شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید
پرستاره ست از شکوفه باغ برخیز ای چو حور
باده چون شمس کن در جام های چون بلور
زان ستاره ره توان بردن سوی لهو و سرور
زانکه می تابد ستاره وار از نزدیک و دور
هیچ جایی از ستاره روز روشن نیست نور
زین ستاره روز را چندانکه خواهی نور هست
نسل را بیشک ز کافور ار زیان آید همی
چون که نسل شاخ را از وی بیفزاید همی
هر شب از شاخ سمن کافورتر زآید همی
سوی او زان طبع گرم لاله بگراید همی
گر شود کافور گر باد هوا شاید همی
کز سمن چندانکه باید بر چمن کافور هست
لاله بر نرگس چو مهر و دوستی آغاز کرد
ابر خرم مجلسی از بهر ایشان ساز کرد
ابر چون می خورد هر یک مست گشت و ناز کرد
چون هزار آواز قصد نغمت و پرواز کرد
نرگس مخمور چشم از خواب نوشین باز کرد
تا ببیند لاله را کو همچو او مخمور هست
برگ زرد ار حور شد چون یافت اندر شاخ گل
از گل سوری جدا شد پر ز گوهر شاخ گل
تا همی بیند به دست لاله ساغر شاخ گل
راست چون مستان گران دارد همی سر شاخ گل
فاخته گوید همی وقت سحر بر شاخ گل
هیچ کس چون من ز یار خویشتن مهجور هست؟
جام همچون کوکبست از بهر آن تابد به شب
لاله همرنگ میست از بهر آن دارد طرب
جام می خوردست بی حد ز آتش خندیدست لب
از طبیعت در بدن خونست قوت را سبب
گر نشاط دل قوی گردد همی نبود عجب
زانکه ما را خون رز از دیده انگور هست
ای رفیقان در بهار از باغ و بستان مگذرید
بر نوا و نغمه قمری و بلبل می خورید
گل همه گل شد به زیر پی به جز گل مسپرید
باده چون جان گشت جان ها را به باده پرورید
چشم بگشایید و اندر روی بستان بنگرید
تا چمن جز خلد و گلبن اندرو جز حور هست؟
روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد
کودکم چون بخت برنا بوده من پیر شد
روزم از بس ظلمت اندوه و غم چون قیر شد
شیر رویم قیر گشت و قیر مویم شیر شد
این تن از زخم زمانه راست همچون زیر شد
گر ز زخم او همی نالد کنون معذور هست
پای من در بند محنت کرد دست روزگار
نوش نادیده بسی خوردم کبست روزگار
تا شدم از باده اندوه مست روزگار
چون هم آید پیش چشمم خوب و پست روزگار
هر زمان گویم به زاری از شکست روزگار
یارب اندر دهر چون من یک تن رنجور هست؟
طبع تو بحرست وز گوهر برای مسعود سعد
زآفتاب رای خویشش پرور ای مسعود سعد
خوب نظمی ساز همچون گوهر ای مسعود سعد
رو ثنایی بر به صاحب در خور ای مسعود سعد
در همه عالم به حکمت بنگر ای مسعود سعد
تا بزرگی چون عمید نامور منصور هست؟
آنگه گر خاک سرایش را بدیده بسپرند
در محل و رتبت از بهرام و کیوان بگذرند
نشمرند احسان او با آنکه انجم بشمرند
سرنپیچندش ز سر آنان که بر عالم سرند
چون حقیقت بنگرندش گر حقیقت بنگرند
پیش زور او فضل جز زور هست؟
چون شتاب او ببخشیدن شتاب چرخ نیست
جز ز بیم حشمت او اضطراب چرخ نیست
زیر پای همتش نیرو و تاب چرخ نیست
هر چه او رد کرد زان پس انتخاب چرخ نیست
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
ای نبیره آنکه مطلق بود امرش در جهان
از جهانش نخوتی می داشت اندر سر جهان
از پس او مر تو را گشتست فرمانبر جهان
زانکه بود او را همیشه بنده کمتر جهان
ای جهان فضل و دانش نیک بنگر در جهان
تا جز آن کش بنده مطبوع بد دستور هست
ای به هر جایی ز دانش قهرمانی مر تو را
از پی روزی خلقان هر ضمانی مر تو را
بر ستایش چیره گشته هر زبانی مر تو را
از سخا در هر هنر باشد نشانی مر تو را
بر نگیرد گاه بخشیدن جهانی مر تو را
گنج ها باید ازیرا کز سخا گنجور هست
تا همی از دولت و جاهت به کام و فر رسیم
وز سخای تو به فر و نعمت بی مر رسیم
گر فلک گردیم و اندر نظم بر اختر رسیم
کی به یک پایه ز جاه و رتبت تو در رسیم
هر که می آید ز آفاق جهان می بر رسیم
تا به حاجت چون سرایت خانه معمور هست
شاید از شادی به روی یار تو شادی کنی
دولت تو رام گشت از دولت آزادی کنی
همچو مهر و ابر از زر و گهر رادی کنی
داد بدهی وز سخا بر گنج بیدادی کنی
شاید ار از اصل و فضل خویشتن یادی کنی
کآن یکی مشهور بود و این دگر مذکور هست
تا بروید لاله سوری چو لاله دار روی
جام چون لاله کن از روی چو لاله کام جوی
جز به گرد باغ عیش و گرد قصر عزمپوی
جز پی رامش مگیر و جز گل دولت مبوی
نظم سست آوردم و کردم گناه از دل بگوی
تا گناه من کریما نزد تو مغفور هست؟
باد همچون عرضت ایمن از حوادث جان تو
دولت تو محکم و پاکیزه چون ایمان تو
چرخ در حکم تو و ایام دو پیمان تو
کوکب برتر فرود کنگره ایوان تو
چون قضا بادا همیشه در جهان فرمان تو
این چنین باشد بلی کت دولت مأمور هست
شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم: هجران تو ای شهره صنم باد خزانستشمارهٔ ۳ - مدح ملک ارسلان: روی بهار تازه همه پرنگار بین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پرستاره ست از شکوفه باغ برخیز ای چو حور
باده چون شمس کن در جام های چون بلور
هوش مصنوعی: باغ پر از شکوفههای زیباست و شب پرستاره است. ای مانند پری، از جا برخیز و مانند خورشید، باده را در جامهای بلورین بریز.
زان ستاره ره توان بردن سوی لهو و سرور
زانکه می تابد ستاره وار از نزدیک و دور
هوش مصنوعی: از آن ستاره میتوان راهی به سوی شادی و خوشی پیدا کرد، زیرا این ستاره مانند نور درخشان از نزدیک و دور میتابد.
هیچ جایی از ستاره روز روشن نیست نور
زین ستاره روز را چندانکه خواهی نور هست
هوش مصنوعی: هیچ جایی نیست که نور ستارهای به نام روز در آن نباشد؛ نور این ستاره روز به اندازهای است که هر قدر بخواهی میتوانی از آن بهرهمند شوی.
نسل را بیشک ز کافور ار زیان آید همی
چون که نسل شاخ را از وی بیفزاید همی
هوش مصنوعی: اگر نسل انسانها به کافور (به معنای بیماری یا آسیب) دچار شود، مثل این است که شاخ درخت نیز از آن آسیب میبیند و به دلیل آن، رشد نمیکند. به عبارتی، نسل بشر اگر دچار مشکل شود، مانند درختی است که از خسارت و آسیب رنج میبرد و نمیتواند به خوبی رشد کند.
هر شب از شاخ سمن کافورتر زآید همی
سوی او زان طبع گرم لاله بگراید همی
هوش مصنوعی: هر شب عطر خوشی از درخت سمن به سمت او میآید و به خاطر طبع گرم لاله، او به این عطر جذب میشود.
گر شود کافور گر باد هوا شاید همی
کز سمن چندانکه باید بر چمن کافور هست
هوش مصنوعی: اگر کافور در باد پراکنده شود، شاید از عطر سمن بهاندازهای که در چمن نیاز است، هنوز بویی از کافور باقی مانده باشد.
لاله بر نرگس چو مهر و دوستی آغاز کرد
ابر خرم مجلسی از بهر ایشان ساز کرد
هوش مصنوعی: درختان و گلها به خاطر دوستی و محبت میان لاله و نرگس، با شادابی و زیبایی به طرزی خاص به هم پیوستهاند و فضایی شاد و دلانگیز برای آنها ایجاد کردهاند.
ابر چون می خورد هر یک مست گشت و ناز کرد
چون هزار آواز قصد نغمت و پرواز کرد
هوش مصنوعی: ابر که به سمت آسمان میرود، هر قطرهاش مست و شاداب میشود و با ناز و دلربایی، مانند هزار صدا به سوی آواز و پرواز میشتابد.
نرگس مخمور چشم از خواب نوشین باز کرد
تا ببیند لاله را کو همچو او مخمور هست
هوش مصنوعی: نرگس مست چشمانش را از خواب شیرین باز کرد تا ببیند آیا لالهای هم هست که مانند او مست و غرق در حال باشد.
برگ زرد ار حور شد چون یافت اندر شاخ گل
از گل سوری جدا شد پر ز گوهر شاخ گل
هوش مصنوعی: اگر برگ زرد به مانند حور زیبایی شود، وقتی که در شاخه گل قرار گیرد، از گل سرخ جدا میشود و پر از جواهر میگردد.
تا همی بیند به دست لاله ساغر شاخ گل
راست چون مستان گران دارد همی سر شاخ گل
هوش مصنوعی: تا وقتی که در دست لاله، جامی باشد، شاخ گل به راست میایستد و مانند مستها سرش را بالا میبرد.
فاخته گوید همی وقت سحر بر شاخ گل
هیچ کس چون من ز یار خویشتن مهجور هست؟
هوش مصنوعی: فاخته در صبح زود روی شاخه گل مینالد که هیچ کس مانند من از محبوبش دور و تنها نیست.
جام همچون کوکبست از بهر آن تابد به شب
لاله همرنگ میست از بهر آن دارد طرب
هوش مصنوعی: جام مانند ستارهای میدرخشد تا در شب، لاله را به رنگ شراب درآورد و به همین دلیل، شادابی و خوشحالی را به ارمغان میآورد.
جام می خوردست بی حد ز آتش خندیدست لب
از طبیعت در بدن خونست قوت را سبب
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که جام شراب به طور بیحد و اندازهای نوشیده میشود و این نوشیدن باعث شادی و سرخوشی میشود. همچنین نشان داده شده که در بدن انسان، خون به عنوان نیروی حیات وجود دارد و این نیرو به طبیعت مربوط میشود.
گر نشاط دل قوی گردد همی نبود عجب
زانکه ما را خون رز از دیده انگور هست
هوش مصنوعی: اگر دل شاد و پرنشاط شود، طبیعی است که شگفتزده نشویم؛ زیرا در چشم ما شوق و زیبایی مانند خون گل سرخ جاری است.
ای رفیقان در بهار از باغ و بستان مگذرید
بر نوا و نغمه قمری و بلبل می خورید
هوش مصنوعی: ای دوستان، در فصل بهار از باغها و باغچهها دور نروید و از آواز خوش قمری و بلبل لذت ببرید.
گل همه گل شد به زیر پی به جز گل مسپرید
باده چون جان گشت جان ها را به باده پرورید
هوش مصنوعی: همه گلها در زیر پای او شکوفا شدند، به جز گل مسپرید که باده همچون جان گشت و جانها را با باده پرورش داد.
چشم بگشایید و اندر روی بستان بنگرید
تا چمن جز خلد و گلبن اندرو جز حور هست؟
هوش مصنوعی: چشمانتان را باز کنید و به زیباییهای باغ نگاه کنید. آیا در این چمن جز بهشت و گلهای خوشبو و زیباییهای دیگر چیزی مشاهده میشود؟
روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد
کودکم چون بخت برنا بوده من پیر شد
هوش مصنوعی: روزگار من به خاطر یک معشوق ناراحت کننده، دچار مشکل شده است. مانند کودکی که در گذشته جوان و پرانرژی بودم، حالا احساس میکنم که سنم بالا رفته است.
روزم از بس ظلمت اندوه و غم چون قیر شد
شیر رویم قیر گشت و قیر مویم شیر شد
هوش مصنوعی: روزهایم به خاطر اندوه و غم به قدری تاریک و سیاه شده که رنگ چهرهام هم به رنگ سیاهی قیر درآمده و موهایم و حتی جنبههای دیگر وجودم دچار تغییر شده است.
این تن از زخم زمانه راست همچون زیر شد
گر ز زخم او همی نالد کنون معذور هست
هوش مصنوعی: این بدن از زخمهای سخت روزگار به شدت آسیب دیده است و اگر اکنون به خاطر این زخمها شکایت میکند، قابل توجیه و معذور است.
پای من در بند محنت کرد دست روزگار
نوش نادیده بسی خوردم کبست روزگار
هوش مصنوعی: من در سختیها و مشکلات زندگی گرفتار هستم و روزگار، به من آسیبهای زیادی رسانده است. لحظاتی شیرین و نادیده را تجربه کردهام، اما همواره با چالشها روبهرو بودهام.
تا شدم از باده اندوه مست روزگار
چون هم آید پیش چشمم خوب و پست روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که با نوشیدن شراب اندوهی مست شدم، روزگار برایم به دو صورت نمایان میشود: هم زیبا و دلپذیر و هم زشت و ناخوشایند.
هر زمان گویم به زاری از شکست روزگار
یارب اندر دهر چون من یک تن رنجور هست؟
هوش مصنوعی: هر بار که با افسوس از ناکامیهای زندگی شکایت میکنم، خدایا، چقدر در این دنیا مانند من انسان رنجکشیده وجود دارد؟
طبع تو بحرست وز گوهر برای مسعود سعد
زآفتاب رای خویشش پرور ای مسعود سعد
هوش مصنوعی: خوی و سرشت تو همانند دریا است و از گوهر خود به مانند آفتاب از روشنایی خویش، نیرویی میزاید. ای مسعود سعد، تو باید از این ویژگی بهرهبرداری کنی.
خوب نظمی ساز همچون گوهر ای مسعود سعد
رو ثنایی بر به صاحب در خور ای مسعود سعد
هوش مصنوعی: ای مسعود سعد، مانند جواهر نظم و ترتیب خوبی را بیافرین. تو باید شعر مبارکی را برای صاحب خود بگویی که شایستهاش باشد.
در همه عالم به حکمت بنگر ای مسعود سعد
تا بزرگی چون عمید نامور منصور هست؟
هوش مصنوعی: به همه جا نگاه کن و از حکمت درس بگیر، ای مسعود سعد، تا ببینی که در جهانی که در آن هستی، شخصی بزرگ و نام آور مانند عمید منصور وجود دارد.
آنگه گر خاک سرایش را بدیده بسپرند
در محل و رتبت از بهرام و کیوان بگذرند
هوش مصنوعی: آنگاه اگر خاک مکان تو را به چشم ببینند، در مرتبه و مقام از بهرام و کیوان نیز بالاتر خواهند رفت.
نشمرند احسان او با آنکه انجم بشمرند
سرنپیچندش ز سر آنان که بر عالم سرند
هوش مصنوعی: احسان و نیکی او را شمارش نمیکنند، در حالی که ستارهها را میشمارند. او را از سر کسانی که بر عالم تسلط دارند، دور میکنند.
چون حقیقت بنگرندش گر حقیقت بنگرند
پیش زور او فضل جز زور هست؟
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت نگاه کنند، آیا در برابر قدرت او، جز نیرو چیزی دیگر باقی میماند؟
چون شتاب او ببخشیدن شتاب چرخ نیست
جز ز بیم حشمت او اضطراب چرخ نیست
هوش مصنوعی: وقتی که او با سرعت به بخشش و لطف میپردازد، سرعت چرخش دنیا تنها از ترس عظمت و بزرگی اوست و اضطراب دنیا نیز ناشی از همین است.
زیر پای همتش نیرو و تاب چرخ نیست
هر چه او رد کرد زان پس انتخاب چرخ نیست
هوش مصنوعی: زیر پای اراده و همت او، قدرت و توان سختیها وجود ندارد. هر چیزی که او از آن عبور کند، دیگر انتخابی برای سرنوشت نیست.
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
هوش مصنوعی: روشنی افکار و اندیشه او مانند آفتاب است، زیرا نور و تاثیرش در همه جا، چه نزدیک و چه دور، قابل مشاهده است.
ای نبیره آنکه مطلق بود امرش در جهان
از جهانش نخوتی می داشت اندر سر جهان
هوش مصنوعی: ای نوهی کسی که تمام امور جهان به دست اوست، او از مقامش در جهان به خودبزرگبینی دچار بوده است.
از پس او مر تو را گشتست فرمانبر جهان
زانکه بود او را همیشه بنده کمتر جهان
هوش مصنوعی: بعد از او، تو نیز فرمانبر جهانی خواهی شد، زیرا او همواره بندهای کمتر از این جهان بوده است.
ای جهان فضل و دانش نیک بنگر در جهان
تا جز آن کش بنده مطبوع بد دستور هست
هوش مصنوعی: ای جهان، به خوبی به فضیلت و علم نگاه کن؛ در این دنیا جز آنچه که بنده را به طرز مطلوبی تربیت کرده، چیزی دیگر وجود ندارد.
ای به هر جایی ز دانش قهرمانی مر تو را
از پی روزی خلقان هر ضمانی مر تو را
هوش مصنوعی: ای کسی که در هر جا با دانش و قدرت خود برجستهای، تو به خاطر خیرخواهی و کمک به مردم، معیار و الگو برای آنها هستی.
بر ستایش چیره گشته هر زبانی مر تو را
از سخا در هر هنر باشد نشانی مر تو را
هوش مصنوعی: هر زبانی به ستایش تو مشغول شده و در هر هنری نشانهای از سخاوت تو وجود دارد.
بر نگیرد گاه بخشیدن جهانی مر تو را
گنج ها باید ازیرا کز سخا گنجور هست
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که گاهی اوقات بخشیدن ارزشمندتر از داشتن دنیاست. برای اینکه از سخاوت بهرهمند شوی، باید بدانید که گنجهای واقعی در generosity و بخشندگی نهفته است.
تا همی از دولت و جاهت به کام و فر رسیم
وز سخای تو به فر و نعمت بی مر رسیم
هوش مصنوعی: تا زمانی که از ثروت و مقام تو بهرهمند شویم و از generosity تو به نعمت و برکت بیپایان دست یابیم.
گر فلک گردیم و اندر نظم بر اختر رسیم
کی به یک پایه ز جاه و رتبت تو در رسیم
هوش مصنوعی: اگر بر کمیابی دنیوی فخر کنیم و بخواهیم به ستارگان برسیم، هرگز نمیتوانیم به مقام و جایگاه تو نزدیک شویم.
هر که می آید ز آفاق جهان می بر رسیم
تا به حاجت چون سرایت خانه معمور هست
هوش مصنوعی: هر کسی که از دوردستهای جهان به ما میرسد، به دنبال خواستهاش میآید؛ زیرا خانه ما پر از برکت و آبادانی است.
شاید از شادی به روی یار تو شادی کنی
دولت تو رام گشت از دولت آزادی کنی
هوش مصنوعی: شاید تو به خاطر خوشحالی در کنار معشوقت، احساس شادی کنی و خوشبختیات از آزادیات ناشی شود.
همچو مهر و ابر از زر و گهر رادی کنی
داد بدهی وز سخا بر گنج بیدادی کنی
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید و ابر، از طلا و جواهر نیز بینیاز هستی و به دیگران کمک میکنی؛ همچنین از روی generosity بر گنجها و ثروتها بیاعتنا میمانی.
شاید ار از اصل و فضل خویشتن یادی کنی
کآن یکی مشهور بود و این دگر مذکور هست
هوش مصنوعی: اگر ممکن است به یاد آوری اصل و فضیلت خود بپردازی، زیرا یکی از آنها معروف است و دیگری تنها در گوشهای یاد شده است.
تا بروید لاله سوری چو لاله دار روی
جام چون لاله کن از روی چو لاله کام جوی
هوش مصنوعی: تا زمانی که گل لالهای با رنگ سرخ به سراغت میآید، مانند لالهای که در ظرفی دیده میشود، از چهرهات قند پیدا شود. مانند لاله، از چهرهات لذت ببر و طعم شیرینی را از آن به دست بیاور.
جز به گرد باغ عیش و گرد قصر عزمپوی
جز پی رامش مگیر و جز گل دولت مبوی
هوش مصنوعی: فقط به دور باغ خوشی و قصر لذت نرو و جز برای شادی و خوشی دست به کار نزن و به جز گل خوشبختی نزدیک نشو.
نظم سست آوردم و کردم گناه از دل بگوی
تا گناه من کریما نزد تو مغفور هست؟
هوش مصنوعی: من شعری ضعیف و ناپایدار آوردم و گناهی مرتکب شدم؛ از دل بگو که آیا این گناه من، ای کریم، نزد تو بخشوده است؟
باد همچون عرضت ایمن از حوادث جان تو
دولت تو محکم و پاکیزه چون ایمان تو
هوش مصنوعی: باد به گونهای آرام و بیخطر در حال وزیدن است، همانطور که وجود تو از مشکلات و خطرها در امان است. زندگی و اعتبار تو به استحکام و پاکی ایمان تو وابسته است.
چرخ در حکم تو و ایام دو پیمان تو
کوکب برتر فرود کنگره ایوان تو
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمان در اختیار تو هستند، همچون ستارهای که بر فراز بلندای ایوان تو میدرخشد.
چون قضا بادا همیشه در جهان فرمان تو
این چنین باشد بلی کت دولت مأمور هست
هوش مصنوعی: هر زمان که سرنوشت بر انسان حکم کند، فرمان تو در این دنیا به همین شکل خواهد بود و این حقیقتی است که حکومت و سرنوشت در دستان تو قرار دارد.