گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در حق یار رگ زده گوید

چو راست گشت بر اکحلش نشتر فصاد
گل گداخته دیدم کز آن میان بچکید
نه خون بد آنکه تو دیدی میان زرین طشت
سرشک دیده آهن بدو کزان بچکید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو راست گشت بر اکحلش نشتر فصاد
گل گداخته دیدم کز آن میان بچکید
هوش مصنوعی: زمانی که بر شانه‌اش درست شد، تیغی را همچون نشتر دیدم که گل ذوب شده‌ای از آن می‌ریزد.
نه خون بد آنکه تو دیدی میان زرین طشت
سرشک دیده آهن بدو کزان بچکید
هوش مصنوعی: خون آن چشمی که تو دیدی، بد نیست، بلکه آن چیزی که از چشمانش بر روی طشت زرین می‌چکد، آهنین و تلخ است.