گنجور

شمارهٔ ۹ - هم در مدح او

تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا
از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب
زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا
ای آن که تو را زهره و مه نیست همانند
وی آن که تو را حور و پری نامده همتا
نه چون دل من بود به زاری دل وامق
نه چون رخ تو بود به خوبی رخ عذرا
من بی دل و تو دلبر و در زاری و خوبی
تا حشر بخوانند به خوبی سمر ما
وانکس که بخواند سمر ما نه شگفت است
گر بیش نخواند سمر غفره و غفرا
خون راندم از اندیشه هجران و تو حاضر
پس حال چه باشد چو بمانم ز تو تنها
بگذشت مرا عمر به فردا و به امروز
تا کی فکنی وعده امروز به فردا
با چهره پرچینم و با قامت کوژم
وان چهره شیرین تو و قامت زیبا
گمره شود آن کس که همی روی تو بیند
آن روی نکو صورت ما نیست همانا
همرنگ شبه زلف و همرنگ بسد لب
وین هر دو به دل بردن عشاق مسما
در دو شبه تو دو گل سرخ شکفته
در بسد تو دو رده لؤلؤ لالا
غوغای چنان روی و چنان موی بسوزد
منمای چنان روی و چنان موی به غوغا
خورشید به مویه شود و روی بپوشد
کان روی چو خورشید بیارایی عمدا
از مشک چلیپا است بر آن رومی رویت
در روم ازین روی پرستند چلیپا
بر نقره خام تو بتا خامه خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما
بر مشک زنم بوسه و بر سیم نهم روی
ای مشکین زلفین من ای سیمین سیما
در چاه چو معشوق زلیخایم ازین عشق
ای خوبی تو خوبی معشوق زلیخا
تاریست ز دیبا تن من تا نظر من
ناگاه فتاد است بر آن روی چو دیبا
با واقعه عشقم و با حادثه هجر
در عشوه وسواسم و در قبضه سودا
طبعم ز تو پر کار و دل از رنج تو پربار
رازم ز تو پیدا و تن از ضعف نه پیدا
عاشق ز تو شیداشد و باشد که بنالد
پیش ملک از جور تو این عاشق شیدا
جورت نکشد بنده آن شاه که امروز
در روی زمین نیست چو او شاه توانا
خورشید زمین سایه یزدان فلک ملک
سلطان جهان داور دین خسرو دنیا
مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد
داد است بدو ملک مهیا و مهنا
ای شاه بپیمود زمین را و فلک را
جاه تو و قدر تو به بالا و به پهنا
نه دیده معالی تو را گردون غایت
نه کرده ایادی تو را گردون احصا
دانا و توانایی و آباد بود ملک
چون شاه توانا بود و خسرو دانا
هر شاه که او ملک تو و ملک تو بیند
از ملک مبرا شود از ملک معرا
تا آدم و حوا که شدند اصل تناسل
هستی ملک و شاه به اجداد و به آبا
وین آدم و حوا سبب اصل تو بودند
ای اصل تو فخر و شرف آدم و حوا
هر گل که تو را بشکفد اندر چمن ملک
خاری شود اندر جگر و دیده اعدا
بر فرق عدوی تو کشد خنجر گردون
در خدمت قدر تو کمر بندد جوزا
رخش تو و تیغ تو بسی معرکه دیده
تا داشته بأسا را بأس تو بیاسا
نه بوده گه حمله بی رخش مقصر
نه کرده گه زخم سر تیغ محابا
هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله
با تازش صرصر شد و با گردش نکبا
وانگاه که با شیر دژاگاه کنی رزم
با گردش گردون شود و جوشش دریا
باشد چو دمان دیوی اندر دم پیکار
گردد چو روان حصنی اندر صف هیجا
از بن بکند کوه چو زی صحرا تازد
گویی که روان کوهی گشته است به صحرا
کین تو برآمد به ثریا و به عیوق
لرزان شد و پیچان شد عیوق و ثریا
مهر تو برافتاد به خارا و به سندان
گل رست و سمن رست ز سندان و ز خارا
هر دل که نه از مهر تو چون نار بود پر
از ترس و هراس تو دگر گرددش اعضا
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا
بر مرکز غبرا همه در حکم تو باشد
هر جاه که باقی است در این مرکز غبرا
بر قبه خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست بر این گنبد خضرا
هر روز فزون گرددت از گردون ملکی
فاللیل بما یطلب من جدک حبلی
شاها می سوری نوش ایرا به چمن در
بگرفت می سوری جای گل رعنا
هر باغ مگر خلد برین است که هر شاخ
با خوبی حورا شد و با زیور حورا
از باد برآمیخته شنگرف به زنگار
در ابر درآویخته بیجاده به مینا
برخاسته هنگام سپیده نفس گل
چونان که به مجمر نفس عود مطرا
گوئی که گیا قابل جان شد که چنین شد
روی گل و چشم شکفه تازه و بینا
این جمله ز آثار نسیم است مگر هست
آثار نسیم سحر انفاس مسیحا
ای ملک تو کلی که از آن هست به گیتی
فخر و شرف و دولت و فتح و ظفر اجزا
دارالکتب امروز به بنده است مفوض
این عز و شرف گشت مرا رتبت والا
پس زود چو آراسته گنجی کنمش من
گر تازه مثالی شود از مجلس اعلا
اندیشه آن دارم و هر هفته ای آرم
زی صدر رفیع تو یکی مدحت غرا
اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا
تا چرخ دو تا گردد بر بنده و آزاد
این چرخ دو تا باد تو را بنده یکتا
هر چیز که خواهی همه از دهر میسر
هر کام که جویی همه از بخت مهیا
داده همه احکام تو را گردون گردن
کرده همه فرمان تو را گیتی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا
از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
هوش مصنوعی: زمانی که آن معشوق زیبا از من دور شد، من در انتظار او شب و روزی را با صبر و تحمل گذراندم.
بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب
زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا
هوش مصنوعی: شب‌های زیادی را به یاد دارم که در کنار هم نشسته بودیم و تمام شب پر از محبت و مهربانی بود. اما من در آن حین، در دل غم و اندوه بودم و ناله می‌کردم.
ای آن که تو را زهره و مه نیست همانند
وی آن که تو را حور و پری نامده همتا
هوش مصنوعی: ای کسی که در زیبایی و جذابیت، هیچ‌کس به پای تو نمی‌رسد، و هیچ‌کس در مقام و فضیلت با تو برابر نیست.
نه چون دل من بود به زاری دل وامق
نه چون رخ تو بود به خوبی رخ عذرا
هوش مصنوعی: دل وامق نه آنقدر زار و نزار است که من هستم، و چهره‌ات هم به آن زیبایی و نازنینی نیست که صورت عذرا دارد.
من بی دل و تو دلبر و در زاری و خوبی
تا حشر بخوانند به خوبی سمر ما
هوش مصنوعی: من بی‌دل هستم و تو محبوب و زیبا، در حالی که من در رنج هستم و تو در زیبایی. امیدوارم تا روز قیامت، صدای زیبای ما را بشنوند و همه از آن لذت ببرند.
وانکس که بخواند سمر ما نه شگفت است
گر بیش نخواند سمر غفره و غفرا
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد راجع به ما صحبت کند، عجیب نیست، اما اگر کم صحبت کند، این خود نشانی از بی‌توجهی و غفلت است.
خون راندم از اندیشه هجران و تو حاضر
پس حال چه باشد چو بمانم ز تو تنها
هوش مصنوعی: من از فکر و یاد جدایی خون می‌ریزم و اکنون تو حاضر هستی؛ حالا وضعیت من چه خواهد بود وقتی که بدون تو تنها بمانم؟
بگذشت مرا عمر به فردا و به امروز
تا کی فکنی وعده امروز به فردا
هوش مصنوعی: عمر من در حال گذر است و همیشه منتظر فردا و امروز هستم. تا چه زمانی می‌خواهی وعده امروز را به فردا موکول کنی؟
با چهره پرچینم و با قامت کوژم
وان چهره شیرین تو و قامت زیبا
هوش مصنوعی: من چهره‌ای پر از چین و قامتی خمیده دارم، اما چهره شیرین تو و قامت زیبا به دل می‌نشیند.
گمره شود آن کس که همی روی تو بیند
آن روی نکو صورت ما نیست همانا
هوش مصنوعی: هر کس که زیبایی تو را ببیند، به گمراهی می‌افتد؛ زیرا حقیقتاً صورت ما به آن زیبایی نیست.
همرنگ شبه زلف و همرنگ بسد لب
وین هر دو به دل بردن عشاق مسما
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد که موی او مانند شب تیره و لبانش همانند گل سرخ هستند. هر دو این ویژگی‌ها دل عاشقان را به راحتی می‌رباید و آن‌ها را مجذوب خود می‌کند.
در دو شبه تو دو گل سرخ شکفته
در بسد تو دو رده لؤلؤ لالا
هوش مصنوعی: در دو شب تو مانند دو گل سرخ شکفته‌ای و در سینه‌ات دو ردیف مروارید زیبا وجود دارد.
غوغای چنان روی و چنان موی بسوزد
منمای چنان روی و چنان موی به غوغا
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت چهره و موی تو به قدری است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. این زیبایی می‌تواند موجی از هیجان را به وجود آورد و توجه همه را جلب کند. بنابراین، خود را در این زیبایی غرق نکن و اجازه نده که این هیجان تو را تحت تأثیر قرار دهد.
خورشید به مویه شود و روی بپوشد
کان روی چو خورشید بیارایی عمدا
هوش مصنوعی: خورشید از غم و اندوه، چهره‌اش را می‌پوشاند، زیرا زیبایی تو مانند خورشید است که عمدی و به‌خوبی به نمایش گذاشته شده است.
از مشک چلیپا است بر آن رومی رویت
در روم ازین روی پرستند چلیپا
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو مثل بویی شگفت‌انگیز است که از مشک فراری می‌آید، به‌طوری‌که در روم به خاطر این زیبایی، همه به عشق تو پرستش می‌کنند.
بر نقره خام تو بتا خامه خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد به این که بر روی نقره‌ای خام و بی‌نظیر، با قلمی خوب و با ظرافت، خطوطی معماگونه و زیبا نگاشته شده است. در واقع، تصویرسازی آن نشان دهنده‌ی لطافت و هنرمندی است که می‌تواند در دل سادگی و خامی، زیبایی‌های خاصی را به نمایش بگذارد.
بر مشک زنم بوسه و بر سیم نهم روی
ای مشکین زلفین من ای سیمین سیما
هوش مصنوعی: بر عطر مشک بوسه می‌زنم و بر نقره روی می‌گذارم، ای زلف‌های سیاه من، ای چهره نقره‌ای.
در چاه چو معشوق زلیخایم ازین عشق
ای خوبی تو خوبی معشوق زلیخا
هوش مصنوعی: در چاه ‌ای معشوق، من به عشق تو گرفتار شده‌ام. تو به اندازه زلیخا خوب و زیبا هستی.
تاریست ز دیبا تن من تا نظر من
ناگاه فتاد است بر آن روی چو دیبا
هوش مصنوعی: تن من همچون پارچه‌ای نرم و لطیف است و وقتی نگاه من به آن چهره زیبا می‌افتد، زیبایی او همچون زیبایی پارچه دیباست و از این دیدن، دلم پر از شادی و شگفتی می‌شود.
با واقعه عشقم و با حادثه هجر
در عشوه وسواسم و در قبضه سودا
هوش مصنوعی: در عشق خود دچار رویدادهای گوناگون شده‌ام؛ از یک سو به خاطر جدایی، دچار غم و اندوه هستم و از سوی دیگر، در بازی‌های دلربایی و وسوسه‌ها گرفتارم.
طبعم ز تو پر کار و دل از رنج تو پربار
رازم ز تو پیدا و تن از ضعف نه پیدا
هوش مصنوعی: طبع من به خاطر تو به شدت مشغول است و دلم از غم تو پر است. راز من از تو آشکار است ولی بدنم از ضعف و ناتوانی نمی‌تواند این را نشان دهد.
عاشق ز تو شیداشد و باشد که بنالد
پیش ملک از جور تو این عاشق شیدا
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر تو دچار پریشانی شده و ممکن است از ظلم و سختی‌ای که تو بر او می‌کنی، نزد ملک شکایت کند. این عاشق شیدا و دیوانه است.
جورت نکشد بنده آن شاه که امروز
در روی زمین نیست چو او شاه توانا
هوش مصنوعی: اگر امروز بر روی زمین شاهی مانند او وجود نداشته باشد، هیچ کس نمی‌تواند مرا تحت فشار قرار دهد.
خورشید زمین سایه یزدان فلک ملک
سلطان جهان داور دین خسرو دنیا
هوش مصنوعی: خورشید به عنوان نوری از جانب خداوند، سایه‌ای است بر زمین؛ و آسمان، فرمانروایی است که حاکم بر جهان و داور دین است. او، پادشاهی است که بر دنیای ما حکومت می‌کند.
مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد
داد است بدو ملک مهیا و مهنا
هوش مصنوعی: مسعود، پادشاه بزرگ و توانمند، که خداوند او را پشتیبانی می‌کند و سرزمینش را به خوبی فراهم کرده است.
ای شاه بپیمود زمین را و فلک را
جاه تو و قدر تو به بالا و به پهنا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو زمین و آسمان را درنوردیده‌ای و مقام و اندازه تو در بلندای آسمان و وسعت زمین است.
نه دیده معالی تو را گردون غایت
نه کرده ایادی تو را گردون احصا
هوش مصنوعی: نه چشمانی که به بلندی و عظمت تو نگاه کنند، آسمان نمی‌تواند تو را به حد کمال برساند و نه دست‌های تو، آسمان توانسته تو را به حساب آورد.
دانا و توانایی و آباد بود ملک
چون شاه توانا بود و خسرو دانا
هوش مصنوعی: ملک و سرزمین زمانی آباد و پررونق است که پادشاهی دانا و توانا بر آن حکومت کند.
هر شاه که او ملک تو و ملک تو بیند
از ملک مبرا شود از ملک معرا
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که بر تو و سرزمینت نظر داشته باشد، از زمین خود جدا خواهد شد و از سلطنتش کنار می‌رود.
تا آدم و حوا که شدند اصل تناسل
هستی ملک و شاه به اجداد و به آبا
هوش مصنوعی: زمانی که آدم و حوا به عنوان اولین انسان‌ها به وجود آمدند، اساس نسل‌سازی و استمرار زندگی برپایه اجداد و نیاکان قرار گرفت. این جریان به زندگی زمینی، مخصوصاً در خانواده‌های سلطنتی و اجتماع، شکل و قوام می‌بخشد.
وین آدم و حوا سبب اصل تو بودند
ای اصل تو فخر و شرف آدم و حوا
هوش مصنوعی: آدم و حوا، منشأ وجود تو هستند، و تو باید به این افتخار کنی که ریشه‌ات به آنها برمی‌گردد.
هر گل که تو را بشکفد اندر چمن ملک
خاری شود اندر جگر و دیده اعدا
هوش مصنوعی: هر گلی که به خاطر زیبایی تو در باغ جوانه بزند، برای دشمنان تو همچون خاری در دل و چشمانشان خواهد بود.
بر فرق عدوی تو کشد خنجر گردون
در خدمت قدر تو کمر بندد جوزا
هوش مصنوعی: در آسمان، دشمنان تو با تیر و کمان قرار می‌گیرند و به تو حمله می‌کنند، اما در عین حال، یاری و قدرت تو می‌تواند آنها را شکست دهد و به تو کمک کند.
رخش تو و تیغ تو بسی معرکه دیده
تا داشته بأسا را بأس تو بیاسا
هوش مصنوعی: ظاهر تو و شمشیر تو در نبردها خیلی دیده شده است، اما حالا دیگر وقت آرامش است، پس دشمن را به آرامی تحمل کن.
نه بوده گه حمله بی رخش مقصر
نه کرده گه زخم سر تیغ محابا
هوش مصنوعی: نه در زمانی که او به دیگران حمله کرده، تقصیری از او بوده و نه زمانی که زخم‌های به جا مانده از تیغ جنگ نشان می‌دهد که او مقصر است.
هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله
با تازش صرصر شد و با گردش نکبا
هوش مصنوعی: هر فیل که تو را برای حمله تحریک کرد، به مانند طوفانی تند و بی‌رحم شد و با گردشی ناگهانی به پیش رفت.
وانگاه که با شیر دژاگاه کنی رزم
با گردش گردون شود و جوشش دریا
هوش مصنوعی: زمانی که با شیر در دژ و قلعه دست به نبرد می‌زنی، چرخش زمان و پرش موج‌ها در دریا همزمان می‌شود.
باشد چو دمان دیوی اندر دم پیکار
گردد چو روان حصنی اندر صف هیجا
هوش مصنوعی: وقتی که زمان جنگ فرا می‌رسد، دیوی به وجود می‌آید که با همه قدرت و قدرت جنگ می‌کند، همانند روحی که در قلعه‌ای در دل معرکه حضوری قدرتمند و تاثیرگذار دارد.
از بن بکند کوه چو زی صحرا تازد
گویی که روان کوهی گشته است به صحرا
هوش مصنوعی: وقتی که کوه‌ها را از ریشه می‌کند و به دشت می‌برد، انگار که کوهی به دل صحرا آمده و در آنجا حرکت می‌کند.
کین تو برآمد به ثریا و به عیوق
لرزان شد و پیچان شد عیوق و ثریا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی تو (و یا ویژگی‌هایی از تو) به اوج و مقام بلندی می‌رسی، دیگران به حیرت و تکان می‌افتند. در نتیجه، اتفاقاتی ناپایدار و تغییرات غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد.
مهر تو برافتاد به خارا و به سندان
گل رست و سمن رست ز سندان و ز خارا
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به خاک و سنگ افتاد و باعث شد که گل و گیاه از آنها رویش کنند و بروید.
هر دل که نه از مهر تو چون نار بود پر
از ترس و هراس تو دگر گرددش اعضا
هوش مصنوعی: هر دلی که از عشق تو خالی باشد، مانند آتش پر از ترس و نگرانی خواهد بود و آن دل، تمام اعضایش دچار دگرگونی می‌شود.
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا
هوش مصنوعی: وقتی که بدن او مانند مار، دچار زخم و آسیب می‌شود، احساست درونش مانند آتش، پر از خشم و درد می‌گردد.
بر مرکز غبرا همه در حکم تو باشد
هر جاه که باقی است در این مرکز غبرا
هوش مصنوعی: هر جایی که باقی مانده در این دایره، تحت تأثیر تو است و همه چیز از مرکز این دایره نشأت می‌گیرد.
بر قبه خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست بر این گنبد خضرا
هوش مصنوعی: در فضای سبز و دلنواز، همه چیز به فرمان تو تغییر می‌کند و هر موفقیتی که در این محیط رخ می‌دهد، به علت اراده و خواست تو است.
هر روز فزون گرددت از گردون ملکی
فاللیل بما یطلب من جدک حبلی
هوش مصنوعی: هر روز بر فضیلت و مقام تو افزوده می‌شود، مانند شب که به خواسته‌اش از کار و تلاش تو، بند و پیوندی محکم می‌طلبد.
شاها می سوری نوش ایرا به چمن در
بگرفت می سوری جای گل رعنا
هوش مصنوعی: ای پادشاه! گل‌های زیبا در چمن، جای خود را به می سُرخ و عطر آن داده‌اند.
هر باغ مگر خلد برین است که هر شاخ
با خوبی حورا شد و با زیور حورا
هوش مصنوعی: هر باغی مگر بهشت برین است که در آن هر شاخه به زیبایی حوری زیبا شده و با زیورهای حوری آراسته است.
از باد برآمیخته شنگرف به زنگار
در ابر درآویخته بیجاده به مینا
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی رنگ‌ها و چگونگی ترکیب آن‌ها اشاره دارد. شعری توصیفی است که از پدیده‌های طبیعی و هنری صحبت می‌کند. در اینجا، رنگ شنگرف به باد و زنگار به ابرها نسبت داده شده و به قابلیت تغییر و تحولی که در این مواد طبیعی وجود دارد، اشاره شده است. همچنین، از تصویر مینا نیز بهره گرفته شده که نشان‌دهنده لطافت و زیبایی است. به طور کلی، این متن به تأثیرات و جلوه‌های بصری رنگ‌ها در طبیعت اشاره دارد.
برخاسته هنگام سپیده نفس گل
چونان که به مجمر نفس عود مطرا
هوش مصنوعی: در سپیده دم، گل‌ها مانند عود خوشبو به عطر و بوی خود جان تازه‌ای می‌گیرند.
گوئی که گیا قابل جان شد که چنین شد
روی گل و چشم شکفه تازه و بینا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که طبیعت و گیاهان به نوعی از روح و جان برخوردار شده‌اند، به طوری که چهره گل‌ها و چشم‌های شکوفه‌ها تازگی و درخشندگی خاصی پیدا کرده‌اند و همچون موجودات زنده‌ای به نظر می‌رسند.
این جمله ز آثار نسیم است مگر هست
آثار نسیم سحر انفاس مسیحا
هوش مصنوعی: این جمله نشان‌دهنده تأثیر نسیم صبحگاهی است، که آیا نشانه‌هایی از نسیم سحر بخشی است که تنفس‌های مسیحاکی را به یاد می‌آورد؟
ای ملک تو کلی که از آن هست به گیتی
فخر و شرف و دولت و فتح و ظفر اجزا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو همه آنچه در دنیا موجب افتخار و سربلندی و قدرت و پیروزی است را در خود داری.
دارالکتب امروز به بنده است مفوض
این عز و شرف گشت مرا رتبت والا
هوش مصنوعی: امروز محل علم و دانش به من محول شده است و این مقام و شکوه بالا به من عطا شده است.
پس زود چو آراسته گنجی کنمش من
گر تازه مثالی شود از مجلس اعلا
هوش مصنوعی: بلافاصله مانند گنجی که به خوبی آماده شده است، او را به نمایش بگذارم، اگر مانند مثالی جدید از نشیمن عالی شود.
اندیشه آن دارم و هر هفته ای آرم
زی صدر رفیع تو یکی مدحت غرا
هوش مصنوعی: من هر هفته در اندیشه‌ام که از مقام بلند تو، یک ستایش بزرگ و زیبا ارائه دهم.
اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا
هوش مصنوعی: اشعار من به گونه‌ای است که در ساختار نظم آن نه کلماتش بیگانه و ناخوانا هستند و نه معناهایش تکراری و ساده.
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا
هوش مصنوعی: روح به او کلامی می‌بخشد و عقل آن را تنظیم می‌کند؛ آسمان هم این کلام را در نظر دارد و زمان به آن توجه می‌کند.
تا چرخ دو تا گردد بر بنده و آزاد
این چرخ دو تا باد تو را بنده یکتا
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرنوشت دو قسمت شود برای بنده و آزاد، بدانی که در این دو سرنوشت، تو تنها یک بنده هستی.
هر چیز که خواهی همه از دهر میسر
هر کام که جویی همه از بخت مهیا
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، به راحتی از دنیای روزگار امکان‌پذیر است و هر آرزویی که داری، با شانس مناسب برآورده خواهد شد.
داده همه احکام تو را گردون گردن
کرده همه فرمان تو را گیتی
هوش مصنوعی: همه قوانین و دستورات تو را آسمان به خود گرفته و جهان به همه فرمان‌های تو گردن نهاده است.

حاشیه ها

1398/06/28 23:08
نوید

گمره شود آنکس که همی روی تو بیند
آن روی نکو صورت مانی است همانا
که شما به اشتباه اینطور نوشتید: ... آن روی نکو صورت ما نیست همانا
که فاقد معنی هست.
اینجا در واقع شاعر به تلمیحی به مانی پیامبر داره. که به عقیده شاعر صورت مانی گمراه کننده از راه حق هست! چراکه مانی دین های زرتشتی و مسیحی و بودایی رو مخلوط کرده بود و به مردم عرضه میکرد.