گنجور

بخش ۶ - ۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالی إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة. از اول سورة تا اینجا اشارت است بفضل و لطف خداوند عزّ و جل با آشنایان و دوستان و این آیت اشارت است بقهر و عدل او با بیگانگان و دشمنان. و خدای را عزّ و جلّ هم فضل است و هم عدل، اگر عدل کند رواست ور فضل کند از وی سزاست، و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزاست که هر چه از فضل سزاست در عدل رواست. یکی را بفضل بخواند و حکم او راست، یکی را بعدل براند و خواست او راست. نیک آنست که فضل بر عدل سالارست و عدل در دست فضل گرفتارست، عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش.

نه بینی که عدل او را هام راه است و شاد آن کس که فضل او را پناه است. ثمره فضل سعادت و پیروزی است، و نتیجه عدل شقاوت و بیگانگی. هر دو کاری است رفته و بوده جفّ القلم بما هو کائن الی یوم القیمة. حکمی است ازلی و کاری انداخته و از آن پرداخته من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه.

پیر طریقت گفت: الهی از آنچه نخواستی چه آید؟ و آن را که نخواندی کی آید؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نابایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوارست؟ و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست؟ قسمی رفته نفزوده و نکاسته توان کرد، قاضی اکبر چنین خواسته، شیطان در افق اعلی زیسته، و هزاران عبادت برزیده چه سود داشت که نبود بایسته. اذا کان الرضا و الغضب صفة ازلیة فما تنفع الاکمام المقصرة و الاقدام المؤدیة. عمر خطاب روزی بر ابلیس رسید گریبان وی بگرفت گفت دیر است تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان بر تو بازی کنند. ابلیس گفت ای عمر پیرانرا حرمت دار در هفت آسمان خدای را عبادت کرده‌ام بهر آسمان صد هزار سال همی بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتی است و نواختی چون نیک نگه کردم معنی آن بود که تا هر چند بالا بیش چون بیفتم سخت‌تر و صعب‌تر افتم، ای عمر تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیده و من ترا پیش بت بسجود دیده‌ام. عمر دست از وی بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجوری میگوید:

گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم ای جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود

خَتَمَ اللَّهُ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ یکی را مهر بیگانگی بر دل نهادند تا در کفر بماند، یکی را مهر سرگردانی بر دل نهادند تا در فترت بماند، آن بیگانه است رانده و سر راه گم کرده، و این بیچاره در راه بمانده و بغیر دوست از دوست باز مانده.

بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

نه هر که از کفر برست او بحق پیوست که وی از خود برست، او که از کفر برست بآشنایی رسید و او که از خود برست بدوستی رسید، و از آشنایی تا دوستی هزار منزل است و از دوستی تا بدوست هزار وادی.

ما زلت أنزل من ودادک منزلا
یتحیّر الالباب عند نزوله‌

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ این قصّه منافقانست و سرّ نفاق منافقان بشرف مصطفی باز میگردد از دو وجه یکی از روی غیرت دیگر از روی رحمت. چون مصطفی محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته اللَّه تعالی او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت، و نفاق منافقان نقاب جمال وی ساخت، وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود، وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودی خلایق همه خاک در نور غیب انداختندی. آن چنان آفتابی و نوری و ضیائی را چنین نفاقی که نفاق عبد اللَّه ابی سلول و مانند او بود بکار باید، و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردی که جمال عیسی کرد تا گفتند المسیح ابن اللَّه.

و این را بمثالی بتوان گفت: این قرص آفتاب که شعاع وی از آسمان چهارم میتابد روی در آسمان پنجم دارد و اللَّه تعالی فریشتگان آفریده و بر وی موکّل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهای پر برف می‌آفریند، و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه بر میدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وی عالم بسوختی هم چنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنّار شرک بستندی. و لکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود چنانک گفت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم‌

«انا رحمة مهداة»

و قال تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا. خود کردند و خون خود بدست خود ریختند و داغ حسرت بر جان خود نهادند، که قصد فرهیب حق داشتند. و سرانجام آن کار نشناختند. شوخی آمدی را چه پایانست، و بی شرمی وی را چه کرانست. تقصیر را روی بود و شوخی را روی نه، تقصیر از ضعف است و ضعف در خلقت آدمی، و شوخی ستیزست و ستیز نشان بیگانگی.

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اینت بیماری که آن را کران نه، و اینت دردی که آن را درمان نه، و اینت شبی که آن را بام نه، بزارتر از روز منافق روز کیست؟ که از ازل تا ابد در بیگانگی زیست، امروز در عذاب نهانی، و فردا در حسرت جاودانی. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ اذا راوا اشکالهم الّذین صدّقوا کیف و صلوا، و راوا انفسهم کیف خسروا.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة. از اول سورة تا اینجا اشارت است بفضل و لطف خداوند عزّ و جل با آشنایان و دوستان و این آیت اشارت است بقهر و عدل او با بیگانگان و دشمنان. و خدای را عزّ و جلّ هم فضل است و هم عدل، اگر عدل کند رواست ور فضل کند از وی سزاست، و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزاست که هر چه از فضل سزاست در عدل رواست. یکی را بفضل بخواند و حکم او راست، یکی را بعدل براند و خواست او راست. نیک آنست که فضل بر عدل سالارست و عدل در دست فضل گرفتارست، عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش.
هوش مصنوعی: این متن به تفسیر آیه‌ای از قرآن می‌پردازد و بر ارتباط بین لطف و عدالت خداوند تأکید می‌کند. خداوند همواره با دوستان و مومنان خود به لطف و مهربانی رفتار می‌کند، در حالی که با بیگانگان و دشمنان خود از موضع عدالت و قهر عمل می‌نماید. در اینجا بیان می‌شود که خداوند هم فضل دارد و هم عدالت، و هر کدام از این دو ویژگی به نوبه خود شایسته‌اند. در واقع، آنچه در قلمرو عدالت درست است، همیشه در قلمرو فضل نیز قابل قبول نیست، اما هر آنچه که از فضل ناشی شود، باید در چهارچوب عدالت نیز قرار گیرد. در نهایت، این متن نتیجه‌گیری می‌کند که فضل بر عدالت برتری دارد و می‌تواند عدالت را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
نه بینی که عدل او را هام راه است و شاد آن کس که فضل او را پناه است. ثمره فضل سعادت و پیروزی است، و نتیجه عدل شقاوت و بیگانگی. هر دو کاری است رفته و بوده جفّ القلم بما هو کائن الی یوم القیمة. حکمی است ازلی و کاری انداخته و از آن پرداخته من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه.
هوش مصنوعی: فردی که تحت حمایت فضل الهی قرار گیرد، خوشبخت است و عدالت الهی راهی است که به سعادت می‌انجامد. میوه فضل، خوشبختی و موفقیت است، در حالی که نتایج عدالت می‌تواند به شقاوت و دوری از دیگران بیانجامد. این دو وضعیت همواره وجود داشته و قلم تقدیر از زمان‌های گذشته تا روز قیامت بر آن حکم خواهد کرد. این حکمی جاودانه است و به عنوان تأثیری که بر زندگی افراد دارد، شناخته می‌شود. کسی که با جدیت و تلاش برای بهبود وضع خود می‌کوشد، قطعاً موفق خواهد شد.
پیر طریقت گفت: الهی از آنچه نخواستی چه آید؟ و آن را که نخواندی کی آید؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نابایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوارست؟ و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست؟ قسمی رفته نفزوده و نکاسته توان کرد، قاضی اکبر چنین خواسته، شیطان در افق اعلی زیسته، و هزاران عبادت برزیده چه سود داشت که نبود بایسته. اذا کان الرضا و الغضب صفة ازلیة فما تنفع الاکمام المقصرة و الاقدام المؤدیة. عمر خطاب روزی بر ابلیس رسید گریبان وی بگرفت گفت دیر است تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان بر تو بازی کنند. ابلیس گفت ای عمر پیرانرا حرمت دار در هفت آسمان خدای را عبادت کرده‌ام بهر آسمان صد هزار سال همی بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتی است و نواختی چون نیک نگه کردم معنی آن بود که تا هر چند بالا بیش چون بیفتم سخت‌تر و صعب‌تر افتم، ای عمر تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیده و من ترا پیش بت بسجود دیده‌ام. عمر دست از وی بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجوری میگوید:
هوش مصنوعی: پیر طریقت گفت: ای خدا، اگر آنچه را خواستی نیاید، چه اتفاقی می‌افتد؟ و اگر آن را که نخواستی صدا کنی، چه زمانی خواهد آمد؟ تا کشته را از آب چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود؟ و آیا برای نابایسته جوابی وجود دارد؟ تلخی چه نفعی دارد اگر آب شیرین در کنارش باشد؟ و خار چه فایده‌ای دارد وقتی در کنار گل خوشبوست؟ برخی چیزها را نمی‌توان زیادتر یا کمتر کرد، این موضوعی است که قاضی اکبر خواسته است. شیطان در حقیقت در آسمان‌ها زندگی کرده و هزاران عبادت کرده است، اما کارش بی‌هدف بوده است. اگر راضی بودن و خشم خداوند صفتی ازلی باشد، پس دعا و کارهای خودمان چه فایده‌ای دارند اگر نتیجه‌اش نقص باشد؟ عمر خطاب روزی با ابلیس روبرو شد و پیراهن او را گرفت و گفت: دیر است که من تو را به خانه ببرم تا بچه‌ها روی تو بازی کنند. ابلیس گفت: ای عمر، به بزرگ‌ترها احترام بگذار. من در هفت آسمان خدای را عبادت کرده‌ام و برای هر آسمان صد هزار سال عبادت کرده‌ام. پنداشتم که این عبادت، کرامت و محبت است، اما وقتی خوب نگاه کردم، فهمیدم که هرچقدر بالا بروم، اگر بیفتم، سخت‌تر و دشوارتر خواهد بود. ای عمر، عبادت من هفتصد هزار سال است که دیده نشده و من تو را پیش بتی در حال سجود دیده‌ام. عمر از او دست برداشت و ابلیس از فراموشی خود سخن می‌گوید.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
هوش مصنوعی: وقتی که دلم به تو پیوند می‌خورد، جای شکرگزاری و ستایش خواهد بود.
باللّه که گمان نبردم ای جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
هوش مصنوعی: به خدا سوگند، هرگز تصور نمی‌کردم که تو ای جان جهانی، مرا به این اندازه دوست داشته باشی. این احساس، برای من بسیار شگفت‌انگیز است.
خَتَمَ اللَّهُ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ یکی را مهر بیگانگی بر دل نهادند تا در کفر بماند، یکی را مهر سرگردانی بر دل نهادند تا در فترت بماند، آن بیگانه است رانده و سر راه گم کرده، و این بیچاره در راه بمانده و بغیر دوست از دوست باز مانده.
هوش مصنوعی: خدا بر دل‌های برخی مهر بیگانگی زده است تا در کفر باقی بمانند، و بر دل‌های دیگران مهر سرگردانی قرار داده است تا در انزوای فکری باقی بمانند. یکی از آن‌ها به بیگانگی دچار شده و از جمع طرد شده است و دیگری در مسیر زندگی گم شده و از دوستانش جدا مانده است.
بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
هوش مصنوعی: هرگاه از مسیر اصلی خارج شوی، سخنِ کفر و ایمان چه فرقی دارد. همچنین هرگونه از دوست و امنیت دور شوی، تصویر آن چه زشت و چه زیبا، تغییر نمی‌کند.
نه هر که از کفر برست او بحق پیوست که وی از خود برست، او که از کفر برست بآشنایی رسید و او که از خود برست بدوستی رسید، و از آشنایی تا دوستی هزار منزل است و از دوستی تا بدوست هزار وادی.
هوش مصنوعی: هر کسی که از کفر رهایی یابد، الزاما به حقیقت نرسیده است؛ بلکه او از خود فاصله گرفته است. کسی که از کفر رها می‌شود، به آشنایی دست می‌یابد و کسی که از خود رها می‌شود، به دوستی نزدیک می‌شود. اما فاصله‌ای بسیار طولانی میان آشنایی و دوستی وجود دارد و همچنین راه‌های زیادی برای رسیدن از دوستی به او وجود دارد.
ما زلت أنزل من ودادک منزلا
یتحیّر الالباب عند نزوله‌
هوش مصنوعی: ما در عشق تو به جایی رسیده‌ایم که عقل‌ها در برابر آن دچار حیرت و شگفتی می‌شوند.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ این قصّه منافقانست و سرّ نفاق منافقان بشرف مصطفی باز میگردد از دو وجه یکی از روی غیرت دیگر از روی رحمت. چون مصطفی محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته اللَّه تعالی او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت، و نفاق منافقان نقاب جمال وی ساخت، وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود، وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودی خلایق همه خاک در نور غیب انداختندی. آن چنان آفتابی و نوری و ضیائی را چنین نفاقی که نفاق عبد اللَّه ابی سلول و مانند او بود بکار باید، و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردی که جمال عیسی کرد تا گفتند المسیح ابن اللَّه.
هوش مصنوعی: برخی از مردم می‌گویند ما به خدا ایمان آورده‌ایم. این درباره منافقان است و راز نفاق آنان به پیامبر اسلام برمی‌گردد، از دو جنبه: یکی به خاطر غیرت خدا و دیگری به خاطر رحمت او. زیرا پیامبر محبوب خدا بود و زیبایی و کمال او فراتر از فهم و تصورات انسان‌ها بود. خداوند به حکم غیرت خود، او را در پرده عصمت قرار داد و نفاق منافقان پرده‌ای بر زیبایی او کشید. مردم به خاطر این نفاق نتوانستند او را به درستی بشناسند؛ چنانچه او را هیچ‌کس نمی‌شناخت. اگر نفاق آن‌ها نبود، مردم به شدت تحت تأثیر جلال و نور او قرار می‌گرفتند. این گونه نور و روشنی تنها با وجود نفاق برخی افراد مانند عبد الله ابی‌سلول می‌توانست وجود داشته باشد. در غیر این صورت، اثر آن زیبایی بر انسان‌ها بیشتر از تأثیر زیبایی عیسی مسیح می‌بود، به طوری که او را پسر خدا می‌خواندند.
و این را بمثالی بتوان گفت: این قرص آفتاب که شعاع وی از آسمان چهارم میتابد روی در آسمان پنجم دارد و اللَّه تعالی فریشتگان آفریده و بر وی موکّل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهای پر برف می‌آفریند، و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه بر میدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وی عالم بسوختی هم چنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنّار شرک بستندی. و لکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود چنانک گفت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم‌
هوش مصنوعی: این مفهوم را می‌توان به این صورت بیان کرد: این قرص خورشید که نورش از آسمان چهارم می‌تابد، در آسمان پنجم است و خداوند فرشتگانی را ایجاد کرده که در زیر نظر آنها، دشت‌های پر برف را می‌آفرینند. این فرشتگان برفی به اندازه کوه‌ها جمع‌آوری کرده و آن را به خورشید می‌زنند تا حرارتش کاهش یابد. اگر این کار انجام نمی‌شد، آن قدر شدت گرما و حرارت زیاد بود که به تمام عالم آسیب می‌زد و نفاق منافقان در برابر آن خورشید قدرت پدید می‌آمد. در غیر این صورت، همه مردم به شرک گرفتار می‌شدند. اما آن سرپرست بزرگ عالم همه لطف و رحمت است.
«انا رحمة مهداة»
هوش مصنوعی: «من رحمتی هستم که به انسان‌ها عطا شده‌ام.»
و قال تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا. خود کردند و خون خود بدست خود ریختند و داغ حسرت بر جان خود نهادند، که قصد فرهیب حق داشتند. و سرانجام آن کار نشناختند. شوخی آمدی را چه پایانست، و بی شرمی وی را چه کرانست. تقصیر را روی بود و شوخی را روی نه، تقصیر از ضعف است و ضعف در خلقت آدمی، و شوخی ستیزست و ستیز نشان بیگانگی.
هوش مصنوعی: آیه اشاره دارد که خداوند پیامبر را تنها به عنوان رحمت برای جهانیان فرستاده است. برخی افراد به خدا و مؤمنان خیانت می‌کنند و خودشان با اعمال نادرستشان تاوان آن را می‌پردازند. آن‌ها به دنبال دوری از حقیقت هستند و در نهایت به عواقب کارهای خود آگاه نیستند. مشکلاتی که پیش می‌آید، نتیجه ضعف انسان‌هاست و رفتارهای ناپسند نشان‌دهنده بیگانگی آن‌ها با حقیقت است.
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اینت بیماری که آن را کران نه، و اینت دردی که آن را درمان نه، و اینت شبی که آن را بام نه، بزارتر از روز منافق روز کیست؟ که از ازل تا ابد در بیگانگی زیست، امروز در عذاب نهانی، و فردا در حسرت جاودانی. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ اذا راوا اشکالهم الّذین صدّقوا کیف و صلوا، و راوا انفسهم کیف خسروا.
هوش مصنوعی: در دل‌های آن‌ها بیماری وجود دارد که هیچ درمانی برایش نیست و این درد محسوسی است که چاره‌ای برای آن نمی‌توان یافت. این شب تاریک و بی‌سرانجامی است که هیچ روشنی به آن نمی‌تابد. روز منافق، روزی است که از آغاز تا پایان در بیگانگی و عدم شناخت سپری می‌شود. امروز در عذابی پنهان به سر می‌برد و فردا در حسرتی ابدی. آن‌ها عذابی دردناک خواهند داشت وقتی که چهره‌هایشان را ببینند و تشخیص دهند که کسانی که باور داشتند، چگونه در ارتباط با آن‌ها بودند و همچنین درک خواهند کرد که چگونه خود را به هلاکت رساندند.