شمارهٔ ۹۷ - در مدح امیر ابوالفتح عارض
هم شب مست وار و عاشق وار
بودم از روی دوست برخوردار
گه مرا داد شکرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار
خوب حالی و خوش نشاطی بود
دوش با روی او مرا نهمار
چه کنم قصه تا به روز بداشت
لذت عشرتش مرا بیدار
در میان سخن مرا گفتی
نیست امسال کار تو چون پار
حشمتی داشتی تو را به شکوه
همتی داشتی تو بس بسیار
صدره ها دیدمت ملمع نقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار
چه رسید و چه اوفتاد و چه شد
که درآمد تو را خلل به یسار
هم از اینسان بعید خواهی رفت
شوخگن جبه چارکن دستار
سخت مجهول نیستی آخر
عور گردی تو را نیاید عار
شادی آمد مرا ازین شفقت
خنده آمد مرا ازین گفتار
گفتم ای ماه روی مشکین زلف
بت دلجوی و لعبت دلدار
راست گفتی و نیک پرسیدی
بشنو و گوش و هوش زی من دار
خواجه بوالفتح عارض لشکر
اصل حری و سید احرار
بود گشته مرا خریداری
که بدو تیز شد مرا بازار
صید کردی به جود و شکر مرا
آن مه جود ورز شکر شکار
جامه ها دادی مرا ز خاصه خویش
نادره حلیت و بدیع نگار
کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار
جامه ها بافتندی از پی من
که نبافد کسی به هیچ دیار
منقطع شد چنان ز من برش
که از آن نزد من نماند آثار
لاجرم جبه و دراعه من
از عتابی و برد گشت این بار
هیچ جرمی نکرده ام هرگز
کاید او را همی زمن آزار
دوستی ام چنان که او خواهد
که دعا گویمش به لیل و نهار
مادحی ام چنان که او داند
گفته در مدح او بسی اشعار
شاعری ام که هیچ برش را
هیچ وقتی نکرده ام انکار
کهتری ام چنان که او گوید
بر مرادش مرا ره و رفتار
مشفقی ام چنان که او جوید
که ندارم خبر ز عرض شمار
من ندانم همی که یک رهکی
از چه معنی گرفت کارم خوار
ای بزرگی که مثل تو ننمود
هیچ وقتی سپهر آئینه دار
باغ عز تو را ندیده خزان
می جود تو را نبوده خمار
روز اقبال تو نبیند شب
گل احسان تو ندارد خار
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار
طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار
غرض آن بود تا نخست مرا
فهم گردد ز شاعری اسرار
قصه ای را که نظم خواهد کرد
بر طرازد سخن بدین هنجار
گرچه در شعر تیز دیدار است
از من افزون نباشدش دیدار
منم آن جادوی سخن که به نظم
آرم اندر خزان به طبع بهار
در زمانه ز گفت های منست
شعر هامون نورد و کوه گذار
قوت طبع من کند آسان
هر چه از باب شعر شد دشوار
نشود جز به من گشاده دری
که ضرورت بر آن زند مسمار
مر مرا دولت تو فرماید
که همیشه همی رود هموار
مهربان با تو خسرو عالم
وز تو خشنود ایزد دادار
شمارهٔ ۹۶ - در مدح ابونصر فارسی: جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیورشمارهٔ ۹۸ - در مدح ابوالفرج نصربن رستم و توصیف نبرد آزمایی او: آن ترجمان غیب و نماینده هنر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم شب مست وار و عاشق وار
بودم از روی دوست برخوردار
هوش مصنوعی: من نیز مانند شب، در حالتی مست و عاشقانه بودم و از محبت دوست بهرهمند بودم.
گه مرا داد شکرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار
هوش مصنوعی: گاه به من شکرش را میدهد و گاهی هم، صدای خوشش مرا در آغوش میگیرد.
خوب حالی و خوش نشاطی بود
دوش با روی او مرا نهمار
هوش مصنوعی: دیشب با چهرهی او، حال خوبی داشتم و بسیار شاداب بودم.
چه کنم قصه تا به روز بداشت
لذت عشرتش مرا بیدار
هوش مصنوعی: به چه طریقی میتوانم داستان را به یاد داشته باشم، در حالی که لذت عشقش مرا بیدار نگه داشته است؟
در میان سخن مرا گفتی
نیست امسال کار تو چون پار
هوش مصنوعی: میگویی که در صحبتهایم چیزی از تو وجود ندارد و امسال کارهای تو مانند سال گذشته نیست.
حشمتی داشتی تو را به شکوه
همتی داشتی تو بس بسیار
هوش مصنوعی: شما دارای جلال و عظمت بودید و همچنین اراده و همتی بسیار قوی داشتید.
صدره ها دیدمت ملمع نقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار
هوش مصنوعی: سروها را دیدم که چونان زیورهایی درخشان هستند و چهرههایتان را با زیبایی میستایم. همچنین در کارهای شما، ظرافت و زیبایی خاصی وجود دارد.
چه رسید و چه اوفتاد و چه شد
که درآمد تو را خلل به یسار
هوش مصنوعی: چه پیش آمد و چه اتفاقی افتاد که ورود تو باعث ایجاد خللی در دلها شد؟
هم از اینسان بعید خواهی رفت
شوخگن جبه چارکن دستار
هوش مصنوعی: تو هم از این طور کارها دور میشوی، ای جوانی که با شوخی و لبخند خود جلب توجه میکنی.
سخت مجهول نیستی آخر
عور گردی تو را نیاید عار
هوش مصنوعی: در نهایت، ناپیدایی تو به خوبی مشخص است و این جایز نیست که به آن احساس شرمندگی کنی.
شادی آمد مرا ازین شفقت
خنده آمد مرا ازین گفتار
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی به خاطر مهربانی تو به سراغ من آمد و خنده و سرور به خاطر سخنانت در دل من راه پیدا کرد.
گفتم ای ماه روی مشکین زلف
بت دلجوی و لعبت دلدار
هوش مصنوعی: به تو گفتم ای ماه با چهرهای زیبا و موهای مشکی، ای محبوب دلنواز و بازیگر دلبرد.
راست گفتی و نیک پرسیدی
بشنو و گوش و هوش زی من دار
هوش مصنوعی: به درستی سخن گفتی و سوال خوبی پرسیدی، حال به دقت بشنو و با هوش خود توجه کن که از من بگوشی.
خواجه بوالفتح عارض لشکر
اصل حری و سید احرار
هوش مصنوعی: خواجه بوالفتح، در میدان جنگ مانند سرداری از خاندان حری و یک رئیس از آزادگان ظاهر شده است.
بود گشته مرا خریداری
که بدو تیز شد مرا بازار
هوش مصنوعی: شخصی به من کمک کرده که به سرعت به سوی هدفم بروم و در این راه به موفقیت برسم.
صید کردی به جود و شکر مرا
آن مه جود ورز شکر شکار
هوش مصنوعی: ای آن دلبر بخشنده و شیرینزبان! با حسن و کرامتت من را شکار کردی و به دام محبت خود درآوردی.
جامه ها دادی مرا ز خاصه خویش
نادره حلیت و بدیع نگار
هوش مصنوعی: تو از خاص خودت لباسهایی زیبا و منحصر به فرد به من دادی که بسیار ارزشمند و خاص هستند.
کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار
هوش مصنوعی: شما برای من به طور مداوم و بیوقفه تلاش کردهاید و زحمت کشیدهاید.
جامه ها بافتندی از پی من
که نبافد کسی به هیچ دیار
هوش مصنوعی: لباسی برای من بافتهاند که هیچکس در هیچ جایی نتواند همچون آن را ببافد.
منقطع شد چنان ز من برش
که از آن نزد من نماند آثار
هوش مصنوعی: قطعاً به گونهای از من دور شد که دیگر هیچ اثری از آن نزد من باقی نماند.
لاجرم جبه و دراعه من
از عتابی و برد گشت این بار
هوش مصنوعی: به ناچار بر اثر سرزنش و انتقاد، عذرخواهی کرده و این بار از موضع انزوا خارج شدم.
هیچ جرمی نکرده ام هرگز
کاید او را همی زمن آزار
هوش مصنوعی: هرگز مرتکب خطا یا گناهی نشدهام، پس چرا او از من رنجش دارد؟
دوستی ام چنان که او خواهد
که دعا گویمش به لیل و نهار
هوش مصنوعی: دوستی من به گونهای است که اگر او بخواهد، در هر شب و روز برایش دعا میکنم.
مادحی ام چنان که او داند
گفته در مدح او بسی اشعار
هوش مصنوعی: من شاعر مدح او هستم و او به خوبی میداند که دربارهاش چه شعرهایی نوشتهام.
شاعری ام که هیچ برش را
هیچ وقتی نکرده ام انکار
هوش مصنوعی: من شاعری هستم که هرگز زیباییها و احساساتم را انکار نکردهام.
کهتری ام چنان که او گوید
بر مرادش مرا ره و رفتار
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و موقعیتی که دارم، مانند او رفتار میکنم و برای رسیدن به خواستههایم، مسیر و روش او را دنبال میکنم.
مشفقی ام چنان که او جوید
که ندارم خبر ز عرض شمار
هوش مصنوعی: من به او مهربانم و به اندازهای که او خواستار است، از نیازها و خواستههای خودم خبری ندارم.
من ندانم همی که یک رهکی
از چه معنی گرفت کارم خوار
هوش مصنوعی: من نمیدانم که یک نیشخند یا یک اشاره کوچک از چه معنایی برخوردار است که باعث میشود کار من بیارزش و ناچیز شود.
ای بزرگی که مثل تو ننمود
هیچ وقتی سپهر آئینه دار
هوش مصنوعی: ای بزرگمردی که هیچگاه سپهر (آسمان) نتوانسته مانند تو را نشان دهد و به تصویر بکشد.
باغ عز تو را ندیده خزان
می جود تو را نبوده خمار
هوش مصنوعی: باغ زیبایی تو هرگز پاییز را تجربه نکرده و در تو نیز نشانهای از خماری نیست.
روز اقبال تو نبیند شب
گل احسان تو ندارد خار
هوش مصنوعی: روز خوشبختی تو نمیآید، شب که برسانی، محبتت خاری در دل ندارد.
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار
هوش مصنوعی: ستایش تو باعث افتخار است و نتیجهٔ خدمات تو، خوشبختی به ارمغان میآورد.
طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار
هوش مصنوعی: من با شعری زیبا و دلنشین حرف میزنم تا دل کسی را در این مسیر نرنجانم.
غرض آن بود تا نخست مرا
فهم گردد ز شاعری اسرار
هوش مصنوعی: هدف این بود که ابتدا رازهای شاعری برای من روشن شود.
قصه ای را که نظم خواهد کرد
بر طرازد سخن بدین هنجار
هوش مصنوعی: داستانی که با نظم و ترتیب بیان خواهد شد، به این شکل و شیوه بیان خواهد شد.
گرچه در شعر تیز دیدار است
از من افزون نباشدش دیدار
هوش مصنوعی: هرچند در شعر و ادبیات، نگاه و بررسی من بیشتر از اوست، اما او را در واقعیت نمیتوانم بیشتر از خودم ببینم.
منم آن جادوی سخن که به نظم
آرم اندر خزان به طبع بهار
هوش مصنوعی: من همان قدرت کلام هستم که میتوانم در پاییز، زیبایی و طراوت بهار را به نظم و ترتیب درآورم.
در زمانه ز گفت های منست
شعر هامون نورد و کوه گذار
هوش مصنوعی: در این زمان، صحبتهای من نمایانگر شعرهایی است که مثل باد در دشتها و کوهها حرکت میکند.
قوت طبع من کند آسان
هر چه از باب شعر شد دشوار
هوش مصنوعی: قدرت خلاقیت من باعث میشود که هر چیزی که در شعر به دشواری مطرح شود، برایم آسان به نظر برسد.
نشود جز به من گشاده دری
که ضرورت بر آن زند مسمار
هوش مصنوعی: به غیر از من، هیچ در دیگری به روی کسی باز نخواهد شد، چون تنها ضرورت و نیاز است که میتواند آن در را محکم کند.
مر مرا دولت تو فرماید
که همیشه همی رود هموار
هوش مصنوعی: این جملات بیان میکنند که وجود تو برای من نعمت و خوشبختی را به ارمغان میآورد و باعث میشود که زندگیام همواره به آرامی و راحتی پیش برود.
مهربان با تو خسرو عالم
وز تو خشنود ایزد دادار
هوش مصنوعی: ای کسی که با دلسوزی و محبت در کنار تو هستی و بر دلها حکومت میکنی، خداوند نیز از تو راضی است.