آن گه یوسف گفت: «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» من کلّ سوء. در آئید ایمن در مصر، و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز می‌توانستند رفتن و ایشان بی جواز در رفتند ایمن، آن گه سخن باستثنا پیوست از همّها و بلاها که دیده بود، یعنی که پس ازین همّها و بلاها نبود ان شاء اللَّه.

«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» این تفسیر ایواء است، ای ضمّهما الیه و رفعهما علی العرش یعنی علی السریر الّذی کان یقعد علیه کعادة الملوک و ابواه والده و خالته لیّا و کانت امّه راحیل قد ماتت فی نفاسها بابن یامین فتزوّج یعقوب بعدها لیّا و سمّی الخالة امّا کما سمّی العم ابا فی قوله «نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ». و روی عن الحسن انّه قال انشر اللَّه راحیل امّ یوسف من قبرها حتّی سجدت له تحقیقا للرؤیا، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» این واو اقتضاء ترتیب نکند، و درین تقدیم و تأخیر است، و معنی آنست که خرّوا له سجدا و رفع ابویه علی العرش همه او را بسجود افتادند آن گه پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد. مفسران گفتند به این سجود نه آن خواهد که پیشانی بر زمین نهادند بر طریق عبادت که آن جز خدای را جلّ جلاله روا نیست، بلکه آن پشت خم دادن بود و تواضع کردن بر طریق تحیّت و تعظیم و تکریم. حسن گفت سجود بود سر بر زمین نهادن از روی تعظیم نه از روی عبادت و اللَّه تعالی فرمود ایشان را تحقیق و تصدیق خواب یوسف را. قال ابن عباس وقعوا ساجدین للَّه نحوه. فقال یوسف عند ذلک و اقشعرّ جلده، «یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» ای هذا الذی فعلتم بی من التّعظیم هو ما اقتضته رؤیای و انا طفل، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» ای جعل اللَّه رؤیای صادقة، و کان بین الرّؤیا و بین التّأویل اربعون سنة. و قیل ثمانون سنة، و قیل ستّ و ثلاثون سنة، و قیل اثنتان و عشرون سنة، و قیل ثمانی عشرة سنة.

حسن گفت: یوسف هفده ساله بود که او را در چاه افکندند و هشتاد سال از پدر غایب بود و بعد از آنک با پدر رسید بیست و سه سال بزیست و صد و بیست سال از عمر وی گذشته از دنیا بیرون شد، و یعقوب پس از آنک یوسف را باز دید هفده سال بزیست و بیک قول بیست و چهار سال. و یوسف را سه فرزند آمد از زلیخا دو پسر بودند افرائیم و میشا و یک دختر بود رحمة و هی امرأة ایوب (ع) و میان یوسف و میان موسی کلیم چهار صد سال بود. قال الثوری: لمّا التقی یعقوب و یوسف، قال یوسف یا ابت بکیت علیّ حتّی ذهب بصرک، الم تعلم انّ القیامة تجمعنا، قال بلی یا بنی و لکن خشیت ان یسلب دینک فیحال بینی و بینک، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» یقال احسن فلان بی و احسن الیّ، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و لم یقل اخرجنی من الجبّ لانّه قال: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» و المعنی احسن اللَّه الیّ فی اخراجی من السّجن بعد ما استعنت فیه علیه و قلت للغلام اذکرنی عند ربّک، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» لانّهم کانوا اهل بادیة و اصحاب مواش، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» استخفّ بنا و افسد ما بیننا و اغری بعضنا ببعض، النّزع ادنی ما یقع من الفساد بین النّاس، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» عالم بدقایق الامور و حقایقها، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بخلقه، «الْحَکِیمُ» فی جمیع افعاله. قیل لمّا التقی یعقوب و یوسف، قال یعقوب لیوسف قل لی ما فعل اخوتک بک، فقال لا تسألنی یا ابی عمّا فعل بی اخوتی و سلنی عمّا فعل بی ربّی.

قال اهل التّاریخ اقام یعقوب بمصر بعد موافاته باهله و ولده اربعا و عشرین سنة فی اغبط حال و اهناء عیش ثمّ مات بمصر، فلمّا حضرته الوفاة جمع بنیه، فقال لهم ما تعبدون من بعدی؟ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ» الآیة... ثمّ قال لهم یا بنی انّ اللَّه اصطفی لکم الدّین فلا تموتنّ الّا و انتم مسلمون، و اوصی الی یوسف ان یحمل جسده الی الارض المقدّسة حتّی یدفنه عند قبر ابیه اسحاق، ففعل یوسف ذلک و نقله فی تابوت من ساج الی بیت المقدس، و خرج معه یوسف فی عسکره و اخوته و عظماء اهل مصر، و وافق ذلک الیوم، الیوم الّذی مات عیص، فدفنا فی یوم واحد فی قبر واحد لانّهما ولدا فی بطن واحد فدفنا فی قبر واحد و کان عمرهما جمیعا مائة و سبعا و اربعین سنة.

۱۱ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلی‌ وَجْهِ أَبِی» آن را بر روی پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایی آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوی یوسف می‌یابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوی نخوانید.۱۱ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» الآیة... یوسف گفت ببرید پیراهن من بر یعقوب که درد یعقوب از دیدن پیرهن خون آلوده گرگ ندریده بود، تا مرهم هم از پیرهن من بود، چون آن پیراهن از مصر بیرون آوردند باد صبا را فرمان دادند که بوی پیرهن بمشام یعقوب رسان تا پیش از آنک پیک یوسف بشارت برد از پیک حق تعالی بشارت پذیرد و کمال لطف و منّت حق بر خود بشناسد، این بر ذوق عارفان همان نفحه الهی است که متواری وار گرد عالم می‌گردد بدر سینه‌های مؤمنان و موحدان تا کجا سینه‌ای صافی بیند و سری خالی و آنجا منزل کند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابی بعدی حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایی وی برفته، یوسف زاری کرد و جزع نمود، وحی آمد از حق جلّ جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، ای یوسف زاری مکن پیراهن بوی فرست که چون بوی پیراهن بمشام وی رسد بینایی باز آید. قال الحسن: لو لا انّ اللَّه اعلم یوسف ذلک لم یعلم انّه یرجع بصره الیه.
هوش مصنوعی: وقتی برادران یوسف او را شناختند و کنار هم نشستند، یوسف از آن‌ها پرسید: حال پدرم چه طور است؟ آیا بعد از جدایی من حالش خوب شده است؟ آن‌ها پاسخ دادند که او غمگین و بیمار است و در جای غم نشسته و به خاطر اشک‌هایی که ریخته، بینایی‌اش را از دست داده است. یوسف به شدت گریه کرد و بی‌تابی کرد. در این حین، وحی از سوی خداوند نازل شد که به او خبر داد: نگران نباش و پیراهن خود را به سوی او بفرست، زیرا وقتی بوی پیراهن به مشامش برسد، بینایی‌اش برمی‌گردد. حسن بصرى گفت: اگر خداوند به یوسف خبر نداده بود، او نمی‌دانست که پدرش با بوی پیراهن بینایی‌اش را به دست خواهد آورد.
یوسف بفرمان حق پیراهن از سر بر کشید و بایشان داد، گفت: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا».
هوش مصنوعی: یوسف به فرمان خدا پیراهنش را از تن درآورد و به آن‌ها داد و گفت: «این پیراهن را ببرید».
ضحّاک و سدّی و مجاهد و جماعتی مفسران گفتند آن پیراهن از حریر بهشت بود و هو الذی البس اللَّه ابراهیم یوم طرح فی النّار فکساه اسحاق ثمّ کساه یعقوب ثمّ جعله یعقوب فی تعویذ و علّقه من جید یوسف و لم یعلم اخوته بذلک و کان قمیصا لا یمسه ذو عاهة الّا صحّ، یهودا گفت پیراهن بمن دهید تا من برم که آن پیراهن بخون آلوده ازین پیش من بردم و اندوه بر دل وی من نهادم، تا امروز ببشارت من روم و سبب شادی من باشم، «فَأَلْقُوهُ عَلی‌ وَجْهِ أَبِی» ای علی‌ عین ابی، «یَأْتِ بَصِیراً» یرجع الی حال الصّحة و البصر. و قیل معناه یأتنی بصیرا لأنه کان دعاه، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» نسائکم و اولادکم و عبیدکم و امائکم.
هوش مصنوعی: ضحاک و سدّی و مجاهد و برخی دیگر از مفسرین می‌گویند که آن پیراهن از حریر بهشت بود و خداوند آن را در روزی که ابراهیم به آتش افکنده شد، به او پوشاند. سپس این پیراهن به اسحاق رسید و بعد از او به یعقوب منتقل شد. یعقوب این پیراهن را در تعویذی قرار داد و آن را از گردن یوسف آویزان کرد، بدون آن که برادران یوسف از این موضوع خبر داشته باشند. این پیراهن خاصیتی داشت که هر کسی با عیب و نقص دیگری به آن دست نمی‌زد جز این که خوب می‌شد. یهودا گفت: "این پیراهن را به من دهید تا بروم، زیرا این پیراهن که پیش از این به خون آلوده شده بود، دل مرا پر از غم کرده است. امروز به من بشارت بدهید و موجب شادی‌ام باشید." او از این پیراهن خواست که بر روی صورت پدرش بیفتد تا پدرش دوباره بینایی‌اش را به دست آورد. برخی نیز گفته‌اند که این به معنای این است که او دعایی کرد تا پدرش بینا شود. سپس افزود: "و هر خانواده‌تان را به طرف من بیاورید، شامل زنان و فرزندان و بنده‌ها و کنیزها."
«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» ای خرجت الرّفقة من مصر نحو کنعان، «قالَ أَبُوهُمْ» لمن حضر من اسباطه فانّ اولاده بعد فی الطریق، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» ادرکه شمّا، هنوز کاروان بر در مصر بود که یعقوب با بنازادگان خویش می‌گوید که من بوی یوسف می‌یابم، از آنجا که کاروان بود تا به کنعان هشتاد فرسنگ بود، ابن عباس گفت هشت روزه راه بود و باد بوی پیراهن بمشام یعقوب رسانید بفرمان اللَّه، و یعقوب این از آن گفت که بوی بهشت بوی رسید و دانست که در دنیا بوی بهشت جز از آن ندمد. و من ذهب الی انّه قمیصه الّذی کان یلبسه، قال بلغت ریح یوسف، یعقوب علی بعد المسافة معجزة حیث کانوا انبیاء، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» ای تکذّبونی و تنسبونی الی الخرف و فساد العقل. و التّفنید فی اللغة تضعیف الرّأی، و الفند ضعف الرّأی، و جواب لو لا محذوف، تقدیره لو لا ان تنسبونی الی ضعف الرّأی لقلت انّه قریب.
هوش مصنوعی: وقتی که کاروان از مصر به سمت کنعان حرکت کرد، پدر آن‌ها به کسانی که در نزدیکی‌اش بودند گفت: «من بوی یوسف را احساس می‌کنم.» او این را در حالی گفت که هنوز کاروان در نزدیکی مصر بود و فاصله‌اش تا کنعان حدود هشتاد فرسنگ بود. ابن عباس می‌گوید که این مسیر هشت روز طول می‌کشید و بویی که از پیراهن یوسف به یعقوب رسید، به فرمان خدا بود. یعقوب این حس را از آنجا داشت که معتقد بود بوی بهشت، فقط از آنجا می‌آید و غیر از آن جایی نمی‌تواند باشد. برخی بر این باورند که این بوی ناشی از پیراهنی بود که یوسف به تن داشت. یعقوب، با وجود فاصله زیاد، این معجزه را به دلیل مقام نبوت خود پذیرفته بود. او در ادامه گفت: «اگر نمی‌خواستید مرا به جنون متهم کنید، این را می‌گفتم که یوسف نزدیک است.» در اینجا، معنای تکذیب و ضعف عقیده مطرح می‌شود و استفاده از "اگر" نشان از حذف جمله‌ای است که در آن می‌گوید اگر شما مرا متهم نمی‌کردید، به سادگی می‌گفتم که یوسف نزدیک است.
«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» قال ابن عباس فی خطاک القدیم من حبّ یوسف لا تنساه غلظوا له القول بهذه الکلمة اشفاقا علیه و کان عندهم انّه مات، و قیل فی محبّتک القدیمة ما تنساها. و قال صاحب کتاب المجمل الضّلال ها هنا الغفلة، کقوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدی‌» ای غافلا عمّا یراد بک من امر النبوّة، و القدیم هو الموجود الّذی لم یزل ثمّ یستعمل للعتیق مبالغة، کقوله: «کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ».
هوش مصنوعی: آنها گفتند: «به خدا قسم، تو در گمراهی قدیمی‌ات هستی.» ابن عباس گفته است که گمراهی قدیمی در اینجا به خاطر عشق به یوسف است که تا به حال فراموش نکرده‌اند. آن‌ها با این جمله، به نوعی ابراز نگرانی کردند و گمان کردند که او مرده است. همچنین گفته شده است که یاد عشق‌های قدیمی فراموش نمی‌شود. نویسنده کتاب مجمل نیز اشاره کرده که در اینجا گمراهی به معنای غفلت است؛ مانند جایی که گفته شده: «و تو را در حال گمراهی یافت و هدایتت کرد.» یعنی غافل از آنچه که در مورد مسئله نبوت در پیش است. واژه «قدیم» به چیزی اطلاق می‌شود که همیشه وجود داشته و همچنین برای اشاره به چیزهای باستانی به کار می‌رود، مانند جمله «مانند ساقه درخت کهن.»
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» ای المبشّر و هو یهودا و هو سبط الملک من بنی اسرائیل جاء مع برید لیوسف الی یعقوب، و قیل انّ البشیر مالک بن ذعر و الاوّل اصحّ.
هوش مصنوعی: وقتی بشارت‌دهنده آمد، که او یهودا بود و او از نسل پادشاهان بنی اسرائیل به شمار می‌رفت، به همراه پیامی برای یوسف به سوی یعقوب رفت. گفته شده است که این بشارت‌دهنده مالک بن ذعر نیز بوده، اما گزینه اول صحیح‌تر است.
روی انّ یهودا خرج حاسرا حافیا و جعل یعدو حتّی اتاه و کان معه سبعة ارغفة لم یستوف اکلها و کانت المسافة ثمانین فرسخا، «أَلْقاهُ» ای القی البشیر القمیص، «عَلی‌ وَجْهِ» یعقوب، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» بعد ما کان ضریرا.
هوش مصنوعی: یهودا با حالتی عریان و پا برهنه به سمت یعقوب دوید و در حالی که هفت نان با خود داشت که هنوز آنها را نخورده بود، مسافتی برابر با هشتاد فرسخ را طی کرد. او بشارت را به یعقوب داد و پیراهن را بر روی صورت یعقوب انداخت و او که قبلاً نابینا بود، دوباره بینا شد.
یهودا به کنعان رسید و پیراهن بر روی پدر افکند و گفت: البشارة انّ الملک العزیز هو ابنک یوسف ای پدر ترا بشارت باد که یوسف به مصر ملک است و عزیز و این پیراهن وی است، یعقوب پیراهن وی ببوسید و بر چشم نهاد، چشمش روشن گشت، و گفت ای پسر یوسف را بر چه دین یافتی، گفت بر دین اسلام، یعقوب گفت: الحمد للَّه الآن تمّت النّعمة. می‌گویند آن پیراهن بعد از یوسف نزد افرائیم بن یوسف بود و تا بروزگار هارون مانده بود و بعد از آن کس نداند که کجا شد.
هوش مصنوعی: یهودا به کنعان رسید و پیراهنی را به پدرش نشان داد و گفت: خوشخبری می‌دهم که پادشاه عزیز مصر، پسر تو یوسف است. یعقوب پیراهن را بوسید و به چشمانش گذاشت و خوشحال شد. او از یهودا پرسید که یوسف را چگونه یافت، و یهودا پاسخ داد که او به دین اسلام است. یعقوب نیز گفت: سپاس خدا را که نعمت کامل شد. گفته می‌شود این پیراهن بعد از یوسف به افرائیم، پسر یوسف، رسید و تا زمان هارون باقی ماند و بعد از آن کسی نمی‌داند که چه شد.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من حیاة یوسف لاخبار ملک الموت ایّای و انّ اللَّه یجمع بیننا و قیل انّی اعلم من صحة رؤیا یوسف. و قیل اعلم من بلوی الانبیاء و نزول الفرج ما لا تعلمون، پس برادران یوسف از پدر عذر خواستند و بگناه خویش معترف شدند گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» سل اللَّه لنا مغفرة ما ارتکبنا فی حقّک و حقّ ابنک انّا تبنا و اعترفنا بخطایانا.
هوش مصنوعی: ای کاش یادآوری می‌کردید که من به علم خدا آگاه‌تر هستم. این جمله به زندگی یوسف و اخبار ملک الموت اشاره دارد و بیان می‌کند که خداوند توانایی جمع کردن ما را دارد. همچنین گفته شده که من از حقیقت رؤیاهای یوسف و سختی‌های انبیاء و نزول رحمت آگاهی دارم، چیزهایی که شما نمی‌دانید. بنابراین، برادران یوسف از پدر خود عذرخواهی کردند و به گناه خود اعتراف کردند و گفتند: «پدر جان، برای ما از خدا درخواست بخشش کن. ما در حق تو و پسر تو خطا کرده‌ایم و ما توبه کرده و به اشتباهات خود اعتراف می‌کنیم.»
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» اخّره الی سحر لیلة الجمعة لانّه افضل اوقات الدّعاء. و قیل معناه حتّی استأذن ربّی فی الاستغفار لکم خشی ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق، و قیل قال لهم تحلّلوا اوّل الامر من یوسف ثمّ استغفر لکم ربّی، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ». چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند، ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله، و در خواسته که کسان شما، خرد و بزرگ شما، همه باید که بیائید. ایشان همه کارسازی راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن، خرد و بزرگ بیرون شدند، هفتاد و دو کس بودند.
هوش مصنوعی: یوسف به آن‌ها گفت که از خدای من درخواست می‌کنم که برای شما آمرزش بخواهد. این درخواست در سحرگاه روز جمعه انجام می‌شود، زیرا این زمان بهترین زمان برای دعاست. برخی بر این باورند که او نگران بود تا از خداوند اجازه بگیرد، چون نمی‌خواست مانند نوح باشد که برای پسر غرق شده‌اش دعا کرد. همچنین گفته شده که یوسف ابتدا از آن‌ها خواسته بود تا از خطاهای گذشته آزاد شوند و سپس از خداوند برایشان آمرزش بخواهد، زیرا او بخشنده و مهربان است. وقتی یهودا به کنعان برگشت و پیراهن یوسف را آورد، بعد از سه روز، دیگر برادران نیز به آنجا رسیدند و هدایایی آورده بودند. آنها با دوصد شتر برای سفر و بازگشت آماده بودند و یوسف از آن‌ها درخواست کرد که همه افراد خانواده، چه کوچک و چه بزرگ، بیایند. در مجموع، هفتاد و دو نفر از خانواده یعقوب به سفر رفتند.
و آن روز که اسرائیلیان و نژاد ایشان با موسی از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» فی الآیة تقدیم و تأخیر، التأویل: فلمّا دخلوا قال ادخلوا مصر و آوی الیه ابویه و رفعهما علی العرش، چون یعقوب و کسان‌ وی نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بدّ است، یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش، و هم اربعة آلاف، و از مصریان نفری بسیار بیرون آمدند، یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید، آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته، بایستاد تکیه بر یهودا کرده، آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که می‌آید؟! یهودا گفت لا، بل اینک یوسف پسر تو است که می‌آید، چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد، پیاده فرا پیش پدر رفت، پدر ابتدا کرد بسلام، گفت: السّلام علیک یا مذهب الاحزان عنّی، یوسف جواب داد و پیشانی پدر ببوسید و دست بگردن وی در آورد، یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست، غریوی و سوزی در لشکر افتاد از گریستن ایشان، پس یعقوب گفت: الحمد للَّه الّذی اقرّ عینی بعد طول الاحزان، آن گه یوسف گفت: «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» من کلّ سوء. در آئید ایمن در مصر، و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز می‌توانستند رفتن و ایشان بی جواز در رفتند ایمن، آن گه سخن باستثنا پیوست از همّها و بلاها که دیده بود، یعنی که پس ازین همّها و بلاها نبود ان شاء اللَّه.
هوش مصنوعی: وقتی اسرائیلی‌ها به همراه موسی از مصر خارج شدند، تعداد آن‌ها به ششصد هزار نفر می‌رسید. زمانی که آن‌ها به نزد یوسف رسیدند، یوسف با پادشاه مصر مشورت کرد و تصمیم گرفت که باید از آن‌ها استقبال کند. یوسف به همراه چهار هزار نفر از همراهانش و بسیاری از مردم مصر به استقبال یعقوب و قومش رفت. یعقوب وقتی که آن جمعیت و سربازان را دید، با تعجب ایستاد و از یهودا پرسید آیا این فرد پادشاه مصر است؟ یهودا پاسخ داد که نه، بلکه این یوسف، پسر تو است. وقتی یوسف نزدیک شد، از اسب پایین آمد و به سمت پدرش رفت، پدرش سلام کرد و یوسف نیز با گرمی به او پاسخ داد و به پیشانی‌اش بوسه زد. هر دو به شدت گریستند و این اندوه به دیگران سرایت کرد. یعقوب از خداوند تشکر کرد که پس از سال‌ها غم، دوباره پسرش را در کنار خود دارد. سپس یوسف به آن‌ها گفت که به مصر وارد شوند و در آنجا ایمن باشند. این سخن به دلیل این بود که مردم می‌توانستند به مصر بروند و اکنون آن‌ها با امنیت و بدون ترس وارد می‌شوند. یوسف همچنین اشاره کرد که دیگر از بلاها و مشکلاتی که قبلاً دیده بودند خبری نخواهد بود.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» این تفسیر ایواء است، ای ضمّهما الیه و رفعهما علی العرش یعنی علی السریر الّذی کان یقعد علیه کعادة الملوک و ابواه والده و خالته لیّا و کانت امّه راحیل قد ماتت فی نفاسها بابن یامین فتزوّج یعقوب بعدها لیّا و سمّی الخالة امّا کما سمّی العم ابا فی قوله «نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ». و روی عن الحسن انّه قال انشر اللَّه راحیل امّ یوسف من قبرها حتّی سجدت له تحقیقا للرؤیا، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» این واو اقتضاء ترتیب نکند، و درین تقدیم و تأخیر است، و معنی آنست که خرّوا له سجدا و رفع ابویه علی العرش همه او را بسجود افتادند آن گه پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد. مفسران گفتند به این سجود نه آن خواهد که پیشانی بر زمین نهادند بر طریق عبادت که آن جز خدای را جلّ جلاله روا نیست، بلکه آن پشت خم دادن بود و تواضع کردن بر طریق تحیّت و تعظیم و تکریم. حسن گفت سجود بود سر بر زمین نهادن از روی تعظیم نه از روی عبادت و اللَّه تعالی فرمود ایشان را تحقیق و تصدیق خواب یوسف را. قال ابن عباس وقعوا ساجدین للَّه نحوه. فقال یوسف عند ذلک و اقشعرّ جلده، «یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» ای هذا الذی فعلتم بی من التّعظیم هو ما اقتضته رؤیای و انا طفل، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» ای جعل اللَّه رؤیای صادقة، و کان بین الرّؤیا و بین التّأویل اربعون سنة. و قیل ثمانون سنة، و قیل ستّ و ثلاثون سنة، و قیل اثنتان و عشرون سنة، و قیل ثمانی عشرة سنة.
هوش مصنوعی: در این متن به داستان یوسف پیامبر اشاره شده است. به تصویر کشیده می‌شود که چگونه والدین یوسف و خاله‌اش بر تخت سلطنت قرار گرفتند. مادر یوسف، راحیل، در زمان زایمان برادرش بن‌یامین فوت کرد و بعد از آن یعقوب، پدر یوسف، لیّا را به همسری گرفت. در تفسیر اشاره شده که سجود آن‌ها به یوسف به معنای عبادت نبود، بلکه نشان‌دهنده احترام و تعظیم نسبت به او بود. فردی به نام حسن گفته است که سجود آن‌ها به معنای سر بر زمین نهادن به خاطر احترام و نه عبادت بوده است. یوسف با دیدن این صحنه به یاد رؤیای خود می‌افتد و می‌گوید که این اتفاق به نحوی تحقق رؤیایش است و خداوند وعده‌هایش را راست درآورده است. بین دیدن رؤیا و تحقق آن، مدت زمان‌های متفاوتی ذکر شده است.
حسن گفت: یوسف هفده ساله بود که او را در چاه افکندند و هشتاد سال از پدر غایب بود و بعد از آنک با پدر رسید بیست و سه سال بزیست و صد و بیست سال از عمر وی گذشته از دنیا بیرون شد، و یعقوب پس از آنک یوسف را باز دید هفده سال بزیست و بیک قول بیست و چهار سال. و یوسف را سه فرزند آمد از زلیخا دو پسر بودند افرائیم و میشا و یک دختر بود رحمة و هی امرأة ایوب (ع) و میان یوسف و میان موسی کلیم چهار صد سال بود. قال الثوری: لمّا التقی یعقوب و یوسف، قال یوسف یا ابت بکیت علیّ حتّی ذهب بصرک، الم تعلم انّ القیامة تجمعنا، قال بلی یا بنی و لکن خشیت ان یسلب دینک فیحال بینی و بینک، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» یقال احسن فلان بی و احسن الیّ، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و لم یقل اخرجنی من الجبّ لانّه قال: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» و المعنی احسن اللَّه الیّ فی اخراجی من السّجن بعد ما استعنت فیه علیه و قلت للغلام اذکرنی عند ربّک، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» لانّهم کانوا اهل بادیة و اصحاب مواش، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» استخفّ بنا و افسد ما بیننا و اغری بعضنا ببعض، النّزع ادنی ما یقع من الفساد بین النّاس، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» عالم بدقایق الامور و حقایقها، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بخلقه، «الْحَکِیمُ» فی جمیع افعاله. قیل لمّا التقی یعقوب و یوسف، قال یعقوب لیوسف قل لی ما فعل اخوتک بک، فقال لا تسألنی یا ابی عمّا فعل بی اخوتی و سلنی عمّا فعل بی ربّی.
هوش مصنوعی: حسن گفت: یوسف وقتی هفده ساله بود او را در چاه انداختند و او هشتاد سال از پدرش دور بود. بعد از ملاقات با پدر، بیست و سه سال زندگی کرد و در مجموع صد و بیست سال عمر کرد و از دنیا رفت. یعقوب پس از دیدن یوسف، هفده سال دیگر زندگی کرد و به نقل دیگری بیست و چهار سال. یوسف از زلیخا سه فرزند داشت: دو پسر به نام‌های افرائیم و میشا و یک دختر به نام رحمت، که همسر ایوب (ع) بود. بین یوسف و موسی کلیم چهارصد سال فاصله بود. ثوری می‌گوید: زمانی که یعقوب و یوسف ملاقات کردند، یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، به خاطر من آنقدر گریه کردی که بینایی‌ات را از دست دادی، نمی‌دانی قیامت ما را جمع خواهد کرد؟» یعقوب پاسخ داد: «بله، اما می‌ترسیدم دین تو در این بین از بین برود». یوسف گفت: «خدا با من نیکی کرد زمانی که مرا از زندان رها ساخت». او نگفت از چاه رها شد چون به برادرانش گفت: «امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست». او به نیکی که خداوند در رهایی‌اش از زندان کرد اشاره کرد، بعد از اینکه از خدا خواسته بود یاری‌اش کند و به غلام گفت که در نزد سلطان او را به یاد بیاورد. و درباره‌ آمدن برادرانش از بیابان گفت که آن‌ها اهل بادیه بودند. همچنین اشاره کرد که شیطان بین آن‌ها فتنه ایجاد کرد و آنان را به یکدیگر برانگیخت. نزع یعنی هر نوع فساد و تضاد که در بین مردم ایجاد می‌شود. یوسف اشاره کرد که خداوند به همه چیز آگاه است و در تمام افعال خود حکمت دارد. زمانی که یعقوب و یوسف ملاقات کردند، یعقوب از یوسف خواست تا به او بگوید برادرانش با او چه کردند. اما یوسف گفت: «ای پدر، درباره برادرانم از من نپرسید و از خدا بپرسید که با من چه کرد».
قال اهل التّاریخ اقام یعقوب بمصر بعد موافاته باهله و ولده اربعا و عشرین سنة فی اغبط حال و اهناء عیش ثمّ مات بمصر، فلمّا حضرته الوفاة جمع بنیه، فقال لهم ما تعبدون من بعدی؟ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ» الآیة... ثمّ قال لهم یا بنی انّ اللَّه اصطفی لکم الدّین فلا تموتنّ الّا و انتم مسلمون، و اوصی الی یوسف ان یحمل جسده الی الارض المقدّسة حتّی یدفنه عند قبر ابیه اسحاق، ففعل یوسف ذلک و نقله فی تابوت من ساج الی بیت المقدس، و خرج معه یوسف فی عسکره و اخوته و عظماء اهل مصر، و وافق ذلک الیوم، الیوم الّذی مات عیص، فدفنا فی یوم واحد فی قبر واحد لانّهما ولدا فی بطن واحد فدفنا فی قبر واحد و کان عمرهما جمیعا مائة و سبعا و اربعین سنة.
هوش مصنوعی: یعقوب بعد از اینکه به مصر با خانواده و فرزندانش رسید، به مدت بیست و چهار سال در بهترین وضعیت و خوشی زندگی کرد و در نهایت در مصر فوت کرد. وقتی مرگش نزدیک شد، فرزندانش را جمع کرد و از آنها پرسید بعد از من چه می‌پرستید؟ آنها جواب دادند که خدای او و خدای اجدادشان را خواهند پرستید. سپس گفت: «ای فرزندان، خداوند دین را برای شما انتخاب کرده است، پس تنها مسلمان بمیرید.» او به یوسف وصیت کرد که بدن او را به سرزمین مقدس ببرد تا در کنار قبر پدرش اسحاق دفن شود. یوسف این کار را انجام داد و جسد یعقوب را در تابوتی از چوب ساج به بیت المقدس حمل کرد. در این سفر، یوسف و برادرانش و بزرگان مصر همراه او بودند و جالب اینکه این روز همان روزی بود که عیص فوت کرده بود. بنابراین، آنها در یک روز و در یک قبر دفن شدند، چون هر دو از یک رحم به دنیا آمده بودند. مجموع عمر آنها صد و چهل و هفت سال بود.