شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم
هجران تو ای شهره صنم باد خزانست
کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست
در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در باغ دلم باد فراق تو همانست
انگشت و زبان رهی از عشق گرانست
کاندر دل من نیست ز لهو و طرب آثار
هجران تو بر جان من از رنج حشر کرد
خون جگرم باز ز دو دیده بدر کرد
از دیده برون رفت و ز رخسار گذر کرد
گفتم که مگر به کند این کار بتر کرد
هجر تو پسر آنچه بدین جان پدر کرد
هرگز به نکرد آن به حسین شمر ستمگر
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ز اندیشه تو نیست مرا روی رهایی
تا روی چو ماهت نکنی باز پدیدار
ای ماه درخشان تو بر سرو سهی بر
برده رخ چون ماه تو را روی رهی بر
مفزای دگر رنج برین رنج رهی بر
مفزای نگارا تبهی بر تبهی بر
خط سیهی زشت بود بر سیهی بر
بر یاد نکو بد نبود یاد نکوکار
مولای تو و بنده آن روزی چو ماهم
چون شیفتگان بسته آن زلف سیاهم
هر چند من از عشق تو در ناله و آهم
هر چند من از عشق تو از گاه به چاهم
با وصلت هجران تو ای دوست نخواهم
کز وصلت تو در نورم و از هجر تو در نار
آن چیست به آب اندر این سرو سمنبر
بیرونش کبودست و سفیدی به میان بر
ماننده روی تو و رخساره چاکر
. . .
هرگز به جهان دیده این نادره پیکر
یک بهره به تو مانده و سه بهره بدین یار
در حوض نگه کن به میان در نه کناره
گویی که سپهریست دگر پر ز ستاره
تابان چو مه زرین بر فرق مناره
نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره
آرند ازو دسته بسته به گواره
نزدیک کریمان جهان روزی صد بار
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
بوی خوش او باز مرا سوی تو خواند
بنگر که چه چیزست بیندیش و برون آر
ای من رهی آن رخ بستان افروز
گر نیست گل و لاله به جایست امروز
هجران تو چون آتش سوزان و دلم کوز
کم سوز دل خسته این عاشق دلسوز
وقت آمد اگر گردم بر عشق تو پیروز
وقتست که از خواب عنا کردم پندار
گر باد خزان کرد به ما برحیل آری
وز لشکر نوروز برآورد دماری
من شکر کنم از ملک العرش که باری
دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری
سازم ز جمال تو من امروز بهاری
چو تو صنمی نیست به یغما و به فرخار
تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست
چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست
کان طرب و خرمی و خوبی و خوشیست
شاید که ازو بربخوری بلبله بیست
در مجلس شایسته آن چیست بگو کیست
مخدوم و ولی نعمت من باشد ناچار
پیش آر کزو گوهر تن گردد پیدا
هر کس که ازو خورد شود خرم و شیدا
مردم نکند یاد بدو انده فردا
پس این همه از قوت او گیرد بالا
هست این ز در مجلس آن صاحب والا
کز محتشمان نیست چو او سید احرار
خورشید جهان بوالفرج آن فارس عالم
نصر آنکه بدو فخر کند گوهر آدم
در حشر به فردوس بدو نازد رستم
زیرا که چو او نیست خداوند مکرم
شادست همه ساله ازو خسرو اعظم
در ملک چو او نیست یکی راد نکوکار
تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست
در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست
دیدار همایونش فرخنده چو عیدست
با جود قریب آمد و از بخل بعیدست
با سیرت پاکیزه و با رای شدیدست
گفتار چو کردار و چو کردارش گفتار
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
سادات جهان را ز جهان هر چه بباید
داده ست مر او را همه جبار جهاندار
فرزانگی و حری ازو نازد هر روز
تا حاسد وی در غم بگدازد هر روز
آزادگی و مجلس نو سازد هر روز
بر جان بداندیش تو غم تازد هر روز
کس شاعر را چندان ننوازد هر روز
چندانی کآن راد به سیم و زر بسیار
دارد خرد و علم و سخاوت به سر اندر
دارد هنر و فضل و کفایت به بر اندر
هستش بسرشته ظفر اندر هنر اندر
مداحان را گیرد دایم به زر اندر
گر نیست به هنگام عطا در خطر اندر
دستش چو بهارست پر از گوهر و دینار
ای خواجه عمید زَمَن و فخر زمانه
ای صاحب آزاده و زیبا و یگانه
مر فضل تو را نیست پدیدار کرانه
تو زنده و فضل تو در آفاق فسانه
خشم تو چو تیرست و عدو همچو نشانه
رایت چو سپهریست پر از کوکب سیار
ایزد همه جود و هنر اندر تو نهاده ست
کز مادر همچون تو هنرمند نزاده ست
طبع همه زوار ز دست تو گشاده ست
پیش تو جهان راست چو مداح ستاده ست
ایام همه در دل مهر تو فتاده ست
نطقت چو سر تیغ علی بن عم مختار
تأیید فلک داد تو آزاده بداده ست
مر دولت را طبع ز روی تو گشاده ست
گیتی همه سر پیش تو بر خاک نهاده ست
پیش تو سوار سخن امروز پیاده ست
وز دولت تو خلق در اقبال فتاده ست
زیرا که به جای همه کس داری کردار
نازد به تو همواره جوانمردی و رادی
زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی
شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی
با سیرت پاکیزه و با دولت دادی
چون تو کف بخشنده گه جود گشادی
احسنت کنندت همه احرار به یکبار
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
پیش تو زنادیده کند بر تو حکایت
بی جان به جهان کیست چو تو عاقل و هشیار
گر حاتم طایی نه بجایست تو بجایی
بر جای چنان راد سخا پیشه سزایی
خواهم که شب و روز همه جود نمایی
خواهم که همه ساله تو در صدر بیایی
در خزو قزو جامه دیبای بهایی
صد فصل خزان در طرب و راحت بگذار
ای آن که تو را دولت چون بخت جوانست
بازار من امروز به نزد تو روانست
طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست
این گفته مسعود بدان وزن و بیانست
«خیزید و خز آرید که هنگام خزانست »
گر خواهی از این به دگری گویم این بار
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هجران تو ای شهره صنم باد خزانست
کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست
هوش مصنوعی: جدایی تو، ای محبوب معروف، مانند بادهای خزان است؛ زیرا چهرهام از دوری تو همچون برگهای زرد پاییزی شده است.
در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در باغ دلم باد فراق تو همانست
هوش مصنوعی: در روحیهام شوق وصل تو وجود دارد و در دل من مانند بادی که از دوری تو میوزد، احساس تنهایی و جدایی وجود دارد.
انگشت و زبان رهی از عشق گرانست
کاندر دل من نیست ز لهو و طرب آثار
هوش مصنوعی: عشق واقعی بر من چیره شده و از این رو، نه انگشتانم و نه زبانم، به هیچ بازی و شادی بیاهمیتی نمیپردازند، چون در درون من هیچ نشانهای از سرگرمی و شادمانی وجود ندارد.
هجران تو بر جان من از رنج حشر کرد
خون جگرم باز ز دو دیده بدر کرد
هوش مصنوعی: فراق تو برای جان من مانند رنج بزرگی است و درد عمیق من را مانند خون به وجود آورده است؛ دوباره از چشمانم سرازیر شده است.
از دیده برون رفت و ز رخسار گذر کرد
گفتم که مگر به کند این کار بتر کرد
هوش مصنوعی: او از نظر من دور شد و از چهرهاش غیبت کرد. به خودم گفتم شاید این کارش بدتر از این نیز بشود.
هجر تو پسر آنچه بدین جان پدر کرد
هرگز به نکرد آن به حسین شمر ستمگر
هوش مصنوعی: دوست داشتن و درد فراق تو، آنچه بر جان پدرم گذشت، هرگز به اندازه ظلم و ستمی که شمر بر حسین گرفت، نبود.
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هوش مصنوعی: وقتی تو از من جدا شدی، ای معشوقه نازنین، دل خستهام دیگر هیچ خوشیای ندارد.
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
هوش مصنوعی: هر روز من را به خاطر دوری از تو غمگین میکنی و هر روز عشق تو در قلب من بیشتر میشود.
ز اندیشه تو نیست مرا روی رهایی
تا روی چو ماهت نکنی باز پدیدار
هوش مصنوعی: به خاطر فکر تو، من هیچ راه نجاتی ندارم، تا زمانی که دوباره مانند ماه، رویت را نشان ندهی.
ای ماه درخشان تو بر سرو سهی بر
برده رخ چون ماه تو را روی رهی بر
هوش مصنوعی: ای ماه درخشان، تو زیباییات را مانند چهرهات بر درخت بلند سرو آراستهای. جمال تو، راه را روشن میکند.
مفزای دگر رنج برین رنج رهی بر
مفزای نگارا تبهی بر تبهی بر
هوش مصنوعی: زیادتر از این رنج را بر خود تحمیل نکن، ای زیبا، چون این رنج بر رنجهای قبلیات افزوده میشود.
خط سیهی زشت بود بر سیهی بر
بر یاد نکو بد نبود یاد نکوکار
هوش مصنوعی: اگر لکهای زشت بر روی چیزی زیبا باشد، یاد نیکو از کار خوب، همچنان ناپسند نخواهد بود.
مولای تو و بنده آن روزی چو ماهم
چون شیفتگان بسته آن زلف سیاهم
هوش مصنوعی: آقایت تو و من بندهات هستم، روزی که مانند ماه در عشق تو حیران و دلباخته میشوم، چنانکه زلف سیاه تو مرا مجذوب کرده است.
هر چند من از عشق تو در ناله و آهم
هر چند من از عشق تو از گاه به چاهم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من به خاطر عشق تو در حال ناله و آه کشیدن هستم، و حتی اگر برای تو در عمق چاه بیفتم، باز هم از عشق تو دست نمیکشم.
با وصلت هجران تو ای دوست نخواهم
کز وصلت تو در نورم و از هجر تو در نار
هوش مصنوعی: با آمدن تو دیگر نمیخواهم از دوریات رنج بکشم؛ زیرا در نور وجود تو، خوشحالم و از دوریات در آتش نمیسوزم.
آن چیست به آب اندر این سرو سمنبر
بیرونش کبودست و سفیدی به میان بر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و ظرافت یک درخت سرو در کنار آب اشاره دارد. درختی که به رنگ آبی و سفیدی در بین عناصر طبیعی نمایان است. این توصیف نشاندهندهی زیبایی طبیعی و هماهنگی میان رنگها و فرمها است.
ماننده روی تو و رخساره چاکر
. . .
هوش مصنوعی: مانند چهره زیبا و دلربای تو، هیچکس نمیتواند به زیبایی تو باشد.
هرگز به جهان دیده این نادره پیکر
یک بهره به تو مانده و سه بهره بدین یار
هوش مصنوعی: هرگز در این دنیا، از آن موجود شگفتانگیز یک سهم برای تو باقی نمانده و سه سهم به آن محبوب رسیده است.
در حوض نگه کن به میان در نه کناره
گویی که سپهریست دگر پر ز ستاره
هوش مصنوعی: به آب حوض نگاه کن که مانند آسمان پرستارهای به نظر میرسد، انگار که در این آب، آسمانی دیگر وجود دارد.
تابان چو مه زرین بر فرق مناره
نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره
هوش مصنوعی: درخشان و زیبا مانند ماه، که بر فراز منارهی نیلوفر درخشیده، و چهرهای همچون گل در باغی پر از زیبایی دارد.
آرند ازو دسته بسته به گواره
نزدیک کریمان جهان روزی صد بار
هوش مصنوعی: گروهی از مردم به سوی او میآیند و به رفتار و ویژگیهای خوب آن نیکوکاران در دنیا زندهاند و هر روز به یاد آنها هستند.
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
هوش مصنوعی: این شاخ به زیبایی و جذابیت زلفهای تو شبیه است و نمیتواند جز در محفل آزادگان، در جایی دیگر جا پیدا کند.
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
هوش مصنوعی: اگر روزی تو با زلف پیچیدهات عطر افشان کنی، آرزو میکنم که مرا هم در کنار خودت قرار دهی.
بوی خوش او باز مرا سوی تو خواند
بنگر که چه چیزست بیندیش و برون آر
هوش مصنوعی: عطر خوش او دوباره من را به سمت تو جذب کرد. نگاه کن چه چیزی در این عطر نهفته است، خوب فکر کن و آن را بیرون کشف کن.
ای من رهی آن رخ بستان افروز
گر نیست گل و لاله به جایست امروز
هوش مصنوعی: ای محبوب من، اگر امروز در باغ گل و لالهای وجود ندارد، باید بدان که زیبایی تو همچنان درخشنده و خیرهکننده است.
هجران تو چون آتش سوزان و دلم کوز
کم سوز دل خسته این عاشق دلسوز
هوش مصنوعی: جدایی تو مانند آتش سوزان است و دل من مانند کاسهای است که به آرامی میسوزد، دل این عاشق خسته و دلسوز به شدت داغ است.
وقت آمد اگر گردم بر عشق تو پیروز
وقتست که از خواب عنا کردم پندار
هوش مصنوعی: زمانی که بر عشق تو پیروز شوم، وقت آن است که خواب ذهنی و خیالات را کنار بگذارم.
گر باد خزان کرد به ما برحیل آری
وز لشکر نوروز برآورد دماری
هوش مصنوعی: اگر بادهای پاییز به ما آسیب برسانند، میتوانیم از سرنوشت نوروز خود، دوباره جان بگیریم.
من شکر کنم از ملک العرش که باری
دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری
هوش مصنوعی: من از خالق آسمانها سپاسگزارم که چنین نعمت بزرگی دارم، مانند تویی که زیبا و دلنشین هستی.
سازم ز جمال تو من امروز بهاری
چو تو صنمی نیست به یغما و به فرخار
هوش مصنوعی: امروز به خاطر زیبایی تو، حال و هوای بهاری دارم. هیچ صنمی مثل تو نیست که مرا برباید و از من دور کند.
تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست
چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست
هوش مصنوعی: چیزی که در این دنیا بدون آن نمیتوان زندگی کرد، درخشش و نورانیتر از سیارههای زهره و مشتری است.
کان طرب و خرمی و خوبی و خوشیست
شاید که ازو بربخوری بلبله بیست
هوش مصنوعی: شاید زندگی پر از شادی و زیبایی باشد، و به همین دلیل ممکن است تو نیز از آن بهرهمند شوی.
در مجلس شایسته آن چیست بگو کیست
مخدوم و ولی نعمت من باشد ناچار
هوش مصنوعی: در جمعی که افراد محترم و با اعتبار حضور دارند، باید بگویم که چه کسی مولای من و بزرگوار من است، چرا که ناگزیر باید این را بیان کنم.
پیش آر کزو گوهر تن گردد پیدا
هر کس که ازو خورد شود خرم و شیدا
هوش مصنوعی: به خود نزدیک کن چیزی که باعث میشود ارزش وجودیات آشکار شود. هر کسی که از آن بهرهمند شود، شاد و سرزنده خواهد شد.
مردم نکند یاد بدو انده فردا
پس این همه از قوت او گیرد بالا
هوش مصنوعی: مردم ممکن است به یاد او نباشند و در آینده به او فکر نکنند، اما او به خاطر قدرتش این همه شجاعت و توانایی را کسب کرده است.
هست این ز در مجلس آن صاحب والا
کز محتشمان نیست چو او سید احرار
هوش مصنوعی: این شخص در محل این بزرگ و صاحب مقام حضور دارد که مانند او در بین افراد محترم، کسی دیگر نیست و او فرمانده آزادگان است.
خورشید جهان بوالفرج آن فارس عالم
نصر آنکه بدو فخر کند گوهر آدم
هوش مصنوعی: خورشید جهان، بوالفرج، آن ایرانی است که برتری او بر تمام جهان باعث افتخار آدمی است.
در حشر به فردوس بدو نازد رستم
زیرا که چو او نیست خداوند مکرم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، رستم به خاطر عظمت و شخصیتش به بهشت دعوت میشود، چرا که کسی مانند او از فضل و کرامت خدا برخوردار نیست.
شادست همه ساله ازو خسرو اعظم
در ملک چو او نیست یکی راد نکوکار
هوش مصنوعی: هر ساله، کشور به برکت وجود خسرو اعظم شاداب و پررونق است، زیرا در این سرزمین هیچ کس همانند او نیست که نیکوکار و بزرگوار باشد.
تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست
در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست
هوش مصنوعی: هر کسی که در حکومت و سرزمین او سروری و بزرگی را تجربه کرده باشد، در واقع به نوعی زیر چتر فرمانروایی او قرار دارد و همه در برابر او بنده و ناتواناند.
دیدار همایونش فرخنده چو عیدست
با جود قریب آمد و از بخل بعیدست
هوش مصنوعی: دیدار او همانند عید خوشحالکننده است و با سخاوت نزدیک است و از خساست دوری میکند.
با سیرت پاکیزه و با رای شدیدست
گفتار چو کردار و چو کردارش گفتار
هوش مصنوعی: با نیت و رفتار پاک، اگر کسی به حقیقت بپردازد، سخنانش نیز همانند اعمالش خواهد بود و درستی و صداقت در هر دو نشان داده میشود.
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
هوش مصنوعی: همیشه کسانی که به مدح و ستایش دیگران میپردازند، باید بدانند که اگر مدح آن شخص به جز او به کسی دیگر تعلق نگیرد، شایسته است.
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
هوش مصنوعی: زمانی که بر روی بارگاه نشسته و از راه وارد میشود، به نظر میرسد که بهطور هماهنگ و با قدرت، گویی که آسمان را به حرکت در میآورد.
سادات جهان را ز جهان هر چه بباید
داده ست مر او را همه جبار جهاندار
هوش مصنوعی: خدای جهان به سادات تمام نعمتها و برکتهایی که نیاز دارند، عطا کرده است و به هر کدام از آنها در این دنیا به قدر استحقاق و مقامشان، بخشش کرده است.
فرزانگی و حری ازو نازد هر روز
تا حاسد وی در غم بگدازد هر روز
هوش مصنوعی: دانش و نیکی از او هر روز جلوهگر میشود و دشمنانش از حسادت هر روز بیشتر دچار غصه و اندوه میشوند.
آزادگی و مجلس نو سازد هر روز
بر جان بداندیش تو غم تازد هر روز
هوش مصنوعی: آزادی و حال خوب هر روز بر روح و اندیشهی من تأثیر مثبت میگذارد، در حالی که نگرانی و غم مدام به جان بداندیش من آسیب میزند.
کس شاعر را چندان ننوازد هر روز
چندانی کآن راد به سیم و زر بسیار
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهای که شاعر نیاز دارد، هر روز از او حمایت نمیکند، حتی اگر او با ثروت و دارایی فراوان دستوپنجه نرم کند.
دارد خرد و علم و سخاوت به سر اندر
دارد هنر و فضل و کفایت به بر اندر
هوش مصنوعی: او دارای خرد و دانش و بخشش فراوان است و همواره هنر و فضیلت و کاردانی را در دست دارد.
هستش بسرشته ظفر اندر هنر اندر
مداحان را گیرد دایم به زر اندر
هوش مصنوعی: در هنر و مهارت، موفقیت همیشه همراه مداحان است و آنها به طور مداوم از پاداش و ثروت بهرهمند میشوند.
گر نیست به هنگام عطا در خطر اندر
دستش چو بهارست پر از گوهر و دینار
هوش مصنوعی: اگر در زمان بخشش، در خطر نباشی، دستت مانند بهار پر از گنجینهها و ثروتها خواهد بود.
ای خواجه عمید زَمَن و فخر زمانه
ای صاحب آزاده و زیبا و یگانه
هوش مصنوعی: ای آقا عمید، تو در زمانهی خود بهترین و برجستهترین فردی هستی؛ انسانی آزاد و زیبا و منحصر به فرد.
مر فضل تو را نیست پدیدار کرانه
تو زنده و فضل تو در آفاق فسانه
هوش مصنوعی: فضل تو هرگز به انتها نمیرسد و همیشه در هر جا وجود دارد. تو همواره زندهای و آثار نیکویت در جهان مانند افسانهای همیشگی است.
خشم تو چو تیرست و عدو همچو نشانه
رایت چو سپهریست پر از کوکب سیار
هوش مصنوعی: خشم تو مانند تیر است و دشمن بهعنوان نشانهای قرار دارد. پرچم تو مانند آسمان است که پر از ستارههای در حال حرکت است.
ایزد همه جود و هنر اندر تو نهاده ست
کز مادر همچون تو هنرمند نزاده ست
هوش مصنوعی: خدا تمام زیباییها و هنرها را در وجود تو قرار داده است و از زمانهای قدیم هیچ هنرمندی مانند تو از مادر زاده نشده است.
طبع همه زوار ز دست تو گشاده ست
پیش تو جهان راست چو مداح ستاده ست
هوش مصنوعی: همه زائران به خاطر تو آزاد و رها هستند و جهان در مقابل تو همچون شاعری که مدح تو را میگوید، مطیع و آماده است.
ایام همه در دل مهر تو فتاده ست
نطقت چو سر تیغ علی بن عم مختار
هوش مصنوعی: روزها همه در دل عشق تو نشستهاند، سخن تو مانند نوک شمشیر علی بن ابیطالب است.
تأیید فلک داد تو آزاده بداده ست
مر دولت را طبع ز روی تو گشاده ست
هوش مصنوعی: آسمان به تو تأیید کرده و تو که آزاد هستی، دولت و سعادت را به تو داده است. طبع و سرشت تو به خاطر زیباییات گشوده و پذیرای خوشبختیهاست.
گیتی همه سر پیش تو بر خاک نهاده ست
پیش تو سوار سخن امروز پیاده ست
هوش مصنوعی: دنیا تمام صفحهاش را به احترام تو به خاک کشیده است و امروز، در مقابل تو، سخن به صورت پیاده و بدون زرق و برق آمده است.
وز دولت تو خلق در اقبال فتاده ست
زیرا که به جای همه کس داری کردار
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی تو، مردم در خوشایند و اقبال قرار دارند؛ زیرا تو به جای همه افراد، بهترین رفتار را از خود نشان میدهی.
نازد به تو همواره جوانمردی و رادی
زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی
هوش مصنوعی: تو همیشه با جوانمردی و بزرگواری به دیگران کمک میکنی و به همین دلیل در هر سال به شکلی آزاد و بزرگوار زندگی میکنی.
شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی
با سیرت پاکیزه و با دولت دادی
هوش مصنوعی: شاه خوشحال و شاد است و تو نیز از او شادی میگیری، به خاطر سیرت پاک و نیکویی که داری و به برکت دولت و نعمتهایی که به تو داده شده است.
چون تو کف بخشنده گه جود گشادی
احسنت کنندت همه احرار به یکبار
هوش مصنوعی: زمانی که تو دست بخشش را برای دادن به دیگران باز کردهای، همه نیکوکاران به یکباره تو را ستایش میکنند.
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
هوش مصنوعی: هر چیزی را که با دقت و تلاشت انجام بدهی، در روزی که به راه راست هدایت میشوی، میتوانی به آن افتخار کنی و نشان دهنده تمام عمرت خواهد بود.
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
هوش مصنوعی: ای زاهد، تو که در اندیشهات صادق و راستگو هستی، در آغاز به باطن خود نگاه کن و ببین که آیا کوشش و تلاش تو چگونه میتواند به تو کمک کند و نعمتها را در زندگیات به ارمغان آورد.
پیش تو زنادیده کند بر تو حکایت
بی جان به جهان کیست چو تو عاقل و هشیار
هوش مصنوعی: در حضور تو، شخصی که بیخبر است، داستانی از بیعرضگی را برای تو بازگو میکند. در دنیا چه کسی مانند تو عاقل و هوشیار وجود دارد؟
گر حاتم طایی نه بجایست تو بجایی
بر جای چنان راد سخا پیشه سزایی
هوش مصنوعی: اگرچه حاتم طایی در سخاوت و generosity معروف است، اما اگر تو در این مقام قرار بگیری، شایستهتر از او خواهی بود و مانند او فردی بخشنده و سخاوتمند خواهی شد.
خواهم که شب و روز همه جود نمایی
خواهم که همه ساله تو در صدر بیایی
هوش مصنوعی: میخواهم که همیشه و در همه حال بر بخشندگیات افزوده شود و تو همیشه در اوج و بهترین حالت خود باشی.
در خزو قزو جامه دیبای بهایی
صد فصل خزان در طرب و راحت بگذار
هوش مصنوعی: در دل بهار، به بهایی گرانبها لباسی زیبا بپوش و از خوشحالی و راحتی، به یاد صد فصل خزانی که گذشته است، لذت ببر.
ای آن که تو را دولت چون بخت جوانست
بازار من امروز به نزد تو روانست
هوش مصنوعی: ای کسی که خوشبختی تو مانند جوانی شاداب و پرانرژی است، امروز بازار من به سوی تو در حرکت است.
طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست
این گفته مسعود بدان وزن و بیانست
هوش مصنوعی: طبع من مانند بدن است و ستایش برای آن همچون جان است. این گفته مسعود به همان وزن و شیوه بیان شده است.
«خیزید و خز آرید که هنگام خزانست »
گر خواهی از این به دگری گویم این بار
هوش مصنوعی: بلند شوید و لباس گرم بیاورید، چون فصل خزان فرارسیده است. اگر مایل باشید، میتوانم درباره موضوع دیگری صحبت کنم.
حاشیه ها
1395/04/20 10:07
باب اله
در سطر هشتم در انتهای مصرع شمر ستمگر صحیح نمی نماید
زیرا که بر اصول قوافی باید همه قافیه ها به "ار" مختوم گردند
بنا بر این کلمه " ستمکار" هم بر اصول وزنی و اصول قافیه صحیحتر به نظر می رسد
1402/01/14 07:04
مهدی مولائی
در رشته آخر (بند ۲۴) مصرع سوم ،،.
طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست
اشتباهه
درستش میشه....
طبعم چو تن و مدح « تو » در طبع چو جان است