گنجور

بخش ۱۱۴ - ۳۵ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... روی عن وهب بن منبه قال: اوحی اللَّه عز و جل الی آدم ع أنا اللَّه ذو بکة اهلها جیرتی، و زوارها و فدی و اضیافی و فی کنفی، اعمّره باهل السماء و اهل الارض، یأتونه افواجا شعثا غبرا، یعجّون بالتکبیر عجیجا، و یضجّون بالتلبیة ضجیجا، و شجون الدماء شجا، فمن اعتمره لا یرید غیره، فقد زارنی و ضافنی و وفد الیّ، و نزل بی، و حق لی ان اتحفه بکرامتی، اجعل ذلک البیت و شرفه و ذکره و سناه و مجده لنبی من ولدک یقال له ابراهیم ارفع به قواعده، و اقضی علی یدیه عمارته، و انبط له سقایته، و اریه حلّه و حرمه، و اعلمه مشاعره، ثم یعمّره الامم من بعده حتی ینتهی الی نبیّ من ولدک یقال له محمد، هو خاتم النبیین فاجعله من سکّانه و ولاته و حجّابه و سقاته، فمن سأل عنّی یومئذ فانا مع الشعث الغبر الموفین بنذورهم، المقبلین الی ربهم.» معنی حدیث آنست که خداوند بزرگوار کردگار نامبردار بآدم صفی وحی فرستاد، که ای آدم منم خداوند جهان و جهانیان، آفریدگار همگان، پادشاه کامران، منم خداوند بکة، نشینندگان در آن همسایگان منند، و زوّار آن وفد من‌اند، و مهمانان من اند، و در پناه من اند، باهل آسمان و زمین آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه، تا از هر سویی و هر قطری جوک جوک می‌آیند مویهاشان از هم بر کرده، و رویها گرد گرفته از رنج راه، تکبیر گویان و لبیک زنان، روی بدان صحرای مبارک نهاده، و بخون قربان زمین آن رنگین کرده، ای آدم! هر که این خانه را زیارت کند، و در آن مخلص بود، وی مهمان منست، و از کسان منست، و از نزدیکان بمن است. سزای جلال من آنست که وی را گرامی کنم، و با تحفه رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم، ای آدم! در فرزندان تو پیغامبریست نام وی ابراهیم، خلیل من و گزیده من، بدست وی بنیاد این خانه بر آرم، و عمارت فرمایم، و شرف آن پیدا کنم، و سقایه آن پدید آرم، و حرم آن را نشان کنم، و پرستش خود در آن وی را بیاموزم. پس از وی جهانیان را فرا عمارت آن دارم، و توقیر و تعظیم آن در دلشان نهم، تا نوبت به محمد عربی رسد، خاتم پیغامبران، و چراغ زمین و آسمان، مولد و منشأ وی گردانم، مهبط وحی منزل کرامت وی کنم، سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وی مقرر کنم، وانگه مؤمنانرا از اطراف عالم عشق آن در دل نهم، تا سر و پای برهنه، ضیاع و اسباب بگذاشته، جان بر کف دست نهاده، مویها از هم بر کرده، رویها گرد گرفته، همی روند و گرد آن خانه طواف میکنند، و از ما آمرزش میخواهند. ای آدم! هر که ترا پرسد از ما که تا با ایشان چکنم؟ گوی که من بعلم با ایشانم، موجود نفس و حاضر دل ایشانم، و آن درد ایشان را درمانم، از دیده‌هاشان نهانم، اما جانهای ایشان را عیانم.

اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی!

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... حج عوام دیگرست، و حج خواص دیگر، حجّ عوام قصد کوی دوست است، و حج خواص قصد روی دوست، آن رفتن بسرای دوست، و این رفتن برای دوست!

دردم نه ز کعبه بود کز روی تو بود
مستی نه ز باده بود کز بوی تو بود.

عوام بنفس رفتند در و دیوار دیدند، خواص بجان رفتند گفتار و دیدار یافتند، روش خاصگیان درین راه چنانست که آن جوانمرد گفته:

خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست

او که بنفس رود رنج یابد و بار کشد، تا گرد کعبه بر آید، و این که بجان رود بیارامد و بیاساید، و کعبه خود گرد سرایش برآید. و اندرین معنی حکایت ابراهیم خواص است قدس اللَّه روحه، گفتا: «وقتی از سر محرومی خود بروم افتادم، گردان گردان، چنانک افتاده‌اند بهر جای مردان، متحیر و سرگشته، بیچاره‌وار گم کرده سر رشته!

مردان جهان شدند سرگشته تو
می‌باز نیابند سر رشته تو

خبر در روم افتاد که ملک روم را دختری دیوانه گشته، و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته، و اطباء بجملگی از علاج آن بیمار درمانده، زمان تا زمان نفس سرد می‌آرد، و اشک گرم می‌بارد، گهی گرید و گهی خندد! بجای آوردم که آنجا تعبیه ایست، رفتم بدر سرای ملک و گفتم بعلاج بیمار آمدم. چون دیده ملک بر من افتاد گفت «مانا که بعلاج دخترم آمده؟ و گمان برم که طبیبی؟» گفتم آری خداوندی دارم طبیب، من آمده‌ام تا دخترت را علاج کنم گفتا بر کنگره‌های قصر ما نگر تا چه بینی؟ گفت بر نگرستم سرها دیدم بریده، و بر آن کنگره‌ها نهاده! گفت هر که او را علاج نکند مکافاتش اینست که می‌بینی! گفتم باکی نیست!

گویند مرا که خویشتن کرد هلاک
عاشق ز هلاک خویش کی دارد باک‌

ملک چون دید که من آن سرها بر آن کنگره دیدم و ناندیشیدم، خانه باشارت بمن نمود، و دختر در آن خانه بود. گفتا در رفتم، هنوز قدم در خانه ننهاده که این آواز شنیدم قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ همانجا بماندم، سر سیمه وقت وی گشتم، و متحیر حال وی شدم، دیگر باره آواز آمد که ای پسر خواص شراب لا یزید الّا العطش، و طعام لا یزید الّا الدهش! از پس پرده گفتم یا امة اللَّه! این چه حال است و این چه وجه؟ گفت «ای شیخ وقتی در میان ناز و نعمت نشسته بودم با کنیزکان و خاصگیان خویش، ناگاه دردی بدلم فرو آمد، و اندوهی بجانم رسید، از خود فانی گشتم و واله شدم. هنوز بخانه فرو ناآمده تمام که آن درد مستحکم شد و آن کار تمام!

ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی
از جام تو دانه‌ء و عصری
وز جام تو قطرهء و مردی!

گفتا: چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم، خود را در بند و زنجیر یافتم، حکمش را پسند کردم، و بقضاش رضا دادم، دانستم که وی دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد. گفتم چه گویی اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم؟ و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزی را بدار الکفر بگذاشتن! گفت یا ابن الخواص چه مردی بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن، مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد! و بجان و دل به پرورد، و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست؟ گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زائرانست و مشهد مشتاقان! گفت کعبه را زیارت کرده؟ گفتم زیارت کرده‌ام آن را هفتاد بار. گفت بر نگر! برنگرستم، کعبه را دیدم بر سر سرای وی ایستاده! آن گه گفت ای پسر خواص! هر که بپای رود کعبه را زیارت کند، و هر که بدل رود کعبه بزیارت وی شود! گفتم بآن خدای که ترا بعز اسلام عزیز گردانید. که سرّ این با من بگوی! این منزلت بچه یافتی؟ گفت نکرده‌ام کاری که آن حضرت را بشاید، اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وی رضا دادم! گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روی فرا راه کن و می‌رو تا بمقصد خود رسی! گفتا بکرامت وی راهی پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه، تا از سرای وی بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم.»

قوله تعالی: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود، جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان، چنانستی که اللَّه گفتی «بنده من! اکنون که جرم کردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم، که هر کس آن کند که سزای وی باشد، سزای تو نابکاری و سزای من آمرزگاری! قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ بنده من! گر زانک عذرخواهی، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد که عذری بر زبان آری، و هراسی در دل، و قطره آب گردیده بگردانی، پس کار وا من گذار، بنده من! وعده که دادم راست کردن بر من، کار که پیوستم تمام کردن بر من، بنا که نهادم داشتن بر من، تخم که پر کندم به برآوردن بر من، چراغ که افروختم روشن داشتن بر من، در که گشادم بار دادن بر من، اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من، اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من! هر چه کردم کردم، هر چه نکردم باقی بر من! قال رسول اللَّه «مرّ رجل من بنی اسرائیل بجمجمة، فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا، انا العوّاد بالذنوب، و انت العواد بالمغفرة، فسمع صوتا من ناحیة السماء: ارفع رأسک فان اللَّه عز و جل قد استجاب لک.» و یحکی عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا، و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد، قال فاتنی سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام، فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الی المزدلفة، و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف، فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت «انا للَّه الیه راجعون» فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفا، و هذا لیس هو الموقف، قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج، و غلبنی النوم، فسمعت هاتفا یقول هذا الذی انت فیه هو الموقف، و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا! و مرّوا، قال فجلست حتی أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شیئا.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... روی عن وهب بن منبه قال: اوحی اللَّه عز و جل الی آدم ع أنا اللَّه ذو بکة اهلها جیرتی، و زوارها و فدی و اضیافی و فی کنفی، اعمّره باهل السماء و اهل الارض، یأتونه افواجا شعثا غبرا، یعجّون بالتکبیر عجیجا، و یضجّون بالتلبیة ضجیجا، و شجون الدماء شجا، فمن اعتمره لا یرید غیره، فقد زارنی و ضافنی و وفد الیّ، و نزل بی، و حق لی ان اتحفه بکرامتی، اجعل ذلک البیت و شرفه و ذکره و سناه و مجده لنبی من ولدک یقال له ابراهیم ارفع به قواعده، و اقضی علی یدیه عمارته، و انبط له سقایته، و اریه حلّه و حرمه، و اعلمه مشاعره، ثم یعمّره الامم من بعده حتی ینتهی الی نبیّ من ولدک یقال له محمد، هو خاتم النبیین فاجعله من سکّانه و ولاته و حجّابه و سقاته، فمن سأل عنّی یومئذ فانا مع الشعث الغبر الموفین بنذورهم، المقبلین الی ربهم.» معنی حدیث آنست که خداوند بزرگوار کردگار نامبردار بآدم صفی وحی فرستاد، که ای آدم منم خداوند جهان و جهانیان، آفریدگار همگان، پادشاه کامران، منم خداوند بکة، نشینندگان در آن همسایگان منند، و زوّار آن وفد من‌اند، و مهمانان من اند، و در پناه من اند، باهل آسمان و زمین آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه، تا از هر سویی و هر قطری جوک جوک می‌آیند مویهاشان از هم بر کرده، و رویها گرد گرفته از رنج راه، تکبیر گویان و لبیک زنان، روی بدان صحرای مبارک نهاده، و بخون قربان زمین آن رنگین کرده، ای آدم! هر که این خانه را زیارت کند، و در آن مخلص بود، وی مهمان منست، و از کسان منست، و از نزدیکان بمن است. سزای جلال من آنست که وی را گرامی کنم، و با تحفه رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم، ای آدم! در فرزندان تو پیغامبریست نام وی ابراهیم، خلیل من و گزیده من، بدست وی بنیاد این خانه بر آرم، و عمارت فرمایم، و شرف آن پیدا کنم، و سقایه آن پدید آرم، و حرم آن را نشان کنم، و پرستش خود در آن وی را بیاموزم. پس از وی جهانیان را فرا عمارت آن دارم، و توقیر و تعظیم آن در دلشان نهم، تا نوبت به محمد عربی رسد، خاتم پیغامبران، و چراغ زمین و آسمان، مولد و منشأ وی گردانم، مهبط وحی منزل کرامت وی کنم، سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وی مقرر کنم، وانگه مؤمنانرا از اطراف عالم عشق آن در دل نهم، تا سر و پای برهنه، ضیاع و اسباب بگذاشته، جان بر کف دست نهاده، مویها از هم بر کرده، رویها گرد گرفته، همی روند و گرد آن خانه طواف میکنند، و از ما آمرزش میخواهند. ای آدم! هر که ترا پرسد از ما که تا با ایشان چکنم؟ گوی که من بعلم با ایشانم، موجود نفس و حاضر دل ایشانم، و آن درد ایشان را درمانم، از دیده‌هاشان نهانم، اما جانهای ایشان را عیانم.
هوش مصنوعی: خداوند به آدم وحی کرد که او خالق جهان و اهل بکه است. ساکنان بکه همسایگان خداوند و زائران آن مهمانان او هستند. خداوند به آدم گفت که از آسمان و زمین برای این مکان مهمانی می‌فرستد و مردم با وضعیت خسته و گرد و غبارآلود به سمت خانه او می‌آیند و او را با تکبیر و لبیک یاد می‌کنند. هر کسی که با نیت خالص به این خانه بیاید، مهمان خداوند خواهد بود و او بر این مهمانان تجلیل می‌کند. سپس خداوند به آدم اعلام کرد که از نسل او پیامبری به نام ابراهیم وجود دارد که این خانه را بنا خواهد کرد و شرف و احترام آن را افزایش خواهد داد. بعد از ابراهیم، نسل‌ها به زیارت این خانه خواهند آمد تا اینکه نوبت به محمد، آخرین پیامبر، برسد و او نیز در این مکان مهمانی قبول خواهد شد. این پیام به فرزندان آدم است که هر کس به زیارت این مکان بیاید، در واقع در نزد خداوند است و او در دل‌هایشان حضور دارد و به آنها کمک می‌کند.
اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی!
هوش مصنوعی: در دل من تو به وضوح خود را نمایان کرده‌ای و از دیده‌ام به شکل پنهانی حضوری.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... حج عوام دیگرست، و حج خواص دیگر، حجّ عوام قصد کوی دوست است، و حج خواص قصد روی دوست، آن رفتن بسرای دوست، و این رفتن برای دوست!
هوش مصنوعی: حج عمومی‌ها با حج خاص‌ها متفاوت است. حج عوام به قصد دیدار با خداوند و نزدیک شدن به او انجام می‌گیرد، در حالی که حج خاص‌ها هدفشان رسیدن به حقیقت و درک عمیق‌تر وجود الهی است. در واقع، حج عوام تنها رفتن به خانه خداست، اما حج خاص‌ها علاوه بر این، به دنبال معنا و روح حقیقی این سفر هستند.
دردم نه ز کعبه بود کز روی تو بود
مستی نه ز باده بود کز بوی تو بود.
هوش مصنوعی: درد و رنج من به خاطر کعبه نیست، بلکه به خاطر توست. همچنین، حالت مستی من به خاطر شراب نیست، بلکه به خاطر بوی توست.
عوام بنفس رفتند در و دیوار دیدند، خواص بجان رفتند گفتار و دیدار یافتند، روش خاصگیان درین راه چنانست که آن جوانمرد گفته:
هوش مصنوعی: عوام به تماشا و مشاهده ظاهر دنیا می‌پردازند و به دیوار و در نگاه می‌کنند، ولی خواص به عمق مسائل رفته و از گفتار و دیدارهای معنوی بهره می‌برند. روش خاصان در این مسیر این‌گونه است که جوانمردی بیان کرده است.
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست
هوش مصنوعی: افراد راستین و پاکدل قربانی شدند و به خاطر این قربانی‌ها، در این مسیر هیچ راه دیگری جز جان‌فشانی وجود ندارد و هر قدم در این راه ارزشمند است.
او که بنفس رود رنج یابد و بار کشد، تا گرد کعبه بر آید، و این که بجان رود بیارامد و بیاساید، و کعبه خود گرد سرایش برآید. و اندرین معنی حکایت ابراهیم خواص است قدس اللَّه روحه، گفتا: «وقتی از سر محرومی خود بروم افتادم، گردان گردان، چنانک افتاده‌اند بهر جای مردان، متحیر و سرگشته، بیچاره‌وار گم کرده سر رشته!
هوش مصنوعی: شخصی که در جریان زندگی با مشکلات و بارهای سنگین روبه‌رو می‌شود، می‌کوشد تا به کعبه برسد و در این راه حتی جان خود را آرام نمی‌گذارد و دمی استراحت نمی‌کند. این شخص در واقع از موانع و سختی‌ها عبور می‌کند تا به هدفش دست یابد. در اینجا اشاره به حکایت ابراهیم خلیل است که می‌گوید: «زمانی که از محرومیت و مشکلات خود رنج می‌برم، در حالتی شبیه به کسانی که در بلاتکلیفی و سردرگمی هستند، به دور خود می‌گردم و مانند آن‌ها گم شده و بی‌هدف می‌شوم.»
مردان جهان شدند سرگشته تو
می‌باز نیابند سر رشته تو
هوش مصنوعی: مردان دنیا به خاطر تو گیج و سردرگم شده‌اند و توانایی یافتن راهی برای تو را ندارند.
خبر در روم افتاد که ملک روم را دختری دیوانه گشته، و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته، و اطباء بجملگی از علاج آن بیمار درمانده، زمان تا زمان نفس سرد می‌آرد، و اشک گرم می‌بارد، گهی گرید و گهی خندد! بجای آوردم که آنجا تعبیه ایست، رفتم بدر سرای ملک و گفتم بعلاج بیمار آمدم. چون دیده ملک بر من افتاد گفت «مانا که بعلاج دخترم آمده؟ و گمان برم که طبیبی؟» گفتم آری خداوندی دارم طبیب، من آمده‌ام تا دخترت را علاج کنم گفتا بر کنگره‌های قصر ما نگر تا چه بینی؟ گفت بر نگرستم سرها دیدم بریده، و بر آن کنگره‌ها نهاده! گفت هر که او را علاج نکند مکافاتش اینست که می‌بینی! گفتم باکی نیست!
هوش مصنوعی: خبر به روم رسید که دختر پادشاه دیوانه شده است و پدرش او را به بند دیوانگان انداخته. پزشکان هیچ‌کدام نتوانسته‌اند او را درمان کنند. دختر گاهی نفسش بند می‌آید و گاهی اشک می‌ریزد، گاهی می‌خندد و گاهی گریه می‌کند. من فهمیدم که در آنجا موضوعی جدی است، پس به قصر پادشاه رفتم و گفتم برای درمان این بیمار آمده‌ام. وقتی پادشاه مرا دید، گفت: «آیا تو برای درمان دخترم آمده‌ای؟» و فکر کرد که من پزشک هستم. من جواب دادم که خداوندی دارم که طبیب است و من برای درمان دخترش آمده‌ام. پادشاه گفت: «به کنگره‌های قصر ما نگاه کن و ببین چه می‌بینی؟» من نگاه کردم و سرهای بریده‌ای را دیدم که روی کنگره‌ها گذاشته شده بود. پادشاه گفت: «هرکس که نتواند او را درمان کند، مجازاتش این است که می‌بینی!» من جواب دادم که نگران نباشید!
گویند مرا که خویشتن کرد هلاک
عاشق ز هلاک خویش کی دارد باک‌
هوش مصنوعی: می‌گویند که خودم باعث نابودیم شدم، اما عاشق هرگز به هلاکت خود اهمیتی نمی‌دهد.
ملک چون دید که من آن سرها بر آن کنگره دیدم و ناندیشیدم، خانه باشارت بمن نمود، و دختر در آن خانه بود. گفتا در رفتم، هنوز قدم در خانه ننهاده که این آواز شنیدم قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ همانجا بماندم، سر سیمه وقت وی گشتم، و متحیر حال وی شدم، دیگر باره آواز آمد که ای پسر خواص شراب لا یزید الّا العطش، و طعام لا یزید الّا الدهش! از پس پرده گفتم یا امة اللَّه! این چه حال است و این چه وجه؟ گفت «ای شیخ وقتی در میان ناز و نعمت نشسته بودم با کنیزکان و خاصگیان خویش، ناگاه دردی بدلم فرو آمد، و اندوهی بجانم رسید، از خود فانی گشتم و واله شدم. هنوز بخانه فرو ناآمده تمام که آن درد مستحکم شد و آن کار تمام!
هوش مصنوعی: ملک وقتی دید که من سرها را بر کنگره‌ها می‌زنم و به فکر فرو رفته‌ام، خانه را به من نشان داد و دختر در آن خانه بود. او گفت که وارد شدم و هنوز قدم به خانه نگذاشته بودم که این صدا را شنیدم: «به مؤمنان بگو که نگاهشان را پایین نگه‌دارند». همانجا ایستادم و دچار حیرت شدم. دوباره صدا آمد که: «ای پسر، شراب تنها عطش را افزایش می‌دهد و غذا جز حیرت نمی‌آورد!» از پشت پرده گفتم: «ای بنده خدا! این چه حالتی است و این چه وضعیتی؟» او گفت: «ای شیخ، وقتی در میان نعمت و خوشی بودم و با کنیزکان و خدمتگزارانم نشسته بودم، ناگهان دردی به دلم رسید و اندوهی جانم را گرفت، طوری که از خودم بی‌خود شدم و پریشان گشتم. هنوز به خانه نرسیده بودم که آن درد شدیدتر شد و آن وضعیت کامل گردید!»
ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی
هوش مصنوعی: تو در راه خود، نشانه‌ای از دردهای یک فرد را نشان می‌دهی، و همچنین آشنایان تو نیز از همان دردها آگاهی دارند.
از جام تو دانه‌ء و عصری
وز جام تو قطرهء و مردی!
هوش مصنوعی: از جام تو دانه‌ای نرم و لطیف پیدا می‌شود و از جام تو قطره‌ای از مردانگی جاری است!
گفتا: چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم، خود را در بند و زنجیر یافتم، حکمش را پسند کردم، و بقضاش رضا دادم، دانستم که وی دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد. گفتم چه گویی اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم؟ و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزی را بدار الکفر بگذاشتن! گفت یا ابن الخواص چه مردی بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن، مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد! و بجان و دل به پرورد، و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست؟ گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زائرانست و مشهد مشتاقان! گفت کعبه را زیارت کرده؟ گفتم زیارت کرده‌ام آن را هفتاد بار. گفت بر نگر! برنگرستم، کعبه را دیدم بر سر سرای وی ایستاده! آن گه گفت ای پسر خواص! هر که بپای رود کعبه را زیارت کند، و هر که بدل رود کعبه بزیارت وی شود! گفتم بآن خدای که ترا بعز اسلام عزیز گردانید. که سرّ این با من بگوی! این منزلت بچه یافتی؟ گفت نکرده‌ام کاری که آن حضرت را بشاید، اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وی رضا دادم! گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روی فرا راه کن و می‌رو تا بمقصد خود رسی! گفتا بکرامت وی راهی پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه، تا از سرای وی بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم.»
هوش مصنوعی: گفت: وقتی از حال پریشانی و شوق آرام شدم، متوجه شدم که در قید و بند هستم، اما این وضعیت را قبول کردم و با تقدیرش راضی بودم. فهمیدم که او به دوستانش آسیبی نخواهد رساند تا سرانجام این موضوع روشن شود. به او گفتم: چه می‌گویی اگر برای فرار از این وضعیت فکر کنیم و تدبیر کنیم که به دار الاسلام برویم؟ و اسلام را پرورش دهیم، چرا که برای من سخت است که چنین عزیزی را در دار الکفر رها کنم! او پاسخ داد: ای پسر خواص، آیا مردی می‌تواند در دار الاسلام، اسلام را پرورش دهد؟ مرد آن است که در دار الکفر، اسلام را در آغوش گیرد! و با جان و دل از آن محافظت کند. در دار الاسلام چه چیزی وجود دارد که اینجا نیست؟ گفتم: کعبه، خانه محترم و مقدسی که مقصد زائران است و مشهد مشتاقان! او پرسید آیا کعبه را دیده‌ای؟ گفتم: بله، من آن را هفتاد بار زیارت کرده‌ام. او گفت: خوب، به آن نگاه کن! نگاه کردم و کعبه را بر بالای خانه‌اش دیدم. سپس گفت: ای پسر خواص! هر کس به کعبه روی آورد، و هر کس به سمت او برود، کعبه به زیارت او خواهد آمد! گفتم به خداوندی که تو را با عزت اسلام عزیز کرده است، راز این مقام را به من بگو، این مقام را از کجا یافتی؟ او پاسخ داد: من کاری نکرده‌ام که شایسته آن حضرت باشد، اما حکم او را قبول کردم و با تقدیرش راضی بودم! گفتم: حالا چه تدبیری برای من هست تا از اینجا خارج شوم؟ او گفت: همان‌طور که ایستاده‌ای، در راه برو و حرکت کن تا به مقصد خود برسی! او گفت به برکت او، راهی برای من آشکار شد که در آن هیچ مانع یا حجبی نبود و هیچ کس از وضعیت من باخبر نشد تا این که از خانه‌اش بیرون آمدم و از دار الکفر به دار الاسلام بازگشتم.
قوله تعالی: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود، جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان، چنانستی که اللَّه گفتی «بنده من! اکنون که جرم کردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم، که هر کس آن کند که سزای وی باشد، سزای تو نابکاری و سزای من آمرزگاری! قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ بنده من! گر زانک عذرخواهی، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد که عذری بر زبان آری، و هراسی در دل، و قطره آب گردیده بگردانی، پس کار وا من گذار، بنده من! وعده که دادم راست کردن بر من، کار که پیوستم تمام کردن بر من، بنا که نهادم داشتن بر من، تخم که پر کندم به برآوردن بر من، چراغ که افروختم روشن داشتن بر من، در که گشادم بار دادن بر من، اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من، اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من! هر چه کردم کردم، هر چه نکردم باقی بر من! قال رسول اللَّه «مرّ رجل من بنی اسرائیل بجمجمة، فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا، انا العوّاد بالذنوب، و انت العواد بالمغفرة، فسمع صوتا من ناحیة السماء: ارفع رأسک فان اللَّه عز و جل قد استجاب لک.» و یحکی عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا، و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد، قال فاتنی سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام، فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الی المزدلفة، و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف، فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت «انا للَّه الیه راجعون» فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفا، و هذا لیس هو الموقف، قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج، و غلبنی النوم، فسمعت هاتفا یقول هذا الذی انت فیه هو الموقف، و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا! و مرّوا، قال فجلست حتی أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شیئا.
هوش مصنوعی: خداوند در آیه‌ای به موضوع حج اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که این مراسم با رحمت و حلم الهی مرتبط است. همچنین به گناهان بندگان و آلودگی‌های آنها اشاره می‌کند. خداوند از بندگانش می‌خواهد که وقتی مرتکب گناه می‌شوند، به او روی آورند و بخشش طلب کنند. او به بندگانش یادآوری می‌کند که هر کس در این مسیر قدم بردارد، خداوند رحمتش را نازل خواهد کرد. در ادامه، نقل قولی از رسول خدا آورده شده که روایت از مردی از بنی‌اسرائیل است که در حالی که در حال سجده بود، از خداوند طلب عفو کرد و صدایی از آسمان شنید که به او گفت سرش را بلند کند زیرا خداوند دعا و استغفار او را پذیرفته است. همچنین داستانی از بشری روایت شده است که به دلیل مشغله‌ای نتوانسته بود در کنار امام در عرفات حاضر شود و وقتی به مکان توقف می‌رسد، با صحنه‌ای ناخوشایند مواجه می‌شود و از اینکه نتوانسته حج را به خوبی انجام دهد، ناراحت می‌شود. اما در خواب صدایی می‌گوید که این همان مکان است و گناهان دیگران باعث این وضعیت شده است. این مرد صبح تا صبح در همان جا مانده و در واقع در محل وقوف قرار داشته است.