گنجور

شمارهٔ ۴۸ - در صفت ابر و مدح یکی از بزرگان

زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح
ز دوستی که تو داری همی پریدن را
به حرص و طبع همه تن ترا شدست جناح
تو کشتی یی که ز رعد و ز برق و باد تو را
چو بنگریم شراع است و لنگر و ملاح
تویی که لشکر بحر و سپاه جیحونی
ز برق و رعدت کوس و علم به قلب و جناح
گهی ز گریه تو زرد دیده نرگس
گهی ز خنده تو سرخ چهره تفاح
چو چشم عاشق داری به اشک روی هوا
چو روی دلبر داری به نقش روی بطاح
توراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحر سازش تمساح
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
نه تیز رحلت پیکی چو زود رو سیاح
بر این بلندی جز مر تو را اجازت نیست
که باری آید نزدیک این غداة و رواح
هنر سوار بزرگی است که دست جاهش کرد
به تازیانه حشمت زمانه را اصلاح
ربود و برد کف را دو رای عالی او
ز جور و طبع جهان و فلک حرون و جماح
نه قعر حلمش دریافت فکرت غواص
نه غور حزمش بنمود نهمت مساح
بزرگ بار خدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح
گه وقار و گه جود دست و طبع توراست
ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشیده سیوفست و آن زدوده رماح
اگر همیدون بحر مکارمی نه عجب
که خط های کف تست جویهای سماح
به روزگار تو شادم اگر چه محرومم
از آن بزرگی طنان و طلعت وضاح
سپیدرویم چون روز تا به مدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح
به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را
گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح
ثنا و شکر تو گویم همی به جان و به دل
که نیست شکر و ثنا جز تو را حلال و مباح
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح
چو روز بود مرا آفتاب من بودی
چو شب درآید دائم تو باشیم مصباح
ز سعی و فضل تو داروی و مرهمم باید
که تن رهین سقام است و دل اسیر جراح
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رأی تو قفل زمانه را مفتاح
لزمت سجنا و الباب مغلق دونی
ولیس یفتح دون المهیمن الفتاح
مرا تو دانی و دانی که هیچ وقت نبود
دردنائت را خود بر دل من استفتاح
تفاوت است میان من و عدو چونانک
تفاوت است به اقسام در میان قداح
اگر چه هر دو به آواز و بانک معروفند
زئیر شیر شناسد مردمان زنباح
تو را به محنت مسعود سعد عمر گذشت
بدار ماتم دولت که نیست جای مزاح
فلک به حرب تو آنگه دلیر شد که تو را
نیافت پای مجال و نداشت دست صلاح
ز عقل ساز حسام و ز دست ساز سپر
که با زمانه و چرخی تو در جدال و نطاح
برو چو طوطی و بلبل به قول و لحن مباش
که دام های بلا را قوی شود ملواح
ز پیش خویش بینداز عمدة الکتاب
به دست خویش فرو شو مسائل ایضاح
همی گذار جهان را به کل محترفه
ستور وار همی زی ولا علیک جناح
همیشه تا بود افلاک مرکز انجم
همیشه تا بود ارواح قوت اشباح
تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر
لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح
تنت چو طبعت صافی و طبع چون تن راست
دلت ز جانت مسرور و جان ز دل مرتاح
به چشمت اندر حسن و به طبعت اندر لهو
به گوشت اندر لحن و به دستت اندر راح

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در آغوش آسمان پرواز کند و دنیای گردان را بگردد، زیرا جسم او از بخار ساخته شده و نورش به خاطر وزش بادهاست.
اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح
هوش مصنوعی: اگر وجود تو وابسته به شکل و ساختار جسمانی است، پس چرا مانند روح‌ها که از جایگاه پست برمی‌خیزند، از این مقام پایین‌تر خارج نمی‌شوی و به قله‌های بلند نمی‌روی؟
ز دوستی که تو داری همی پریدن را
به حرص و طبع همه تن ترا شدست جناح
هوش مصنوعی: دوستی که تو با او داری باعث شده که همه وجودت به سوی او حرص و طمع کند و در واقع تو را به پرواز درآورده است.
تو کشتی یی که ز رعد و ز برق و باد تو را
چو بنگریم شراع است و لنگر و ملاح
هوش مصنوعی: تو مانند کشتی‌ای هستی که در برابر رعد و برق و باد قرار دارد. وقتی به تو نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که تو خود کشتی‌ای هستی با پارو و لنگر و ناخدای دانا.
تویی که لشکر بحر و سپاه جیحونی
ز برق و رعدت کوس و علم به قلب و جناح
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که طوفان و رعد و برق در مقابل تو، به مانند لشکری از دریا و سپاهی از جیحون هستند. علم و نشانه‌های قدرت تو دل‌ها و پرچم‌ها را تسخیر کرده است.
گهی ز گریه تو زرد دیده نرگس
گهی ز خنده تو سرخ چهره تفاح
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر گریهٔ تو، چشمان نرگس زرد می‌شود و گاهی به خاطر خندهٔ تو، چهرهٔ سیب سرخ می‌گردد.
چو چشم عاشق داری به اشک روی هوا
چو روی دلبر داری به نقش روی بطاح
هوش مصنوعی: وقتی چشمان عاشق تو پر از اشک باشد، مانند آسمان پر از باران است و وقتی دلبر را در فکر و خیال خود می‌بینی، مانند تصویری زیبا و جذاب در ذهنت نقش می‌بندد.
توراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحر سازش تمساح
هوش مصنوعی: حالا صدای تو در کوه طنین‌انداز شده، درست همان‌طور که زمانی در دریا صدای ساز تو شبیه صدای تمساح بود.
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
نه تیز رحلت پیکی چو زود رو سیاح
هوش مصنوعی: نه در دریاهای آرامش هستی و نه در کوهستان‌های ساکن. تو مانند پیک سریع و فراری هستی که به سرعت حرکت می‌کند.
بر این بلندی جز مر تو را اجازت نیست
که باری آید نزدیک این غداة و رواح
هوش مصنوعی: فقط تو می‌توانی بر این بلندی بیایی، هیچ کس دیگری اجازه ندارد که در این صبح زود و هنگام غروب به این مکان نزدیک شود.
هنر سوار بزرگی است که دست جاهش کرد
به تازیانه حشمت زمانه را اصلاح
هوش مصنوعی: هنر مانند یک سوارکار بزرگ است که با قدرت و شکوه خود، زمانه را به راهی درست هدایت می‌کند و با استعمال تازیانه، در مسیر اصلاح و بهبود قرار می‌دهد.
ربود و برد کف را دو رای عالی او
ز جور و طبع جهان و فلک حرون و جماح
هوش مصنوعی: در این بیت، به بیان قدرت و زیبایی دو عنصر فلسفی و الهی اشاره می‌شود که می‌تواند از ناملایمات و سختی‌های جهان فراتر رود. این عناصر با وجود چالش‌ها و موانع موجود در زندگی، به خوبی و شیرینی خاصی دست می‌یابند و از این رو، معنا و ارزش زندگی را ترسیم می‌کنند.
نه قعر حلمش دریافت فکرت غواص
نه غور حزمش بنمود نهمت مساح
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ویژگی‌های شخصیتی فردی می‌پردازد که دارای حلم و حزم است. نخست، بیان می‌کند که عقل و اندیشه‌ی غواصان نمی‌توانند عمق صبر و بردباری او را درک کنند. سپس به این نکته اشاره می‌کند که حتی تلاشی که برای سنجش و اندازه‌گیری دقت و احتیاط او انجام می‌شود، موفق به نشان دادن عمق آن نمی‌شود. در واقع، عمق و کیفیت شخصیت این فرد به قدری است که نمی‌توان به سادگی آن را فهمید یا اندازه‌گیری کرد.
بزرگ بار خدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، تو مانند عقل، منبع و پایه‌ای برای سلطنت و قدرت هستی، همان‌طور که شانس و اقبال اصل موفقیت می‌باشد.
گه وقار و گه جود دست و طبع توراست
ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح
هوش مصنوعی: گاهی باوقار و گاهی بخشنده‌ای، رفتار و طبع تو مانند کوه‌های بلند است که ثابت و استوارند و همچنین همچون بادهای تند و تیز، پرانرژی و پرحرکت.
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشیده سیوفست و آن زدوده رماح
هوش مصنوعی: از اراده و تصمیم تو آسمان و زمانه می‌ترسند، زیرا این یکی چنگ‌ها و شمشیرها را به دست گرفته و آن دیگری نیز تیرها را دور کرده است.
اگر همیدون بحر مکارمی نه عجب
که خط های کف تست جویهای سماح
هوش مصنوعی: اگر دریا پر از خوبی‌ها و فضایل باشد، عجیب نیست که نشانه‌های آن را در لبه‌های آن ببینی که نشانی از بخشندگی و مهربانی دارند.
به روزگار تو شادم اگر چه محرومم
از آن بزرگی طنان و طلعت وضاح
هوش مصنوعی: من از روزگار تو خوشحال هستم، هرچند از بزرگی و زیبایی تو بی‌بهره‌ام.
سپیدرویم چون روز تا به مدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح
هوش مصنوعی: چهره‌ی سپید من همچون روز است و برای ستودن تو، مانند شب، نوشته‌ها و دفترها را سیاه کردم.
به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را
گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح
هوش مصنوعی: دلم برای تو به وصف و ستایش باز شده و در عین حال، از کمال و زیبایی‌ات نیز پرده‌برداری می‌کند.
ثنا و شکر تو گویم همی به جان و به دل
که نیست شکر و ثنا جز تو را حلال و مباح
هوش مصنوعی: من به خاطر جان و دل به ستایش و شکرگذاری تو می‌پردازم، زیرا هیچ شکر و ستایشی جز برای تو جایز و مجاز نیست.
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح
هوش مصنوعی: از زمانی که تو مانند خورشید از دیدگان من دور شده‌ای، من همواره در دل تیره و تار شده‌ام و همچون سپیده‌دمی که به وجود می‌آید، دیگر امیدی ندارم.
چو روز بود مرا آفتاب من بودی
چو شب درآید دائم تو باشیم مصباح
هوش مصنوعی: وقتی روز است، تو برای من همچون آفتاب هستی و وقتی شب می‌شود، همیشه تو مثل یک چراغ روشن در کنارم هستی.
ز سعی و فضل تو داروی و مرهمم باید
که تن رهین سقام است و دل اسیر جراح
هوش مصنوعی: از تلاش و لطف تو به دارو و درمان نیاز دارم، چرا که بدن من درگیر بیماری است و دل من به زخم‌ها گرفتار است.
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رأی تو قفل زمانه را مفتاح
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم همیشه به زنجیر سنگینی گرفتار شوم، در حالی که تصمیم تو کلید قفل زمانه است؟
لزمت سجنا و الباب مغلق دونی
ولیس یفتح دون المهیمن الفتاح
هوش مصنوعی: تو در قید و بند هستی و درِ بسته‌ای را در پیش داری، اما بدان که بدون حضور نگه‌بان، در هیچ‌یک از این درها گشوده نخواهد شد.
مرا تو دانی و دانی که هیچ وقت نبود
دردنائت را خود بر دل من استفتاح
هوش مصنوعی: تو مرا به خوبی می‌شناسی و می‌دانی که هیچ‌گاه درد من در دل تو نبوده است.
تفاوت است میان من و عدو چونانک
تفاوت است به اقسام در میان قداح
هوش مصنوعی: تفاوت من با دشمنم همچون تفاوت میان انواع مختلف گیاهان است.
اگر چه هر دو به آواز و بانک معروفند
زئیر شیر شناسد مردمان زنباح
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هر دو اژدها و زنبور به صدای خود مشهور هستند، اما مردم شیر را از صدای زنبور تشخیص می‌دهند.
تو را به محنت مسعود سعد عمر گذشت
بدار ماتم دولت که نیست جای مزاح
هوش مصنوعی: شما را به زحمت مسعود سعد، عمرتان گذشت. در اینجا به یادبود از دست رفتن قدرت بنشینید، چون اینجا جایی برای شوخی و سرگرمی نیست.
فلک به حرب تو آنگه دلیر شد که تو را
نیافت پای مجال و نداشت دست صلاح
هوش مصنوعی: آسمان زمانی برای دشمنی با تو جرأت پیدا کرد که تو خود را به میدان نبرد نرساندی و قادر به دفاع از خود نبودی.
ز عقل ساز حسام و ز دست ساز سپر
که با زمانه و چرخی تو در جدال و نطاح
هوش مصنوعی: با خرد و درایت خود سلاحی چون حسام بساز و از دستانت سپری بساز، زیرا تو در نبرد و مبارزه با روزگار و چرخش‌های آن هستی.
برو چو طوطی و بلبل به قول و لحن مباش
که دام های بلا را قوی شود ملواح
هوش مصنوعی: برو مانند طوطی و بلبل، اما در گفتار و لحن خود دقت کن که مشکلات و دردسرها بیشتر نشود.
ز پیش خویش بینداز عمدة الکتاب
به دست خویش فرو شو مسائل ایضاح
هوش مصنوعی: کتاب اصلی را به دستان خود بینداز و به بررسی و تفسیر جزئیات بپرداز.
همی گذار جهان را به کل محترفه
ستور وار همی زی ولا علیک جناح
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز همچون اسب‌های رام شده است و تو باید با آرامش و احتیاط بر سر راه خود ادامه دهی.
همیشه تا بود افلاک مرکز انجم
همیشه تا بود ارواح قوت اشباح
هوش مصنوعی: همیشه در میان آسمان‌ها، ستاره‌ها و روح‌ها وجود دارند که به زندگی اشباح قوت می‌بخشند.
تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر
لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح
هوش مصنوعی: تو در حالی که به خاطر درد جدایی ناله می‌زنی، همچون نسیمی به لطافت و نرمی، اما من در این میان با شادی و خنده‌ای شاداب مانند لبخندی که از شراب به لب می‌آید، زندگی می‌کنم.
تنت چو طبعت صافی و طبع چون تن راست
دلت ز جانت مسرور و جان ز دل مرتاح
هوش مصنوعی: بدنت مانند طبیعتت پاک و صاف است و روح و ذهنت نیز همچون بدنت سالم و راست است. دل تو از جانت شاد و جانت از دل تو راضی و خوشحال است.
به چشمت اندر حسن و به طبعت اندر لهو
به گوشت اندر لحن و به دستت اندر راح
هوش مصنوعی: در چشمانت زیبایی، در طبیعتت لذتی وجود دارد، در صدایت نغمه‌ای شیرین است و در دستانت راحتی را می‌توان یافت.