گنجور

۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایة خداوند حکیم، جبار نام دار عظیم، کردگار رهی دار علیم، جل جلاله و عظم شأنه، منت می‌نهد بر فرزند آدم، و نیک خدایی و نیک عهدی خود در یاد ایشان می‌دهد. میگوید: شما را من آفریدم، و چهرههای زیباتان من نگاشتم. قد و بالاتان من کشیدم. دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبان گویاتان من دادم. و من آن خداوندم که از نیست هست کنم، وز نبود بود آرم، وز آغاز نوسازم. نگارنده رویها منم. آراینده همه نیکوئیها منم. جفت سازنده هر چیز با یار منم.

کننده هر هست چنان که سزاوار منم. آسمان و زمین و جمادات آفریدم اظهار قدرت را، ملائکه و شیاطین و جن آفریدم اظهار هیبت را. آدم و آدمیان را آفریدم اظهار مغفرت و رحمت را. هفتصد هزار سال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیان و حافّین و صافّین گرد کعبه جبروت طواف کردند، و سبوح قدوس گفتند. هرگز بنام ودودی و مهربانی و دوستی ما راه نبردند، و خود نشناختند. هرگز زهره نداشتند که دعوی دوستی ما کنند، ما خود دعوی دوستی خاکیان کردیم که: نحن اولیاءکم، یحبهم. چندین نام خود از دوستی و مهربانی بر ایشان مشتق کردیم که: هو الغفور الودود الرؤف الرحیم. فریشتگان را همه قهاری و جباری نمودیم، در حجب هیبتشان بداشتیم. خاکیان را همه رءوفی و رحیمی نمودیم، بر بساط انبساطشان بداشتیم. در میان فریشتگان جبرئیل مقدم و محترم بود، و بتخاصیص قربت مخصوص بود، و نامش خادم الرحمن بود. پیوسته بر بساط عدل بنعت هیبت ایستاده بود. هرگز بساط فضل و انبساط ندیده بود. تا آدم صفی (ع) نیامد فراق و وصال و رد و قبول نبود. حدیث دل و دلارام و دوستی نبود. این عجائب و ذخائر همه در جریده عشق است، و جز دل آدم صدف درّ عشق نبود. دیگران همه از راه خلق آمدند. او از راه عشق آمد: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. از آدم تسبیح و تقدیس بیش نبود. کار ایشان یک رنگ بود. عجائب خدمت و آداب صحبت و ذخائر مودت و لطائف محبت بآدم پیدا گشت، که بوقلمون تقدیر بود.

این رسم قلندری و آئین قمار
در شهر تو آوردی ای زیبا یار!

ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فریشتگان را فرمودند که آدم را سجود کنید. سرش آنست که فریشتگان بچشم تعظیم در آن عبادت بی‌فترت خود می‌نگرستند، و تسبیح و تقدیس خویش را وزنی تمام مینهادند، و لهذا قالوا: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.

جلال احدیت و جناب جبروت عزت استغناء لم یزل با ایشان نمود از طاعت همه مطیعان و عبادت همه آسمانیان، گفت: روید، و آدم را سجود کنید، و آن سجود خود را بحضرت عزت ما بس وزنی منهید. هنوز رقم وجود بر موجودات نکشیده بودیم، که جمال ما شاهد جلال ما بود ما خود بخود خود را بسنده بودیم. امروز که خلق آفریدیم، همان عزیزیم که بودیم. از ایمان و طاعت حدثان جلال لم یزل را پیوندی می‌درنباید:

و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.

لطیفه دیگر شنو از اسرار وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ‌: آدمی جسم است و جان، و آنچه ورا جسم و جان است، از آن عبارت نتوان:

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، مه اینجا باش و مه آنجا

جسم را گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ. جان را گفت: ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ. همانست که جای دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ. باز گفت: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ. و بدان که این خانهای خلائق از هفتاد هزار پرده برآورده‌اند، پرده‌های نور و ظلمت، و خبر بدان ناطق است: «ان للَّه تعالی سبعین الف حجاب من نور و ظلمة». هر چه نور است، تخم کلمه طیبه است، و هر چه ظلمت تخم کلمه خبیثه، و آن گه همه بخاک بپوشیده، و خاک پرده همه گشته. گویی درین جمله خزینه اسرار کیست؟ و آن در مکنون تعبیه دربار کیست؟

با هر جانی بغمزه رازی داری
بر شارع هر دلی جوازی داری!

در دور آدم صفی آفتاب عزت دین از برج شرف خود بتافت. هر کسی بنقد خویش بینا شد. آدم محک بود، «وَ عَصی‌ آدَمُ» سیاهی محک بود، هر کسی نقد خویش بر محک زد، تا نقدهاشان بیان افتاد که چیست. ملا اعلی بنقد پندار وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بینا شدند.

ابلیس مهجور بنقد «أَنَا خَیْرٌ» بینا شد. آنجا خاری بود محقق، و گلی بود مزور، گل بکند و بینداخت، و خار بماند در دیده پنداشت:

گلها که من از باغ وصالت چیدم
درها که من از نوش لبت دزدیدم
آن گل همه خار گشت در جان رهی
وان در همه از دیده فرو باریدم‌

آن مهجور مطرود هفتصد هزار سال مهمان پندار بود. با خود درست کرده که در معدن او زر است، و خود کبریت احمر است! چون نقد خویش بر محک صفوت آدم زد، نقدش قلب آمد. در معدن خود نفط و قیر دید، و بجای زر سبج سیاه دید:

در دیده رهی ز تو خیالی بنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت
در دیده هوس بماند و در سر پنداشت

گفته‌اند که: ابلیس به پنج چیز مستوجب لعنت و مهجور درگاه بی‌نیازی شد، و آدم بعکس آن به پنج چیز کرامت حق یافت و نور هدی و قبول توبه. یکی از آن آنست که ابلیس «لم یقر بالذنب»، بگناه خویش معترف نشد. کبر وی او را فرا اعتراف نگذاشت، و آدم بصفت عجز باز آمد، و بگناه خویش مقر آمد. دیگر «لم یندم علیه»، ابلیس از کرده پشیمان نگشت، و عذر نخواست، و آدم از کرده خود پشیمان شد، و عذر خواست، و تضرع کرد. سوم «لم یلم نفسه»، ابلیس در آن نافرمانی با خود نیفتاد، و ملامت نفس خود نکرد، و آدم روی با خود کرد، و خود را در آن ذلت ملامت کرد. چهارم «لم یری التوبة علی نفسه واجبا». ابلیس توبه بر خود واجب ندید. از آن عذر نخواست، و تضرع نکرد، و آدم دانست که توبه کلید سعادتست، و شفیع مغفرت، بر خود واجب دید، بشتافت، و تا روی قبول ندید باز نگردید. پنجم آنست که: «قنط من رحمة اللَّه»، از رحمت خدا نومید شد ابلیس. ندانست آن بدبخت که نومیدی از لئیمان باشد، و رب العزة لئیم نیست، و چنان که نومیدی نیست، ایمنی هم نیست، که ایمنی از عاجزان باشد، و اللَّه عاجز نیست. پس چون نومید شد آن شقی در توبه بوی فرو بسته شد، و آدم نومید نگشت. دل در رحمت و مغفرت بست. بر درگاه بی نیازی میزارید و می‌نالید، تا برحمت و مغفرت رسید.

پیر طریقت گفت: میدان راه دوستی افراد است. آشمنده شراب دوستی از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق روی به آنچه مراد است.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایة خداوند حکیم، جبار نام دار عظیم، کردگار رهی دار علیم، جل جلاله و عظم شأنه، منت می‌نهد بر فرزند آدم، و نیک خدایی و نیک عهدی خود در یاد ایشان می‌دهد. میگوید: شما را من آفریدم، و چهرههای زیباتان من نگاشتم. قد و بالاتان من کشیدم. دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبان گویاتان من دادم. و من آن خداوندم که از نیست هست کنم، وز نبود بود آرم، وز آغاز نوسازم. نگارنده رویها منم. آراینده همه نیکوئیها منم. جفت سازنده هر چیز با یار منم.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و حکیم، با عظمت و قدرت خود، به انسان‌ها طرحی ویژه بخشیده و بر آن‌ها منت می‌نهد. او می‌فرماید: من شما را خلق کردم و زیبایی‌های چهره‌تان را طراحی کردم. قد و قامت‌تان را تنظیم کردم و به شما دو چشم بینا، دو گوش شنوا و زبانی گویا عطا کردم. من همان خدایی هستم که از هیچ، هستی می‌آفرینم و از نبود، وجود می‌سازم. من خالق زیبایی‌ها و هماهنگ‌کننده هر چیز با هم هستم.
کننده هر هست چنان که سزاوار منم. آسمان و زمین و جمادات آفریدم اظهار قدرت را، ملائکه و شیاطین و جن آفریدم اظهار هیبت را. آدم و آدمیان را آفریدم اظهار مغفرت و رحمت را. هفتصد هزار سال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیان و حافّین و صافّین گرد کعبه جبروت طواف کردند، و سبوح قدوس گفتند. هرگز بنام ودودی و مهربانی و دوستی ما راه نبردند، و خود نشناختند. هرگز زهره نداشتند که دعوی دوستی ما کنند، ما خود دعوی دوستی خاکیان کردیم که: نحن اولیاءکم، یحبهم. چندین نام خود از دوستی و مهربانی بر ایشان مشتق کردیم که: هو الغفور الودود الرؤف الرحیم. فریشتگان را همه قهاری و جباری نمودیم، در حجب هیبتشان بداشتیم. خاکیان را همه رءوفی و رحیمی نمودیم، بر بساط انبساطشان بداشتیم. در میان فریشتگان جبرئیل مقدم و محترم بود، و بتخاصیص قربت مخصوص بود، و نامش خادم الرحمن بود. پیوسته بر بساط عدل بنعت هیبت ایستاده بود. هرگز بساط فضل و انبساط ندیده بود. تا آدم صفی (ع) نیامد فراق و وصال و رد و قبول نبود. حدیث دل و دلارام و دوستی نبود. این عجائب و ذخائر همه در جریده عشق است، و جز دل آدم صدف درّ عشق نبود. دیگران همه از راه خلق آمدند. او از راه عشق آمد: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. از آدم تسبیح و تقدیس بیش نبود. کار ایشان یک رنگ بود. عجائب خدمت و آداب صحبت و ذخائر مودت و لطائف محبت بآدم پیدا گشت، که بوقلمون تقدیر بود.
هوش مصنوعی: آفریدگار هستی به گونه‌ای که شایسته است، آسمان و زمین و موجودات بی‌جان را برای نشان دادن قدرت خود خلق کرده است. ملائکه و شیاطین و جن را برای نشان دادن عظمت و هیبت خویش آفریده و آدم و انسان‌ها را برای نشان دادن رحمت و بخشش خود به وجود آورده است. مدت هفتصد هزار سال فرشتگان گرد کعبه‌ ایستاده و پاکی و قدس خداوند را اعلام کردند، اما هرگز نتوانستند به نام عشق و دوستی خداوند رفتار کنند و حقیقت وجود خود را نشناختند. آنها جرأت نکردند که خود را دوست خدا بدانند، در حالی که خود خداوند در حق انسان‌ها ادعا کرد که ما دوستان شما هستیم و شما را دوست داریم. نام‌های بسیاری از رحمت و محبت خدا بر آن‌ها نازل شد. فرشتگان همگی قهار و قدرتمند بودند و در هیبت عظیمشان به سر می‌بردند، اما انسان‌ها با عطوفت و رحمت مورد توجه قرار گرفتند. جبرئیل در میان فرشتگان در مقام و احترام خاصی بود و همواره در کنار فضیلت و عدالت حضور داشت، در حالی که هرگز از نعمت رحمت و محبت برخوردار نبود. با آمدن آدم، ارتباط و محبت و عشق به وجود آمد و انسان تنها از طریق عشق به خدا به سرچشمه تسبیح و قدس پیوست. رفتار و محبت آدم به شکلی متفاوت و شگفت‌انگیز از سایر موجودات نمایان شد، چرا که او از مسیر عشق به خدا آمد و در این راه تنها غرق در محبت و محبت بود.
این رسم قلندری و آئین قمار
در شهر تو آوردی ای زیبا یار!
هوش مصنوعی: این رسم و آئین آزادی و سرمستی را تو، ای محبوب زیبا، به شهر خود آوردی!
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فریشتگان را فرمودند که آدم را سجود کنید. سرش آنست که فریشتگان بچشم تعظیم در آن عبادت بی‌فترت خود می‌نگرستند، و تسبیح و تقدیس خویش را وزنی تمام مینهادند، و لهذا قالوا: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.
هوش مصنوعی: سپس به فرشتگان گفتیم که برای آدم سجده کنید. علت این دستور این بود که فرشتگان سجده را به عنوان نشانه‌ای از احترام و تعظیم می‌نگریستند و عبادت خود را با دقت و با وزنی کامل انجام می‌دادند. به همین دلیل آنها گفتند: «ما تسبیح و تقدیس تو را انجام می‌دهیم و تو را ستایش می‌کنیم.»
جلال احدیت و جناب جبروت عزت استغناء لم یزل با ایشان نمود از طاعت همه مطیعان و عبادت همه آسمانیان، گفت: روید، و آدم را سجود کنید، و آن سجود خود را بحضرت عزت ما بس وزنی منهید. هنوز رقم وجود بر موجودات نکشیده بودیم، که جمال ما شاهد جلال ما بود ما خود بخود خود را بسنده بودیم. امروز که خلق آفریدیم، همان عزیزیم که بودیم. از ایمان و طاعت حدثان جلال لم یزل را پیوندی می‌درنباید:
هوش مصنوعی: جلال و عظمت خداوند قبل از هر چیز وجود داشت و او همواره نیاز به هیچ چیز نداشت. او به تمامی موجودات فرمان داد که آدم را سجده کنند و این سجده‌ها را به او تقدیم کنند. هنوز وجود مخلوقات را خلق نکرده بودیم، اما زیبایی او شاهد جلال او بود و خود را به تنهایی کافی می‌دانست. اکنون که خلق را آفریدیم، همان عزیز و محترم هستیم که قبلاً بودیم. از ایمان و عبادت موجودات نمی‌توان بر جلال ابدی او افزود یا نقصانی ایجاد کرد.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
هوش مصنوعی: صورتش مانند ماه می‌درخشد و چشمانش همچون سرمه، به زیبایی خیره‌کننده‌ای است.
لطیفه دیگر شنو از اسرار وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ‌: آدمی جسم است و جان، و آنچه ورا جسم و جان است، از آن عبارت نتوان:
هوش مصنوعی: داستانی دیگر بشنوید درباره اسرار: ما شما را خلق کردیم، سپس شما را شکل دادیم، و بعد به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید. انسان شامل جسم و روح است و آنچه فراتر از جسم و روح است، قابل بیان نیست.
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، مه اینجا باش و مه آنجا
هوش مصنوعی: در جسم و روح خود جا نکن، زیرا یک چیز پایین و دیگری بالا است. از هر دو این‌جا و آن‌جا فراتر برو. تو که در این‌جا هستی، همواره در اوج بمان.
جسم را گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ. جان را گفت: ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ. همانست که جای دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ. باز گفت: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ. و بدان که این خانهای خلائق از هفتاد هزار پرده برآورده‌اند، پرده‌های نور و ظلمت، و خبر بدان ناطق است: «ان للَّه تعالی سبعین الف حجاب من نور و ظلمة». هر چه نور است، تخم کلمه طیبه است، و هر چه ظلمت تخم کلمه خبیثه، و آن گه همه بخاک بپوشیده، و خاک پرده همه گشته. گویی درین جمله خزینه اسرار کیست؟ و آن در مکنون تعبیه دربار کیست؟
هوش مصنوعی: جسم به موجودات می‌گوید: ما شما را خلق کردیم و جان به آنها می‌گوید: سپس شما را شکل دادیم. در جایی دیگر هم گفته شده که ما انسان را از خاکی خاص ایجاد کردیم. سپس گفته شده که ما او را به شکلی دیگر آفریدیم. بدانید که این خلایق از هفتاد هزار پرده بیرون آمده‌اند که شامل پرده‌های نور و تاریکی است. در این مورد گفته شده که خداوند دارای هفتاد هزار حجاب از نور و تاریکی است. هرچه نور باشد، نشانه کلمه نیکو است و هرچه تاریکی باشد، نشانه کلمه بد است؛ سپس همه اینها در خاک پنهان شده‌اند و خاک به پرده‌ای تبدیل شده است. به نظر می‌رسد که در اینجا رازهای بسیاری وجود دارد، و در حقیقت، آنچه در دل نهفته است، از اهمیت بالایی برخوردار است.
با هر جانی بغمزه رازی داری
بر شارع هر دلی جوازی داری!
هوش مصنوعی: تو با هر کسی که داری به طرز خاصی ارتباط برقرار کرده‌ای و بر دل هر کسی که می‌گذری، مجوزی برای عشق و محبت به همراه داری.
در دور آدم صفی آفتاب عزت دین از برج شرف خود بتافت. هر کسی بنقد خویش بینا شد. آدم محک بود، «وَ عَصی‌ آدَمُ» سیاهی محک بود، هر کسی نقد خویش بر محک زد، تا نقدهاشان بیان افتاد که چیست. ملا اعلی بنقد پندار وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بینا شدند.
هوش مصنوعی: در زمان آدم صفی، نور عزت دین از جایگاه بلند خود تابید. هر شخص براساس دیدگاه خود به حقیقت پی برد. آدم در این رویداد به عنوان معیاری قرار گرفت و هر کسی تلاش کرد تا شیوه تفکر خود را با این معیار بسنجند. در نهایت، نظرات و برداشت‌های مختلف آنها روشن شد و معلوم گردید که چیست. ملا اعلی نیز با تأمل در اندیشه‌های خود، به مقام ستایش و پرستش رسید.
ابلیس مهجور بنقد «أَنَا خَیْرٌ» بینا شد. آنجا خاری بود محقق، و گلی بود مزور، گل بکند و بینداخت، و خار بماند در دیده پنداشت:
هوش مصنوعی: ابلیس در جایی که گفت «من بهترم» به خودش آگاهی پیدا کرد. در آنجا خارها، حقیقتا وجود داشتند و گل‌ها، فریبنده بودند؛ گل را چید و دور انداخت، اما خار در چشمش ماند و او فکر کرد که تنها همان خار است که وجود دارد.
گلها که من از باغ وصالت چیدم
درها که من از نوش لبت دزدیدم
هوش مصنوعی: من گل‌های زیبایی را که از باغ عشق تو چیدم و درها را که از طعم شیرین لبت به دست آوردم، به یادگار دارم.
آن گل همه خار گشت در جان رهی
وان در همه از دیده فرو باریدم‌
هوش مصنوعی: آن گل در وجودم به تمام خار تبدیل شد و من از چشمم آن را با اشک رها کردم.
آن مهجور مطرود هفتصد هزار سال مهمان پندار بود. با خود درست کرده که در معدن او زر است، و خود کبریت احمر است! چون نقد خویش بر محک صفوت آدم زد، نقدش قلب آمد. در معدن خود نفط و قیر دید، و بجای زر سبج سیاه دید:
هوش مصنوعی: آن موجود رنج‌کشیده و دورافتاده که هفتصد هزار سال در خیال‌ها پریشان بود، با خود فکر کرده که در وجودش طلا نهفته است و خودش همانند کبریت سرخ می‌باشد! اما وقتی که ارزش واقعی خود را با معیار انسانیت سنجید، متوجه شد که ارزشش قلب اوست. او در درون خود بجای طلا، نفت و قیر را دید و به جای طلا، تنها سیاهی را مشاهده کرد.
در دیده رهی ز تو خیالی بنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
هوش مصنوعی: در چشمان رهی تصویری از تو نقش بسته است و برای دیدن آن تصویر، عمری را صرف کرده است.
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت
در دیده هوس بماند و در سر پنداشت
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ی خورشید به‌وضوح نمایان شد، آرزوی عمیق در دل و اندیشه‌ام باقی ماند.
گفته‌اند که: ابلیس به پنج چیز مستوجب لعنت و مهجور درگاه بی‌نیازی شد، و آدم بعکس آن به پنج چیز کرامت حق یافت و نور هدی و قبول توبه. یکی از آن آنست که ابلیس «لم یقر بالذنب»، بگناه خویش معترف نشد. کبر وی او را فرا اعتراف نگذاشت، و آدم بصفت عجز باز آمد، و بگناه خویش مقر آمد. دیگر «لم یندم علیه»، ابلیس از کرده پشیمان نگشت، و عذر نخواست، و آدم از کرده خود پشیمان شد، و عذر خواست، و تضرع کرد. سوم «لم یلم نفسه»، ابلیس در آن نافرمانی با خود نیفتاد، و ملامت نفس خود نکرد، و آدم روی با خود کرد، و خود را در آن ذلت ملامت کرد. چهارم «لم یری التوبة علی نفسه واجبا». ابلیس توبه بر خود واجب ندید. از آن عذر نخواست، و تضرع نکرد، و آدم دانست که توبه کلید سعادتست، و شفیع مغفرت، بر خود واجب دید، بشتافت، و تا روی قبول ندید باز نگردید. پنجم آنست که: «قنط من رحمة اللَّه»، از رحمت خدا نومید شد ابلیس. ندانست آن بدبخت که نومیدی از لئیمان باشد، و رب العزة لئیم نیست، و چنان که نومیدی نیست، ایمنی هم نیست، که ایمنی از عاجزان باشد، و اللَّه عاجز نیست. پس چون نومید شد آن شقی در توبه بوی فرو بسته شد، و آدم نومید نگشت. دل در رحمت و مغفرت بست. بر درگاه بی نیازی میزارید و می‌نالید، تا برحمت و مغفرت رسید.
هوش مصنوعی: گفته‌اند که ابلیس به پنج دلیل از رحمت خدا دور و ملعون شد، در حالی که آدم به پنج دلیل مورد کرامت و رحمت قرار گرفت و توانست نور هدایت و قبول توبه را به دست آورد. یکی از این دلایل این است که ابلیس هرگز به گناه خود اعتراف نکرد و به خاطر تکبرش، نتوانست به اشتباهات خود اذعان کند. در مقابل، آدم با احساس ضعف به درگاه خدا بازگشت و به گناه خود اعتراف کرد. دومین مشکل ابلیس این بود که هرگز از کار خود پشیمان نشد و عذری نخواست، در حالی که آدم از عمل خود پشیمان شد و از خدا طلب بخشش کرد. سومین نکته این است که ابلیس هرگز خود را ملامت نکرد، در حالی که آدم در آن لحظات ضعف، خود را سرزنش کرد. همچنین ابلیس توبه را برای خود واجب ندید و هیچ عذری نخواست، اما آدم فهمید که توبه کلید نجات است و آن را بر خود واجب دانست و برای طلب بخشش تلاش کرد. در نهایت، ابلیس از رحمت خدا ناامید شد و نمی‌دانست که ناامیدی از رحمت خداوند ناپسند است. او نمی‌دانست که خداوند لئیم نیست و باید به رحمت او امیدوار باشد. در مقابل، آدم خود را به رحمت و مغفرت خدا امیدوار نگه داشت و تا وقتی که به رحمت او رسید، به تلاش خود ادامه داد.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستی افراد است. آشمنده شراب دوستی از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق روی به آنچه مراد است.
هوش مصنوعی: پیر طریقت فرمود: میدان، مکان دوستی انسان‌هاست. شراب دوستی از ملاقات و دیدار با یکدیگر به دست می‌آید. هر کسی که با صداقت به آنچه که در دل دارد برسد، شایسته‌ی آن است.