گنجور

شمارهٔ ۵۰ - در حق دلبر نقاش بود

بخواست کاغذ و برداشت آن نگار قلم
مثل صورت خود را برو کشید رقم
چنان نگاشت تو گفتی که کاغذ آینه بود
پدید گشت در او روی آن بدیع صنم
قلم چو صورت او دید شد بر او عاشق
ز چشم خویش ببارید همچو باران نم
گهی ز مهر ببوسیدش آن لب چو عقیق
گهی به مهر درآویخت زان دو زلف به خم
چو من نوان و خروشان و زرد و لاغر گشت
هزینه کرد بر او هر چه چیز داشت قلم
چو چهره بگشاد آن دلربای صورت را
پدید کرد ز شنگرف هر چه بد مبهم
قلم ز انده هجرانش خون گریست همی
بدانگهی که جدا خواستند گشت از هم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخواست کاغذ و برداشت آن نگار قلم
مثل صورت خود را برو کشید رقم
هوش مصنوعی: او از خواست کاغذی آورد و آن معشوقه با قلمی مانند چهره‌ی خود، تصویرش را بر روی کاغذ ترسیم کرد.
چنان نگاشت تو گفتی که کاغذ آینه بود
پدید گشت در او روی آن بدیع صنم
هوش مصنوعی: آنچنان تو تصویر کردی که گویی کاغذ مانند آینه است، در آن چهره زیبای معشوقی نمایان شد.
قلم چو صورت او دید شد بر او عاشق
ز چشم خویش ببارید همچو باران نم
هوش مصنوعی: وقتی قلم زیبایی او را دید، به او دل باخت و از چشمان خود مانند باران اشک ریخت.
گهی ز مهر ببوسیدش آن لب چو عقیق
گهی به مهر درآویخت زان دو زلف به خم
هوش مصنوعی: گاهی لب‌هایش را به نرمی و محبت می‌بوسید و گاهی هم با عشق و ملاطفت در زلف‌هایش می‌پیچید.
چو من نوان و خروشان و زرد و لاغر گشت
هزینه کرد بر او هر چه چیز داشت قلم
هوش مصنوعی: وقتی من خود را ناتوان، بی‌حال، زرد و لاغر می‌بینم، تمام دارایی‌ام را صرف او کرده‌ام.
چو چهره بگشاد آن دلربای صورت را
پدید کرد ز شنگرف هر چه بد مبهم
هوش مصنوعی: زمانی که آن دلبر با چهره‌اش پرده‌ها را کنار زد، زیبایی‌اش که همچون شنگرف بود، هر آنچه تا آن moment نامشخص و مبهم بود را روشن و واضح کرد.
قلم ز انده هجرانش خون گریست همی
بدانگهی که جدا خواستند گشت از هم
هوش مصنوعی: قلم به خاطر درد جدایی او گریه کرد، و در آن لحظه که از هم جدا شدند، نوشتن شروع شد.