شمارهٔ ۱۶
به چشم دل همی بینم غم و تیمار جان ای جان
به اندیشه همی دانم همه اسرار جان ای جان
به حاجت جان تو را خواهد به رغبت دل تو را جویم
مجوی آزرم جان آخر مخواه آزار جان ای جان
ز اندوهت گران شد جان چو از عشقت سبک دل شد
تو بر دل نه کنون سختی هلا از بار جان ای جان
ز هجرت جان همی نالد ز تو یاری همی خواهد
تو یاری ده یکی جان را که هستی یار جان ای جان
چو تو نزدیک جان داری همیشه تیز بازاری
چرا نزد تو کاسد شد چنین بازار جان ای جان
تو خود جانی چه رنجانی همی جان را چو می دانی
که مدح شاه مسعودست شغل و کار جان ای جان
جهانداری که رای او صلاح دولت و دین را
روانش گنج ها دارد به استظهار جان ای جان
خرد در باغ مدح او چو برگردد تماشا را
رسیده میوه ها چیند ز شاخ و بار جان ای جان
ز مهرش جان چو گلزاری شده زو زندگانی خوش
که هر ساعت گلی روید بدان بازار جان ای جان
چو سازد خلعتی فاخر به نام دولت اندیشه
به وصفش کسوتی بافد ز پود و تار جان ای جان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به چشم دل همی بینم غم و تیمار جان ای جان
به اندیشه همی دانم همه اسرار جان ای جان
هوش مصنوعی: با چشم دل، غم و رنج جان را احساس میکنم، ای جان. در اندیشهام، تمام رازهای جان را میفهمم، ای جان.
به حاجت جان تو را خواهد به رغبت دل تو را جویم
مجوی آزرم جان آخر مخواه آزار جان ای جان
هوش مصنوعی: به خاطر نیاز زندگیام، با رغبت به دنبال تو هستم. اما از آزار و اذیت جانم، دست بردار و نخواه که به من آسیب برسانی. ای جان، تو را میخواهم.
ز اندوهت گران شد جان چو از عشقت سبک دل شد
تو بر دل نه کنون سختی هلا از بار جان ای جان
هوش مصنوعی: از غم تو جانم سنگین و دلتنگ شده، اما عشق تو باعث شده که سبکبار شوم. ای جان، اکنون بر دل من سختی نیاور و از بار جان کم کن.
ز هجرت جان همی نالد ز تو یاری همی خواهد
تو یاری ده یکی جان را که هستی یار جان ای جان
هوش مصنوعی: از دوری تو جانم در عذاب است و به یاری تو نیاز دارد. ای محبوب، به یکی از جانها که تو یار آنی، یاری برسان.
چو تو نزدیک جان داری همیشه تیز بازاری
چرا نزد تو کاسد شد چنین بازار جان ای جان
هوش مصنوعی: وقتی تو در نزدیکی جان و زندگی هستی و همیشه در حال تلاش و کوشش هستی، چرا حالا بازار وجود و جانت اینگونه کساد و بیحال است، ای جان؟
تو خود جانی چه رنجانی همی جان را چو می دانی
که مدح شاه مسعودست شغل و کار جان ای جان
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که چه درد و رنجی به جانت میزنی، حالا که میدانی که ستایش شاه مسعود، شغل و کار جان تو است.
جهانداری که رای او صلاح دولت و دین را
روانش گنج ها دارد به استظهار جان ای جان
هوش مصنوعی: حکمران و سرپرستی که نظر او به نفع مملکت و دین باشد، در دلش گنجینهای از دانش و دانایی نهفته است. ای جان، به او پناه ببر.
خرد در باغ مدح او چو برگردد تماشا را
رسیده میوه ها چیند ز شاخ و بار جان ای جان
هوش مصنوعی: عقل و هوش مانند باغی است که وقتی به ستایش او میرسد، ثمرههای زیبا و ارزشمندش را از درختان چیده و به جان و روح آدمی میافزاید.
ز مهرش جان چو گلزاری شده زو زندگانی خوش
که هر ساعت گلی روید بدان بازار جان ای جان
هوش مصنوعی: عشق او چنان روح مرا شاداب کرده که زندگانیام پر از خوشی است، چرا که هر لحظه مانند گلی در بازار جانم میشکفد. ای جان، این حالت چقدر زیباست!
چو سازد خلعتی فاخر به نام دولت اندیشه
به وصفش کسوتی بافد ز پود و تار جان ای جان
هوش مصنوعی: وقتی که اندیشه برترین لباس را با نام قدرت میسازد، هیچکس نمیتواند وصف آن را بافته و به آن زیبایی بخشد. ای جان من!