۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی: یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با جهودان و ترسایان است. ربّ العزّة ایشان را بایمان و توحید میخواند، و پذیرفتن رسالت محمد (ص) و اظهار نعت و اتّباع سنّت وی. میگوید: رسول ما با شما آمد، تا آنچه شما پنهان میکنید از آیت رجم و نعت و صفت محمد که در تورات و انجیل است وی پیدا و روشن کند بعد از آنکه از بسیاری که پنهان کردهاید درگذرد، و عفو کند، و شما را بدان نگیرد، و جزا ندهد.
آن گه صفت محمد (ص) کرد و قرآن که کتاب وی است، گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ نور اینجا پیغامبر است، چنان که جای دیگر گفت: نُورٌ عَلی نُورٍ ای: نبی مرسل بعد نبی، و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند، و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید، چنان که نور هر جای که بود روشنایی دهد، گفتار و کردار دلها را روشنایی افزاید.
و کِتابٌ مُبِینٌ اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است، و روشنایی دل و جان است، و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست. مصطفی (ص) گفت: «ان هذا القرآن من اللَّه، و هو النّور المبین، و هو الشّفاء النّافع، فیه نبأ من قبلکم، و خبر من بعدکم، و حکم ما بینکم، و هو الفصل لیس بالهزل، من ترکه من جبّار قصمه اللَّه، و من ابتغی الهدی فی غیره اضلّه اللَّه، و هو حبل اللَّه المتین، و هو الذکر الحکیم، و هو الصّراط المستقیم، من قال به صدّق، و من عمل به اجر، و من حکم به عدل، و من دعا الیه هدی الی صراط مستقیم».
و قال (ص): «القرآن سبب، طرفه بید اللَّه عز و جل، و طرفه بأیدیکم، فتمسّکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا».
و قال ابن عباس: ضمن اللَّه عزّ و جلّ لمن قرأ القرآن ان لا یضلّ فی الدّنیا و لا یشقی فی الآخرة، لقوله تعالی: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی، و قال ابن مسعود: من احبّ ان یعلم انّه یحبّ اللَّه و رسوله فلینظر، فان کان یحبّ القرآن فانه یحبّ اللَّه و رسوله، و قیل لجعفر بن محمد (ع): لم صار الشّعر و الخطب تملّ اذا اعیدت، و القرآن یعاد و لا یملّ؟ قال: «لان القرآن حجة علی اهل الدّهر الثانی کما هو علی اهل الدهر الاوّل، فلذلک ابدا هو غضّ جدید».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ یعنی یهدی بکتابه المبین من اتّبع ما رضیه اللَّه من تصدیق محمد (ص)، «سبل السّلام» ای دین اللَّه عزّ و جلّ، و هو الّذی شرع لعباده، و بعث به رسله. میگوید: خدای تعالی باین قرآن راه نماید بندهای را که بر پی رضاء حق ایستد، و آن کند که اللَّه پسندد از تصدیق محمد (ص) و ایمان آوردن بوی، راه نماید او را بدین خداوند عزّ و جلّ، آن دینی که بندگان را بآن فرمود، و پیغامبران را بآن فرستاد، و آن دین حنیفی است و ملّت اسلام و شریعت مصطفی باین قول «سلام» اینجا نام خداوند است عز و جل، و درست است خبر از مصطفی (ص) که گفت: «اللهم انت السّلام و منک السّلام. تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام».
و مصطفی (ص) روزی عائشه را گفت: «هذا جبرئیل یقرأ علیک السّلام»، فقالت عائشة: اللَّه السّلام، و منه السلام، و علی جبرئیل السّلام. و معنی سلام در نام خداوند عزّ و جلّ بیعیب است دور از کاستن و افزودن، و از حال گشتن، و بدریافت وی رسیدن. و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنی سلامت بود یعنی سبل السّلامة الّتی من سلکها سلّم فی دینه و دنیاه، راه نماید خدای او را راهی که سلامت دین و دنیای وی در آن باشد.
وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد، «باذنه» یعنی بأمره و توفیقه و ارادته، وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط نامی است راه را، دیدنی، و نادیدنی، دیدنی خود محسوس است، و نادیدنی اسلام و سنّت است.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ این در شأن ترسایان نجران فرو آمد، و ایشان فرقه یعقوبیهاند گفتند: عیسی پسر خداست: رب العزة گفت جل جلاله: یا محمد ایشان را گوی: «فَمَنْ یَمْلِکُ» ای من یقدر ان یدفع من عذاب اللَّه شیئا اذا قضاه؟ کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابی قضا کند، چیزی از آن عذاب دفع تواند کرد؟ اگر خواهد که عیسی را و مادر وی را و جمله اهل زمین را عذاب کند، که تواند که آن باز دارد؟ پس خدایی را کی شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند؟ آن گه گفت: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یعنی ما بین هذین النوعین من الاشیاء. گفتهاند که خزائن آسمان باران است، و خزائن زمین نبات. میگوید: هر دو ملک و ملک ماست، و هر چه میان هر دو آفریده، از بندگان و غیر ایشان. یَخْلُقُ ما یَشاءُ این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسی و آمدن وی از مادر بیپدر. میگوید: آن را که خواهد آفریند، چنان که خواهد بر مشیّت و ارادت خویش، اگر خواهد بیپدر آفریند چون عیسی، و اگر خواهد بیپدر و مادر آفریند چون آدم، وی بر همه چیز قادر است و توانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ سخن درین آیت متداخل است. ترسایان ابناء گفتند، و جهودان احبّا. ترسایان گفتند که: عیسی پسر خداست، و مادر وی از ماست، خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسی است،و جهودان گفتند: نحن اولیاء اللَّه من دون الناس ما خاصّه دوستان خدائیم، بیرون از همه مردمان. ناس اینجا مصطفی (ص) است و عرب، و گفتهاند که ترسایان از آنجا گفتند که نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ، که عیسی (ع) گفته: اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذی فی السماء تقدس اسمک، و این بمعنی قرب است و برّ و رحمت یعنی ای خداوندی که با نیکان بندگان بمهربانی و نزدیکی چنانی که پدر مهربان بر فرزند، و آن گه با مسلمانان میگفتند: و اللَّه ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبیّنا لقبل نبیکم، و لا دین الا دیننا، و لا نبی الا نبینا، و انّا نحن اهل العلم القدیم، فلیس احد افضل منّا. و روا باشد که اینجا ضمیری نهند، یعنی نحن ابناء رسله. رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید، ایشان گفتند: ما پسران پیغامبران اوایم. ما را عذاب نکند.
ربّ العزّة گفت: یا محمد ایشان را گوی: اگر پسران پیغامبران خدائید، پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد، و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت.
بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید، که شما گروهی مردمانید چنان که آفریدگان وی از فرزندان آدم. یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد. اگر خواهد جهود را از جهودی و ترسا را از ترسایی توبه دهد، و او را بیامرزد. وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما من الخلق، وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فی الآخرة.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ یعنی اعلام الهدی و شرائع الدین. عَلی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ از میلاد عیسی (ع) تا بمیلاد محمد (ص) گفتهاند که ششصد سال بود، و بروایتی پانصد و شصت سال، و بروایتی چهارصد و سی و اند سال، و تا بروزگار عیسی پیغامبران پیوسته آمدند، پس یکدیگر، تا برفع عیسی، پس از آن بریده گشت، و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد (ص). قومی گفتند پس عیسی سه پیغامبر دیگر از بنی اسرائیل بودند، و ایشانند که ربّ العزّة در سورة یس قصه ایشان گفت: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.
أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ یعنی لئلا تقولوا. محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگوئید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد. آن گه مصطفی (ص) بشما آمد، هم بشیر است و هم نذیر، بشیر بالجنّة نذیر من النار، بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین. مصطفی (ص) را در قرآن بیست نام است، بده فائده در دو قرین یکدیگر، دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند، و هو محمد و احمد، یقول اللَّه تعالی: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. و دو نام تعظیم است، و هو الرسول و النبی، یقول اللَّه تعالی: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ. و دو نام شفقت است و مهربانی، و هو الرؤف و الرحیم، لقوله تعالی: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. و دو نام است بشارت و نذارت را، و هو البشیر و النذیر، لقوله تعالی: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً. و دو نام است دعوت و هدایت را، و هو الداعی و الهادی، لقوله تعالی: وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ. و دو نام است نفع امّت را، و هو النّور و السّراج، لقوله تعالی: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ، و قال تعالی: وَ سِراجاً مُنِیراً. و دو نام است ظهور حجّت را بر دشمنان و معاندان، و هو البرهان و البیّنة، لقوله تبارک و تعالی: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ، و قال تعالی: حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ. و دو نام تکریم است خصوصیّت وی را، و هو العبد و الکریم، لقوله تعالی و تقدس: أَسْری بِعَبْدِهِ، و قال تعالی: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت، و هو المزّمّل و المدّثّر، لقوله تبارک و تعالی: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزّت وی را و هو طه و یس.
روی ابو ذر، قال: قلت: یا رسول اللَّه هل سمّاک اللَّه عزّ و جلّ فی شیء من الکتب؟ قال: «نعم یا با ذر! سمّانی اللَّه فی التوراة، یحید، و فی الزبور، الماحی، و فی الانجیل، احمد، و فی القرآن محمدا». قلت: یا رسول اللَّه لم سمّیت یحید؟ قال: «لانّی احید بأمّتی عن النّار»، قلت: لم سمّیت الماحی؟ قال: «محا اللَّه عزّ و جلّ بی الاوثان عن جزیرة العرب». قلت: لم سمّیت احمد؟ قال: «حمدنی الامم کلها». قلت: لم سمّیت محمدا؟ قال: «أنا محمود فی اهل السماوات، و محمود فی اهل الارض».
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً در بنی اسرائیل پیغامبران در سبط لاوی بودند، و ملوک در سبط یهودا. و گفتهاند: «جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ» آن هفتاد مرد بودند که موسی ایشان را برگزید، و با خود بمناجات برد، و ایشان را صاعقه رسید، پس از آن صاعقه زنده گشتند، و پس از موسی و هارون پیغامبران بودند وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنی تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایّاکم. میگوید: پس از آنکه زیردست فرعون بودید، و شما را ببندگی گرفته، اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد، و از زیردستی و بندگی وی رهایی داد. و قیل: وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً ای اغنیاء، شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بینیاز گشتید.
مردی فرا عبد اللَّه عمر گفت: السنا من فقراء المهاجرین؟ نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم؟ عبد اللَّه گفت ترا هیچ زن هست؟ گفت: هست. گفت: هیچ مسکن داری که در آن نشینی؟ گفت: دارم. گفت پس تو از توانگرانی. آن مرد گفت: من خادم نیز دارم. عبد اللَّه گفت: فانت من الملوک، تو از جمله ملوکی، و باین معنی مصطفی (ص) گفت: «من اصبح معافی فی بدنه، آمنا فی سربه عند قوت یومه، فکأنّما حیزت له الدنیا. یکفیک ابن آدم منها ما سدّ جوعتک، و واری عورتک، فان کان لک بیت یواریک، فذاک، و ان کانت دابّة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک».
و عن ابی سعید الخدری، عن النبی (ص) قال: «کان بنو اسرائیل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا»، و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن: من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک. ضحاک گفت: بنی اسرائیل را ملوک از آن گفت که خانهای فراخ داشتند، و آب روان در آن، قال: و من کان مسکنه واسعا، و فیه ماء جار فهو ملک. قتاده گفت: ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند، و از فرزندان آدم اول کسی که حشم ساخت ایشان بودند. وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنی و جعل فیکم ملوکا، وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ من فلق البحر و المنّ و السّلوی و تظلیل الغمام و غیر ذلک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ یعنی المطهّرة. سمّیت مقدسة لانّها قدّست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء، و یتقدّس فیها من الذنوب. گفتهاند: زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن. مصطفی (ص) گفت: «طوبی للشام». قیل لأی ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: «لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها»، و قال (ص): «اللّهم بارک لنا فی شامنا، اللهم بارک لنا فی یمننا». قالوا: یا رسول اللَّه و فی نجدنا؟ فقال: «هنالک الزلازل و الفتن، و بها یطلع الشیطان»، و قال (ص): «ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس». قلنا یا رسول اللَّه ما تأمرنا؟ قال: «علیکم بالشام، سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة، جند بالشام، و جند بالیمن، و جند بالعراق»، فقال رجل: یا رسول اللَّه خر لی ان ادرکت ذلک. قال: «علیکم بالشام، فانها خیرة اللَّه من ارضه، یجتبی الیها خیرته من عباده. یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة اللَّه من ارضه الشام، فان اللَّه قد تکفل لی بالشام و اهله».
مجاهد گفت: زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است. کلبی گفت: زمین دمشق و فلسطین و بعضی اردن است، و قال عبد اللَّه بن مسعود: قسم الخیر عشرة اجزاء، فجعل منه تسعة بالشام، و واحد بالعراق، و قسم الشر عشرة، فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام (قال) و نزل حمص الشام سبع مائة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فیهم سبعون بدریا الّتی کتب اللَّه لکم، یعنی کتب فی اللوح المحفوظ انّها مساکن لکم، و قال السدی: ای امرکم اللَّه ان تدخلوها.
گفتهاند: این فرمان به بنی اسرائیل پس غرق فرعون بود، که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند، و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومی بودند با شخصهای عظیم، و بالاهای بلند، و بطشتها و قوتها، و کس دیدهاند از شان که پنج تن از بنی اسرائیل در کف دست بگرفته بود، و زمین قدس زمینی بود با نعمت فراخ و میوههای نیکو. وهب منبه گفت: انار بود، چنان که پنج تن از بنی اسرائیل در زیر پوست نیم انار میشدند، و انگور بود، چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند، و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد، در هر دهی هزار بستان، در آن میوههای الوان.
وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ ای لا ترجعوا کفارا، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ.
میگوید: طاعت دارید و فرمان برید، و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید، که زیانکاران باشید. و قیل لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ ای لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول. میگوید: روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید، و در نشوید، که آن گه زیانکار گردید. کلبی گفت: ابراهیم خلیل (ع) بر کوه لبنان شد. وی را گفتند: در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد، آن زمین مقدس است، و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم. قالُوا یا مُوسی إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ چون آن دوازده نقیب که موسی ایشان را بجاسوسی فرستاده بود بازگشتند، و آنچه دیده بودند با موسی بگفتند، موسی ایشان را گفت: این کار پنهان دارید، آنچه دیدید بر بنی اسرائیل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند، بد دل شوند و بترسند، و از قتال باز ایستند. ایشان رفتند و بر خلاف قول موسی هر کس باقرین خود بگفتند. بنی اسرائیل چون آن بشنیدند، همه آواز برآوردند، و گریستن در گرفتند، گفتند: یا لیتنا متنا فی ارض مصر و لیتنا نموت فی هذه البریة، و لا یدخلنا اللَّه ارضهم، فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم. پس رفتند، و خود را پیش روی ساختند، تا با زمین مصر روند. اینست که رب العالمین گفت: قالُوا یا مُوسی إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ. چون ایشان همت کردند که باز گردند، موسی و هارون هر دو بسجود در افتادند، و خدای را عز و جل ثنا گفتند، و در وی زاریدند، و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد: قالَ رَجُلانِ یکی یوشع بن نون ابن افرائیم بن میشی بن یوسف، و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسی بخواهر وی مریم. و گفتهاند: یوشع از سبط ابن یامین بود، و کالب از سبط یهودا.
مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ ای یخافون اللَّه فی مخالفة امره أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا بالتوفیق و الیقین. این دو مرد گفتند که: در روید از در این شهر، و باک مدارید، و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهای قوی دارند، و دلهای ضعیف، و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمناناید، و یقین دانید که خدای تعالی شما را نصرت دهد، که اللَّه موسی را وعده نصرت داده، و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند.
ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند، و میگفتند: یا مُوسی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ ای فاذهب انت فقاتل و ربک فی الدفع عنک و النصر لک علیهم، إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ انا لا نستطیع قتال الجبارین. و قال بعضهم: کان هارون اکبر من موسی و کان محبا معظما فی بنی اسرائیل، و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک، یعنی هارون، فقاتلا، کقوله تعالی: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ ای سیدی و کبیری.
روی ان النبی (ص) قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت: «انی ذاهب بالهدی، فناحره عند البیت».
فقال المقداد بن اسود: اما و اللَّه لا نقول کما قال قوم موسی: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»، و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک، و لو خضت بحرا لخضنا معک، و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معک، و لو ذهبت بنا الی برک الغماد لتابعناک. فلما سمعها اصحاب رسول اللَّه (ص) بایعوه علی ذلک، و رأیت رسول اللَّه اشرق وجهه لذلک و سره. موسی چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش، دعا کرد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی، یعنی و اخی ایضا لا یملک الا نفسه، و قیل معناه: لا املک الا نفسی، و لا املک الا اخی، و این از بهر آن گفت که برادر وی مطیع وی بود، و کان یملک طاعته. موضع اخی بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب.
فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ای باعد بیننا و بین القوم العاصین الّذین عصوا ان یقاتلوا عدوّهم، ای لا تجعلنی و أخی فی جملتهم. پس وحی آمد بموسی که یا موسی! اکنون که عصیان نمودند، و تو ایشان را فاسقان نام کردی، ایشان را عذاب فرو گشایم، و همه را هلاک کنم، و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب. موسی بزارید در اللَّه، و گفت: خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن، و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش. بار خدایا! در گذار و عفو کن از ایشان، باشد که از صلب ایشان فرزندانی آیند که از فرمانبرداری بنگردند. رب العالمین گفت: یا موسی مرادت بدادم، اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند، و این بیابان برایشان حرم ساختم، و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید. گفتهاند که شش فرسنگ بود بعرض، و دوازده فرسنگ بطول، و بروایتی نه فرسنگ بعرض و سی فرسنگ بطول، و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر. هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه، و شبانگاه هم بآن منزل اوّل بودند، و گفتهاند که: در روز محبوس بودند، و در شب میرفتند، از اوّل شب تا بامداد میرفتند، بامداد هم بمقام اول شب بودند. پس بموسی نالیدند، و موسی دعا کرد تا ربّ العزّة منّ و سلوی بایشان فرو فرستاد، و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر، کودک که میزاد با جامه میزاد، چندان که وی را دربایست بود، و چنان که کودک میبالید جامه با وی میبالید، و چون آب خواستند موسی دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت، فذلک قوله: قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ.
نفری عظیم بودند، ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان، و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد: یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، و هارون و موسی هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت، و موسی یوشع را خلیفه خود کرد بر بنی اسرائیل. چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکری فراهم کرد از بنی اسرائیل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند، و پس ایشان خاسته بودند، به اریحا شده بجنگ جباران، و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد، و آن جباران بدست بنی اسرائیل بتأیید و نصرت اللَّه همه کشته شدند. چنین گویند که روز آدینه جنگ بود. نماز شام درآمد، آفتاب فرو شده که هنوز قومی از آن جباران مانده بودند، و روز شنبه ایشان را دستوری جنگ نبود، ترسیدند که اگر فائت شود، آن نفر باقی بمانند، و بدست ایشان عاجز گردند. دست برداشت یوشع و گفت: «اللهم ازدد الشمس علیّ». آن گه گفت: بار خدایا! آفتاب در طاعت تو، و من در طاعت تو، باز آر این آفتاب، تا تمام بسر برم فرمان برداری تو. آفتاب بفرمان حق باز آمد، و یک ساعت در آن روز بیفزود، تا آن جباران همه کشته شدند، و زمین شام یک سر بنی اسرائیل را مسلم گشت.
تواریخیان گفتند: عمر موسی صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون، و صد سال در ملک منوچهر، و بروایتی دیگر عمر موسی هشتاد و نه سال بود، و عمر هارون هشتاد و هشت سال، بیک سال هارون پیش از موسی برفت. عمر بن میمون گفت. هر دو در تیه فرو شدند، و وفات هارون چنان بود که موسی و هارون هر دو در غاری نشسته بودند، ناگاه فرمان حق بهرون رسید، کالبد وی از روح خالی گشت.
موسی وی را دفن کرد. آن گه به بنی اسرائیل باز شد، و ایشان را از آن کار خبر کرد.
بنی اسرائیل او را دروغ زن گرفتند، گفتند: هارون را بکشتی که ما وی را دوست میداشتیم، و با وی انس داشتیم. موسی در خدا نالید از آن گفت ایشان. رب العالمین بموسی وحی فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن، تا من او را بینگیزم، و جواب دهد. رفتند، و موسی دعا کرد. آن گه گفت: یا هارون بیرون آی از قبر خویش.
هارون از خاک سر بر زد، و خاک از سر خویش میافشاند، آن گه گفت: «یا هارون انا قتلتک؟» قال: «لا، و لکن متّ». قال: «فعد الی مضجعک»، فانصرفوا.
از وجهی دیگر نقل کردهاند وفات هارون، و هو الاصح: روی جابر بن عبد اللَّه. قال: قال رسول اللَّه (ص): «خرج موسی و هارون حاجین او معتمرین، فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسی ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود. (قال) فنقله الی احد، فمات باحد، فقبره باحد».
این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسی و هارون هر دو از تیه بیرون شدند، و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسی بود، و یدلّ علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسی (ع)، و أما وفاة موسی فالصحیح فی ذلک ما
روی ابو هریرة، قال: قال النّبیّ (ص): «جاء ملک الموت الی موسی لیقبض روحه».
میگوید: ملک الموت بر موسی رفت تا معالجه قبض روح وی کند بفرمان حق. موسی گفت: «ما جاء بک؟» بچه آمدی؟ چه ترا آورد اینجا بنزدیک من ای مرید حضرت؟
گفت: آمدهام تا قبض روح تو کنم. (گفتا) لطمهای بر روی وی زد، دیده وی بر افکند. ملک الموت بحضرت احدیّت بازگشت. گفتا: بار خدایا خود میبینی که موسی دیده من چه کرد. وی مرگ مینخواهد، و مرا قبض روح وی میفرمایی. بار خدایا! اگر نه کرامت وی بودی، و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو، من کاری دشخوار ازین مرگ بسر وی فرو آوردمی. ربّ العزّة آن دیده وی بوی باز داد، آن گه گفت: باز گرد و او را مخیّر کن میان مرگی و زندگانی، و با وی بگو: دست خویش بر پشت گاو نه، چندان که عدد مویها است در زیر دست تو، ترا زندگی میدهم اگر میخواهی. باز آمد، و پیغام خدای بگزارد. موسی گفت: «ثم ما ذا بعد هذا البقاء؟» پس ازین بقا، پس ازین روزگار زندگی چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. گفت پس هم اکنون اولیتر. آن گه گفت: بار خدایا! اگر ناچار است، باری بزمین مقدسه خواهم. پس در زمین مقدسه رفت، در صحرایی میشد، سه کس را دید که گوری میشکافتند، و لحد آن میپرداختند. موسی آنجا برگذشت، در آن گور نگرست، گفت: این از بهر که راست میکنید؟ گفتند: از بهر مردی که قد و بالای وی همچون قد و بالای تو است. اگر تو فرو شوی تا اندازه آن بدانیم نیکو بود. موسی فرو شد، و خویشتن را در آن لحد فرو کشید. بفرمان اللَّه آن گور فراهم شد. مصطفی (ص) گفت: «لو کنت ثمّة لأریتکم قبره الی جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر».
بروایتی دیگر گفتهاند که: موسی صومعهای ساخته بود، و از خلق عزلت گرفته، و بعبادت اللَّه مشغول گشته. مادر داشت و عیال و فرزندان، و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردی. روزی ملک الموت خود را بوی نمود، سلام کرد، و جواب شنید.
موسی بدانست که ملک الموت است، گفت: «جئت تقبض روحی؟» آمدی تا قبض روح ما کنی؟ گفت آری، ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهی. موسی سر بر زمین نهاد، گفت: خداوندا! چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم، و ایشان را وصیّتی کنم. وی را زمان دادند، و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودی. گفت: ای جان مادر! چونست که این بار زودتر آمدی، و نه بوقت خویش آمدی.
گفت: یا امّاه! باضطرار آمدم نه باختیار. روزگار عمرم برسید، و اجل در رسید. اینک برید مرگ بر پی ما، و راه حیات فرو گرفت بر ما، آمدم تا شما را وداع کنم، که نیز شما را تا بقیامت نه بینم. مادر گفت: ای پسر! نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنی، و با خود ببهشت بری. موسی گفت: بدان شرط که وصیّت من بر کار گیری.
خدای را طاعتدار باشی، و درویشان را نوازی، و فرزندانم را نیکوداری. این سخن بگفت، آن گه بگریست، و زار بنالید. فرمان آمد از حضرت عزّت که این گریستن از بهر چیست؟ از بهر آمدن است بحضرت ما؟ موسی گفت: بار خدایا! دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست. فرمان آمد: یا موسی! عصا بر زمین زن. عصا بر زمین زد.
زمین شکافته شد. سنگی پدید آمد. عصا بر آن سنگ زد. سنگ شکافته شد. از میان آن سنگ کرمکی بیرون آمد، برگی سبز در دهن داشت. خدای گفت: یا موسی! این کرمک را درین موضع ضایع نکنم، فرزندان ترا ضایع چون کنم؟ آن گه با ملک الموت در مناظره آمد. گفت: جان من از کدام عضو برخواهی داشت. گفت: از دست. گفت: دستی که الواح تورات بوی گرفتهام! گفت: از پای. گفت: پایی که از وی بمناجات حق رفتهام! گفت: از زبان. گفت: زبانی که با اللَّه بدان سخن گفتهام! گفت: یا موسی مگر خمر خوردهای؟ گفت: نخوردهام. گفت: دمی بمن ده تا بدانم. موسی دمی بوی دمید. ربّ العالمین روح پاک وی با آن دم بیرون آورد. کالبد موسی خالی گشت.
فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که: «مات کلیم اللَّه».
آوردهاند که: یوشع بن نون، موسی را بخواب دید، گفت: «کیف وجدت الموت؟» گفت: «کشاة سلخت، و هی حیّة». قومی گفتند: موسی و هارون با ایشان در تیه نبودند، که ایشان در حبس و عذاب بودند، و پیغامبران را در عذاب ندارند، و درستتر آنست که موسی و هارون با ایشان در تیه بودند، اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود، چنان که آتش که طبع وی احراق است، بر ابراهیم (ع) خوش بود، و او را در آن رنج نبود.
فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ظاهر آنست که این خطاب با موسی است، و روا باشد که این خطاب با محمد (ص) رود، ای: لا تحزن یا محمد علی قوم لم یزل شأنهم المعاصی و مخالفة الرسل.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.