گنجور

شمارهٔ ۵۱ - باز در ستایش او

شهریارا خدای یار تو باد
شهریاری همیشه کار تو باد
شاه مسعودی و سعود فلک
از فلک پیش تو نثار تو باد
نوبت نوبهار دولت تست
ملک تازه ز نوبهار تو باد
ربع حشمت زمین دولت را
حاصل از دست ابروار تو باد
سرمه چشم دیده دولت
روز پیکار تو غبار تو باد
نور و نار تو مهر و کینه تست
تا زمانه ست نور و نار تو باد
چون ز زخم تو شیر بیشه بماند
شیر گردون کنون شکار تو باد
روز بار تو سور کرد جهان
تا جهانست روز بار تو باد
آتشین سطوتی و دیده کفر
پر دخان تو و شرار تو باد
زاری کارزار و زاری خصم
همه از کار و کارزار تو باد
حیدری حمله ای و نصرت دین
از جهانگیر ذوالفقار تو باد
شیر زخمی و شیر زور چو شیر
همه آفاق مرغزار تو باد
بر سر و مغز و دیده شیران
ضربت گرز گاوسار تو باد
دولت کامگار در گیتی
بنده رای کامگار تو باد
در شمار عدوست هر چه غم است
هر چه شادیست در شمار تو باد
مملکت را همه قرار و مدار
در قرار تو و مدار تو باد
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد
شده مقصور کارهای جهان
بر تک خامه سوار تو باد
آتش مرگ جان دشمن تو
زخم شمشیر آبدار تو باد
داد و انصاف شاکی و شاکر
همه در امن و زینهار تو باد
بردباری و رحمت ایزد
بر دل و طبع بردبار تو باد
چرخ گنج تو را همی گوید
مملکت بوته عیار تو باد
هر قراری که خسروی جوید
در سر تیغ آبدار تو باد
همه آوردن و گرفتن ملک
در بگیر تو و بیار تو باد
در جهان ملک استوار تو را
قوت از دین استوار تو باد
ملک با فتح های تو همه سال
همه چون فتح سال پار تو باد
در سفر باغ و بوستان و بهار
منزل و جای رهگذار تو باد
به شب و روز یمن و یسر جهان
ز یمین تو و یسار تو باد
تا همی روز و روزگار بود
ملک را روز و روزگار تو باد
زین حصار تو بنده نام گرفت
آفرین ها بر این حصار تو باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.