شمارهٔ ۱۰ - وصف شب و ستارگان آسمان و ستایش علی الخاص
دوش در روی گنبد خضرا
مانده بود این دو چشم من عمدا
لون انفاس داشت پشت زمین
رنگ زنگار داشت روی هوا
کلبه ای بود پر ز در یتیم
پرده ای پر ز لؤلؤ لالا
آینه رنگ عیبه ای دیدم
راست بالاش در خور پهنا
مختلف شکل ها همی دیدم
کامد از اختران همی پیدا
افسری بود بر سر اکلیل
کمری داشت بر میان جوزا
راست پروین چو هفت قطره شیر
بر چکیده به جامه خضرا
فرقدان همچو دیدگان هژبر
شد پدید از کران چرخ دو تا
بر کران دگر بنات النعش
شد گریزان چون رمه ز ظبا
همچو من در میان خلق ضعیف
در میان نجوم نجم سها
گاه گفتم که مانده شد خورشید
گاه گفتم که خفت ماه سما
که نه این می برآید از پس خاک
که نه این می بجنبد اندر وا
من بلا را نشانده پیش و بدو
شده خرسند اینت هول و بلا
همت من همه در آن بسته
که مرا عمر هست تا فردا
مویها بر تنم چو پنجه شیر
بند بر پای من چو اژدرها
ناله زار کرد نتوانم
که همه کوه پر شد ز صدا
اشک راندم ز دیدگان چندان
کز دل سنگ بر دمید گیا
گر بخواهد از این همه غم و رنج
برهاند به یک حدیث مرا
خاصه شهریار شرق علی
آن چو خورشید فرد و بی همتا
آن که در نام ها خطابش هست
از عمیدان عصر مولانا
دولت از رأی او گرفته شرف
عالم از رأی او گرفته ضیا
خنجر عدل از او نموده هنر
گوهر ملک از او فزوده بها
رأی او را ذلیل گشته قدر
عزم او را مطیع گشته قضا
تیغ او بر فنای عمر دلیل
جود او بر بقای عیش گوا
بس نباشد سخاوت او را
زاده کوه و داده دریا
گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا
دیده عالم از تو شد روشن
نامه دولت از تو شد والا
ملک را رتبتی نماند بلند
که نفرمود شهریار تو را
جز یکی مرتبت نماند که هست
جایگاه نشستن وزرا
بشتاب اندر آن که تا بکنی
روی داری همیشه در بالا
ای چو بارنده ابر در مجلس
وی چو آشفته شیر در هیجا
باز سالی دو شد که در حضرت
نه ای از پیش تخت شاه جدا
نه همی افتدت مراد سفر
نه همی آیدت نشاط غزا
باز بر ساز جنگ ایرا هست
خون به جوش آمده به مرگ و فنا
زین کن آن رزم کوفته شبدیز
کار بند آن زدوده روهینا
دشت را کن به خنجرت جیجون
کوه را کن به لشگرت صحرا
من از این قسم خویش می جویم
بازیی دیده ام درین زیبا
که به هر سو گذر کند سپهت
به هوا بر شود غبار و هبا
من بگیرم غبار موکب تو
که بود درد را علاج و شفا
در دو دیده کشم که دیده من
گشت خواهد ز گریه نابینا
در غم زال مادری که شده است
از غم و درد و رنج من شیدا
نیل کرده رخش ز سیلی غم
کرده کافور دیدگان ز بکا
چون عصا خشک و رفت نتواند
در دو گام ای عجب مگر به عصا
راست گویی همی در آن نگرم
که چه ناله کند صباح و مسا
زار گوید همی کجایی پور
کز غمت مرد مادرت اینجا
من بر این گونه مانده در فریاد
زآشنایان و دوستان تنها
بستد از من زمانه هر چه بداد
با که کرده است خود زمانه وفا
زآن نیارد ستد همی جانم
که تو بخریده ایش و داده بها
تا ضمیری است مرمرا به نظام
تا زبانی است مرمرا گویا
همتت را کنم به واجب مدح
دولتت را کنم به خیر دعا
از چون من کس در این چنین جایی
چه بود نی جز دعا و ثنا
مر مرا داد رأی تو آرام
مر مرا کرد جود تو به نوا
دستم از بخشش تو پر دینار
تنم از خلعت تو پر دیبا
شبی از من بریده نیست صلات
روزی از من بریده نیست عطا
مر مرا آنچنان همی داری
که ز من هم حسد برند اعدا
کرد گفتار من به دولت تو
آب و خون مغز و دیده شعرا
ایمنم زآنکه قول دشمن من
نشود هیچ گونه بر تو روا
زآنکه هرگز گزیده رأی تو را
هیچ وقتی نیوفتاد خطا
شمارهٔ ۹ - هم در مدح او: تا از بر من دور شد آن لعبت زیباشمارهٔ ۱۱ - وصف ابر و ثنای سیف الدوله محمود بن ابراهیم: سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش در روی گنبد خضرا
مانده بود این دو چشم من عمدا
هوش مصنوعی: دیشب چشمانم به عمد بر روی گنبد سبز ماندند.
لون انفاس داشت پشت زمین
رنگ زنگار داشت روی هوا
هوش مصنوعی: بخشی از زمین رنگی که مانند زنگار بود و بودی، در آن تنفسها و احساسات وجود داشتند. در هوای بالای آن، تغییرات و حالاتی پدیدار بود که نشاندهنده زندگی و احساسات مختلف بودند.
کلبه ای بود پر ز در یتیم
پرده ای پر ز لؤلؤ لالا
هوش مصنوعی: در یک کلبهای، محیطی از یتیمان دیده میشود و پردهای بسیار زیبا و پر از مروارید وجود دارد که درخشش خاصی دارد.
آینه رنگ عیبه ای دیدم
راست بالاش در خور پهنا
هوش مصنوعی: یک آینه را دیدم که رنگ و لعابی خاص دارد و در بالای آن، تصویری مناسب و زیبا وجود دارد که با وسعتی مناسب همخوانی دارد.
مختلف شکل ها همی دیدم
کامد از اختران همی پیدا
هوش مصنوعی: در اطرافم اشکال گوناگونی را مشاهده میکردم که از ستاره ها نمایان میشدند.
افسری بود بر سر اکلیل
کمری داشت بر میان جوزا
هوش مصنوعی: یک فرماندهای بود که تاجی بر سر داشت و کمربندی بر کمرش بود که او را ویژه میساخت.
راست پروین چو هفت قطره شیر
بر چکیده به جامه خضرا
هوش مصنوعی: راست پروین مانند هفت قطره شیر که بر لباس سبز چکیده است.
فرقدان همچو دیدگان هژبر
شد پدید از کران چرخ دو تا
هوش مصنوعی: ستارههای دوتایی مانند چشمان وحشی در آسمان ظاهر شدند.
بر کران دگر بنات النعش
شد گریزان چون رمه ز ظبا
هوش مصنوعی: در افق دیگر، ستارههای چنبرهای مانند گلهای از羊، از جلوه زیبای آهو دوری میکنند و به سمت دیگری میگریزند.
همچو من در میان خلق ضعیف
در میان نجوم نجم سها
هوش مصنوعی: مانند من که در میان مردم ضعیف هستم، مانند ستاره سها که در میان سایر ستارگان قرار دارد.
گاه گفتم که مانده شد خورشید
گاه گفتم که خفت ماه سما
هوش مصنوعی: گاه گفتهام که خورشید در اینجا باقی مانده و گاه گفتهام که ماه در آسمان خوابیده است.
که نه این می برآید از پس خاک
که نه این می بجنبد اندر وا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چیزی که از خاک برمیآید، نمیتواند جنبشی از خود نشان دهد. به عبارتی دیگر، چیزی که بر پایهی خاک و اصول مادی است، نمیتواند حرکتی یا تغییری ایجاد کند.
من بلا را نشانده پیش و بدو
شده خرسند اینت هول و بلا
هوش مصنوعی: من برایم سختی و مشکلاتی پیش آمده، اما با وجود اینها از آن رضایت دارم و به آنها خوشنودم.
همت من همه در آن بسته
که مرا عمر هست تا فردا
هوش مصنوعی: تلاش و نیروی من تماماً معطوف به این است که تا فردا فرصت زندگی دارم.
مویها بر تنم چو پنجه شیر
بند بر پای من چو اژدرها
هوش مصنوعی: موهای من مانند موهای شیر بر تنم نمایان است و پاهایم مانند بندهایی است که اژدها را نگه میدارند.
ناله زار کرد نتوانم
که همه کوه پر شد ز صدا
هوش مصنوعی: ناله و زاری من به حدی است که دیگر نمیتوانم ادامه دهم، زیرا صدای من تمام کوه را پر کرده است.
اشک راندم ز دیدگان چندان
کز دل سنگ بر دمید گیا
هوش مصنوعی: چنان اشک از چشمانم ریختم که حتی دل سنگی را نیز نرم کرد.
گر بخواهد از این همه غم و رنج
برهاند به یک حدیث مرا
هوش مصنوعی: اگر بخواهد من را از تمامی این غم و رنج ها نجات دهد، کافی است یک سخن بگوید.
خاصه شهریار شرق علی
آن چو خورشید فرد و بی همتا
هوش مصنوعی: به ویژه پادشاه شرق، علی، که مانند خورشید بینظیر و یگانه است.
آن که در نام ها خطابش هست
از عمیدان عصر مولانا
هوش مصنوعی: شخصی که در نامها به او اشاره میشود، از بزرگان و شخصیتهای مهم عصر مولاناست.
دولت از رأی او گرفته شرف
عالم از رأی او گرفته ضیا
هوش مصنوعی: خوشبختی و موفقیت به واسطه نظر او به دست آمده است و اوست که به عالم اعتبار و روشنایی بخشیده است.
خنجر عدل از او نموده هنر
گوهر ملک از او فزوده بها
هوش مصنوعی: خنجر عدالت از او ساخته شده و هنر او ارزش گوهری را برای ملک افزایش داده است.
رأی او را ذلیل گشته قدر
عزم او را مطیع گشته قضا
هوش مصنوعی: رأی او ضعیف شده و قدرت ارادهاش تحت تسلط قضا و سرنوشت قرار گرفته است.
تیغ او بر فنای عمر دلیل
جود او بر بقای عیش گوا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شمشیر او نشانهای از زوال عمر است، در حالی که بخشندگی او نشاندهندهی استمرار لذت و زندگی است.
بس نباشد سخاوت او را
زاده کوه و داده دریا
هوش مصنوعی: سخاوت او تنها محدود به منابع طبیعی مانند کوه و دریا نیست; او از دل و نیت خوب خود بخشش میکند.
گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با بخشش و سخاوت واقعی صدها نعمت را به دیگران بدهد، نباید آن را به حساب بگذارد و شمارش کند.
دیده عالم از تو شد روشن
نامه دولت از تو شد والا
هوش مصنوعی: چشمهای عالم به نور وجود تو روشن شد و نامهی قدرت و عظمت از تو به اوج رسید.
ملک را رتبتی نماند بلند
که نفرمود شهریار تو را
هوش مصنوعی: ملک دیگر مقام و جایگاه بلند و والایی ندارد، زیرا شهریار تو اینگونه نامی از او نبرد.
جز یکی مرتبت نماند که هست
جایگاه نشستن وزرا
هوش مصنوعی: جز مقام و مرتبهای نمانده که نشستن وزرا در آنجا باشد.
بشتاب اندر آن که تا بکنی
روی داری همیشه در بالا
هوش مصنوعی: سریعاً اقدام کن تا همیشه در موقعیت بالاتر و بهتری قرار داشته باشی.
ای چو بارنده ابر در مجلس
وی چو آشفته شیر در هیجا
هوش مصنوعی: تو مانند ابر بارانی هستی که در مجالس حضور دارد و همچون شیری آشفته و ناآرام در لحظهای پرهیجان و دغدغه.
باز سالی دو شد که در حضرت
نه ای از پیش تخت شاه جدا
هوش مصنوعی: یک سال دیگر گذشت و تو هنوز حضور نداری، از جایگاه تخت شاه به دور هستی.
نه همی افتدت مراد سفر
نه همی آیدت نشاط غزا
هوش مصنوعی: نه مقصد سفر تو به دست میآید و نه هیجان جنگ و نبرد به تو میرسد.
باز بر ساز جنگ ایرا هست
خون به جوش آمده به مرگ و فنا
هوش مصنوعی: دوباره جنگی در راه است و خونی که به جوش آمده، نشان دهنده ایستادگی و آمادگی برای مرگ و از خودگذشتگی است.
زین کن آن رزم کوفته شبدیز
کار بند آن زدوده روهینا
هوش مصنوعی: بر سوار خود شتاب کن و آمادهی نبرد شو، زیرا نبرد در اینجا فرارسیده و تو باید با تمام قدرتت به میدان بیایی.
دشت را کن به خنجرت جیجون
کوه را کن به لشگرت صحرا
هوش مصنوعی: دشت را با چاقو آباد کن و کوه را با نیروی لشکر خود تسخیر کن. صحرا را به دست بیاور.
من از این قسم خویش می جویم
بازیی دیده ام درین زیبا
هوش مصنوعی: من به دنبال نوعی از خود هستم که زیبایی را در یک بازی تجربه کردهام.
که به هر سو گذر کند سپهت
به هوا بر شود غبار و هبا
هوش مصنوعی: هر جا که نظامی کیفیت افکار و احساساتش را به نمایش بگذارد، گرد و غبار و هیاهویی به پا خواهد شد.
من بگیرم غبار موکب تو
که بود درد را علاج و شفا
هوش مصنوعی: اگر من غبار راه تو را بگیرم، این غبار میتواند برای دردهایم درمان و شفایی باشد.
در دو دیده کشم که دیده من
گشت خواهد ز گریه نابینا
هوش مصنوعی: در چشمانم آنقدر اشک ریختهام که اگر این روند ادامه یابد، به خاطر گریه دیگر نمیتوانم ببینم.
در غم زال مادری که شده است
از غم و درد و رنج من شیدا
هوش مصنوعی: مادر زال به خاطر غم و درد من به شدت نگران و اندوهگین شده است.
نیل کرده رخش ز سیلی غم
کرده کافور دیدگان ز بکا
هوش مصنوعی: اسب آنقدر از غم ناراحت شده که به رنگ نیل درآمده و چشمانش به خاطر گریهها، مانند کافور سفید شدهاند.
چون عصا خشک و رفت نتواند
در دو گام ای عجب مگر به عصا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند یک عصای خشک و بیتحرک، فرد نمیتواند در دو قدم پیش برود و این جای تعجب دارد که تنها با تکیه بر عصا، یعنی کمک و حمایت دیگری، میتواند حرکت کند. در واقع، اشاره به وابستگی و نیاز به حمایت برای ادامه مسیر دارد.
راست گویی همی در آن نگرم
که چه ناله کند صباح و مسا
هوش مصنوعی: من به حقیقت در مینگرم و میخواهم ببینم که صبح و شب چه نالهای سر میدهند.
زار گوید همی کجایی پور
کز غمت مرد مادرت اینجا
هوش مصنوعی: مرد زار و نالان میگوید: کجا هستی ای پسر که از غم تو مادر بزرگوارت در اینجا آه و ناله میزند؟
من بر این گونه مانده در فریاد
زآشنایان و دوستان تنها
هوش مصنوعی: من به خاطر آشنایان و دوستانم در تنهایی داد و فریاد میزنم.
بستد از من زمانه هر چه بداد
با که کرده است خود زمانه وفا
هوش مصنوعی: زمانه هر چه به من بخشید را از من گرفت، ولی خود زمانه به کسی وفا نمیکند.
زآن نیارد ستد همی جانم
که تو بخریده ایش و داده بها
هوش مصنوعی: جانم نمیتواند از تو جدا شود، زیرا تو با مهربانی و قیمت مناسب آنها را خریدهای و به من دادهای.
تا ضمیری است مرمرا به نظام
تا زبانی است مرمرا گویا
هوش مصنوعی: تا زمانی که فکری وجود دارد، من در قید و بند آن هستم و تا زمانی که زبانی هست، میتوانم آن را بیان کنم.
همتت را کنم به واجب مدح
دولتت را کنم به خیر دعا
هوش مصنوعی: شما را با تلاش و انگیزهای که دارید ستایش میکنم و برای خوشبختی و موفقیتتان دعا میکنم.
از چون من کس در این چنین جایی
چه بود نی جز دعا و ثنا
هوش مصنوعی: در چنین مکانی که من هستم، دیگر هیچ چیزی جز دعا و ستایش وجود ندارد.
مر مرا داد رأی تو آرام
مر مرا کرد جود تو به نوا
هوش مصنوعی: با نظر تو به من آرامش بخشیدی و generosity و بخشش تو موجب خوشحالی من شد.
دستم از بخشش تو پر دینار
تنم از خلعت تو پر دیبا
هوش مصنوعی: دست من پر از پول و ثروت به خاطر بخشش توست و تنم به خاطر عطای تو از پارچههای نرم و گرانبها پر شده است.
شبی از من بریده نیست صلات
روزی از من بریده نیست عطا
هوش مصنوعی: هر شب من به یاد تو هستم و هیچ روزی از رحمتت بیبهره نیستم.
مر مرا آنچنان همی داری
که ز من هم حسد برند اعدا
هوش مصنوعی: تو به گونهای با من رفتار میکنی که حتی دشمنانم نیز به من حسادت میکنند.
کرد گفتار من به دولت تو
آب و خون مغز و دیده شعرا
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم است که سخنان و کلام من تحت تأثیر و با الهام از موفقیت و قدرت تو شکل گرفته است و عواطف عمیق و ذاتی شاعران را برانگیخته است. در واقع، کلمات من از زندگی و تجربههای احساسی شاعران نشأت میگیرد و بیانگر تأثیر عظیم تو بر آنهاست.
ایمنم زآنکه قول دشمن من
نشود هیچ گونه بر تو روا
هوش مصنوعی: من از این بابت مطمئنم که هیچ افزایشی بر تو از طریق قول دشمن مجاز نخواهد بود.
زآنکه هرگز گزیده رأی تو را
هیچ وقتی نیوفتاد خطا
هوش مصنوعی: زیرا هیچگاه نظرات خردمندانه تو در هیچ زمانی دچار اشتباه نشده است.
حاشیه ها
1396/04/20 10:07
فرنوش پارسه
وزن قصیده:
فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر خفیف مسدس مخبون
1398/03/18 05:06
آصف
با سلام
در بیت وم این قصیده در تصحیح مرحوم رشید یاسمی هم لون انفاس آمده و این ترکیب معنی نمیدهد و مرحوم دهخدا آنرا لون انقاس ضبط کرده که انقاس به معنی رنگ جوهر و مرکب و دوده و سیاهیهای دوات است و در مجموعه معنی بیت صحیح میشود
1403/08/31 15:10
محمد خراسانی
اشعار این شاعر توانا قلب انسان رو به درد میاره.