۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و تقدّس: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ این دو پسر آدم یکی هابیل است و دیگر قابیل، و قیل قاین و هو الاصح و آدم را علیه السلام چهل فرزند بود به بیست بطن بیامده، هر بطنی پسری و دختری مگر شیث که مفرد آمد بیهمبطنی که با وی بود، و اوّل فرزند که آمد وی را، قابیل بود، و توأمه وی اقلیمیا، دوم هابیل، و توأمه وی لوذا، و آخر فرزندان عبد المغیث بود، و توأمه وی امة المغیث.
پس ربّ العالمین در نسل آدم برکت کرد، و بسیار شدند فرزند فرزندان، چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید، پس از دنیا بیرون شد. و در مولد قابیل و توأمه وی اختلافست علما را، قومی گفتند: در بهشت بود پیش از آنکه بزلّت در افتاد، و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید، از آنکه در بهشت قاذورات نبود. پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وی یار گرفت، و بولادت ایشان رنج و نفاس دید، چنان که زنان بینند. قومی گفتند: ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود، پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال، پس چون بحدّ بلوغ رسیدند، فرمان آمد از حق جلّ جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنی بقابیل ده، و خواهر قابیل بهابیل، و در شرع وی روا بود که پسر این بطن، دختر آن بطن دیگر بزنی کردی. یا دختر هر بطنی که خواستی، مگر توأمه خویش که هم بطن وی بود، این یکی روا نبود.
آدم این پیغام ملک جلّ جلاله با حوا بگفت، و حوّا با هر دو پسر گفت.
هابیل رضا بداد و پیغام خدای را گردن نهاد، و قابیل خشم گرفت، و فرمان نبرد، و گفت: این آدم میکند نه خدای میفرماید، و من خواهر خود بزنی بهابیل ندهم، که خواهر من نیکوتر است، و کانت اجمل بنات آدم. من او را خود بزنی کنم، و من بدو سزاترم، که ولادت ما در بهشت بوده، و ولادت ایشان در زمین، و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است، و بدان رضا ندهم که بوی دهند. آدم گفت: حلال نیست که تو وی را بزنی کنی. خواهر هابیل ترا حلال است، و فرموده خدای است. جواب داد که: این رای تو است نه فرموده خدای، و من نشنوم، و فرمان نبرم.
آدم گفت: اکنون هر یکی قربانی کنید، هر آن کس که قربانی وی پذیرفته آید اقلیمیا زن وی باشد. و هابیل شبان بود، گوسفندان داشت، و قابیل برزیگر بود کشاورزی کردی. هابیل رفت و آن نر میشی نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود، و نام وی زریق، این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود، و قابیل رفت و از آن خوشهای ردّی بیمغز چیزی جمع کرد، و آورد. هر دو بر کوه شدند، و آن قربانی خویش بر سر کوه نهادند، و آدم با ایشان بود، و قابیل در دل داشت که اگر قربانی من پذیرند یا نپذیرند، خواهر خود بزنی بوی ندهم، و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت. پس آدم دعا کرد تا آتشی سفید از آسمان فرو آمد، و نخست فرامیش هابیل شد، و بوی بوی فرا داشت، آن گاه با قربانی وی گشت و بخورد، و فرامیش قابیل شد، و وی را ببوئید آن گه فرا قربان وی شد، و نخورد، هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند، و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود، آتش برین صفت از آسمان فرو آمدی و صاحب قربان را ببوییدی، آن گه با قربان وی گشتی، اگر بخوردی مقبول بودی، و اگر نخوردی مردود بودی، و گفتهاند: آن نر میش که هابیل قربان کرد، و پذیرفته آمد، خدای تعالی آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز، تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند، و آن کبش فدای وی شد.
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وی را، هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق (ع) که گفت: معاذ اللَّه که آدم دختر خود به پسر خود داد، که اگر این روا بودی و آدم کردی مصطفی (ص) همان کردی، و روا داشتی، که دین هر دو یکسان بود. اما ربّ العزّة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد، حورائی از بهشت بزمین فرستاد، بصورت انسی، و در وی رحم آفرید، و با آدم وحی آمد که این حورا بزنی بهابیل ده، و دختری را از اولاد جانّ صورت انسی داد، و آدم را فرمود که وی را بزنی بقابیل ده، پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت: من پسر مهینم، و هابیل پسر کهین، چرا حورا بوی دادی و من بدو سزاوارتر بودم؟!. آدم گفت: «یا بنی ان الفضل بید اللَّه»، این فضل خداست، او را دهد که خود خواهد. قابیل گفت: این رأی تو بود نه فرموده خدای. گفت: اکنون قربانی کنید هر یکی از شما، تا آن کس که قربان وی پذیرفته بود، فضل و شرف وی را بود، و حورا سزای وی بود.
پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد، و قربان قابیل مردود، قابیل را حسد آمد بر برادر، و بغی کرد با وی، و آن حسد و بغی و کینه در دل میداشت، تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه، و آدم (ع) چون خواست بمکّه شود آسمان را گفت: «یا سماء احفظی ولدی» یا آسمان فرزند من گوشدار، و امانت من نگهدار.
آسمان سر وازد، و نپذیرفت، آن گه گفت: «یا ارض احفظی ولدی» زمین هم چنان سر وازد.
آن گه گفت: «یا جبال احفظی ولدی»، کوهها نیز سر وازدند. پس بقابیل سپرد، قابیل درپذیرفت، اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنی قابیل، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» حین حمل امانة ابیه، ثم خانه.
پس چون آدم غائب گشت، قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت، گفت: «لأقتلنک یا هابیل» من آدم تا ترا بکشم یا هابیل، که قربان من رد کردند و نپذیرفتند، قربان تو پذیرفتند، و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند، و خواهر تو که بیجمال است و بیحسن، بمن میدهند. فردا مردم درین سخن گویند، و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد، و فضل جوید. هابیل گفت: من پاکدل بودم بیخیانت و بیحسد، از آنست که قربان من بپذیرفتند، و ترا این صفا و پاکی نبود، بلکه حسد و بغی بود، از آن نپذیرفتند، و إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و خدای که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند. پس بدانست که وی را خواهد کشت. زبان تضرّع و نصیحت بگشاد. عبد اللَّه عمر گفت: نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وی، که این از وی قویتر بود، لکن پرهیزگاری و پارسایی وی را نگذاشت که دست بوی باز کند، و با وی بکوشد. گفت: یا برادر از خدای بترس و مرا مکش. میبینی که آدم از یک زلّت چه دید! تو از قتل من خود چه خواهی دید! اگر مرا بکشی خوار و ذلیل شوی در میان مردم، و از هر کس و هر چیز بترسی. در آثار آوردهاند که آن ساعت که وی را بکشت، ندا آمد از آسمان که: «کن خائفا ابدا یا قابیل، لا تری احدا الا خفت منه حتّی تراه یقتلک».
آن گه گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» اگر تو دست بمن گذاری تا مرا بکشی، من دست بتو نگذارم، و ترا نکشم، که من از خدای ترسم نه از آنکه نشکیبم، یا با تو برنیایم، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ.
اگر کسی گوید چون اللَّه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری پس چگونه گناه وی بردارد، و این مناقض آن مینماید. جواب آنست که این اثم هر دو با کشنده میشود یعنی بالاثم الّذی من قبلی فی قتلک ایّای و اثمک الّذی تقدم. میگوید آن گناه که پیش ازین قتل کردی، و این گناه که بسبب قتل من کردی هر دو با خود ببری. و آنچه گفت: من میخواهم، این نه ارادت تمنّی است، که این طلب سلامت است، و از کینه خواستن فرو نشستن، و کار بحق سپردن، و قیل «إِنِّی أُرِیدُ» معناه لا ارید، لقوله «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا» ای لا تضلّوا.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ ای فطاوعته نفسه فی قتل اخیه. نفس وی او را فرمانبردار شد، و بطوع پیش آمد در آن قتل، و هیچ سر وانزد، تا او را بکشت.
گفتهاند که اوّل راه بقتل نمیبرد، و نمیدانست که چگونه میباید کشت. ابلیس بیامد، و در وی آموخت که بگذار تا در خواب شود، چون در خواب شد، سنگی بوی داد که این سنگ بر سر وی زن. چنان کرد بفرمان ابلیس، و او را بکشت، و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد، و در آن حال زمین خون وی فرو خورد، چنان که آب فرو خورد. رب العالمین آن زمین بلعنت کرد، و سباخ گردانید، تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد، از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد، و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود. پس چون وی را کشته بود، ندانست که با وی چه باید کرد، و چون دفن باید کرد؟ وی را بر پشت خویش گرفت، و هشتاد روز با خود میگردانید، و بروایتی سه روز، از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند. پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت، تا با یکدیگر جنگ کردند، و یکی کشته شد.
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفرهای بکند، و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد، و قابیل در آن مینگرست.
آن گه گفت: «یا وَیْلَتی أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی». آن گه پشیمان شد چنان که اللَّه گفت فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم، بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم، و در خاک پنهان نکردم، و گویند پشیمانی وی بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش، آن ندامت نه توبه بود که میکرد، که آن تحسر بود بر نایافت برادر. و آن پشیمانی که عین توبت است، و مصطفی (ص) بر آن اشارت کرده که «الندم توبة» آن خاصه امّت احمد است، و هیچ امت دیگر را نبود.
پس ندا آمد از آسمان که: «یا قابیل ما فعل اخوک»؟ برادر تو چه کرد؟
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وی من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتی، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانی با آدمی متأنس بودند، و وحشی نبودند. چون روزی چند برآمد گرسنه شد. طعامی نمییافت. آهوی بیابانی را بگرفت، و سنگ بر سر وی میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانی ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنی آدم انس نگرفتند.
پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا، و او را بزمین عدن برد از دیار یمن. ابلیس او را گفت: تو ندانی که آتش چرا قربان هابیل بخورد، و قربان تو نخورد، از بهر آنکه وی خدمت و عبادت آتش کرد، تو نیز آتشی بساز، تا ترا و جفت ترا معبود بود. آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد، و آتشگاهی بساخت.
اوّل کسی که آتشگاه ساخت، و آتش پرستید، وی بود. ربّ العزّة فرشتهای بر وی گماشت، تا پای راست وی با سرین چپ وی بست، و پای چپ وی با سرین راست بست، و استوار کرد و او را محکم ببست، آن گه او را در آفتاب گرم افکند، و هفت حظیره آتش گرد وی درآورد، و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد، پس از آن وحی آمد از حقّ جلّ جلاله، که: اخسفی به، قابیل را بزمین فرو بر، زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد. قابیل فریاد کرد، و رحمت خواست. ربّ العزّة گفت: «ویحک انما اضع رحمتی علی کلّ رحیم»، من رحمت بر رحیمان کنم «الراحمون یرحمهم الرحمن، ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء». دیگر باره فرمان آمد بزمین که وی را فرو بر، تا بنیمه تن فرو شد. سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر، فرو شد، و تا بقیامت فرو میشود.
و گفتهاند که: این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و نای و بربط و چنگ و امثال آن، و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند، و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح. پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد، و نسل ایشان بریده شد، و نسل شیث پیوسته گشت. مصطفی (ص) گفت: «لا تقتل نفس مسلمة الا کان علی ابن آدم کفل من دمه لانّه اوّل من سنّ القتل»، و قال (ص) حین سئل عن یوم الثلاثاء، فقال: «یوم دم».
قالوا: و کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «فیه حاضت حوّاء و قتل ابن آدم اخاه».
ابن عباس گفت: چون هابیل بدست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدیدآمد، و میوهها بعضی ترش گشت، و طعمها بگردید، و روی زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «قد حدث فی الارض حدث» امروز در زمین حادثهای پدیدآمده است، ندانم تا چه بوده؟ بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید، و این چند کلمت بزبان سریانی بگفت، و بعضی فرزندان وی نقل با عربیت کردند:
و پس از آن آدم روزگاری دراز بگریست، و اندوهگن میبود بر فراق هابیل، و نمیخندید، تا ربّ العزّة وی را گفت: «حیّاک اللَّه و بیّاک» ای اضحکک، پس از آن بخندید، و دل وی خوش گشت، و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد، و عمر آدم بصد و سی سال رسید، شیث آورد و نام وی هبة اللَّه. ربّ العزّة عبادت خلق در ساعت شب و روز وی را در آموخت، و پنجاه صحیفه با وی فرو فرستاد، و وصی آدم بود، و پس از وی خلیفه و ولی عهد وی، و نور مصطفی (ص) از حوّا با وی انتقال کرده، و این خصوصیت از میان فرزندان یافته، و در آن قصهایست معروف بجای خود گفته شود ان شاء اللَّه تعالی.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ درین «اجل ذلک» مخیری، خواهی با «نادمین» بر، یعنی پشیمان شد از بهر آن، ورخواهی ابتدا کن.
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا» ای من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا، «عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ» از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد، و او را بکشت، ما بر بنی اسرائیل فرض کردیم. و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنی اسرائیل را بذکر مخصوص کرد، که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد، و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد. میگوید: واجب کردیم بر ایشان که هر کسی که تنی بکشد، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنی بغیر قود، «أَوْ فَسادٍ» یعنی بغیر فساد «فِی الْأَرْضِ» بیقصاص یا بیانبازی که در خون کشتهای داشته بود با کشندهای، یا پس احصان زنایی کرده بود، یا از دین برگشته بود، «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» هم چنان بود که همه مردمان کشته بود، یعنی باستحقاق عقوبت و دوری از مغفرت، نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت، که اندازه آن اللَّه داند، چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند.
«یَفْعَلُ ما یَشاءُ» و «یَحْکُمُ ما یُرِیدُ».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و هر که تنی زنده کند یعنی او را از دست کشندهای رها کند، یا از غرقی و حرقی و هدمی برهاند، یا از ضلالتی و کفری بازآرد، هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود، یعنی مزد وی چندان باشد که همه مردمان رهانیده باشد. ابن عباس گفت: «من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا، و من شد علی عضد نبی او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا». فتاده و ضحاک گفتند: «عظم اللَّه اجرها و عظم وزرها، فمعناها من استحلّ قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا، لأنهم لا یسلمون منه، و من احیاها فحرمها، و تورع عن قتلها، فکأنما احیا الناس جمیعا، لسلامتهم منه».
قال رسول اللَّه (ص): «من سقی مؤمنا شربة من ماء، و الماء موجود، فکأنما اعتق سبعین، و من سقی فی غیر موطنها فکأنما احیا نفسا، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً».
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بما بان لهم صدق ما جاءوهم به، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ای مجاوزون حد الحق.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان، ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعی کنند، و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگاند، آنست که در ناایمنی راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن. مقاتل گفت و ابن جبیر که: این در شأن قومی عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند، و در دل نفاق و کفر میداشتند، پس گفتند: ما در مدینه نمیتوانیم بودن، و از وباء مدینه میترسیم، و آب و هواء آن ما را سازگار نیست. رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد، آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند، گفت: روید و ابوال و البان آن بکار دارید، و از آن بخورید، تا صحت یابید. ایشان رفتند، و رعاة را کشتند، و شتران را جمله براندند، و مرتد گشتند. خبر بمدینه افتاد، و لشکر اسلام تاختن بردند، و ایشان را گرفتند و آوردند. رسول خدا فرمود: تا دستها و پایهاشان ببرند، و داغ بر چشمهاشان بنهند، و میل درکشند، و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را، تا بمیرند. جبرئیل آمد در آن حال، و این آیت آورد، گفت: یا محمد ملک میگوید جل جلاله، که: جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم، نه آن مثلت که تو فرمودی. پس رسول خدا مثلت نهی کرد، و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت.
کلبی گفت: این در شأن ابو بریدة الاسلمی آمد، و هو هلال بن عویمر، که با رسول خدا عهد بست که یاری وی ندهد، و دشمنان را نیز بر وی یاری ندهد، و مسلمانان را از خود ایمن دارد، و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند، و هر کس که بر هلال بگذرد، و قصد مصطفی (ص) و اسلام دارد، هلال او را منع نکند، و راه بوی فرو نگیرد.
پس قومی از بنی کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند. اصحاب هلال بر ایشان افتادند، و هلال خود حاضر نبود، و ایشان را کشتند، و مال بردند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، میگوید که: جزاء ایشان که راه زنند، و در زمین تباهکاری کنند، و بناایمن داشتن راهها میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که: هر که کشتن کرده بود و مال نستده، او را بکشند، اگر چه ولی دم عفو کند عفو سود ندارد، که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص، و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست، أَوْ یُصَلَّبُوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده، او را بکشند، و بردار کنند، سه روز پیش از قتل یا پس از قتل، چنان که رأی امام باشد. أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده، دستی و پایی از آن وی ببرند، یکی از راست و یکی از چپ، و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود. أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود، و ایشان را انبوه دارد و قوی، و ایشان را پشتیوان بود، وی را نفی کنند. نفی آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد، و جایی قرار نگیرد، فاما یتوب او یحصل فی ید الامام، فیقیم علیه الحد.
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وی براند. این مذهب بو حنیفه است، و بنزدیک وی بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل، قال: و هذا الردیء المعاون محارب معنی و ان لم یکن مباشرا صورة.
اما بمذهب شافعی بر تعزیر اقتصار کنند، که از وی مباشرت فعل نبود، و نه حقیقت محاربت، حضور مجرد و تکثیر سواد حدی لازم نکند، بلکه تعزیر کفایت باشد. قول حسن و ابن المسیب آنست که «او» درین آیت بمعنی اباحت است و تخییر، یعنی که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است، آن یکی که خواهد میکند، و معنی نفی حبس است در زندان، که هر کرا در زندان کردند گویی که وی را از دنیا بیرون کردند.
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا ای هوان و فضیحة فی الدنیا، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ این عذاب کافران است علی الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد، اما مسلمانان چون ازیشان جنایتی آید، و حد شرعی بر ایشان برانند، آن ایشان را کفارت گناهان باشد، و در آن جهان ایشان را عذاب نبود، و ذلک فی
قوله (ص): «من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته»، و روی: «من اصاب حدا فعجّل عقوبته فی الدنیا، فاللّه اعدل من ان یثنی عبده العقوبة فی الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه، و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فی شیء قد عفا عنه».
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا یعنی تابوا من الشّرک، و رجعوا من الکفر، و آمنوا و اصلحوا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فتعاقبوهم، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لا سبیل علیهم بشیء من الحدود الّتی ذکرها اللَّه فی هذه الایة، و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فی حال کفره لا فی مال و لا فی دم. میگوید: مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر، و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند، و ایشان را عقوبت کنید، کس را بر ایشان راهی نه، و حدی برایشان لازم نه. اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت اللَّه در ایشان رسید، لقوله تعالی: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، و قال النبی (ص): «الاسلام یهدم ما قبله».
این حکم مشرکان است، ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند، اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلفاند، و احوال در آن مختلف است: اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد، و بر وی ظفر یافته، آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وی بازندارد، و تغییر در آن نیارد، و گر پیش از آن توبت کند، حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص، هیچ چیز از وی اسقاط نکند. اما حقوق اللَّه تعالی بر دو ضربست: بعضی از آن بمحاربت مخصوص است، و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل، این همه بیفتد، و بعضی آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر، این دو قولی باشد: بیک قول بیفتد، و بیک قول نه. سدی گوید: اگر محاربی بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستی بود، یا کسی برو ظفر یابد، خود بازآید و توبت کند، و امان جوید، او را توبت پذیرند، و امان دهند، و بجنایات گذشته او را نگیرند. گفتا: و دلیل برین قصه علی الاسدی است، مردی محارب بود راهزن، فراوانی از خون و مال مسلمانان در گردن وی، و ائمه و عامه پیوسته در طلب وی بودند، و بر وی ظفر مینیافتند. آخر روزی کسی را دید که این آیت میخواند: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ. آن بر دل وی اثر کرد، و همچون مرغ نیم بسمل باری چند در خاک بغلطید، سلاح بیفکند، و برخاست و در مدینه شد اندر میانه شب، بوقت سحر غسلی برآورد، و بمسجد رسول خدا شد، و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد، آن گه فرا پیش بو هریره شد، و جماعتی یاران مصطفی (ص) حاضر بودند، گفت: یا باهریره منم فلان مرد گنهکار، جئت تائبا من قبل ان تقدروا علیّ، و اللَّه عز و جل یقول: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بو هریره گفت: راست گفتی، کس را بر تو دست نیست، و کس را بر تو تبعت نیست. پس بو هریره دست وی گرفت، و پیش مروان حکم برد، که روزگار امارت وی بود، و قصه وی بگفت. مروان او را بنواخت، و گفت: کس را بر تو دست نیست. پس آن مرد بغزا شد، و در بحر روم غرق گشت رحمه اللَّه.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.