گنجور

۵ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزی را چه نهایت است. کار جذبه الهی دارد مغناطیس عزت و کشش عنایت. هر کجا کششی بود آنجا کوششی بود. هر کجا صدقی بود آنجا تصدیقی بود. و هر کجا تصدیق بود آنجا دلی بود و آنجا که دل بود فتحی بود و آنجا که فتح بود سعادت بود. خنک آن بنده که اهل این قصه بود. آنک ابو بکر بر خوان قصه وی تا عجایب بینی در نگر در بدایت و نهایت کار وی تا عز صحبت بشناسی و حقیقت ولایت بدانی بیست ساله بود که بخواب نمودند او را که ماه از آسمان جدا شدی و بر بام کعبه سه پاره گشتید یک پاره از آن در کنار ابو بکر افتادی. ابو بکر این خواب نهان همیذاشت از جهودان مکه و غیر ایشان تا آن گه که بشام میرفت بتجارت. گفتا بر بحیراء راهب رسیدم و آن خواب او را حکایت کردم گفت بشارت باد ترا یا أبا بکر که رسول آخر الزمان را در حیات او وزیر باشی و بعد از وفات وی خلیفه او باشی. ابو بکر چون این سخن بشنید از شادی بگریست از عین رافت و رحمت در دل وی مایده‌ای نهادند. صباء دولت درد دین بسینه وی فرو گشادند مصطفی از ان درد این نشان باز داد که ما فضلکم ابو بکر بکثرة صیام و لا صلاة و لکن بشی‌ء وقر فی صدره.

پیر طریقت: گفت که از حال وی نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است. سر وقت عارف تیغی تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیز است. لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زده‌ایست، نامعذورست بیست سال دیگر ابو بکر این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان امد بجبرئیل امین که یا جبرئیل رو با محمد بگوی که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوی و با خلق بگویی که لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه قل هو اللَّه احد چون این پیغام بگزارد سید گفت با جبرئیل با که گویم که همه عالم منکر این حدیث‌اند گفت یا محمد اگر منکر نبودندی بسعادت دعوت تو کی رسیدندی یا محمد هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از بو بکر بو قحافه نیست نزدیک وی رو و این حدیث با وی بگو مصطفی قدم از حجره خود بدر نهاد و ابو بکر همان ساعت از خانه خویش بدر آمد. چون دیده صدیق بر جمال سید افتاد مغناطیس نبوت محمدی گوهر صدق ابو بکر را بخود کشید گفت: یا أبا بکر این چندین ضعف و زردی روی تو از بهر چیست گفت یا محمد چندین سال است که آتشی تیز در باطن خود می‌بینم هر روز که بر آید گرم‌تر می‌بینم مرهمی همی جویم که این آتش بوی فرو نشانم.

از عشق تو آتشی بر افروخته‌ام
وانگه بخودی خود فرو سوخته‌ام

مصطفی دانست که ابو بکر گرفتار درد دین است و تشنه شربت توحید حق است تا از آن شراب که از خم خانه قدم بوی فرستاده‌اند و در آن قاروره طهارت صافی شده که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ یک قطره بر جگر سوخته ابو بکر ریزد گفت: یا أبا بکر در نبوت و رسالت ما چه گویی ابو بکر باز نماند و گفت راست است و پاک جاء بالصدق و صدق به گفتا نوشت باد شراب مهر از جام توحید.

ای باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست‌

و زبان حال ابو بکر میگوید الهی کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم. الهی دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقه در دوستی گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوی تو آن راه بریدیم. دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم.

دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت‌
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوی وصالت‌

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزی را چه نهایت است. کار جذبه الهی دارد مغناطیس عزت و کشش عنایت. هر کجا کششی بود آنجا کوششی بود. هر کجا صدقی بود آنجا تصدیقی بود. و هر کجا تصدیق بود آنجا دلی بود و آنجا که دل بود فتحی بود و آنجا که فتح بود سعادت بود. خنک آن بنده که اهل این قصه بود. آنک ابو بکر بر خوان قصه وی تا عجایب بینی در نگر در بدایت و نهایت کار وی تا عز صحبت بشناسی و حقیقت ولایت بدانی بیست ساله بود که بخواب نمودند او را که ماه از آسمان جدا شدی و بر بام کعبه سه پاره گشتید یک پاره از آن در کنار ابو بکر افتادی. ابو بکر این خواب نهان همیذاشت از جهودان مکه و غیر ایشان تا آن گه که بشام میرفت بتجارت. گفتا بر بحیراء راهب رسیدم و آن خواب او را حکایت کردم گفت بشارت باد ترا یا أبا بکر که رسول آخر الزمان را در حیات او وزیر باشی و بعد از وفات وی خلیفه او باشی. ابو بکر چون این سخن بشنید از شادی بگریست از عین رافت و رحمت در دل وی مایده‌ای نهادند. صباء دولت درد دین بسینه وی فرو گشادند مصطفی از ان درد این نشان باز داد که ما فضلکم ابو بکر بکثرة صیام و لا صلاة و لکن بشی‌ء وقر فی صدره.
هوش مصنوعی: آیه‌ای اشاره می‌کند که اگر شما او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرده است. در آن زمان که مشرکان او را از مکه بیرون کردند و او و ابو بکر در غار بودند، خوشبختی بندگان در توجه خاص الهی است و در جایی که این توجه باشد، پیروزی نیز حتمی است. این فعالیت دارای جاذبه الهی و قدرت عزت و توجه خاص است. هر جا که کشش وجود داشته باشد، تلاش نیز در آنجا خواهد بود و هر جا صداقتی باشد، تأیید نیز وجود خواهد داشت. آنجا که تأیید باشد، دل وجود دارد و در جایی که دل است، موفقیت هست و جایی که موفقیت باشد، خوشبختی است. خوش به حال بنده‌ای که در این ماجرا بود. ابو بکر تا تأثیرات را در شروع و پایان کارش ببیند و به حقیقت رهبری پی ببرد. بیست سال قبل از آن خواب دید که ماه از آسمان جدا شده و بر بام کعبه سه تکه شده که یکی از آن‌ها در کنار ابو بکر افتاده بود. ابو بکر این خواب را از یهودیان مکه و دیگران پنهان کرد تا زمانی که به شام سفر کرد. در آنجا به راهبی به نام بحیراء رسید و خوابش را برای او تعریف کرد. آن راهب به او گفت که بشارت می‌دهم، ای ابو بکر، که وزیر رسول آخر الزمان خواهی بود و بعد از وفاتش خلیفه او خواهی شد. وقتی ابو بکر این را شنید، از خوشحالی گریست و در دلش احساس رحمت و محبت به او دست داد. در نهایت، مصطفی (پیامبر) نشان داد که فضل ابو بکر به خاطر دینداری و تقوا و نه به علت نماز و روزه‌هایش است، بلکه به خاطر چیزی است که در دل او بود.
پیر طریقت: گفت که از حال وی نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است. سر وقت عارف تیغی تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیز است. لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زده‌ایست، نامعذورست بیست سال دیگر ابو بکر این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان امد بجبرئیل امین که یا جبرئیل رو با محمد بگوی که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوی و با خلق بگویی که لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه قل هو اللَّه احد چون این پیغام بگزارد سید گفت با جبرئیل با که گویم که همه عالم منکر این حدیث‌اند گفت یا محمد اگر منکر نبودندی بسعادت دعوت تو کی رسیدندی یا محمد هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از بو بکر بو قحافه نیست نزدیک وی رو و این حدیث با وی بگو مصطفی قدم از حجره خود بدر نهاد و ابو بکر همان ساعت از خانه خویش بدر آمد. چون دیده صدیق بر جمال سید افتاد مغناطیس نبوت محمدی گوهر صدق ابو بکر را بخود کشید گفت: یا أبا بکر این چندین ضعف و زردی روی تو از بهر چیست گفت یا محمد چندین سال است که آتشی تیز در باطن خود می‌بینم هر روز که بر آید گرم‌تر می‌بینم مرهمی همی جویم که این آتش بوی فرو نشانم.
هوش مصنوعی: پیر طریقت بیان کرد که حال او نشان‌دهنده این است که این سوزی که امروز احساس می‌کند، بسیار دردآور است و نه تحمل آن ممکن است و نه راه فراری وجود دارد. در لحظه‌ای که عارف در حالتی خاص است، تیزی مانند تیغ به او وارد می‌شود و نه جایی برای آرامش و نه جایی برای پرهیز دارد. او از دوستان خود می‌پرسد که چرا این منزل ما این‌قدر دور است، و آن‌ها برگشتند و گفتند که این کار غرور است. اگر منزل ما با عظمت است، این انتظار باید خوشایند باشد و گرنه جز کس دیگری در انتظار مصیبت است، که معذور است. بیست سال دیگر، ابو بکر این حدیث را پنهان نگه داشت تا فرمانی از عالم جبار نازل شد به جبرئیل امین که: یا جبرئیل برو به محمد بگو که زمان آن رسیده است که بر منبر سعادت بروی و با مردم بگویی که لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه و قل هو اللَّه احد. وقتی این پیام به او رسید، سید از جبرئیل پرسید که با کی باید این را بگوید در حالی که همه عالم منکر این سخنان هستند. جبرئیل پاسخ داد: یا محمد، اگر منکر بودند، آیا دعوت تو به سعادت می‌رسید؟ هیچ کس به سعادت دعوت تو نزدیک‌تر از ابو بکر، پسر قحافه نیست. به سوی او برو و این حدیث را به او بگو. مصطفی از حجره خود خارج شد و ابو بکر نیز در آن لحظه از خانه‌اش بیرون آمد. وقتی چهره صدیق بر جمال سید افتاد، نیروی نبوت محمدی، صداقت ابو بکر را به سوی خود کشید و گفت: یا ابو بکر، چرا چهره‌ات این‌قدر ضعیف و زرد است؟ ابو بکر پاسخ داد: یا محمد، سال‌هاست که آتشی درونی را در خود احساس می‌کنم و هر روز که می‌گذرد، آن آتش بیشتر می‌شود و به دنبال مرهمی هستم تا این آتش را خاموش کنم.
از عشق تو آتشی بر افروخته‌ام
وانگه بخودی خود فرو سوخته‌ام
هوش مصنوعی: از عشق تو شعلۀ شدیدی را روشن کرده‌ام و به تدریج خود به خود خاموش شده‌ام.
مصطفی دانست که ابو بکر گرفتار درد دین است و تشنه شربت توحید حق است تا از آن شراب که از خم خانه قدم بوی فرستاده‌اند و در آن قاروره طهارت صافی شده که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ یک قطره بر جگر سوخته ابو بکر ریزد گفت: یا أبا بکر در نبوت و رسالت ما چه گویی ابو بکر باز نماند و گفت راست است و پاک جاء بالصدق و صدق به گفتا نوشت باد شراب مهر از جام توحید.
هوش مصنوعی: مصطفی متوجه شد که ابو بکر دلی پر از درد و اشتیاق به ایمان دارد و در جستجوی حقیقت و توحید است. او به دنبال شفای روحی و معنوی خود از آن شرابی است که در عطر خوش توحید گوارایی دارد و به دل سوخته‌اش آرامش می‌بخشد. مصطفی به ابو بکر گفت: «ای ابو بکر، درباره نبوت و رسالت ما چه نظری داری؟» ابو بکر که تحت تأثیر سخنان او قرار گرفته بود، پاسخ داد که صحبت‌های او راست و درست است و همواره در پی حقیقت بوده است. او به این نتیجه رسید که شراب عشق به توحید، بهترین طعم را دارد.
ای باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست‌
هوش مصنوعی: ای پرنده‌ای که از سفر دوری به سوی محبوب بازگشته‌ای، خود را در دام محبت او دیده‌ای و زحمات سفر را به خاطر او تحمل کرده‌ای.
و زبان حال ابو بکر میگوید الهی کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم. الهی دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقه در دوستی گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوی تو آن راه بریدیم. دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم.
هوش مصنوعی: ابو بکر می‌گوید: خدایا، همه دردها و رنج‌هایی که کشیدیم به شیرینی تبدیل شدند وقتی که صدای پذیرش را شنیدیم. خدایا، آیا می‌دانی که هرگز در عشق و محبت صبر نکرده‌ایم و هر جا که رفتیم، به دوستی تو متصل شدیم؟ هر مسیری که پیمودیم، فقط بر اساس عشق و محبت تو بوده است. اگر دل ما از دست برود، خوشحال خواهیم بود و حتی اگر جانمان را نیز در این راه بدهیم، باز هم آن را پسندیده‌ایم.
دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت‌
هوش مصنوعی: دل من مانند باغی است که پاک و خالی شده است. بنابراین، می‌توانی در آن جا یا زحمت و درد ما را جا بدهی یا شکل و تصویری از خیالت را.
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوی وصالت‌
هوش مصنوعی: ما جان خود را به خاطر تو تقدیم می‌کنیم، اما با این همه، بوی وصالت نمی‌تواند آن تاثیری را بگذارد که صد جان دیگر نمی‌توانند.