گنجور

۱۱ - النوبة الاولى

قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلی‌ وَجْهِ أَبِی» آن را بر روی پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایی آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوی یوسف می‌یابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوی نخوانید.

«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخدای، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینه‌ای.

«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلی‌ وَجْهِهِ» پیراهن را بر روی پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوی پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را می‌گفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خدای آن دانم که شما ندانید.

«قالُوا یا أَبانَا» گفتند ای پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.

«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آری آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالی عیب پوش است مهربان.

«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوی‌ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.

«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وی را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت ای پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویی کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهی و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کاری را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و دانای است راست دان راست کار.

۱۰ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: «ارْجِعُوا إِلی‌ أَبِیکُمْ» الآیة... چون یعقوب در فراقج یوسف بی سر و سامان شد و درمانده درد بی درمان شد، خواست که از یاد آن عزیز جرح خویش را مرهم سازد و با پیوندی از آن یوسف عاشقی بازد، بنیامین را که با او از یک مشرب آب خورده بود و در یک کنار پرورده یادگار یوسف ساخت و غمگسار خویش کرد، و عاشق را پیوسته دل به کسی گراید که او را با معشوق پیوندی بود یا بوجهی مشاکلتی دارد، نبینی مجنون بنی عامر که بصحرا بیرون شد و آهویی را صید کرد و چشم و گردن وی بلیلی ماننده کرد، دست بگردن وی فرو می‌آورد و چشم وی می‌بوسید و می‌گفت: فعیناک عیناها و جیدک جیدها.۱۱ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابی بعدی حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایی وی برفته، یوسف زاری کرد و جزع نمود، وحی آمد از حق جلّ جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، ای یوسف زاری مکن پیراهن بوی فرست که چون بوی پیراهن بمشام وی رسد بینایی باز آید. قال الحسن: لو لا انّ اللَّه اعلم یوسف ذلک لم یعلم انّه یرجع بصره الیه.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.