شمارهٔ ۸۱ - گفتگو از روشنان فلکی و سیاهکاری آنان
چو سوده دوده به روی هوا برافشانند
فروغ آتش روشن ز دود بنشانند
سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز
که چشم های جهان را همه بخسبانند
از آن سبیکه زر کافتاب گویندش
زند ستامی کانرا ستارگان خوانند
چنان گمان بودم کآسیای گردون را
همی به تیزی بر فرق من بگردانند
ز آب دیده گریان چو تیغم آب دهند
کز آتش دل سوزان مرا بتفسانند
کنند رویم همرنگ برگ رز به خزان
چو شوشه رزم اندر بلا بپیچانند
گرفتم انس به غم ها و اندهان گر چند
منازغان چو دل و زندگانی و جانند
دمادمند و نیابند بر تنم پیدا
به ریگ تافته بر قطره های بارانند
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به نور طبعی روی زمین فروزانند
سپهبدان برآشفته لشکری گشتند
چنانکه خواهند از هر سویی همی رانند
گمان مبر که مگر طبع های مختلفند
گمان مبر که همه طبع ها برنجانند
مسافران نواحی هفت گردونند
مؤثران مزاج چهار ارکانند
هلاک و عیش و بد و نیک و شدت و فرجند
غم و سرور و کم و بیش و درد و درمانند
به شکل همجنس از با بهانه همجنسند
به نور همسان و ز فعل ها نه همسانند
به هر قدم حکم روزگار و گردونند
به هر نظر سبب آشکار و پنهانند
همه بلند برآرند پس فرو فکنند
همی فراوان بدهند و باز بستانند
همه بلند برآرند پس فرو فکنند
همی فراوان بدهند و باز بستانند
کجا توانم جستن که تیز پایانند
چه چاره دانم کردن که چیره دستانند
روندگان سپهرند و لنگشان خواهم
ز بهر آنکه مرا رهبران زندانند
اگر خلندم در دیده نیست هیچ شگفت
که تیره شب را بر فرق قوس پیکانند
روا بود که ازین اختران گله نکنم
که بی گمان همه فرمانبران یزدانند
ز اهل عصر چه خواهم که اهل عصر همه
به خوی و طبع ستوران ماده را مانند
گر به رحمت ایشان فریفته نشوی
نکو نگر که همه اندک و فراوانند
مخواه تابش از ایشان اگر همه مهرند
مجوی گوهر از ایشان اگر همه کانند
به جان خرند قصاید ز من خردمندان
اگر چه طبع مرا زان کلام ارزانند
ز چرخ عقلم زادند وز جمال و بقا
ستارگان را مانند و جاودان مانند
زمانه گفته من حفظ کرد و نزدیکست
که اخترانش بر آفتاب و مه خوانند
چنان که بیضه عنبر به بوی دریابند
مرا بدانند آنها که شعر من خوانند
محل این سخن سرفراز بشناسند
کسان که سغبه مسعود سعد سلمانند
شمارهٔ ۸۰ - چیستان و گریز به مدح خواجه ابوطاهر عمر: لعبتی را که صد هنر باشدشمارهٔ ۸۲ - در شکایت از تیره روزی خویش گوید: دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1392/05/25 00:07
امین کیخا
تفساندن حرارت دادن
1392/05/25 00:07
امین کیخا
زهی شکر پاره زهی فارسی خوشگوار
1394/01/19 21:04
امیر
سغبهٔ یعنی چه ؟
بیت آخر :
کسان که سغبهٔ مسعود سعد سلمانند
1396/03/15 22:06
حسین چمنسرا
سغبه در لغت به معنی فرفته است
1398/11/31 16:01
شوشه
لغتنامه دهخدا
شوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). سبیکه ٔ زر. (اسدی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سبکه ٔ طلا و نقره . (فهرست مخزن الادویه ). سوفچه . شوش : شوشه ٔ سیم . شوشه ٔ زر. سبیکه ٔ نقره . شمش نقره .شمش زر یا سیم . خفچه .