شمارهٔ ۴۶ - مدیح بهرامشاه
چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت
جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت
خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع
پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت
گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد
گاه باز آن حلقه ای زلف چون چنبر گرفت
نرگس او شد ز دیده همچو نیلوفر در آب
وز طپانچه دو رخ من رنگ نیلوفر گرفت
شد مرا لبها زیاد سرد همچون خاک خشک
مغزم از آب دو دیده شعله آذر گرفت
طره مشکین و جعد عنبرینش هر زمان
سینه و رخسار من در مشک و در عنبر گرفت
قد چون تیرم کمان شد وز دو دیده خون گشاد
دیده گوی زخم تیر خسرو صفدر گرفت
پادشا بهرام شاه آن شه که روز رزم او
بر فلک بهرام عونش را به کف خنجر گرفت
پای های تخت او را مهر بر تارک نهاد
مهر و ماه از آسمان گوهر در آن افسر گرفت
بر سر منبر چو نامش گفت لفظ هر خطیب
دولت و اقبال هر سو پایه منبر گرفت
همتش چون اختر از بالای هر گردون گذشت
هیبتش همچون قضا پهنای هر کشور گرفت
جاه او را بخت او از آسمان برتر کشید
کز جلالت جایگه بر تارک اختر گرفت
دولتش بر سر نهاد و بود واجب گر نهاد
حشمتش در بر گرفت و بود در خور گر گرفت
سایه و مایه که دولت را و نعمت را ازوست
از درخت طوبی و از چشمه کوثر گرفت
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را
باز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت
عدل حکم حزم او را دستیاری نیک ساخت
ملک ارض پاک او را جفتی اندر خور گرفت
در ازل چون دفتر شاهی قضا تقدیر کرد
فر خجسته ذکر نام او سر دفتر گرفت
کرد عون دین پیغمبر به زخم تیغ تیز
با جهان ملک عزدین پیغمبر گرفت
هر که روزی در بساط خرمش بنهاد پا
دست او از بخت شاخ سبز بارآور گرفت
هر که از مهرش نهالی کاشت اندر باغ عمر
باغ عمرش تازه ماند و آن نهالش برگرفت
شاه را مانست روز رزم در تف نبرد
اندر آن ساعت که حیدر قلعه خیبر گرفت
بود حیدر در مضاء حمله چون شاه جهان
تا به مردی این جهان آوازه حیدر گرفت
تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و باغی عبرتی منکر گرفت
لشکرش را لشکری آمد بزرگ از آسمان
چون ز بانگ کوس او روی زمین لشکر گرفت
چون به گاه رزم زخم خنجر او برق شد
ساعت حمله عنان رخش او صرصر گرفت
گاه بدخواهان او را خنجر اندر گل نهاد
گه بداندیشان او را مرگ بر بستر گرفت
رمح عمر او بار او فردا بگیرد باختر
همچنان کامروز تیغ تیز او خاور گرفت
باغها را چرخ ها از حرص جود دست شاه
جوی ها پر سیم کرد و شاخ ها در زر گرفت
در چمن دیدی بتان اندر لباس هفت رنگ
آن بتان را این خزان شمعگون چادر گرفت
راغها را باغ ها در دیبه کمسان کشید
از پس آن کابرها در دیبه ششتر گرفت
جام های خسروانی ساقیا بر گیرهین
زانکه مطرب راه های خسروانی بر گرفت
از هوای آسمان آواز نوشانوش خاست
چون هوای بزم او آواز خنیاگر گرفت
شد بهشت عدن بزمش چون نشاط باده کرد
و آب حیوان گشت باده چون به کف ساغر گرفت
آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی به حق
عز و ناز از مدح های شاه حق گستر گرفت
چون گرفتم مدح او را پیش او جلوه گری
گردن و گوش سخن پیرایه و زیور گرفت
بزم او را حسن و زیب نظم و نثرم هر زمان
حسن و زیب لعبتان مانی و آذر گرفت
مدح او گفتم به نظم و شکر او کردم به نثر
مغز و کامم بوی مشک و لذت شکر گرفت
طبعم اندر مدح گفتن های بس بی حد نمود
دستم از جودش غنیمت های بس بی مر گرفت
من به گیتی اختیار شاهم اندر هر هنر
با من اندر هر هنر خصمی که یارد در گرفت
ورچه خصمی داشت این دعوی کجا معنی بود
در همه معنی عرض کی دعوی جوهر گرفت
تا بقا باشد جمال و فر او پاینده باد
کز بقای ملک او گیتی جمال و فر گرفت
منت ایزد را که کار ملک و دین اندر جهان
شهریار ملک جود و شاه دین پرور گرفت
شمارهٔ ۴۵ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی: هر چه اقبال بیندیشید آمد همه راستشمارهٔ ۴۷ - مدح ملک ارسلان بن مسعود و ذکر خیر بونصر پارسی: این عقل در یقین زمانه گمان نداشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت
جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که به راه رفتم، معشوقم در آغوشم گرفت. روح من به دل مشغول شد و تنم از جان و دل جدا شد.
خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع
پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت
هوش مصنوعی: او خواست که در لحظه وداع دستهایش را به پای من بسپارد، اما من در این لحظه پاهایم را از او دور کردم و دستهایم را بر سر گذاشتم.
گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد
گاه باز آن حلقه ای زلف چون چنبر گرفت
هوش مصنوعی: گاه دستم دور گردنش میچرخید و مثل حلقهای بسته میشد، و گاه هم آن حلقهای که از زلفش درست میشد، به دورش میافتاد.
نرگس او شد ز دیده همچو نیلوفر در آب
وز طپانچه دو رخ من رنگ نیلوفر گرفت
هوش مصنوعی: چشمهای او مانند نیلوفر در آب، روشن و دلنشین شدهاند و از ضربهای که به صورت من آمده، رنگ صورتم به نیلوفر تغییر کرده است.
شد مرا لبها زیاد سرد همچون خاک خشک
مغزم از آب دو دیده شعله آذر گرفت
هوش مصنوعی: لبهایم به شدت سرد شدهاند، مانند خاک خشک، و مغزم از اشکهایی که میریزم، شعلهور شده است.
طره مشکین و جعد عنبرینش هر زمان
سینه و رخسار من در مشک و در عنبر گرفت
هوش مصنوعی: موهای سیاه و مجعد او همواره سینه و چهرهام را در عطر مشک و عنبر غرق میکند.
قد چون تیرم کمان شد وز دو دیده خون گشاد
دیده گوی زخم تیر خسرو صفدر گرفت
هوش مصنوعی: قد من به اندازه تیر است و چشمانم از اشک پر شدهاند. نشان از درد و زخم تیر خسرو صفدر دارم.
پادشا بهرام شاه آن شه که روز رزم او
بر فلک بهرام عونش را به کف خنجر گرفت
هوش مصنوعی: بهرام شاه، پادشاه بزرگ، در روز جنگش به سوی آسمان نگاهی انداخت و عون، یاریاش را با خنجر در دست داشت.
پای های تخت او را مهر بر تارک نهاد
مهر و ماه از آسمان گوهر در آن افسر گرفت
هوش مصنوعی: پایهای تخت او بر روی چهرهی زمین مانند نگینی باارزش درخشان است، در حالی که خورشید و ماه از آسمان، شکوه و زیبایی بیشتری به تاج او میدهند.
بر سر منبر چو نامش گفت لفظ هر خطیب
دولت و اقبال هر سو پایه منبر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که بر روی منبر نام او را میبرند، هر خطیبی که صحبت میکند، به اوج موفقیت و خوش شانسی دست مییابد و به این ترتیب، تمام توجهها به سمت منبر جلب میشود.
همتش چون اختر از بالای هر گردون گذشت
هیبتش همچون قضا پهنای هر کشور گرفت
هوش مصنوعی: اراده او مانند ستارهای از بالا بر همه چیز میتابد و حضورش، مانند سرنوشت، در تمام سرزمینها گسترده شده است.
جاه او را بخت او از آسمان برتر کشید
کز جلالت جایگه بر تارک اختر گرفت
هوش مصنوعی: سرنوشت او را به اوج رفعت و بزرگی رساند، به طوری که به خاطر مقام و عظمتش، جایگاهی بالاتر از ستارهها پیدا کرد.
دولتش بر سر نهاد و بود واجب گر نهاد
حشمتش در بر گرفت و بود در خور گر گرفت
هوش مصنوعی: اگر قدرت و سلطنتش را بر سر داشته باشد، بر او واجب است که در برابر عظمت و شکوهش، درخور آن باشد و آن را در آغوش بگیرد.
سایه و مایه که دولت را و نعمت را ازوست
از درخت طوبی و از چشمه کوثر گرفت
هوش مصنوعی: سایه و منبع که سبب خوشبختی و نعمت هستند، از درخت طوبی و چشمه کوثر به وجود آمدهاند.
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را
باز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت
هوش مصنوعی: از عظمت و عدالت او میگوید که حتی کبکها نیز از ترس او به پرواز در میآیند و از زیر دامنش پناه میگیرند.
عدل حکم حزم او را دستیاری نیک ساخت
ملک ارض پاک او را جفتی اندر خور گرفت
هوش مصنوعی: عدالت به او کمک کرد تا به طور حساب شده رفتار کند و این موضوع باعث شد که سرزمین پاک او به همسری شایسته دست یابد.
در ازل چون دفتر شاهی قضا تقدیر کرد
فر خجسته ذکر نام او سر دفتر گرفت
هوش مصنوعی: در آغاز که قضا و قدر به نوعی به سرنوشت شاهانه اشاره دارند، نام او به عنوان اولین و بهترین نام در دفتر تقدیر نوشته شد.
کرد عون دین پیغمبر به زخم تیغ تیز
با جهان ملک عزدین پیغمبر گرفت
هوش مصنوعی: عون، که پشتیبان دین پیامبر است، با حملهای شجاعانه و نترس به استقبال دشمن میرود و با سلاحی برنده به جنگ میپردازد؛ در حالی که سلطنت و قدرتی از آن پیامبر است که به او تعلق دارد.
هر که روزی در بساط خرمش بنهاد پا
دست او از بخت شاخ سبز بارآور گرفت
هوش مصنوعی: هر کس در زندگی خوشی و خوشحالی را تجربه کند، به او فرصتها و نعمتهای زیادی خواهد رسید و خُب خوشبختی در زندگیاش شکوفا خواهد شد.
هر که از مهرش نهالی کاشت اندر باغ عمر
باغ عمرش تازه ماند و آن نهالش برگرفت
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگیاش محبت و دوستی را به دیگران هدیه دهد، عمرش شاداب و پربار خواهد بود و محبت او مانند درختی خواهد بود که همیشه تازه و سرسبز میماند.
شاه را مانست روز رزم در تف نبرد
اندر آن ساعت که حیدر قلعه خیبر گرفت
هوش مصنوعی: در روز نبرد، کسی همچون شاه نیست، همچنان که در آن لحظهای که حیدر (علی علیهالسلام) قلعه خیبر را فتح کرد.
بود حیدر در مضاء حمله چون شاه جهان
تا به مردی این جهان آوازه حیدر گرفت
هوش مصنوعی: حیدر در میدان نبرد به مانند پادشاهی با جلال و شکوه بود و به خاطر شجاعت و قدرتش، نامش در این دنیا مشهور شد.
تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و باغی عبرتی منکر گرفت
هوش مصنوعی: تیغ او (قدرت و تأثیر او) در زمانهای چنین عظمت و شکوهی را به نمایش گذاشت که باعث شد مردم از طغیان و باغیگری او درس عبرت بگیرند.
لشکرش را لشکری آمد بزرگ از آسمان
چون ز بانگ کوس او روی زمین لشکر گرفت
هوش مصنوعی: سپاهی بزرگ از آسمان به لشکر او پیوست و به محض شنیدن صدای زنگ او، زمین زیر پایشان پر از لشکر شد.
چون به گاه رزم زخم خنجر او برق شد
ساعت حمله عنان رخش او صرصر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که به میدان جنگ میرسد، زخمهای خنجر او مانند برقی در لحظه حمله میزنند و اسبش در تندباد قرار میگیرد.
گاه بدخواهان او را خنجر اندر گل نهاد
گه بداندیشان او را مرگ بر بستر گرفت
هوش مصنوعی: گاهی بدخواهان او به او آسیب میزنند و در شرایط سخت او را مورد هدف قرار میدهند، و گاهی افراد بداندیش به او آسیب میزنند و او را در موقعیتی ناگواری قرار میدهند.
رمح عمر او بار او فردا بگیرد باختر
همچنان کامروز تیغ تیز او خاور گرفت
هوش مصنوعی: عمر او مانند یک تیغ تیز است که امروز در سمت شرق درخشیده و فردا در سمت غرب خواهد درخشید.
باغها را چرخ ها از حرص جود دست شاه
جوی ها پر سیم کرد و شاخ ها در زر گرفت
هوش مصنوعی: درختان و گیاهان در باغها به خاطر بخشندگی و سخاوت شاه، به زیبایی و جلال درآمدند و جویها پر از آب و سرشار از نقره شدند، در حالی که شاخهها نیز به طلا آراسته شدند.
در چمن دیدی بتان اندر لباس هفت رنگ
آن بتان را این خزان شمعگون چادر گرفت
هوش مصنوعی: در باغ، زیباییهایی را دیدی که در لباسی با رنگهای گوناگون جلوهگری میکنند. اما این پاییز مانند چادری بر روی آن زیباییها سایه انداخته و آنها را میپوشاند.
راغها را باغ ها در دیبه کمسان کشید
از پس آن کابرها در دیبه ششتر گرفت
هوش مصنوعی: درختان باغها با زیبایی خاصی به جلوه درآمدند و از پشت آنها، کابرها در دیبهای زیبا و شگفتانگیز به چشم میخورد.
جام های خسروانی ساقیا بر گیرهین
زانکه مطرب راه های خسروانی بر گرفت
هوش مصنوعی: ساقی، جامهای سلطنتی خسروانی را برگردن بپوشان، زیرا نغمهسراینی که موسیقیهای سلطنتی را مینوازد، مسیر را در پیش گرفته است.
از هوای آسمان آواز نوشانوش خاست
چون هوای بزم او آواز خنیاگر گرفت
هوش مصنوعی: صدای خوش و دلنشینی از آسمان به گوش میرسد، همانطور که در میخانه، صدای خوانندگان و نوازندگان فضایی شاداب و سرشار از لذت به وجود میآورد.
شد بهشت عدن بزمش چون نشاط باده کرد
و آب حیوان گشت باده چون به کف ساغر گرفت
هوش مصنوعی: در بهشت عدن، جشنی به پا شده است که با شادی باده و نشاط همراه است و آب زندگی به خاطر بادهای که در دست است، به حیات دوبارهای تبدیل میشود.
آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی به حق
عز و ناز از مدح های شاه حق گستر گرفت
هوش مصنوعی: من همان ستایندهای هستم که در سراسر جهان به حقیقت و بزرگی، از ستایشهای پادشاه حقیقی الهام گرفتهام.
چون گرفتم مدح او را پیش او جلوه گری
گردن و گوش سخن پیرایه و زیور گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که من در مدح او صحبت کردم، او با خویش به زیبایی و تزیین گوش و گردن خود پرداخت.
بزم او را حسن و زیب نظم و نثرم هر زمان
حسن و زیب لعبتان مانی و آذر گرفت
هوش مصنوعی: جشن و میهمانی او همیشه زیبا و دلنشین است و هر زمان که به آنجا میروم، زیبایی و جمالی که در آنجا وجود دارد، مرا captivated میکند. این زیبایی مثل آتش و نور در دل و جانم شعلهور میشود.
مدح او گفتم به نظم و شکر او کردم به نثر
مغز و کامم بوی مشک و لذت شکر گرفت
هوش مصنوعی: من به ستایش او با نظم و شعر پرداختم و شکرگذاریام را در نثر بیان کردم. حالا مغز و ذائقهام بوی مشک و طعم شیرینی شکر را حس میکند.
طبعم اندر مدح گفتن های بس بی حد نمود
دستم از جودش غنیمت های بس بی مر گرفت
هوش مصنوعی: طبیعت من به قدری تحت تأثیر مدح و ستایش قرار گرفته که از بخشش او، دستم پر از نعمتها و داراییهای فراوان شده است.
من به گیتی اختیار شاهم اندر هر هنر
با من اندر هر هنر خصمی که یارد در گرفت
هوش مصنوعی: من در دنیای هستی، در هر هنری که بخواهم، اختیار دارم و در هر زمینهای که به هنر میپردازم، اگر کسی با من به چالش بیاید، درگیر خواهیم شد.
ورچه خصمی داشت این دعوی کجا معنی بود
در همه معنی عرض کی دعوی جوهر گرفت
هوش مصنوعی: هرچند که خصم و دشمنی وجود دارد، اما این مدعا در کدام معناست؟ آیا در همه معانی، دعوی و مطلبی وجود دارد که بتوان دربارهی آن بحث کرد و ماهیت آن را بررسی کرد؟
تا بقا باشد جمال و فر او پاینده باد
کز بقای ملک او گیتی جمال و فر گرفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی و عظمت او باقی باشد، باید پایدار بماند، چون از استمرار سلطنت او، جهان زیبایی و عظمت یافته است.
منت ایزد را که کار ملک و دین اندر جهان
شهریار ملک جود و شاه دین پرور گرفت
هوش مصنوعی: خوشحالی و شکرگزاری به خاطر این است که در دنیا، پادشاهی که هم مظهر قدرت و حاکمیت باشد و هم دین و راه نمایی را پرورش دهد، به وجود آمده است.