گنجور

شمارهٔ ۸۳ - دریغ بر جوانی

دریغا جوانی و آن روزگار
که از رنج پیری تن آگه نبود
نشاط من از عیش کمتر نشد
امید من از عمر کوته نبود
ز سستی مرا آن پدید آمده ست
درین مه که هرگز در آن مه نبود
سبک خشک شد چشمه بخت من
مگر آب آن چشمه را ره نبود
در آن جا هم افکند گردون دون
که از ژرفی آن چاه را ته نبود
بهشتم همی عرضه کرد و مرا
حقیقت که دوزخ جز آن چه نبود
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود
سیاهی سیاه و درازی دراز
که آن را امید سحرگه نبود
یکی بودم و داند ایزد همی
که بر من موکل کم ازده نبود
به گوش اندرم جز کس و بس نشد
به لفظ اندرم جز اه و وه نبود
بدم ناامید و زبان مرا
همه گفته جز حسبی الله نبود
به شاه ار مرا دشمن اندر سپرد
نکو دید خود را و ابله نبود
که او آب و باد مرا در جهان
همه ساله جز خاک و جز که نبود
موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگز موجه نبود
چو شطرنج بازان دغایی بکرد
مرا گفت هین شه کن و شه نبود
گرین قصه او ساخت معلوم شد
که جز قصه شیر و روبه نبود
اگر من منزه نبودم ز عیب
کس از عیب هرگز منزه نبود
گرم نعمتی بود کاکنون نماند
کنون دانشی هست کانگه نبود
چو من دستگه داشتم هیچ وقت
زبان مرا عادت نه نبود
به هر گفته از پر هنر عاقلان
جوابم جز احسنت و جز خه نبود
تنم شد مرفه ز رنج عمل
که آنگه ز دشمن مرفه نبود
درین مدت آسایشی یافتم
که گه بودم آسایش و گه نبود
جدا گشتم از درگه پادشاه
بدان درگهم بیش ازین ره نبود
گرفتم کنون درگه ایزدی
کزین به مرا هیچ درگه نبود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغا جوانی و آن روزگار
که از رنج پیری تن آگه نبود
هوش مصنوعی: ای کاش جوانی و آن ایامی که از زحمت‌های پیری و سختی‌هایش بی‌خبر بودیم، دوباره برمی‌گشت.
نشاط من از عیش کمتر نشد
امید من از عمر کوته نبود
هوش مصنوعی: شادابی من از لذت‌ها کم نشده و امیدم به زندگی نیز به خاطر عمر کوتاه نیست.
ز سستی مرا آن پدید آمده ست
درین مه که هرگز در آن مه نبود
هوش مصنوعی: به خاطر تنبلی من، این وضعیت در این ماه به وجود آمده است که در هیچ یک از ماه‌های گذشته چنین حالتی وجود نداشت.
سبک خشک شد چشمه بخت من
مگر آب آن چشمه را ره نبود
هوش مصنوعی: شاید خوش‌شانسی من تمام شده و دیگر خبری از آب حیات و شادی نیست، و این مثل این است که مسیر رسیدن به آن خوش‌شانسی مسدود شده باشد.
در آن جا هم افکند گردون دون
که از ژرفی آن چاه را ته نبود
هوش مصنوعی: در آن مکان، سپهر پست و پایین را به زمین افکنده است، چون عمق آن چاه هرگز به ته نمی‌رسد.
بهشتم همی عرضه کرد و مرا
حقیقت که دوزخ جز آن چه نبود
هوش مصنوعی: آن بهشت را به من نشان می‌داد، اما من حقیقت را دریافتم که جهنم تنها همین است که می‌بینم.
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود
هوش مصنوعی: بسیاری از شب‌ها را در زندان گذراندم که در آن زمان تنها کسی که می‌توانستم ببینم، یک مرد کور بود.
سیاهی سیاه و درازی دراز
که آن را امید سحرگه نبود
هوش مصنوعی: این جمله به تصوری از تاریکی و طولانی بودن شب اشاره دارد. همچنین بیان می‌کند که در این وضعیت سخت و سیاه، امید به روزی روشن و سحرگاهی وجود ندارد. در واقع، بیانگر ناامیدی و عدم انتظار به بهبود شرایط است.
یکی بودم و داند ایزد همی
که بر من موکل کم ازده نبود
هوش مصنوعی: من یک نفر بودم و خداوند می‌دانست که برای من هیچ چیز کم نبود.
به گوش اندرم جز کس و بس نشد
به لفظ اندرم جز اه و وه نبود
هوش مصنوعی: در دل من جز احساس تنهایی و ناامیدی چیزی نیست و در گفتارم جز ناله و زاری وجود ندارد.
بدم ناامید و زبان مرا
همه گفته جز حسبی الله نبود
هوش مصنوعی: در حالی که احساس ناامیدی می‌کنم و هیچ کس جز خدا را نمی‌خوانم، همه چیز را از زبانم شنیده‌اند.
به شاه ار مرا دشمن اندر سپرد
نکو دید خود را و ابله نبود
هوش مصنوعی: اگر مرا به دشمنی نزد شاه بسپارند، او خود را در نظر خوب می‌بیند و نادان نیست.
که او آب و باد مرا در جهان
همه ساله جز خاک و جز که نبود
هوش مصنوعی: آنچه که او از آب و باد به من داد، در این جهان هر سال تنها چیزی که از من باقی می‌ماند، خاک است و بس.
موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگز موجه نبود
هوش مصنوعی: او داستان من را به خداوند معتبر دانست، در حالی که هرگز اینگونه نبود.
چو شطرنج بازان دغایی بکرد
مرا گفت هین شه کن و شه نبود
هوش مصنوعی: مانند بازیکنان شطرنج که مهره‌ای را جابه‌جا می‌کنند، شخصی به من گفت: «حال به جلو برو و در مقام پادشاه قرار بگیر»، اما پادشاهی در کار نبود.
گرین قصه او ساخت معلوم شد
که جز قصه شیر و روبه نبود
هوش مصنوعی: اگر داستان او را ساخته‌اند، مشخص شد که جز داستان شیر و روباه نیست.
اگر من منزه نبودم ز عیب
کس از عیب هرگز منزه نبود
هوش مصنوعی: اگر من خودم معصوم و بی‌عیب نبودم، هرگز نمی‌توانستم عیوب دیگران را ببینم و از آن‌ها دور بمانم.
گرم نعمتی بود کاکنون نماند
کنون دانشی هست کانگه نبود
هوش مصنوعی: اگر چیزی از نعمت‌ها بود که دیگر در دسترس نیست، اکنون دانشی وجود دارد که پیش‌تر نبود.
چو من دستگه داشتم هیچ وقت
زبان مرا عادت نه نبود
هوش مصنوعی: من هیچ وقت به صحبت کردن عادت نکرده بودم، چرا که به اندازه کافی تجربه و مهارت داشتم.
به هر گفته از پر هنر عاقلان
جوابم جز احسنت و جز خه نبود
هوش مصنوعی: به هر گفته‌ای از افراد بافرهنگ و عاقل، فقط می‌توانستم بگویم عالی است و هیچ چیز دیگری ندیدم.
تنم شد مرفه ز رنج عمل
که آنگه ز دشمن مرفه نبود
هوش مصنوعی: بدن من از زحمت و تلاش به رفاه رسید، زیرا از طرف دشمن هرگز به رفاه نخواهم رسید.
درین مدت آسایشی یافتم
که گه بودم آسایش و گه نبود
هوش مصنوعی: در این مدت آرامشی پیدا کردم که گاهی آرامش داشتم و گاهی نداشتم.
جدا گشتم از درگه پادشاه
بدان درگهم بیش ازین ره نبود
هوش مصنوعی: من از دربار پادشاه جدا شدم و دیگر راهی به آنجا ندارم.
گرفتم کنون درگه ایزدی
کزین به مرا هیچ درگه نبود
هوش مصنوعی: اکنون به خانه‌گاه خداوندی رسیدم که هیچ مکانی غیر از این برای من وجود ندارد.

حاشیه ها

1392/05/23 14:07
امین کیخا

بیت چهارم زه به زیبایی برای اب امده است

1392/05/23 15:07
امین کیخا

موکل یعنی نگهبان اینجا ، می فرماید مرا ده کس در زندان می پاییدند

1392/05/23 15:07
امین کیخا

بیت ده ام ، کس و بس نبود ! یعنی اینکه به گوشم تنها کس و بس می امد . و به زبانم تنها اخ و اوخ !
اما کس اینجا باید کلمه ای باشد که معنی بس بدهد ؟

1392/05/23 15:07
امین کیخا

به لری کش kesh یعنی ساکت باش گویا این کلمه باشد که در فارسی رایج از میان رفته باشد .

1392/05/23 15:07
شکوه

بله زه محل تراوش آب چشمه هم هست شاید از زهیدن باشد از ترکیب هایش زه کشی را هم داریم

1392/05/23 15:07
امین کیخا

این لغت کش یا کس در واقع صدایی است که به هنگام به خاموشی فراخواندن دیگران به کار می رود مثل اوس ! Oss , یا، شش

1392/05/23 15:07
ناشناس

با زهدان به معنی رحم چه ارتباطی دارد

1392/05/23 15:07
امین کیخا

خود زهیدن یعنی زاییدن

1402/10/19 02:01
خدا یاب

در زبان ترکی وقتی از دست صدای کسی عصبی بشوند میگویند : ( بسدی کسدی) یعنی کافیست صدایت را ببر.  از آنجا که مسعود سعد اصالتا اهل همدان بوده ممکن است همان جا زندانی شده و یا حتی اگر در جای دیگری نیز زندانی شده بود به زبان مادری به او میگفتند کافیست صدایت را ببر