گنجور

بخش ۵۷ - ۱۷ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: بَلی‌ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ... الآیة... کار کار مخلصانست، و دولت دولت صادقان، و سیرت سیرت پاکان، و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان، امروز بر بساط خدمت با نور معرفت، فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت، إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم، تا حضرت را بشایند. که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد ان اللَّه تعالی طیّب. لا یقبل الا الطیّب. بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید، آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویی آن را و نه در عقبی، تا بخداوند پاک رسی. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی‌ وَ حُسْنَ مَآبٍ.

سرّ این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کلّ مخلص فی اخلاصه رؤیة اخلاصه، فاذا اراد اللَّه ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه، فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانی که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بل که سریست ربانی و نهادی است سبحانی، کس را بر آن اطلاع نه و غیری را بر آن راه نه. احدیت میگوید سر من سرّی استودعته قلب من احببت من عبادی گفت بنده را بر گزینم و بدوستی خود بپسندم، آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.

جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین اللَّه و بین العبد، لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوی فیمیله» ذو النون مصری گفت کسی که این ودیعت بنزدیک وی نهادند نشان وی آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وی بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند، نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید، چنانک مصطفی ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت‌اید می‌گویید السلام علی النبی الصالح الذی هو خیر من فی السماء و الارض. و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید ای ساحر، ای کذاب، تا چنانک در خیر من فی السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوی از سر فرو نهیم.

رو که در بند صفاتی عاشق خویشی هنوز
گر بر تو عزّ منبر خوش تراست از ذل دار

این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریای خطر در غرقابست، نهنگان جان ربای در چپ و راست وی در آمده، دریا می‌برّد و می‌ترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کی رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند «و المخلصون علی خطر عظیم» و مخلص آنست که بساحل امن رسید، رب العالمین موسی را بهر دو حالت نشان کرد گفت إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا هم مُخْلَصاً بکسر لام و هم مُخْلَصاً بفتح لام خوانده‌اند اگر بکسر خوانی بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانی نهایت کار اوست، مخلص آن گاه بود که کار نبوت وی در پیوست و نواخت احدیت بوی روی نهاد، و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد، این خود حال کسی است که از اول او را روش بود، و زان پس بکشش حق رسد و شتّان بینه و بین نبیّنا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چند که فرق است میان موسی و میان مصطفی علیهما السلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت: «کنت نبیّا و آدم مجبول فی طینته»

شبلی ازینجا گفت در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وی بماندم.

شیخ الاسلام انصاری رحمة اللَّه از اینجا گفت دانی که محقق کی بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافی رسته از آب و گل، نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آی، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوی که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت:

نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ... الآیة... از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند؟ وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست. او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصحّ له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها، حتی مات و لم یذقه فقیل له فی ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمره عارفان، چنانک ابراهیم ادهم رحمه اللَّه، یحکی عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی السفر و قد اصابنا الجوع، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجد، و قال لی مروا رهن هذه الجزئیان و جئنا بشی‌ء ناکله فقد مسّنا الجوع. قال فخرجت فاستقبلنی انسان بین یدیه بغلة موقّرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال فدلّلته علیه قال فدخل المسجد و اکب علی رأسه و یدیه و یقبّله، فقال له ابراهیم من انت؟ فقال غلام ابیک، و قد مات ابوک و معی اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک، و انا عبدک فمر بما شئت. فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه اللَّه و الذین معک کله و هبته لک، انصرف عنی. فلما خرج قال یا ربّ کلّمتک فی رغیف فصببت علیّ الدّنیا صبّا، فو حقّک لئن امتّنی من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شی‌ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جمله دوستان است، چنانک بو یزید بسطامی قدس اللَّه روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیا کند، و زبان زیان در کام ناکامی کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضای هر، صحرایی بتاخت، و بزبان تفرید گفت:

اذا ما تمنّی الناس روحا و راحة
تمنّیت ان القاک یا عز خالیا
هر کسی محراب دارد هر سویی
باز محراب سنایی کوی تو

گفت چون این دعوی از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟ گفتم ترا ای بار خدا، گفت لمن الحکم؟ گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟ گفتم ترا خدایا، گفتا چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وی برسید گفت یا بایزید اکنون که بی همه گشتی یا همه‌ای و چون بی‌زبان و بی‌روان گشتی هم با زبان و هم با روانی.

ما را بجز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزاده نسب زنده بجانی دگرست
و آن گوهر پاکشان ز کانی دگر است‌

گفت آن گه مرا زبانی داد از لطف صمدانی، و دلی داد از نور ربانی، و چشمی از صنع یزدانی، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاء او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، «کنت له سمعا یسمع بی و بصرا یبصر بی» چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بر بیایم، گوینده بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم اینست که احدیت گفت وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی‌ نه تو انداختی آن گه که می‌انداختی، و یدا یبطش بی اینست گر بشناختی.

بیرون ز همه کون درون دل ماست
و ز خلق جهان بیک قدم منزل ماست‌
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود، آن حاصل ماست‌‌
بخش ۵۶ - ۱۷ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: بَلی‌ مَنْ أَسْلَمَ الآیة... بلی اقراری است بجواب که در آن جحد بود، چنانک رب العالمین گفت حکایت از قول دوزخیان و بجواب خطاب خطابی عذاب سازان أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ؟ قالُوا بَلی‌ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا و نعم جواب استفهامی است که در آن جحد نبود چنانک آتشیان بجواب خطاب بهشتیان گفتند فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ و بلی در اصل بل بوده است و یا در افزودند تا با حرف نسق مشکل نشود، چون جهودان گفتند. در بهشت نشود مگر جهودان، و ترسایان گفتند در بهشت نشود مگر ترسایان، رب العالمین جواب داد که نه آن و نه‌ این هیچ دو در بهشت نشوند، بلی مؤمنان درشوند آن گه صفت مؤمن در گرفت.بخش ۵۸ - ۱۸ - النوبة الاولى: قوله تعالی: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند که اللَّه فرزندی گرفت سُبْحانَهُ پاکی و بی‌عیبی وی را، بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نیست فرزند بل که رهی است و بنده اوست هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ همه وی را پرستگاراند و به بندگی مقر.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: بَلی‌ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ... الآیة... کار کار مخلصانست، و دولت دولت صادقان، و سیرت سیرت پاکان، و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان، امروز بر بساط خدمت با نور معرفت، فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت، إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم، تا حضرت را بشایند. که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد ان اللَّه تعالی طیّب. لا یقبل الا الطیّب. بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید، آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویی آن را و نه در عقبی، تا بخداوند پاک رسی. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی‌ وَ حُسْنَ مَآبٍ.
هوش مصنوعی: این آیه به کسانی اشاره می‌کند که به خداوند روی می‌آورند و کارهای خالصانه انجام می‌دهند. کار این افراد، کار مخلصان و راستگویان است و رفتارشان از پاکی سرچشمه می‌گیرد. خداوند می‌فرماید که آنها را خالص و پاک می‌سازد و از آزمایش‌ها به سلامت عبور می‌دهند تا در حضور او قرار گیرند. از آنجا که خداوند پاک است، تنها اعمال و گفتار پاک را می‌پذیرد و تنها افرادی که به این پاکی رسیده‌اند می‌توانند به او نزدیک شوند. در نتیجه، افرادی که پاکی واقعی را در اعمال و گفتار خود دارند، به جایی امن و نزدیک به خدا خواهند رسید.
سرّ این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کلّ مخلص فی اخلاصه رؤیة اخلاصه، فاذا اراد اللَّه ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه، فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانی که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بل که سریست ربانی و نهادی است سبحانی، کس را بر آن اطلاع نه و غیری را بر آن راه نه. احدیت میگوید سر من سرّی استودعته قلب من احببت من عبادی گفت بنده را بر گزینم و بدوستی خود بپسندم، آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.
هوش مصنوعی: رازش این است که ابو بکر زقاق گفت نقصان هر خالصی در اخلاصش به دیدن اخلاصش برمی‌گردد. وقتی خدا بخواهد اخلاص فردی را خالص کند، از اخلاصش دیدن آن را حذف می‌کند. پس او مخلص است و در عین حال مخلص نیست. او می‌گوید که اخلاص تو زمانی خالص خواهد بود که از دیدن خودت پاک شوی و بدانی که این اخلاص نه در دست توست و نه به توان و خودت وابسته است، بلکه امری الهی و الهام شده است. هیچ‌کس از آن باخبر نیست و هیچ کس نمی‌تواند به آن دست یابد. خداوند می‌گوید: «راز من را در دل کسی که دوست دارم قرار داده‌ام». هنگامی که بنده‌ای را برمی‌گزیند و محبت خود را به او می‌پسندد، آن راز را در ژرفای دلش قرار می‌دهد و شیطان نمی‌تواند به آن دست یابد تا آن را تباه کند، نفس نیز نمی‌تواند آن را ببیند تا تغییر دهد و فرشتگان هم نمی‌توانند به آن برسند تا آن را بنویسند.
جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین اللَّه و بین العبد، لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوی فیمیله» ذو النون مصری گفت کسی که این ودیعت بنزدیک وی نهادند نشان وی آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وی بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند، نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید، چنانک مصطفی ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت‌اید می‌گویید السلام علی النبی الصالح الذی هو خیر من فی السماء و الارض. و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید ای ساحر، ای کذاب، تا چنانک در خیر من فی السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوی از سر فرو نهیم.
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید که خلوص نیت، پیوندی است بین خدا و بندگانش که نه فرشته‌ای توان نوشتن آن را دارد و نه شیطانی می‌تواند آن را خراب کند و نه هوای نفس می‌تواند به آن تمایل پیدا کند. ذو النون مصری نیز اظهار می‌کند که اگر کسی در نزد او امانتی بگذارد، نشانه آن است که برای او مدح و ذم دیگران یکسان است. او نه به ستایش دیگران شاد می‌شود و نه از طعنه‌های آن‌ها دلگیر می‌گردد. مشابه این موضوع، پیامبر، در زمان قرب و کرامت، همه آفرینش را به عنوان مقام والای خود معرفی می‌کرد، اما خود به هیچ یک از این ستایش‌ها اعتنا نمی‌کرد و می‌گفت که شما که مقربان خدا هستید او را خوش آمد می‌گویید. او منتظر بود تا مورد بی‌احترامی و جهل قرار گیرد تا در واقع بتواند حقیقت را بیابند. اگر همه چیز برای او یکسان باشد، پس ادعای او را باید کنار بگذارد.
رو که در بند صفاتی عاشق خویشی هنوز
گر بر تو عزّ منبر خوش تراست از ذل دار
هوش مصنوعی: تو همچنان اسیر ویژگی‌های عاشقانه خود هستی؛ اگر چه بر تو زیبایی و شکوه مستقر است، اما در سایه ذلت و خوارگی قرار داری.
این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریای خطر در غرقابست، نهنگان جان ربای در چپ و راست وی در آمده، دریا می‌برّد و می‌ترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کی رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند «و المخلصون علی خطر عظیم» و مخلص آنست که بساحل امن رسید، رب العالمین موسی را بهر دو حالت نشان کرد گفت إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا هم مُخْلَصاً بکسر لام و هم مُخْلَصاً بفتح لام خوانده‌اند اگر بکسر خوانی بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانی نهایت کار اوست، مخلص آن گاه بود که کار نبوت وی در پیوست و نواخت احدیت بوی روی نهاد، و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد، این خود حال کسی است که از اول او را روش بود، و زان پس بکشش حق رسد و شتّان بینه و بین نبیّنا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چند که فرق است میان موسی و میان مصطفی علیهما السلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت: «کنت نبیّا و آدم مجبول فی طینته»
هوش مصنوعی: مخلص به کسی می‌گویند که از خطرات و دشواری‌ها عبور کرده و به مکان امنی رسیده باشد. در اینجا به داستان حضرت موسی اشاره شده است؛ او هم در دوران سختی قرار داشت و هم به عنوان نبی، مقام والایی داشت. در حقیقت، مخلص کسی است که در مسیر نبوت و ارتباط با خداوند، به مرحله‌ای از کمال و امنیت رسیده باشد. تفاوت‌هایی بین موسی و پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، وجود دارد. پیامبر اسلام قبل از خلقت آدم نیز به پیشوایی و نبوت شناخته شده بود.
شبلی ازینجا گفت در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وی بماندم.
هوش مصنوعی: شبلی گفت در روز قیامت هر شخصی دشمنی خواهد داشت و دشمن آدم، من هستم که او را از مسیر خود منحرف کردم و باعث شدم در زندگی دنیا بماند.
شیخ الاسلام انصاری رحمة اللَّه از اینجا گفت دانی که محقق کی بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافی رسته از آب و گل، نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آی، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوی که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت:
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام انصاری رحمت الله می‌گوید که آیا می‌دانی محقق چگونه به حقیقت نائل می‌شود؟ زمانی که سیل رحمت الهی فوران کند و پرده‌های بشریت کنار برود، حقیقت خود را نشان می‌دهد. در این حالت، موانع کاهش می‌یابند و نه جسمی باقی می‌ماند و نه دل و جان، مانند آبی که از گل رسته باشد. در این اوضاع، نور با خاک آمیخته نمی‌شود و هر دو در خودشان می‌مانند. زبان در دل مشغول ذکر می‌شود و ذکر در دل کسی که ذکر می‌شود جا می‌گیرد. دل در محبت پر می‌شود و محبت در نور سیر می‌کند. جان به عینیت می‌رسد و حقیقتی که قابل بیان است، از بیان دور می‌افتد. اگر در این روز خواستار چنین حالتی هستی، باید از خودت بیرون بیایی، همانطور که مار از پوستش جدا می‌شود، زیرا نسبت به خود، وضعیت خوبی نیست. این نکته مانند گفتار آن جوانمرد است.
نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هوش مصنوعی: عشق جاودانه در دل هیچ کس وجود ندارد، زیرا هنوز در ویژگی‌های خود ثابت و استوار مانده است.
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار
هوش مصنوعی: هیچ‌ کس در مسیر عشق به دوستانش نرسیده و در این راه، زیبایی ظاهری و معنوی همواره در کنار یکدیگر هستند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ... الآیة... از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند؟ وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست. او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصحّ له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها، حتی مات و لم یذقه فقیل له فی ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمره عارفان، چنانک ابراهیم ادهم رحمه اللَّه، یحکی عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی السفر و قد اصابنا الجوع، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجد، و قال لی مروا رهن هذه الجزئیان و جئنا بشی‌ء ناکله فقد مسّنا الجوع. قال فخرجت فاستقبلنی انسان بین یدیه بغلة موقّرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال فدلّلته علیه قال فدخل المسجد و اکب علی رأسه و یدیه و یقبّله، فقال له ابراهیم من انت؟ فقال غلام ابیک، و قد مات ابوک و معی اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک، و انا عبدک فمر بما شئت. فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه اللَّه و الذین معک کله و هبته لک، انصرف عنی. فلما خرج قال یا ربّ کلّمتک فی رغیف فصببت علیّ الدّنیا صبّا، فو حقّک لئن امتّنی من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شی‌ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جمله دوستان است، چنانک بو یزید بسطامی قدس اللَّه روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیا کند، و زبان زیان در کام ناکامی کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضای هر، صحرایی بتاخت، و بزبان تفرید گفت:
هوش مصنوعی: این متن به ستمگران و کسانی که به دین و عبادت آسیب می‌زنند، می‌پردازد و بیان می‌کند که هیچ‌کس ستمکارتر از آن کسانی نیست که مکان‌های عبادت را تخریب می‌کنند. همچنین، این متن اشاره دارد که کسی که نفس خود را از شهوات دور نگه می‌دارد، عبادت او پایدار است و نامش در جمع زاهدان ثبت می‌شود. همچنین، افرادی که دل خود را از علاقه‌های دنیوی پاک نگه می‌دارند، در زمره عارفان قرار می‌گیرند. داستان‌هایی از شخصیت‌های مذهبی، مانند ابراهیم ادهم، نقل می‌شود که نشان‌دهنده عمق ایمان و دوری آن‌ها از تعلقات دنیاست. آنها حاضرند از دنیا بگذرند و تنها به رضای پروردگار توجه کنند. آنان که نگرانی‌های دنیوی را کنار گذاشته و تنها به تفکر و نزدیکی به خداوند مشغول‌اند، عاقبت در زمره دوستان خدا قرار می‌گیرند.
اذا ما تمنّی الناس روحا و راحة
تمنّیت ان القاک یا عز خالیا
هوش مصنوعی: زمانی که مردم آرزوی آرامش و روحی آسوده دارند، من همیشه آرزو می‌کنم که تو را، ای عزت، در حالت تنهایی ملاقات کنم.
هر کسی محراب دارد هر سویی
باز محراب سنایی کوی تو
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی عبادتگاه و جایگاه مقدسی دارد، اما در این میان، محراب واقعی و اصلی، عشق و ارادت به تو در کوی توست.
گفت چون این دعوی از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟ گفتم ترا ای بار خدا، گفت لمن الحکم؟ گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟ گفتم ترا خدایا، گفتا چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وی برسید گفت یا بایزید اکنون که بی همه گشتی یا همه‌ای و چون بی‌زبان و بی‌روان گشتی هم با زبان و هم با روانی.
هوش مصنوعی: گفت وقتی این موضوع از وجود من برخاست، احساس کردم که خودم را در معرض آزمون قرار داده‌ام و به من نشان داد که چگونه از آزمون بیرون آمده‌ام. پرسید که مالک کیست؟ گفتم: تو ای پروردگار. سپس پرسید: حکم از آن کیست؟ گفتم: از آن تو ای خدا. بعد پرسید: اختیار در دست کیست؟ گفتم: در دست تو ای خدای بزرگ. سپس گفت: وقتی که ضعف و نیاز تو را دیدم و از دانایی خود آگاه شدم و متوجه شدم که صفات من به صفات تو نزدیک شده است، گفت: ای بایزید، حالا که تمام شده‌ای، در حقیقت همه‌چیز هستی و وقتی که بی‌زبان و بی‌روح شدی، هم‌زمان به زبان و روح دست یافته‌ای.
ما را بجز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
هوش مصنوعی: ما فقط این زبان را داریم و زبانی دیگر نداریم. همچنین جز دوزخ و بهشت، جایی دیگر وجود ندارد.
آزاده نسب زنده بجانی دگرست
و آن گوهر پاکشان ز کانی دگر است‌
هوش مصنوعی: انسان‌های آزاده و با اصالت به نوعی متفاوت از دیگران زندگی می‌کنند و ذات و ارزش‌های والای آنها از سرچشمه‌ای دیگر و خاص برمی‌خیزد.
گفت آن گه مرا زبانی داد از لطف صمدانی، و دلی داد از نور ربانی، و چشمی از صنع یزدانی، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاء او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، «کنت له سمعا یسمع بی و بصرا یبصر بی» چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بر بیایم، گوینده بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم اینست که احدیت گفت وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی‌ نه تو انداختی آن گه که می‌انداختی، و یدا یبطش بی اینست گر بشناختی.
هوش مصنوعی: در آن هنگام، به من زبانی بخشید از لطف خداوند، و دلی از نور الهی، و چشمی از آثار آفرینش او، تا اگر چیزی بگویم، به مدد او باشد و از قدرت او بهره‌برم، با نور او ببینم و از توانایی او برخوردار شوم، در مجالس صمیمیت او نشینم. چون به این مقام رسیدم، زبانم زبان توحید شد و روحم آزاد از قیدها. دیگر نه از خود می‌گویم و نه به خود برمی‌گردم، بلکه گوینده حقیقت اوست و من در وسط، فقط مترجم هستم. آنچه که در حقیقت، خداوند بیان کرده است، این است که فرمود: «آنچه را که تو انداختی، حقیقتاً خداوند است که انداخت.» این حقیقت را اگر می‌شناختی، متوجه می‌شدی که ید خداوند است که در کار است.
بیرون ز همه کون درون دل ماست
و ز خلق جهان بیک قدم منزل ماست‌
هوش مصنوعی: در خارج از تمام دنیای مادی، حقیقت وجود ما در دل‌های ماست و از میان تمام موجودات جهان، تنها به یک قدم از ما دور است.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود، آن حاصل ماست‌‌
هوش مصنوعی: تمام سختی‌ها و مشکلات در ذات وجود ما نهفته است و قبل از اینکه دل و احساسات ما شکل بگیرند، همین ویژگی‌ها و قابلیت‌ها هستند که سرنوشت ما را رقم می‌زنند.