۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ.. اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر، خادمان راه شرع جدااند، خلوتیان قرب و مشاهدت جدا، اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند. فرمان برداراناند و حق شرع گزاراناند و پسندیدگاناند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار، دست توکّل از آستین رضا بیرون کردند و بر روی اسباب و علائق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفی و تخصیصی میآید، آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرمای بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وی را این طعن منافقان، و رب العالمین او را مینوازد و میگوید: وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ، و مصطفی تسلی دل وی را آن صدقه از وی پذیرفته و اکرامی کرده و بر سر همه صدقهها ریخته و این خبر بیرون داده که: افضل الصدقة جهد المقلّ.
آن صدقهها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگوارتر که با وی درد عشقی است و سوزی و نیازی که با دیگران نیست و وزنی که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتی نباشد دل وی محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلی باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وی جز مهر حق نماند و بر زبان وی جز ذکر حق نماند و بارکان وی جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوی انس بود وی را از آن وحشت آید هر چه خلق روی بوی آرند وی روی از آن بگرداند تا بر خاطر وی جز حق نگذرد و از خلق فانی گردد و با حق باقی شود، آری صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولی گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وی مستولی گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود. این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند. در عهد موسی کلیم صدّیقی بود که خلق پیوسته برنجانیدن وی مشغول بودند شبی در مناجات گفت: الهی دانی که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومی نه دادهای که آن را در رضای تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایی کنند و بر ما بهتانی نهند تو ایشان را نگیری رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالی مباد.
چنین میآید که در مسجد شونیزیه، جنید و شبلی و ثوری و رویم و خلدی و جماعتی نشسته بودند وقتی خوش و سماعی خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته، درویشی در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهی پشمینه بر سر نهاده و پلاسی سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وی آگاهی نبود چون از آن خود وا پرداختند، شبلی گفت: ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة؟ این کلاه و پلاس بچند خریدی؟ گفت یا شبلی بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلی بستاخی مکن که خدای را بندگاناند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود. شبلی گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همیگرفت و آن درویش میگفت بحال خود باش که بتو مثلی میزنیم.
پیر طریقت گفت: الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّهای در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزی با این خار خرماست.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ... الآیة این آیت دلیل است که منتهای استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوی گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفی گفت: «ما اصرّ من استغفر و لو عاد فی الیوم سبعین مرّة»
آن گه گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ.... تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است. میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافراناند، إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناهکار است که خدای تعالی آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وی در گذار است. خبر درست است که وی گفت جل جلاله: عبادی انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذی اغفر الذنوب و لا ابالی فاستغفرونی اغفر لکم. بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کاری و گنهکاری و سزای من که خداوندم آمرزگاری و بردباری، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ هیچ جای بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جای عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید: الهی از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلودهایم بکرد خویش، بس درماندهایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بارده ما را باحسان خویش.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.