شمارهٔ ۸ - مدح سلطان مسعود بن ابراهیم
زلفین سیاه آن بت زیبا
گشته است طراز روی چون دیبا
آن سرو که نیستش کسی همسر
وان ماه که نیستش کسی همتا
بر عاج شکفته بینمش لاله
در سیم نهفته یابمش خارا
بر تخته سیم اوفتد بر هم
از سایه دو توده عنبر سارا
در درج عقیق او پدید آمد
از خنده دو رشته لؤلؤ لالا
شد خسته دلم نشانه تیرش
در معرض زخم او منم تنها
ناگاهم تیر غمزه زد بر دل
زان ابروی چفته کمان آسا
بگذشت ز سینه تیر دلدوزش
دل پاره و زخم تیر ناپیدا
دیدمش به راه دی کمر بسته
مانند مه دو هفته در جوزا
گفتم که چگونه جستی از رضوان
این بچه نازدیده حورا
دانی که به عشق تو گرفتارم
بر ساخته تو خویشتن عمدا
نه نرم شود دلت به صد لابه
نه گرم شود سرت به صد مینا
جز با پریان نبوده ای گویا
وز آدمیان نزاده ای مانا
زنجیر شدست زلف مشکینت
وافکنده مرا ز دور در سودا
شیدا شده ام چرا همی ننهی
زنجیر دو زلف بر من شیدا
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دو تا و من به دل یکتا
این جور مکن که از تو نپسندد
سلطان زمانه خسرو والا
مسعود بلند همت آن شاهی
کز همت او فلک ستد بالا
طیره ز علو قدر او گردون
شرمنده ز غور طبع او دریا
این در شاهی ز نعت مستغنی
وی از شاهان به جاه مستثنا
چون قدر تو نیست چرخ با رفعت
چون طبع تو نیست بحر با پهنا
طبع تو و علم خسرو و شیرین
دست تو وجود وامق و عذرا
آراسته از تو حضرت غزنین
همچون ز رسول مکه و بطحا
ای ذات تو شمس و ذاتها انجم
وی ملکت تو کل و ملک ها اجزا
آنی که به هیچ وقت خود گردون
رای تو عصا نکرد چون اعضا
با خشم تو دم زند دل دوزخ
با حلم تو بر زند که سینا
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
وزیدن کین در این جهان با تو
ای شاه جهان کرا بود یارا
در خواب عدوی تو نبیند شب
جز چنگ پلنگ و یشک اژدرها
آن کز تو گرفت کینه اندر دل
شد بر سر خلق در جهان رسوا
در دلش چو ناز شعله زد کینه
بر تنش چو مار کینه زد اعضا
چون چهره غفره گشته از زردی
بوده چمنی چو صورت غفرا
چون سوی چمن گذر کنی بینی
بگریخت ز بیم لشکر گرما
شاها سپه خزان پدید آمد
هم گونه کهربا شده مینا
در جمله به یک دگر نکو ماند
از زردی برگ و گونه اعدا
گویی که ز خلق دشمنت خیزد
هنگام سپیده دم دم سرما
انگور و مخالف تو همچون هم
از رنگ بگشته هر دو را سیما
نزدیک شده که خون این و آن
بی شک همه ریخته شود فردا
خون دل این به پای در خانه
خون تن آن به تیغ در صحرا
باقی بادی که از بداندیشان
تیغت نکند به هیچ وقت ابقا
غوغاست مخالف تو را شیوه
با هیبت تو چه خیزد از غوغا
روزی که ز نعل مرکبان افتد
در زلزله جرم مرکز غبرا
از تیره غبار چشمه روشن
تاریک شود چو چشم نابینا
دل دوزد نوک نیزه خطی
جان سوزد حد تیغ روهینا
از چتر تو سایه همای افتد
وز گرد سپاه سایه عنقا
رعد آوا مرکب تو از هر سو
هر ساعت برکشد چو نفخ آوا
ای شاه عجم تو زیر ران آری
رخشی که نخواندش خرد عجما
زیرا که بود به وقت کر و فر
عزم و حزمش چو مردم دانا
دریابد اگر به دل کنی فکرت
بشناسد اگر کنی به چشم ایما
پرورده تنی چو کوهی اندر تن
بر رفته سری چو نخلی اندر وا
چون باد که دست و پای را با او
حاجت نبود به هیچ استقصا
اندر تک دور تاز چون صرصر
در جولان گرد گرد چون نکبا
گر قصد کنی چو وهم یک لحظه
از جابلقا رسید به جابلسا
واثق تو بدان که چون برانگیزی
در حمله تست عروة الوثقی
اندر مه دی بهاری آرایی
بر روی بساط ساحت پیدا
کز چهره و خون دشمنان گردد
چون بارگه تو پر گل رعنا
این هست ولیک نیستت حاجت
تا از پی رزم ها شوی کوشا
نه نفس نفیس را چه رنجانی
ای نفس تو فخر آدم و حوا
واجب نکند به هیچ اندیشه
بر طبع عزیز خود نهی حاشا
من بنده به فتح ها همی گویم
هر هفته یکی قصیده غرا
تا گردد فتح نامه ها پران
از هر سو سوی مجلس اعلا
از نصرت فتح مطلع و مخلص
طنان و بدیع و مقطع و مبدا
دل شعبده ها گشاده از فکرت
جان معجزه ها نموده در انشا
هر لفظی از آن چو صورتی دلکش
هر بیتی از آن چو لعبتی زیبا
شاها تو گزین مالک الملکی
هستی تا حشر مالک دنیا
بنده ز سروش یافت این تلقین
این لفظ ز خود نگفت بر عمدا
تا یابد هال مرکز سفلی
تا دارد دور گنبد خضرا
ایوان تو باد ملک را مکمن
درگاه تو باد عدل را مأوا
تا دولت و دانش است جان پرور
از دانش پیر و دولت برنا
تو شاد نشسته بر گه دولت
با حشمت و فر خسرو دارا
در چشم عزیز چهره دلبر
بر دست خجسته ساغر صهبا
سازنده کار گنبد اخضر
خنیاگر بزم زهره زهرا
شمارهٔ ۷ - وصف بهار و مدح سلطان محمود: به نو بهاران غواص گشت ابر هواشمارهٔ ۹ - هم در مدح او: تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلفین سیاه آن بت زیبا
گشته است طراز روی چون دیبا
هوش مصنوعی: موهای مشکی آن معشوق زیبا به گونهای است که چهرهاش را شبیه به پارچهای نرم و لطیف کرده است.
آن سرو که نیستش کسی همسر
وان ماه که نیستش کسی همتا
هوش مصنوعی: سرو زیبایی که هیچ کس را شایسته او نمیدانند و ماهی که هیچ یک را در مقام و زیبایی به پای خود نمیرسد.
بر عاج شکفته بینمش لاله
در سیم نهفته یابمش خارا
هوش مصنوعی: من در میان عاج گل نرگس را میبینم و در میان نقره، سنگ زبرجد را پیدا میکنم.
بر تخته سیم اوفتد بر هم
از سایه دو توده عنبر سارا
هوش مصنوعی: دو توده عنبر در سایه یکدیگر بر تخته نقرهای قرار میگیرند.
در درج عقیق او پدید آمد
از خنده دو رشته لؤلؤ لالا
هوش مصنوعی: در میان عقیق زیبای او، از لبخندش دو رشته مروارید با جلوهای خاص نمایان شد.
شد خسته دلم نشانه تیرش
در معرض زخم او منم تنها
هوش مصنوعی: دل من از زخمهای عشق خسته شده و به نشانه تیر عشقی که خوردهام، خود را در معرض درد و رنج قرار دادهام. در این حال، تنها من هستم که این احساسات را تجربه میکنم.
ناگاهم تیر غمزه زد بر دل
زان ابروی چفته کمان آسا
هوش مصنوعی: ناگهان، نگاه جذاب او بر دل من تیر زد، مانند کمانی که از ابروهایش ساخته شده است.
بگذشت ز سینه تیر دلدوزش
دل پاره و زخم تیر ناپیدا
هوش مصنوعی: تیر دلخراش او از سینهام گذشت و زخم عمیقی بر دل تاریک و پنهانم ایجاد کرد.
دیدمش به راه دی کمر بسته
مانند مه دو هفته در جوزا
هوش مصنوعی: او را در راه دیدم که کمرش را بسته بود، همچون ماه نیمه در برج جوزا.
گفتم که چگونه جستی از رضوان
این بچه نازدیده حورا
هوش مصنوعی: من پرسیدم چطور توانستی از بهشت این کودک معصوم را دور کنی؟
دانی که به عشق تو گرفتارم
بر ساخته تو خویشتن عمدا
هوش مصنوعی: میدانی که من به خاطر عشق تو به دردسر افتادهام و خودت عمداً این وضعیت را برای من به وجود آوردهای.
نه نرم شود دلت به صد لابه
نه گرم شود سرت به صد مینا
هوش مصنوعی: دل تو با هیچ زاری نرم نمیشود و سر تو هم با هیچ نوشیدنی گرم نخواهد شد.
جز با پریان نبوده ای گویا
وز آدمیان نزاده ای مانا
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو هیچگاه با انسانها ارتباط نداشتهای و تنها با موجودات خیالانگیز و پریان سر و کار داشتهای.
زنجیر شدست زلف مشکینت
وافکنده مرا ز دور در سودا
هوش مصنوعی: زلفهای سیاه و زیبای تو مرا به زنجیر کشیده و از دور دستهای خود دور کرده است. در این حال، من غرق در خیال و اشتیاق تو هستم.
شیدا شده ام چرا همی ننهی
زنجیر دو زلف بر من شیدا
هوش مصنوعی: من به شدت عاشق شدهام و نمیدانم چرا از زنجیر دوشنبههای موی خودت جدا نمیشوی.
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دو تا و من به دل یکتا
هوش مصنوعی: تو از ناملایمات من راضی هستی، در حالی که من تنها به تو فکر میکنم. تو دو نفر هستی و من احساس تنهایی دارم.
این جور مکن که از تو نپسندد
سلطان زمانه خسرو والا
هوش مصنوعی: این کار را نکن که ممکن است سلطان زمانه، خسرو بزرگ، از تو راضی نباشد.
مسعود بلند همت آن شاهی
کز همت او فلک ستد بالا
هوش مصنوعی: مسعود، شاهی با اراده و بلندپرواز است که به خاطر تلاش و همت او، آسمان نیز از او ارتقاء یافته و بالاتر رفته است.
طیره ز علو قدر او گردون
شرمنده ز غور طبع او دریا
هوش مصنوعی: شخصیت او به قدری بزرگ و معتبر است که آسمان در برابر او خجالت میکشد و عمق فکر و اندیشهاش به مانند دریا بیپایان است.
این در شاهی ز نعت مستغنی
وی از شاهان به جاه مستثنا
هوش مصنوعی: این موجودی که در مقام پادشاهی قرار دارد، نیازی به وصف و تعبیر ندارد و از دیگر پادشاهان به دلیل مقام و ارزش خاص خود، متمایز است.
چون قدر تو نیست چرخ با رفعت
چون طبع تو نیست بحر با پهنا
هوش مصنوعی: چون ارزش تو در نظر خداوند زیاد است، آسمان با عظمتش نمیتواند به بلندی روح تو برسد و دریا با وسعتش نمیتواند به عمق احساسات تو نزدیک شود.
طبع تو و علم خسرو و شیرین
دست تو وجود وامق و عذرا
هوش مصنوعی: شخصیت و استعداد تو همانند داستانهای خسرو و شیرین است و وجود تو به زیبایی وجود وامق و عذراست.
آراسته از تو حضرت غزنین
همچون ز رسول مکه و بطحا
هوش مصنوعی: شما مانند رسول خدا از مکه و سرزمین بطحا زیبا و آراسته هستید.
ای ذات تو شمس و ذاتها انجم
وی ملکت تو کل و ملک ها اجزا
هوش مصنوعی: ای تو که خود خورشید و نور هستی و دیگران همچون ستارههایی در تاریکیاند. همه چیز زیر سلطه و فرمان توست و وجود تمامی مخلوقات جزئی از مملکت توست.
آنی که به هیچ وقت خود گردون
رای تو عصا نکرد چون اعضا
هوش مصنوعی: زمانی که هیچ چیز، هیچ کارایی به نظرت نیامد، به یاد داشته باش که مدتی است که آسمان به تو وابسته نشده و بر تو حکم نرانده است.
با خشم تو دم زند دل دوزخ
با حلم تو بر زند که سینا
هوش مصنوعی: دل به خاطر خشم تو در عذاب و جهنم است، اما با صبر و بزرگواری تو، به اوج معرفت و کمال میرسد.
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
هوش مصنوعی: خورشید صبح، سلطنت تو را بر همه نشان میدهد و شب یلدا بر دشمنانت سایه افکنده است.
وزیدن کین در این جهان با تو
ای شاه جهان کرا بود یارا
هوش مصنوعی: در این جهان، کسی جرات ندارد که به تو ای پادشاه، آسیب و کینهای برساند.
در خواب عدوی تو نبیند شب
جز چنگ پلنگ و یشک اژدرها
هوش مصنوعی: در خواب، دشمن تو جز صدا و تصویر پلنگ و یشمی که مانند اژدها است، چیزی نمیبیند.
آن کز تو گرفت کینه اندر دل
شد بر سر خلق در جهان رسوا
هوش مصنوعی: کسی که از تو کینه به دل دارد، در میان مردم به خشم و بدنامی افتاده است.
در دلش چو ناز شعله زد کینه
بر تنش چو مار کینه زد اعضا
هوش مصنوعی: در دلش وقتی که احساس حسادت و خشم به وجود آمد، آن حس به بدنش همچون نیش مار آسیب زد و او را زخم کرد.
چون چهره غفره گشته از زردی
بوده چمنی چو صورت غفرا
هوش مصنوعی: چهرهی گلها به دلیل تغییر رنگ زرد شده و حالتی شبیه به چمن دارد.
چون سوی چمن گذر کنی بینی
بگریخت ز بیم لشکر گرما
هوش مصنوعی: زمانی که به سمت باغ میرسی، میبینی که به خاطر ترس از لشکر گرما، گلها و گیاهان بهسرعت پراکنده میشوند.
شاها سپه خزان پدید آمد
هم گونه کهربا شده مینا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، سپاه خزان نمایان شده است، همانطور که مینا همچون کهربا تغییر رنگ داده است.
در جمله به یک دگر نکو ماند
از زردی برگ و گونه اعدا
هوش مصنوعی: در مجموع، این شعر نشان میدهد که در مواجهه با مشکلات و چالشها، انسان باید به زیباییها و نکات مثبت توجه کند. همچنین، میتوان با نیکی و محبت نسبت به دیگران، از زشتیها و نارضایتیها دوری کرد و به یکدیگر مهربانی نشان داد. این احساس همدلی و ارتباطات مثبت میتواند در بروز تغییرات مثبت مؤثر باشد.
گویی که ز خلق دشمنت خیزد
هنگام سپیده دم دم سرما
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هنگام سپیده دم، سرمایی که از دشمن به وجود آمده، احساس میشود.
انگور و مخالف تو همچون هم
از رنگ بگشته هر دو را سیما
هوش مصنوعی: نگاه کن، انگور و کسی که با تو در تضاد است، هر دو به یک رنگ درآمدهاند و ظاهری یکسان دارند.
نزدیک شده که خون این و آن
بی شک همه ریخته شود فردا
هوش مصنوعی: به زودی احتمالاً خون افراد زیادی بیدلیل بر زمین خواهد ریخت.
خون دل این به پای در خانه
خون تن آن به تیغ در صحرا
هوش مصنوعی: خون دل این شخص به خاطر غم و دردهایی است که در خانه متحمل شده، در حالی که خون تن آن شخص دیگر به دلیل نبرد و رنجی است که در میدان جنگ تجربه کرده.
باقی بادی که از بداندیشان
تیغت نکند به هیچ وقت ابقا
هوش مصنوعی: باقی ماندن آسیبی که از دشمنان نشأت میگیرد، در هیچ زمانی غیرممکن است.
غوغاست مخالف تو را شیوه
با هیبت تو چه خیزد از غوغا
هوش مصنوعی: شور و هیاهو همیشه بر علیه تو وجود دارد، اما با وجود شخصیت با شکوه تو، این سر و صدا هیچ تأثیری نخواهد داشت.
روزی که ز نعل مرکبان افتد
در زلزله جرم مرکز غبرا
هوش مصنوعی: روزی که زلزلهای بزرگ به وقوع بپیوندد و اثرات آن به حدی باشد که نعل اسبها از زمین کنده شود، نشان از وقوع یک حادثه بزرگ و مهم است.
از تیره غبار چشمه روشن
تاریک شود چو چشم نابینا
هوش مصنوعی: چشم نابینا به دلیل غبار و کثیفی اطرافش، نمیتواند نور خوشی را ببیند و در تاریکی باقی میماند.
دل دوزد نوک نیزه خطی
جان سوزد حد تیغ روهینا
هوش مصنوعی: دل را با نوک نیزه میدزدند و خطی که میسوزاند جان، در حدود تیغی از روهینا قرار دارد.
از چتر تو سایه همای افتد
وز گرد سپاه سایه عنقا
هوش مصنوعی: از سایه چتر تو، پرندهی خوشبختی فرود میآید و از گرد سپاه، موجودی افسانهای خود را پنهان میکند.
رعد آوا مرکب تو از هر سو
هر ساعت برکشد چو نفخ آوا
هوش مصنوعی: صوت رعد و برق مانند صدای مرکبی است که از هر سمت و در هر لحظه به گوش میرسد.
ای شاه عجم تو زیر ران آری
رخشی که نخواندش خرد عجما
هوش مصنوعی: ای شاه عجم، تو زیر پایت موجودی را قرار دادهای که خردمندان آن را نمیشناسند.
زیرا که بود به وقت کر و فر
عزم و حزمش چو مردم دانا
هوش مصنوعی: زیرا در زمانهایی که کارها به شدت جدی و حساس بود، اراده و احتیاط او مانند افرادی با دانش و آگاهی بود.
دریابد اگر به دل کنی فکرت
بشناسد اگر کنی به چشم ایما
هوش مصنوعی: اگر در دل خود کنی توجه و فکر، آن فکر به چشم و نشانهات آگاه خواهد شد.
پرورده تنی چو کوهی اندر تن
بر رفته سری چو نخلی اندر وا
هوش مصنوعی: جسمی داری که به بزرگی کوه است و سرت بلند و بلندتر از درخت نخل است.
چون باد که دست و پای را با او
حاجت نبود به هیچ استقصا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند بادی که نیازی به تلاش و کوشش برای کنترل یا به دست آوردن آن نیست، برخی چیزها به خودی خود بیاهمیت و بینیاز از جستجو هستند.
اندر تک دور تاز چون صرصر
در جولان گرد گرد چون نکبا
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که در حال دوختن هستی، مانند باد سرد و تند در حال حرکت است و گرد و خاک به دنبال خود به راه میاندازد.
گر قصد کنی چو وهم یک لحظه
از جابلقا رسید به جابلسا
هوش مصنوعی: اگر نیت کنی و به خيالی، میتوانی در یک لحظه از جابلقا به جابلسا برسی.
واثق تو بدان که چون برانگیزی
در حمله تست عروة الوثقی
هوش مصنوعی: ای واثق، بدان که زمانی که به مقابله بپردازی، به مانند رشتهای محکم و استواری خواهی بود که هیچ چیز نمیتواند تو را از پا درآورد.
اندر مه دی بهاری آرایی
بر روی بساط ساحت پیدا
هوش مصنوعی: در دل زمستان، بهاری را میبینی که بر روی سفرهی زندگیات جلوه میکند.
کز چهره و خون دشمنان گردد
چون بارگه تو پر گل رعنا
هوش مصنوعی: وقتی که چهره و خون دشمنان به زمین بریزد، جایی که تو ایستادهای، پر از گلهای زیبای تازه خواهد شد.
این هست ولیک نیستت حاجت
تا از پی رزم ها شوی کوشا
هوش مصنوعی: این هست، اما نیازی نیست که برای رسیدن به خواستههایت تلاش کنی و به جنگ و مبارزه بپردازی.
نه نفس نفیس را چه رنجانی
ای نفس تو فخر آدم و حوا
هوش مصنوعی: ای نفس، تو گرامیترین هستی، چرا خود را آزار میدهی؟ تو مایه افتخار آدم و حوا هستی.
واجب نکند به هیچ اندیشه
بر طبع عزیز خود نهی حاشا
هوش مصنوعی: انجام دادن کاری که به روح و ذات برتر انسان آسیب برساند، هرگز مجاز نیست.
من بنده به فتح ها همی گویم
هر هفته یکی قصیده غرا
هوش مصنوعی: من هر هفته یک شعر زیبا میسرایم و به پیروزیها نسبت میدهم.
تا گردد فتح نامه ها پران
از هر سو سوی مجلس اعلا
هوش مصنوعی: تا زمانی که پیروزی به دست آید و نامهها از هر طرف به سوی مجلس عالی پرتاب شوند.
از نصرت فتح مطلع و مخلص
طنان و بدیع و مقطع و مبدا
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آغاز پیروزی و موفقیت است که به واسطه ی آن، باقیماندهاش شگفتانگیز و منحصر به فرد خواهد بود. همچنین، تأکید بر این دارد که این پیروزی دارای جذابیت و زیبایی خاصی است که آن را از دیگر موفقیتها متمایز میکند.
دل شعبده ها گشاده از فکرت
جان معجزه ها نموده در انشا
هوش مصنوعی: دل به زیباییها و جاذبهها باز است، چون افکارت جان را در کلام خود تجلی میدهد.
هر لفظی از آن چو صورتی دلکش
هر بیتی از آن چو لعبتی زیبا
هوش مصنوعی: هر کلمهای از آن مانند یک تصویر جذاب است و هر شعرش مانند یک بازی دلفریب.
شاها تو گزین مالک الملکی
هستی تا حشر مالک دنیا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو انتخاب شدهای که صاحب ملک و پادشاهی هستی تا روز قیامت و حیات دنیا را در اختیار داشته باشی.
بنده ز سروش یافت این تلقین
این لفظ ز خود نگفت بر عمدا
هوش مصنوعی: من از الهام الهی این پیام را دریافت کردم و این کلمات را از خودم بیان نکردهام.
تا یابد هال مرکز سفلی
تا دارد دور گنبد خضرا
هوش مصنوعی: برای اینکه شرایط مرکزی پایین (سفلی) به وجود آید، لازم است که دور گنبد آسمان سبز (خضرا) برقرار باشد.
ایوان تو باد ملک را مکمن
درگاه تو باد عدل را مأوا
هوش مصنوعی: ایوان تو، محل قدرت و سلطنت است و دربخانهات، جایگاه عدالت و انصاف است.
تا دولت و دانش است جان پرور
از دانش پیر و دولت برنا
هوش مصنوعی: تا وقتی که دانش و نعمت وجود دارد، زندگی انسان با دانایی و تجربه افراد با دانش و جوانی به خوبی پیش میرود.
تو شاد نشسته بر گه دولت
با حشمت و فر خسرو دارا
هوش مصنوعی: تو با خوشحالی و شکوه در اوج قدرت و ثروت نشستهای.
در چشم عزیز چهره دلبر
بر دست خجسته ساغر صهبا
هوش مصنوعی: در چشمان محبوب، چهره دلپذیر نشان داده میشود و جامی پر از شراب خوشبو و خوشمزه در دستانی خوشحال و مبارک گرفته شده است.
سازنده کار گنبد اخضر
خنیاگر بزم زهره زهرا
هوش مصنوعی: سازندهی گنبد سبز، همان کسی است که موسیقی و دلنوازی را به رونق مجالس بخشیده و زیبایی و عشق را به صحنه آورده است.