گنجور

۱۴ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: اعْلَمُوا بدان که معنی علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالی، و علم تعلیمی، و علم لدنیّ. اما استدلالی ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرّم‌اند، و الیه الاشارة بقوله: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، و علم تعلیمی آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفی شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتی بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». و علم لدنی علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است علی الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و گفته‌اند که انواع علم ده‌اند: اوّل علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.

علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.

علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.

علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بی تقنیط، و وعد است بی‌امن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را می‌گوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعی گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».

و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.

اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی‌ أَوْلِیائِهِمْ. جای دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هوای خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعی گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه‌ گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلی‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جای دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.

و آنچه مصطفی (ص) گفت: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»، علما مختلف‌اند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالی بدان حاصل می‌آید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوی جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.

صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگی آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنی خبر آنست که طلب علمی که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابی مال وی را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وی واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که می‌باید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وی واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وی آید چون نکاح و تجارت و مزدوری و پیشه‌وری آن گه که فرا پیش گیرد بر وی واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنی نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات می‌بگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنی: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوی که: ما نهان و آشکارای شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.

قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبی گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدی گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالی: حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنی حتی یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی‌ معنی آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پاینده‌تر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومی آمد که از رسول خدا فراوان چیزها می‌پرسیدند، تا رسول خدا روزی خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونی فو اللَّه لا تسئلوننی الیوم فی مقامی هذا عن شی‌ء الا اخبرتکم به».

یاران بترسیدند که مگر کاری عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ می‌نگرستم، قومی را دیدم از یاران که می‌گریستند، و از بیم آن حال می‌لرزیدند. مردی از بنی سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وی طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابی؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».

زهری گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها علی رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.

مردی دیگر از بنی عبد الدار برخاست، گفت: من ابی؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الی غیر ابیه. مردی دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنی در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فی الجنّة».

دیگری برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگری برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فی النار».

مرد دلتنگ و شرمسار گشت.

عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پای رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وی را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.

و گفته‌اند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزی گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالی کتب علیکم الحج». مردی از بنی اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتی، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».

آن گه گفت: «ذرونی ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم علی انبیائهم، فاذا امرتکم بشی‌ء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شی‌ء فاجتنبوه»

، و قال (ص): «اکبر المسلمین فی المسلمین جرما من سأل عن شی‌ء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».

و صح‌ انه (ص) نهی عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتی بها اقوام لا ندری ما هی؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».

وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنی عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ ای تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضی فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزی که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنی: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.

و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشی‌ء لم یجی‌ء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ ای ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها ای الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنی قوم عیسی حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالی: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.

و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلی.

قال له: اخبرنی ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.

ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.

بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شتری چون پنج بطن بزادی، و پنجمین بچه نر بودی، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندی و فرو گذاشتندی تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدی، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندی. و سائبه آن بود که چون کسی از ایشان بسفر بودی یا بیمار بودی، نذر کردی و گفتی: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتی سائبة ای مخلاة پس چون نذر واجب شدی، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندی. و آزاد کردندی از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کرده‌اند، وی گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندی: وصلت اختها، و گوش وی بریدندی بت را.

و حامی آن بود که شتر نر را نامزد کردندی که هر گه که از ضراب وی چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدی و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندی: قد حمی ظهره، پشت خویش حمی کرد، نه بر نشستندی، نه بار بر نهادندی، نه بکشتندی، نه خوردندی.

روی علی بن ابی طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامی من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهای جاهلیت که عمرو بن لحی الجندعی پدر خزاعه نهاد، مصطفی (ص) اکثم خزاعی را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحی یجر قصبه فی النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمی الحامی، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحیّ احد بنی کعب، لقد رأیته یجر قصبه فی النار، یوذی ریحه اهل النار، و انی لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمی الحامی». قالوا: و من هو؟

قال: «رجل من بنی مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فی النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».

مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنی: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنی مشرکی العرب، تَعالَوْا إِلی‌ ما أَنْزَلَ اللَّهُ فی کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامی، وَ إِلَی الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالی: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ‌ یعنی و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسی آمد که امر معروف و نهی منکر کند، و از وی نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنی من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنی اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدی بمعنی امر معروف و نهی منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فی هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالی قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لی و لا لاصحابی، لان‌ رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.

و قال ابو امیة الشعثانی: سألت ابا ثعلبة الخشنی عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتی اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوی متّبعا و اعجاب کل ذی رأی برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذی انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».

و عن عبد اللَّه بن مسعود فی هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روی قیس بن ابی حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق علی المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علیّ نفسی، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».

مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدی هاهنا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.

کلبی روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمی‌پذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردی که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همی کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ای اقبلوا علی انفسکم فانظروا ما ینفعکم فی امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفته‌اند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.

زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنی آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ای لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فی الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدی، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الداری آمده و عدی بن بدا و بدیل بن ابی ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدی ترسا بودند از ترسایان بنی لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامی در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابی ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وی بردند بشام. از آن لختی برگرفتند، و لختی باز سپردند.

ورثه گفتند: درین مال لختی می‌درباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوی ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: ای شما که مؤمنان‌اید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنی مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکی از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.

شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنی امر است، یعنی: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.

در معنی مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکی آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ ای من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.

و در صفت اثنان دو قولست: یکی آنست که دو گواه‌اند که گواه باشند بر وصیت موصی. دیگر آنست که دو وصی‌اند، و در حال سفر علی الخصوص تاکید امر را دو وصی گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصی آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنی حضور باشد، کقوله تعالی: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ ای و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ ای صلاة العصر.

نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتی عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی‌». قیل هی صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و علی الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.

لا نَشْتَرِی بِهِ یعنی بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنی یقولان فی یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی‌ ای و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ ای الشهادة الّتی امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.

فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الداری و عدی جامی پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایی که بفروختند، و ورثه ابن ابی ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت علی کذا، ای اطلعت علیه، و وقفت علیه.

پارسی گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنی که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط علی الشی‌ء، یری ما لم یکن یری، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ ای اطلعنا.

فَإِنْ عُثِرَ عَلی‌ أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنی تمیم و عدی که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجای آن دو وصی برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پای است که خاست نیابت است، یعنی ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابی وداعة السهمیان.

مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولی است، یقال هذا الاولی بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولی. و هذان اولیان. و در معنی اولیان دو قول گفته‌اند: یکی آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هی شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنی فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنی وصیت باشد، چنان که گویند: استحق علی زید مال بالشهادة، ای لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنی فی بود. و ضمیر استحق معنی اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.

قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنی فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتی اوصی بها الی غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنی: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فی الذکر فی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فی قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنی یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما ای یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابی وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانی خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدی باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم داری بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الی اللَّه و أستغفره، و عدی بن بدا نصرانی مرد.

ذلِکَ أَدْنی‌ این ادنی اولی است، و این ولی و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولی‌تر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستی بگزارند أَوْ یَخافُوا ای اقرب الی ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ علی اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا علی خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان علی معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقه‌اند: قومی گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنی آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهی نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومی گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنی من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهی نامسلمان بهیچ کار نیست. قومی گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء برین‌اند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که علی الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.

۱۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی: اعْلَمُوا بدانید: أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ که اللَّه سخت عقوبت است سخت‌گیر، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۹۸) و بدانید که خدای آمرزگار است و بخشاینده.۱۴ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء. شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت. در یک آیت قهر و لطف جمع کرد، تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگی کند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجی گردد. خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن. رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفته‌اند که: ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکی خوف، دیگر رجا. هرگز مرغ بیک پرکی تواند پریدن. همچنین مؤمن در خوف بی رجا یا در رجاء بی‌خوف راه دین نتواند بریدن. مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یک کفه آن خوف است، و دیگر کفه رجا، و زبانه دوستی، و این کفه‌ها بعلم آویخته. چنان که ترازو را از کفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد. خوف بی‌علم خوف خارجیان است، رجاء بی‌علم رجاء مرجیان است. دوستی بی علم دوستی اباحتیان است.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.