گنجور

شمارهٔ ۹۶ - در مدح ابونصر فارسی

جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیور
از آن شد چشمه خورشید همچون بوته زرگر
خزان را داد پنداری فلک ملک بهاری را
که اندر باغ زرین تخت گشت آن زمردین افسر
همان مینا نهاد اطراف گل شد کهربا صورت
همان نقاش بوده باد دی امروز شد پیکر
زمین از باد فروردین که از گل بود بر چهره
به ماه مهر و مهر ماه گشت از میوه پر شکر
نه صحرا روی بنماید همی از شمعگون حله
نه گردون روی بگشاید همی از آبگون چادر
با باغ و راغ نشناسد همی پیری و کوژی را
چو بخت دولت خواجه سر سرو و قد عرعر
به طمع جستن سروش به حصر دیدن بزمش
کشیده پنجه ها سرو و گشاده دیده ها عبهر
نگه کن در ترنجستان بارآورده تا بینی
هزاران لعبت زرین تن اندر زمردین معجر
بسان دشمن خواجه ترنج بزم نادیده
نگون آویخته ست از شاخ تن لرزان و روی اصفر
ز عکس رنگ او گشته ملون برگ چون دیبا
ز نقل بار او مانده خمیده شاخ چون چنبر
همانا گنج باد آورد بگشا دست بادایرا
که در افشاند بس بی حد و زر گسترد بس بی مر
تو گویی خواجه جشنی کرد و زحمت کرد خواهنده
ز بس دینار کو پاشید زرین شد همه کشور
عمید مملکت بونصر اصل نصرت دنیا
که گر نصرت شود افسر شود نامش در و گوهر
همی بخشیده ایزد به تازی نام او باشد
به ایزد گر بود بخشیده ایزد ازو بهتر
بهار دولت او را شکفته از سعادت گل
سرای خدمت او را گشاده از بزرگی در
جهان کامرانی را زن ور رای او گردون
بهشت شادمانی را ز دست جود او کوثر
بود بنیاد عزمش را ز چرخ بیستون کوشش
سزد کشتی حزمش را ز کوه بیستون لنگر
چو رزمش در ندا آید به تیغش جان دهد پاسخ
چو بزمش در مرا افتد ز دستش کان برد کیفر
ز وصف و نعت او خیره ز مدح و شکر او عاجز
روان های سخن سنج و زبان های سخن گستر
عمل بی نام او جاهل امل بی بذل او واله
سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر
فزود از جاه و برد از جان و جست از طبع و داد از دل
عمل را عز امل را ره سخا را دل سخن را فر
زهی چون بخت بر تو شده بر هر تنی پیدا
زهی چون راز مهر تو شده در هر دلی مضمر
نداند کوه بابل را همی حلم تو یک ذره
بخواند بحر قلزم را همی جود تو یک فرغر
ز تاب آتش تیغت بجوشد آب در جیحون
ز زور شیهه رخشت بریزد خاره در کردر
زبان داده شکوفه تو سیادت را به نیک و بد
ضمان کرده نفاذ تو سیاست را به نفع و ضر
ثنا را اصل تو عمده دها را عقل تو مرکز
ادب را طبع تو میزان خرد را رای تو داور
شرف اصل تو را قیم هنر عقل تو را نافذ
وفا طبع تو را صیقل ذکا رای تو را رهبر
همی بی امر مهر تو عرض نگشاید از عنصر
همی با نهی کین تو عرض بگریزد از جوهر
خصال تو به هر سعی و ضمیر تو به هر فکرت
مثال تو به هر حکم و حضور تو به هر محضر
همه سعدست بی نحس و همه نورست بی ظلمت
همه انصاف بی ظلم و همه معروف بی منکر
جهانی زاده از طبعت به آب و باد سرد و خوش
درختی رسته از خلقت به شاخ و بیخ سبز و تر
چو از خون در برگردان ببندد عیبه جوشن
چو از تف در سر مردان بتفسد بیضه مغفر
در آن تنگی که چون دوزخ یلان رزم را گردد
ز گرما روی چون انگشت و ز تف دیده چون اخگر
سلب ها ز افرینش بارگیران را بدل گردد
شود اشهب به گرد ابرش شود ادهم ز خون اشقر
هوای مظلم تیره مثالی گردد از دوزخ
زمین هایل تفته قیاسی گیرد از محشر
ز کاری قوت حمله بلرزد قامت نیزه
ز تاری ظلمت زخمت بتابد صفحه خنجر
بری را کوفته باره دلی را دوخته زوبین
سری را خار و خس بالین تنی را خاک و خون بستر
به زخم از شخص مجروحان دمد روین ز آذریون
ز خون بر روی خنجرها کفد لاله ز نیلوفر
اجل دامن کشان آید گریبان امل در کف
قضا نعره زنان خیزد مخاریق بلا بر سر
ز بیم مرگ و حرص نام جوشان پر دل و بد دل
گریزان این چو موش کور و تازان آن چون مار کر
تو را بینند بر کوهی شده در حمله چون بادی
چو برقی نعره پر آتش چو رعدی حلق پر تندر
هیونی تند خارا شخص آهن ساق سندان سم
عقابی تیز کوه انجام هامون کوب دریا در
سرین او ندیده شیب و چون شیب درازش دم
برخش او نخورده زخم و بر زخم دو دستش بر
هزاران دایره بینی هزاران خط که بنگارد
گه ناورد چون پرگار و گاه پویه چون مسطر
به دستت گوهری لرزان فلک جرم نجوم آگین
مرکب نقره در الماس و معجون آب در آذر
ز جان دودی برانگیزی بدان پولاد چون آتش
ز گرد ابری برافرازی بر آن شبدیز چون صرصر
درخش این فرو گیرد همه روی هوا یکسان
نعال آن فرو کوبد همه روی زمین یکسر
گهی این بر گهر تابد چو یاقوتی تو را در کف
گهی آن پرگره پیچد چو ثعبانی به چنگ اندر
چه بازو و چه دستست آنکه گیرد سستی و کندی
ازین دندان پیل مست از آن چنگال شیر نر
نهنگ هیبتت هر سو چو باد اندر کشیده دم
همای نصرتت چون ابر بر هر سو گشاده پر
خلیلی تو که هر آتش تو را همسان بود با گل
کلیمی تو که هر دریا تو را آسان دهد معبر
معاذالله نه اینی و نه آنی بلکه خود هستی
ز نعت فهم ها بیرون ز حد وهم ها برتر
ندانم گفت مدح تو بقا بادت که از رتبت
سر عمال هندستان رسانیدی به گردون بر
بدان بی جان که همچون جان شدست انباز اندیشه
نخوانده هیچ علمی و تمام علمهاش از بر
فری زان تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر
تنش چون استخوان سخت و دلش همچون شکم خالی
زبان چون دست نیرومند و سر چون پای گام آور
به تو خاور مقلد گشت خورشید از برای آن
بپاشد بر جهان نوری که افزون آید از خاور
ز نام تست رای تو همه راحت که بی هر دو
نگیرد روح رادی تن نیارد شاخ شادی بر
تویی انصاف و حکم تو چو دانش عقل را شایان
تویی اقبال و ملک تو چو دیده چشم را در خور
نبرد افروختی یک چند و بزم آرای یک چندی
که گاهی نوبت تیغست و گاهی نوبت ساغر
نزیبد چون به جا و دور بگراید نشاط تو
به جز خورشید می پیمای و جز ناهید و خنیاگر
از آن معشوق حورآیین از آن معشوق سروآسا
وز آن خوشخوی گل عارض و زان زیبای مه پیکر
بخواه آن طبع را قوت بخواه آن کام را لذت
بخواه آن چشم را لاله بخواه آن مغز را عنبر
بتی کز تن به زلف و رخ کشید و برد هوش و دل
نه چون او لعبتی دیگر نه چون او صورتی دلبر
به خدمت پیش روی او میان بسته ست شاخ گل
ز حشمت پیش زلف او سرافکندست سیسنبر
به خوی و عادت آبا به جمع زایران زر ده
به رسم و سیرت اجداد جشن مهرگان می خور
بدان را غم همی مالد به لفظ رود شادی کن
بدی را جان همی کاهد به جان جام جان پرور
ببر بهر نشاط انده به عودی از دل عشرت
بزن بهر دماغ آتش به عودی در دل مجمر
بزرگا هیچ اقبالم نباشد چون قبول تو
که چون من نیست مدحت گوی و چون تو نیست مدحت خر
عروس طبع من بپذیر ازیرا شاه احراری
هر آزاده تو را بنده ست و هر خواجه تو را چاکر
نگاری کز جمال او جهان چون بوستان خرم
بهاری کز بهای او زمین چون آسمان انور
همه سر صورت و صفوت همه تن زینت مدحت
برین از نور دل کسوت بر آن از لطف جان زیور
به ارج گوهر شهوار و ارز لؤلؤ لالا
به فر افسر فغفور و قدر یاره قیصر
به نقش دیبه رومی و بوی عنبر سارا
به حسن صورت مانی و زیب لعبت آذر
ولیکن بخت بی معنی به تندی می کند دعوی
نمایش و آزمایش را شود هر ساعتی دیگر
سرای دل تنست و تن به محنت می شود ویران
امیر تن دلست و دل ز انده می کشد لشکر
نحوس طالعی کردست کار و حال من تیره
به حسبت حال من بشنو به عبرت حال من بنگر
ز گیتی زاده طبع من ز طبع من سخن زاده
میان مادر و فرزند مانده طبع من مضطر
بگرید چشم نظم او بنالد حق نثر او
از آن بی منفعت فرزند و زان نامهربان مادر
بگیر این مایه از شخصی که اندر قبضه محنت
ز آب و آتش خاطر خلالش ماند و خاکستر
گهی وسواس بیکاری به فرقش می زند میتین
گهی تیمار بیداری به چشمش در خلد نشتر
به ضعف ضیمرانش تن به خم خیزرانش قد
به لون شنبلیدش رخ به رنگ یاسمینش بر
بسان باز بسته پای و چون طوطی گشاده لب
سپید از جاه تو روی و سیاه از مدح تو دفتر
چو سیم و زر نهان دارندش از بیگانه در خانه
چو سنگ و گل نگردانندش اندر خانه با زنبر
هوای شب لباس او ز مهرت ساخته انجم
دهان زهر طعم او ز شکرت یافته شکر
سپهرش عشوه دادست او را وفتاده خوش
زمانه ش وعده ای کردست و او را آمده باور
همی تا اندرین گیتی به خلقت مجتمع باشد
ز ریگ و سنگ و دشت و کوه و زاب و خاک و بحر و بر
اثر باشد ز خیر و شر دو عالم را ز شش جانب
مدد خواهد ز بیش و کم چهار ارکان و هفت اختر
نروید شاخ بی ابرو نخیزد ابر بی دریا
نباشد مهر بی چرخ و نگردد چرخ بی محور
به دست بخت هر چیزی که آن بهتر بود بستان
به پای فخر هر اوجی که آن برتر بود بسپر
ز گریه قسم چشم تو به دیوان گریه خامه
ز ناله خط گوش تو به مجلس ناله مزمر
سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت
به مجد و فخر و جاه و بخت و عز و نام کام و کر
جواب شاعر رازی بگفتم کو همی گوید
سحرگاهان یکی عمدا به صحرا بگذر و بنگر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیور
از آن شد چشمه خورشید همچون بوته زرگر
هوش مصنوعی: جهان به وسیله چرخ طلایی مانند چشمه‌ای زیبا، می‌درخشد و می‌زینت می‌دهد. از این رو، چشمه خورشید نیز مانند کارگاه طلاسازی، زینت بخش و درخشان است.
خزان را داد پنداری فلک ملک بهاری را
که اندر باغ زرین تخت گشت آن زمردین افسر
هوش مصنوعی: در این بیت، به نظر می‌رسد که آسمان به فصل خزان پیام می‌دهد که بهار، با شکوه و زیبایی، به باغی که در آن تختی زرین قرار دارد، رسیده و افسرهای سبز رنگ مانند زمرد بر سر دارد. به طور کلی، نقش خزان و بهار در این تصویر به خوبی توصیف شده و زیبایی طبیعی بهار در مقابل نقصان‌های پاییز نمایان است.
همان مینا نهاد اطراف گل شد کهربا صورت
همان نقاش بوده باد دی امروز شد پیکر
هوش مصنوعی: مینا همان ظرفی است که دور گل قرار گرفته و همان نقاشی که شکل این ظرف را کشیده، باد امروز به آن شکل و ظاهری بخشیده است.
زمین از باد فروردین که از گل بود بر چهره
به ماه مهر و مهر ماه گشت از میوه پر شکر
هوش مصنوعی: زمین در فروردین با وزش باد معطر از گل‌ها، زیبا و درخشان می‌شود، و در پاییز، با میوه‌های شیرین و پربار، چهره‌اش نورانی و دلچسب می‌گردد.
نه صحرا روی بنماید همی از شمعگون حله
نه گردون روی بگشاید همی از آبگون چادر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف زیبایی و نورانی بودن محیطی می‌پردازد که به نوعی شبیه به یک جشن یا حالتی خاص است. در این فضا، صحرا و آسمان به خاطر جلوه‌هایی از نور و زیبایی چشم‌نواز به نظر می‌آیند. چادر آبگون به نوعی نماد زندگی و سرسبزی است که به فضای surrounding جلوه‌ای خاص می‌بخشد.
با باغ و راغ نشناسد همی پیری و کوژی را
چو بخت دولت خواجه سر سرو و قد عرعر
هوش مصنوعی: در باغ و دشت، پیری و جوانی را نمی‌شناسد، زیرا زمانی که بخت و اقبال شخصی در اوج است، مانند درخت سرو بلند و زیبا می‌درخشد.
به طمع جستن سروش به حصر دیدن بزمش
کشیده پنجه ها سرو و گشاده دیده ها عبهر
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به طمع و آرزوی دست یافتن به فرشته‌ای دارد که در مجلسی فوق‌العاده و زیبا حضور دارد. این فرشته با حرکت‌های نرم و جذابش، تمام نگاه‌ها را به خود جلب کرده و محیطی شگفت‌انگیز و دلربا را ایجاد کرده است.
نگه کن در ترنجستان بارآورده تا بینی
هزاران لعبت زرین تن اندر زمردین معجر
هوش مصنوعی: به باغی نگاه کن که پر از میوه‌های رسیده است تا ببینی هزاران دختر زیبا با پوست طلایی که در پوشش سبز و درخشان خود ایستاده‌اند.
بسان دشمن خواجه ترنج بزم نادیده
نگون آویخته ست از شاخ تن لرزان و روی اصفر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک صحنه می‌پردازد که در آن میوه‌ای شبیه به ترنج (نوعی میوه) چون دشمنی، به صورت ناخودآگاه و نادیده، بر روی گیاهی که در حال لرزش است، آویزان شده است. این تصویر به ما حس تزلزل و ناامنی را منتقل می‌کند و نشان از رنگ چهره‌ای زرد و نگران دارد.
ز عکس رنگ او گشته ملون برگ چون دیبا
ز نقل بار او مانده خمیده شاخ چون چنبر
هوش مصنوعی: برگ‌ها به خاطر رنگ زیبای او رنگ و لعاب پیدا کرده‌اند، مانند پارچه‌ای زیبا. و شاخه‌ها به دلیل سنگینی بار محبت او خم شده‌اند، مثل حلقه‌ای که به دور چیزی پیچیده شده باشد.
همانا گنج باد آورد بگشا دست بادایرا
که در افشاند بس بی حد و زر گسترد بس بی مر
هوش مصنوعی: به راستی که گنجی از باد به تو می‌رسد، دستانت را به سوی باد دراز کن، چرا که در دستانش چیزهای فراوان و بی‌نهایت پخش کرده و طلاهایی بسیار نیز گسترده است.
تو گویی خواجه جشنی کرد و زحمت کرد خواهنده
ز بس دینار کو پاشید زرین شد همه کشور
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خواجه جشنی را برپا کرده و به قدری زحمت کشیده که ثروت و برکت در سرزمینش پخش شده است. به همین دلیل، کشورش پر از طلا و نعمت شده است.
عمید مملکت بونصر اصل نصرت دنیا
که گر نصرت شود افسر شود نامش در و گوهر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در یک کشور، نقش کسی که به عنوان پشتیبان و حامی مردم شناخته می‌شود، بسیار مهم است. اگر این پشتیبانی و کمک به درستی انجام شود، نام آن فرد به عنوان شخصی ارجمند و با ارزش در تاریخ ثبت می‌شود و به مانند جواهر و گوهر می‌درخشد.
همی بخشیده ایزد به تازی نام او باشد
به ایزد گر بود بخشیده ایزد ازو بهتر
هوش مصنوعی: خداوند به عرب‌ها نامی عطا کرده است و اگر کسی بخواهد به خداوند نزدیک‌تر شود، باید از آنچه خداوند به انسان‌ها داده است، بهترین استفاده را کند.
بهار دولت او را شکفته از سعادت گل
سرای خدمت او را گشاده از بزرگی در
هوش مصنوعی: بهار دوران خوشبختی او مثل گلی شکفته است و خانه‌ی خدمت او به خاطر بزرگواریش به روی او باز شده است.
جهان کامرانی را زن ور رای او گردون
بهشت شادمانی را ز دست جود او کوثر
هوش مصنوعی: جهان پر از خوشبختی و لذت را زنان و رأی او به مانند بهشتی از شادمانی می‌دانند و نعمت‌های او همچون کوثر بی‌نظیر است.
بود بنیاد عزمش را ز چرخ بیستون کوشش
سزد کشتی حزمش را ز کوه بیستون لنگر
هوش مصنوعی: نیت و اراده‌اش را باید از آسمان‌های بیستون بگیرد و کشتی احتیاطش را باید از کوه‌های بیستون لنگر اندازد.
چو رزمش در ندا آید به تیغش جان دهد پاسخ
چو بزمش در مرا افتد ز دستش کان برد کیفر
هوش مصنوعی: وقتی صدای نبرد او به گوش می‌رسد، جانش را با شمشیرش می‌گیرد و کسی که در جشن او به دام افتاده، از دستش نمی‌تواند فرار کند و مجازات خواهد شد.
ز وصف و نعت او خیره ز مدح و شکر او عاجز
روان های سخن سنج و زبان های سخن گستر
هوش مصنوعی: در توصیف و ستایش او چنان شگفت‌زده‌ایم که هیچ‌کس نمی‌تواند به درستی او را وصف کند و هیچ زبانی نیز قادر نیست حق شکرگزاری او را ادا کند.
عمل بی نام او جاهل امل بی بذل او واله
سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر
هوش مصنوعی: هر فعالیتی که بدون یاد او انجام شود، نادانی است؛ هر آرزویی که بدون بخشندگی او باشد، بی‌ثمر است. سخاوتی که بدون عمل او باشد، ناتمام است و سخنی که بدون وعده او گفته شود، بی‌معناست.
فزود از جاه و برد از جان و جست از طبع و داد از دل
عمل را عز امل را ره سخا را دل سخن را فر
هوش مصنوعی: با افزایش مقام و اعتبار از جان، به جستجوی ویژگی‌های خوب و نیکو بپرداز. از دل عمل و تلاش کن و به سخاوت و generosity روی بیاور. سخنانی که از دل برمی‌آید و خالصانه هستند، بیانگر حال و احوال درونی تو هستند.
زهی چون بخت بر تو شده بر هر تنی پیدا
زهی چون راز مهر تو شده در هر دلی مضمر
هوش مصنوعی: خوشبختی تو در هر جایی نمایان است و راز عشق تو در دل‌های هر کس نهفته است.
نداند کوه بابل را همی حلم تو یک ذره
بخواند بحر قلزم را همی جود تو یک فرغر
هوش مصنوعی: کوه بابل نمی‌داند که صبر و بردباری تو چقدر کوچک است و دریای قلزم نمی‌داند که generosity و بخشندگی تو چقدر بزرگ و فراوان است.
ز تاب آتش تیغت بجوشد آب در جیحون
ز زور شیهه رخشت بریزد خاره در کردر
هوش مصنوعی: آتش شمشیر تو به قدری شدید است که آب جیحون را به جوش می‌آورد و به خاطر نیروی شیههٔ چهرهٔ تو، خارها از زمین کنده می‌شوند.
زبان داده شکوفه تو سیادت را به نیک و بد
ضمان کرده نفاذ تو سیاست را به نفع و ضر
هوش مصنوعی: شکوفه‌ی زبان تو نشان‌دهنده‌ی رهبری‌ات است و در دنیای خوب و بد، قدرت تو اعتبار سیاست را تضمین کرده است.
ثنا را اصل تو عمده دها را عقل تو مرکز
ادب را طبع تو میزان خرد را رای تو داور
هوش مصنوعی: ستایش و تمجید از تو اصل و بنیاد هر چیز است، عقل تو مرکز و محور ادب می‌باشد، طبع و ذوق تو معیاری برای سنجش نیکی است، و رای و نظر تو حکم‌فرما و قضاوت‌کننده در امور است.
شرف اصل تو را قیم هنر عقل تو را نافذ
وفا طبع تو را صیقل ذکا رای تو را رهبر
هوش مصنوعی: اصل و ریشه تو با شرافت است، هنر و دانایی‌ات نافذ و عمیق است، طبیعت تو به ظرافت و نازکی آراسته است، و اندیشه و فکر تو راهنمای زندگی‌ات است.
همی بی امر مهر تو عرض نگشاید از عنصر
همی با نهی کین تو عرض بگریزد از جوهر
هوش مصنوعی: هیچ موجودی بدون فرمان عشق تو نمی‌تواند به دنیا بیاید، و اگر تو بخواهی، حتی از ذات خود نیز دور می‌شود.
خصال تو به هر سعی و ضمیر تو به هر فکرت
مثال تو به هر حکم و حضور تو به هر محضر
هوش مصنوعی: ویژگی‌های تو با هر تلاشی نمایان است و درونت با هر فکری قابل درک می‌باشد. شایستگی‌ات به‌گونه‌ای است که در هر تصمیمی قابل مشاهده است و حضورت در هر جمعی احساس می‌شود.
همه سعدست بی نحس و همه نورست بی ظلمت
همه انصاف بی ظلم و همه معروف بی منکر
هوش مصنوعی: همه چیز در عالم خوب و خوش است، بدون اینکه بدی یا تاریکی در آن وجود داشته باشد. همه چیز بر پایه عدالت و انصاف است و هیچ گونه ظلمی در آن دیده نمی‌شود. همچنین، خوبی‌ها و کارهای پسندیده نیز بدون شر و زشتی در این فضا وجود دارند.
جهانی زاده از طبعت به آب و باد سرد و خوش
درختی رسته از خلقت به شاخ و بیخ سبز و تر
هوش مصنوعی: جهانی به کمک عناصر طبیعی مثل آب و باد شکل گرفته است و درختی خوشبو و سرسبز از این خلقت به وجود آمده که دارای شاخه‌ها و ریشه‌های سرسبز و تازه است.
چو از خون در برگردان ببندد عیبه جوشن
چو از تف در سر مردان بتفسد بیضه مغفر
هوش مصنوعی: وقتی که درشت بر تن پوششی آغشته به خون و آتش شود، آن پوشش به عنوان یک زخم‌پوش ظاهر می‌شود و مانند تف در سر مردان، محافظت را از آنان می‌گیرد و به نظر آسیب‌پذیر می‌آید.
در آن تنگی که چون دوزخ یلان رزم را گردد
ز گرما روی چون انگشت و ز تف دیده چون اخگر
هوش مصنوعی: در آن فضایی که به خاطر گرما، چهره سربازان همچون جنجالی در جهنم می‌شود و چشم‌هایشان مانند ذغال داغ می‌شود.
سلب ها ز افرینش بارگیران را بدل گردد
شود اشهب به گرد ابرش شود ادهم ز خون اشقر
هوش مصنوعی: وجود بارگیران از مخلوقات جدا می‌شود و به آن‌ها شکل و رنگی جدید می‌دهد. به طوری که رنگ خاکستری به رنگ ابرها تغییر می‌کند و رنگ تیره از خون رنگ روشن به وجود می‌آید.
هوای مظلم تیره مثالی گردد از دوزخ
زمین هایل تفته قیاسی گیرد از محشر
هوش مصنوعی: هواي تاريك و پرخفقان، به عنوان نمادی از عذاب دوزخ به نظر می‌رسد و زمین داغ و سوزان می‌تواند به عنوان نشانه‌ای از روز قیامت در نظر گرفته شود.
ز کاری قوت حمله بلرزد قامت نیزه
ز تاری ظلمت زخمت بتابد صفحه خنجر
هوش مصنوعی: در اثر قدرت حمله، نیرویی به وجود می‌آید که حتی قامت نیزه هم می‌لرزد. همچنین، تاریکی ظلمت به گونه‌ای است که زخم‌های ناشی از آن بر صفحهٔ خنجر می‌تابد.
بری را کوفته باره دلی را دوخته زوبین
سری را خار و خس بالین تنی را خاک و خون بستر
هوش مصنوعی: پرده‌ای از درد و رنج وجود دارد که دل را به زحمت می‌اندازد و زخم‌هایی بر آن می‌گذارد. برخی چهره‌ها به خاطر غم و درد زندگی به خواب رفته و دچار مشکلات می‌شوند. در این میان، برخی دیگر از مشکلات‌ زندگی بر زمین افتاده و به خاک و خون آلوده می‌شوند، همچون گذر زندگی که گاه به سختی و دشواری می‌انجامد.
به زخم از شخص مجروحان دمد روین ز آذریون
ز خون بر روی خنجرها کفد لاله ز نیلوفر
هوش مصنوعی: بیت به توصیف صحنه‌ای تعبیر می‌کند که در آن، زخم‌ها و دردهای ناشی از جنگ و خشونت، به شکل گل‌های لاله بر روی خنجرها نمایان می‌شود. این تصویر، نشان‌دهنده تأثیر عمیق جنگ و رنج انسانی بر طبیعت است، به طوری که خون و درد تبدیل به زیبایی ظاهری می‌شود.
اجل دامن کشان آید گریبان امل در کف
قضا نعره زنان خیزد مخاریق بلا بر سر
هوش مصنوعی: مرگ به آرامی نزدیک می‌شود و امید با چنگال سرنوشت در حال نابودی است. بلایای سخت و خطرناک بر سر انسان می‌بارند و صدای فریاد ناشی از ظلمت و سختی‌ها به گوش می‌رسد.
ز بیم مرگ و حرص نام جوشان پر دل و بد دل
گریزان این چو موش کور و تازان آن چون مار کر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که مردم به خاطر ترس از مرگ و حرص برای کسب نام، دچار دل‌نگرانی و اضطراب هستند. این وضعیت به گونه‌ای است که برخی مانند موش کور در ترس و وحشت پنهان می‌شوند و برخی دیگر مانند مار که آماده حمله است، در حال حرکت و آمادهٔ واکنش هستند. به عبارت دیگر، انسان‌ها در این شرایط به جای آرامش، با نوعی پریشانی و ناامنی دست و پنجه نرم می‌کنند.
تو را بینند بر کوهی شده در حمله چون بادی
چو برقی نعره پر آتش چو رعدی حلق پر تندر
هوش مصنوعی: تو را می‌بینند که همچون کوهی استوار در محاصره‌ای خواهی بود. تو مانند بادی تند و برقی درخشان نعره‌زنی و همچون رعد و برق، صدایت طنین‌انداز و پرشور است. حلقه‌ات مانند تندر، قدرت و شدت را منتقل می‌کند.
هیونی تند خارا شخص آهن ساق سندان سم
عقابی تیز کوه انجام هامون کوب دریا در
هوش مصنوعی: مردی قوی و سرسخت مانند آهن، بر روی سندان کار می‌کند و مانند عقابی سریع، در کوه‌ها و در کنار دریا، تلاش می‌کند.
سرین او ندیده شیب و چون شیب درازش دم
برخش او نخورده زخم و بر زخم دو دستش بر
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ای نرم و لطیف است که هرگز به زمین نیفتاده و هیچ زخم و آسیبی بر بدنش نیفتاده است، حتی دست‌هایش نیز سالم و بدون آسیب باقی مانده‌اند.
هزاران دایره بینی هزاران خط که بنگارد
گه ناورد چون پرگار و گاه پویه چون مسطر
هوش مصنوعی: هزاران دایره وجود دارد و هزاران خط که می‌تواند به آن‌ها نگاه کند. گاهی این خطوط ثابت هستند و مانند پرگار، دایره‌ها را رسم می‌کنند و گاه متغیرند و به سمت‌های مختلف حرکت می‌کنند، شبیه به خط‌کش.
به دستت گوهری لرزان فلک جرم نجوم آگین
مرکب نقره در الماس و معجون آب در آذر
هوش مصنوعی: در دستت جواهری درخشان و بی‌نظیر وجود دارد که به زیبایی ستارگان در آسمان می‌درخشد. این جواهر ترکیبی از نقره و الماس است که با آب و آتش پیوند خورده و جلوه‌ای خاص دارد.
ز جان دودی برانگیزی بدان پولاد چون آتش
ز گرد ابری برافرازی بر آن شبدیز چون صرصر
هوش مصنوعی: از دل درد و رنجی برمی‌خیزی که مانند آتش زبانه می‌کشد و همچون غباری در آسمان خود را نشان می‌دهد. بر آن اسب تند و چالاک (شبدیز) مانند وزش باد تند می‌دوی.
درخش این فرو گیرد همه روی هوا یکسان
نعال آن فرو کوبد همه روی زمین یکسر
هوش مصنوعی: درخشش این ستاره بر تمامی آسمان یکسان است، همان‌طور که صدای آن درخت بر تمام زمین مؤثر است.
گهی این بر گهر تابد چو یاقوتی تو را در کف
گهی آن پرگره پیچد چو ثعبانی به چنگ اندر
هوش مصنوعی: گاهی نور و زیبایی به دلت می‌تابد مانند یاقوتی در دستت، و گاهی نیز احساسات و دغدغه‌ها همچون مار غمگین و پیچیده به دورت می‌پیچند.
چه بازو و چه دستست آنکه گیرد سستی و کندی
ازین دندان پیل مست از آن چنگال شیر نر
هوش مصنوعی: هرکسی که بخواهد ضعف و تنبلی را کنار بگذارد، باید قدرت و اراده‌ای همچون دندان‌های فیل و چنگال‌های شیر نر داشته باشد.
نهنگ هیبتت هر سو چو باد اندر کشیده دم
همای نصرتت چون ابر بر هر سو گشاده پر
هوش مصنوعی: هیبت تو مانند نهنگ است که در هر سو به راحتی شنا می‌کند و بال‌های نصرت تو مانند ابر در هر سمت گشوده است.
خلیلی تو که هر آتش تو را همسان بود با گل
کلیمی تو که هر دریا تو را آسان دهد معبر
هوش مصنوعی: تو همچون آتش هستی که در برابر هر یک از گل‌های یهودی هم‌تراز است و مانند دریا، راه را برای تو آسان می‌کند.
معاذالله نه اینی و نه آنی بلکه خود هستی
ز نعت فهم ها بیرون ز حد وهم ها برتر
هوش مصنوعی: تو نه به این شکل هستی و نه به آن شکل، بلکه خود وجودی. تو از صفات و فهم‌های انسانی فراتر هستی و بالاتر از حدود خیال.
ندانم گفت مدح تو بقا بادت که از رتبت
سر عمال هندستان رسانیدی به گردون بر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا ستایش من باعث ماندگاری تو خواهد شد یا نه، اما تو توانسته‌ای مقام و جایگاه خود را از میان کارگزاران هند به آسمان برسانی.
بدان بی جان که همچون جان شدست انباز اندیشه
نخوانده هیچ علمی و تمام علمهاش از بر
هوش مصنوعی: آگاه باش که آن شخص بی‌جان به مانند جان، هم‌نشینی کرده است. او هیچ علمی را نخوانده و تمامی علوم را از حفظ دارد.
فری زان تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر
هوش مصنوعی: زندگی پر از تضاد است؛ افرادی که به ظاهر سالم و خوشحالند ممکن است در درونشان غم و اندوه پنهانی داشته باشند. در عوض، کسانی که به نظر ضعیف و ناتوان می‌آیند، ممکن است در شهامت و صداقت پیشی بگیرند. این تناقض‌ها ما را به فکر فرو می‌برد که واقعیت چیست و چه چیزهایی را نمی‌توانیم به راحتی ببینیم.
تنش چون استخوان سخت و دلش همچون شکم خالی
زبان چون دست نیرومند و سر چون پای گام آور
هوش مصنوعی: بدن او مانند استخوانی محکم است و دلش دردی شبیه به شکم خالی دارد. زبانش مانند دستی قوی و سرش همانند پای قدم‌زن است.
به تو خاور مقلد گشت خورشید از برای آن
بپاشد بر جهان نوری که افزون آید از خاور
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر تو از شرق سر برآورده و نوری را بر جهان می‌تاباند که بیشتر از نور شرق است.
ز نام تست رای تو همه راحت که بی هر دو
نگیرد روح رادی تن نیارد شاخ شادی بر
هوش مصنوعی: از نام تو خیال راحتی بر دل‌ها حاکم است؛ زیرا بدون حضور تو، روحی شاداب و سرزنده نخواهد بود و شاخسار شادی از زندگی برنمی‌خیزد.
تویی انصاف و حکم تو چو دانش عقل را شایان
تویی اقبال و ملک تو چو دیده چشم را در خور
هوش مصنوعی: تو خود نماد انصاف هستی و تصمیماتت برای عقل و دانش، سزاوار و شایسته است. تو مانند اقبال و خوشبختی، و سلطنت و قدرت تو به اندازه‌ی بینایی چشم‌هاست.
نبرد افروختی یک چند و بزم آرای یک چندی
که گاهی نوبت تیغست و گاهی نوبت ساغر
هوش مصنوعی: تو مدتی جنگ و جدال را به راه انداختی و مدتی نیز به خوش‌گذرانی و جشن و شادی پرداختی؛ گاهی وقت‌ها زمان استفاده از شمشیر است و گاهی وقت‌ها زمان نشستن و نوشیدن شراب.
نزیبد چون به جا و دور بگراید نشاط تو
به جز خورشید می پیمای و جز ناهید و خنیاگر
هوش مصنوعی: وقتی که شادی و نشاط تو به جا و دور منتقل شود، بهتر است که فقط به خورشید و ناهید و خوانندگان موسیقی توجه کنی و از چیزهای دیگر فاصله بگیری.
از آن معشوق حورآیین از آن معشوق سروآسا
وز آن خوشخوی گل عارض و زان زیبای مه پیکر
هوش مصنوعی: این معشوق که زیبایی او شبیه به حورهای بهشتی است، مانند سروهای بلند و خوش قامت می‌باشد. او چهره‌ای زیبا همچون گل دارد و به زیبایی های ماه می‌ماند.
بخواه آن طبع را قوت بخواه آن کام را لذت
بخواه آن چشم را لاله بخواه آن مغز را عنبر
هوش مصنوعی: از آن روح بزرگ و قوی بخواه، از خواسته‌های شیرین و لذت‌بخش بخواه، از چشمت زیبایی و شگفتی بخواه، و از دانش و فهم عمیق نیز رایحه‌ایی خوش و ناب بخواه.
بتی کز تن به زلف و رخ کشید و برد هوش و دل
نه چون او لعبتی دیگر نه چون او صورتی دلبر
هوش مصنوعی: به وجود کسی اشاره می‌شود که با موها و زیبایی‌اش تمام هوش و دل را می‌رباید. هیچ کس دیگری مانند او نیست و او را نمی‌توان با هیچ زیبایی دیگر مقایسه کرد.
به خدمت پیش روی او میان بسته ست شاخ گل
ز حشمت پیش زلف او سرافکندست سیسنبر
هوش مصنوعی: در پیش روی او، گلی با احترام و زینت در دست گرفته‌اند و به خاطر زیبایی و جذابیت موهایش، تکان می‌خورد.
به خوی و عادت آبا به جمع زایران زر ده
به رسم و سیرت اجداد جشن مهرگان می خور
هوش مصنوعی: به رفتار و روشی که از نیاکان به ما رسیده، به جمع زائرانی که به زیارت آمده‌اند، نیکوکاری کن و طبق سنت و سیرت اجداد خود، جشن مهرگان را جشن بگیر.
بدان را غم همی مالد به لفظ رود شادی کن
بدی را جان همی کاهد به جان جام جان پرور
هوش مصنوعی: بدان که غم روح انسان را می‌آزارد، اما با گفتن کلمات شادی‌آور می‌توان رنج‌ها را کاهش داد. همچنین، غم به جان و روح انسان آسیب می‌زند و وجود جامی که جان را تغذیه کند، می‌تواند به آرامش و شادابی منجر شود.
ببر بهر نشاط انده به عودی از دل عشرت
بزن بهر دماغ آتش به عودی در دل مجمر
هوش مصنوعی: برای شادی و نشاط، دل خود را به شعله‌ی آتش و عود بسپار. در لحظات خوشی، شعله را روشن کن و اجازه بده که گرمای آن در درون قلبت حس شود.
بزرگا هیچ اقبالم نباشد چون قبول تو
که چون من نیست مدحت گوی و چون تو نیست مدحت خر
هوش مصنوعی: بزرگان هیچگاه اقبالی ندارند؛ زیرا شناخت و پذیرش تو برای من همچون ستایش تو برای کسی که شایسته آن نیست، نیست و چون تو هم کسی نیستی که شایسته ستایش باشد.
عروس طبع من بپذیر ازیرا شاه احراری
هر آزاده تو را بنده ست و هر خواجه تو را چاکر
هوش مصنوعی: ای عروس شعر و زیبایی من، بپذیر که هر آزاده‌ای به تو عشق می‌ورزد و هر بزرگی و ریسکی از تو خدمتکار است.
نگاری کز جمال او جهان چون بوستان خرم
بهاری کز بهای او زمین چون آسمان انور
هوش مصنوعی: دختری که زیبایی‌اش باعث شده است جهان مانند یک بوستان خوشبو و سرسبز بهاری به نظر برسد، و زمین به دلیل ارزش او همچون آسمان روشن و تابناک به نظر می‌رسد.
همه سر صورت و صفوت همه تن زینت مدحت
برین از نور دل کسوت بر آن از لطف جان زیور
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و زیبایی ظاهری به عنوان زینتی برای مدح و ستایش است و این زیبایی از نور دل و لطف جان سرچشمه می‌گیرد که مثل پوششی بر آن قرار دارد.
به ارج گوهر شهوار و ارز لؤلؤ لالا
به فر افسر فغفور و قدر یاره قیصر
هوش مصنوعی: به ارزش جواهرات و لؤلؤ توجه نکنید، بلکه به مقام و عظمت پادشاهان و قدرت دیگر سران و خلفا نگاه کنید.
به نقش دیبه رومی و بوی عنبر سارا
به حسن صورت مانی و زیب لعبت آذر
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جلوه‌های دلنشین افراد و چیزهایی اشاره شده است. به عنوان مثال، از نقش و طرح‌های زیبا در پارچه‌های رومی و عطر خوش عنبر سخن گفته شده که همگی تداعی‌کننده زیبایی و جذابیت هستند. همچنین، به زیبایی صورت شخصی به نام مانی و جذابیت یک جوان به نام آذر اشاره می‌شود. این ترکیب از عناصر باعث می‌شود که یک تصویر زیبا و دلپذیر در ذهن شکل بگیرد.
ولیکن بخت بی معنی به تندی می کند دعوی
نمایش و آزمایش را شود هر ساعتی دیگر
هوش مصنوعی: اما بخت بی‌معنی به سرعت به نشانه‌گذاری و آزمایش می‌پردازد؛ در هر ساعت ممکن است تغییر کند.
سرای دل تنست و تن به محنت می شود ویران
امیر تن دلست و دل ز انده می کشد لشکر
هوش مصنوعی: دل انسان مانند یک خانه است که در آن احساسات و اندیشه‌ها زندگی می‌کنند. اگر انسان با سختی‌ها و محنت‌های فراوان روبه‌رو شود، این دل و احساسات آسیب می‌بینند. در عوض، تن و جسم فرد همچون امیری است که بر دل حکومت می‌کند و این دل به خاطر بار سنگین غم و اندوه در حال مبارزه و تحمل فشار است.
نحوس طالعی کردست کار و حال من تیره
به حسبت حال من بشنو به عبرت حال من بنگر
هوش مصنوعی: سرنوشت شوم من باعث شده که اوضاع و احوالم تاریک و نادرست باشد. حال من را با دقت ببین و از آن عبرت بگیر.
ز گیتی زاده طبع من ز طبع من سخن زاده
میان مادر و فرزند مانده طبع من مضطر
هوش مصنوعی: من از جهان و طبیعت پرورده شدم و کلمات من از نیروی خلاق من شکل گرفته‌اند. در این میان، طبیعت من همانند مادری در بین فرزند و خود، در حالت اضطراب و تنش قرار دارد.
بگرید چشم نظم او بنالد حق نثر او
از آن بی منفعت فرزند و زان نامهربان مادر
هوش مصنوعی: چشم شعر او به خاطر غم و اندوه می‌گرید و حق نثر او از بی‌فایده بودن فرزند و همچنین از رفتار نامهربان مادرش شکایت می‌کند.
بگیر این مایه از شخصی که اندر قبضه محنت
ز آب و آتش خاطر خلالش ماند و خاکستر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که این دارایی را از فردی بگیر که درگیر سختی‌ها و دشواری‌های زندگی شده و به خاطر ناملایمات، دچار ناامیدی و پژمردگی شده است.
گهی وسواس بیکاری به فرقش می زند میتین
گهی تیمار بیداری به چشمش در خلد نشتر
هوش مصنوعی: گاهى وسواسِ بیکاری او را آزار می‌دهد و افکار و دغدغه‌هایش را تحت تأثیر قرار می‌دهد و گاهى نیز در هنگامه بیداری و هوشیاری، با چشمانش خوشی و زیبایی‌های بهشت را احساس می‌کند.
به ضعف ضیمرانش تن به خم خیزرانش قد
به لون شنبلیدش رخ به رنگ یاسمینش بر
هوش مصنوعی: جسم ضعیف و لاغر او به حالت خمیده‌ای مانند چوب خیزران در آمده است، قدش شبیه گیاهی به نام شنبلید و چهره‌اش رنگی همانند گل یاسمن دارد.
بسان باز بسته پای و چون طوطی گشاده لب
سپید از جاه تو روی و سیاه از مدح تو دفتر
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که کسی که در مقام و موقعیت بالایی قرار دارد، مانند پرنده‌ای است که بال‌هایش بسته شده و در عین حال، مانند طوطی‌ای است که به زیبایی سخن می‌گوید. رنگ سفید لب او نشان‌دهنده‌ی منزلت اوست، اما رنگ سیاه دفتر او به خاطر ستایش‌ها و مدح‌هایی است که برای او نوشته شده، بیانگر این است که این ستایش‌ها و توصیف‌ها می‌توانند جنبه‌های متفاوتی داشته باشند.
چو سیم و زر نهان دارندش از بیگانه در خانه
چو سنگ و گل نگردانندش اندر خانه با زنبر
هوش مصنوعی: در اینجا به مفهوم ارزش و زیبایی چیزی اشاره می‌شود که باید از چشم نا آشنایان دور نگه داشته شود. مانند طلا و نقره که در خانه پنهان می‌شوند، و همچنین مانند سنگ و گل که در خانه به آن‌ها بی‌توجهی می‌شود. این نشان‌دهنده این است که برخی چیزها در خانه از نگاه دیگران دور نگه داشته می‌شوند تا از آسیب یا نادیده‌گرفتن محافظت شوند.
هوای شب لباس او ز مهرت ساخته انجم
دهان زهر طعم او ز شکرت یافته شکر
هوش مصنوعی: شب با لطافت و زیبایی‌اش پر از عشق و محبت است، مانند لباسی که از عشق تو دوخته شده. و شوق و لذت این شب مانند طعمی شیرین است که از روح شکرین تو به وجود آمده است.
سپهرش عشوه دادست او را وفتاده خوش
زمانه ش وعده ای کردست و او را آمده باور
هوش مصنوعی: او به آسمان نگاه کرد و دلش خوش شد؛ زمانه به او وعده‌ای داده و او آن را پذیرفته است.
همی تا اندرین گیتی به خلقت مجتمع باشد
ز ریگ و سنگ و دشت و کوه و زاب و خاک و بحر و بر
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این جهان، طبیعت از سنگ و شن و دشت و کوه و رود و خاک و دریا و زمین تشکیل شده است، ادامه خواهد داشت.
اثر باشد ز خیر و شر دو عالم را ز شش جانب
مدد خواهد ز بیش و کم چهار ارکان و هفت اختر
هوش مصنوعی: هر عملی که در دنیا انجام می‌شود، تأثیر خاصی دارد و از جهات مختلفی می‌توان به آن نگاه کرد. نیرویی که از خیر و شر این دو عالم به وجود می‌آید، می‌تواند از شش سوی مختلف کمک بگیرد. همچنین، چهار عنصر اصلی و هفت ستاره نیز در این تأثیرات نقش دارند.
نروید شاخ بی ابرو نخیزد ابر بی دریا
نباشد مهر بی چرخ و نگردد چرخ بی محور
هوش مصنوعی: رشد نمی‌کند گیاهی بدون ریشه، ابرها نمی‌آیند بدون وجود دریا، خورشید نمی‌تابد بدون حرکت زمین، و زمین هم بدون محور خود نمی‌چرخد.
به دست بخت هر چیزی که آن بهتر بود بستان
به پای فخر هر اوجی که آن برتر بود بسپر
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخت به تو هدیه می‌دهد و از نظر کیفیت بهتر است، بگیر و آن را در اختیار خود قرار ده. همچنین هر عنوان و مقام بالاتری که داری، به آن افتخار کن و تقدیم کن.
ز گریه قسم چشم تو به دیوان گریه خامه
ز ناله خط گوش تو به مجلس ناله مزمر
هوش مصنوعی: از اشک چشمت قسم می‌خورم که مرگ گریه را به دفتر دیوان آورده، و ناله‌ات به‌قدری واضح است که صدای آن در مجلس ناله‌ها به گوش می‌رسد.
سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت
به مجد و فخر و جاه و بخت و عز و نام کام و کر
هوش مصنوعی: زندگی تو با زیبایی‌های فراوان آراسته شده و جهان به خاطر وجود تو روشن‌تر است. عمر تو پر از عظمت، افتخار، شانس، شرف و نام نیک است و به خوشبختی و کامیابی دست یافته‌ای.
جواب شاعر رازی بگفتم کو همی گوید
سحرگاهان یکی عمدا به صحرا بگذر و بنگر
هوش مصنوعی: به کسی گفتم که شاعر رازهایی را بیان می‌کند و می‌گوید که در سحرگاهان، کسی به عمد باید از صحرا بگذرد و به اطرافش توجه کند و نگاه کند.