شمارهٔ ۴۵ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی
هر چه اقبال بیندیشید آمد همه راست
جان بدخواهان از هیبت و از هول بکاست
موکب طاهری آواز برآورد بلند
هر سویی از ظفر و نصرت لبیک بخاست
بدهید انصاف امروز به شمشیر و قلم
در جهان چون ثقة الملک که دیده ست و کجاست
قدر او چرخی عالی است کزو چرخ زمیست
رای او مهری روشن که ازو مهر سهاست
ای جهانی که دو حال تو ز مهرست وز کین
ای سپهری که دو قطب تو زحزم وز دهاست
نیک یکتاست دل گردون در خدمت تو
گرچه در طاعت تو پشتش زینگونه دوتاست
همه فرمان تو مقبول و همه امر تو جزم
این توانایی در مملکت امروز توراست
حاصل و رابح و موجود به هر وقت ز توست
هر چه سلطان جهان را غرض و کام و هواست
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذ حکم و ملک کام رواست
بر تن حشمت باقیش لباس از شرف است
بر سر دولت پاینده او تاج علاست
زندگانی تو پاینده کناد ایزد از آنک
زندگانی تو آنجاست که از شاه رضاست
عنف و لطف تو به هر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو به هر حال سموم است و صباست
آسمانی و ز دور تو ولی تو مهست
آفتابی و ز نور تو عدوی تو هباست
از شرف ذات تو بیخیست کزو شاخ علوست
در کرم طبع تو شاخیست کزو بار سخاست
مثل بخت و نکوخواه تو آبست و درخت
مثل مرگ و بداندیش تو ناراست و گیاست
سحر دشمن همه باطل کنی از تیغ مگر
دشمن و تیغ تو را قصه فرعون و عصاست
هر چه در گیتی رادی است کم و بیش ز توست
وآنچه از دولت شادیست شب و روز توراست
همه دعوی که سخا کرد و کند هست به حق
زآنکه دعوی سخا را دو کف تو دو گواست
وآنکه دعوی کند و گوید در کل جهان
از جوانمردان چون طاهر یک مرد کجاست
من بدو ماندم باقی به جهان تا جاوید
گر بماند به جهان باقی والله که سزاست
من که مسعودم هر چند ثنا گوی توام
این سخن گفته من نیست چه گفتار سخاست
این که می رانم والله که به عدل است و به حق
وانچه می گویم والله که نه از روی ریاست
چرخی و ابری و خورشیدی و دریایی و کوه
وین صفات این همه را غایت مدح است و ثناست
سرفرازا فلکم زیر قضا زخم گرفت
همه فریاد و فغان من ازین زخم قضاست
از زمین برترم و نیست هوا سمج مرا
پس مرا جای بدینسان نه زمین و نه هواست
محنت و بیم مرا جاه تو ایمن کندم
پس از این گونه مرا جای درین خوف و رجاست
از همه دانش حظیست مرا از چه سبب
همه حظ من ازین گیتی رنجست و عناست
گر بدانم که چرا بسته شدم بیزارم
از خدایی که همه وصفش بی چون و چراست
شرزه شیری را مانم که بگیرند به دست
وین گران بند بر این پای مرا اژدرهاست
مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک
اندرین سمج ز خواب و خور و آرام جداست
این همه رنج و غم از خویشتنم باید دید
تا چرا طبع و دلم مایه هر ذهن و ذکاست
بحرم و کانم چون بحر و چو کان حاصل من
خلق را در ثمین و گهر پیش بهاست
ای خداوند من از غفلت بیدار شدم
چون بدانستم کاندیشه بیهوده خطاست
جان همی بازم با چرخ و همی کژزندم
هیچ کس داند کاین چرخ حریفی چه دغاست
چرخ رانیست گناهی به خرد یار شدم
زآنکه این چرخ به هر وقتی مأمور قضاست
عرض کردیم همه کرده بی حاصل خویش
هر چه بر ماست بدانستیم اکنون کز ماست
گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است
پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست
دگر از تنگدلی کردن ما فایده نیست
این همه تنگدلی کردن ما خیره چراست
طرفه مردی ام چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمر فناست
ساکن و شاکر گشتم که مرا روشن شد
که نبود آنچه خداوند جهاندار بخواست
نکند تندی گردون و وفادار شود
گرچه طبعش به همه چیز که من خواهم راست
چون بداند که مرا دولت تو کرد قبول
بنهد رگ به همه چیز که من خواهم راست
چون روا گشت و وفا شد ز تو امید مرا
پس از آن هر چه کند گردون از فعل رواست
هست امروز به اطلاق دل من نگران
که درین جنس ز احسان تو صد برگ و نواست
هستم از بیم تو چون قمری با طوق و ز مدح
همچو قمری نفس من همه لحنست و نواست
هیچ کس را هست انصاف ده ای حاکم حق
این زبان قلم و فکرت خاطر که مراست
از بزرگان هنر در همه انواع منم
گرچه امروز مرا نام ز جمع شعراست
قافیت هایی طنان که مرا حاصل شد
همه بر بستم در مدح کنون وقت دعاست
تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلامست و ضیاست
رتبت قدر تو از طالع در اوج علوست
دولت جاه تو از نصرت با نشو و نماست
تا جهان است بقا بادت مانند جهان
که بقای تو جهان را چو جهان اصل بقاست
شمارهٔ ۴۴ - در ستایش یمین الدوله بهرامشاه: ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیستشمارهٔ ۴۶ - مدیح بهرامشاه: چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر چه اقبال بیندیشید آمد همه راست
جان بدخواهان از هیبت و از هول بکاست
هوش مصنوعی: هر چه سرنوشت و تقدیر در نظر داشته باشد، به حقیقت میپیوندد. به همین دلیل، دشمنان و بدخواهان تحت تأثیر ترس و وحشت قرار میگیرند و قدرتشان کاهش مییابد.
موکب طاهری آواز برآورد بلند
هر سویی از ظفر و نصرت لبیک بخاست
هوش مصنوعی: جمعیت طاهری ندا در داد و از هر سو بانگ پیروزی و موفقیت سر دادند.
بدهید انصاف امروز به شمشیر و قلم
در جهان چون ثقة الملک که دیده ست و کجاست
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، بیایید به شمشیر و قلم انصاف بدهیم؛ مانند ثقة الملک که تجربه زیادی دارد و میداند کجا باید برود.
قدر او چرخی عالی است کزو چرخ زمیست
رای او مهری روشن که ازو مهر سهاست
هوش مصنوعی: قدر او مانند چرخ بلندی است که بر اثر آن، زمین به دور خود میچرخد. زیبایی او همچون نوری روشن است که مهر و محبت را در خود دارد و از آن نور درخشان، ستارهها نیز روشن میشوند.
ای جهانی که دو حال تو ز مهرست وز کین
ای سپهری که دو قطب تو زحزم وز دهاست
هوش مصنوعی: ای جهانی که حال و وضعیت تو از محبت و دشمنی تشکیل شده است، ای آسمانی که دو قطب تو از حزن و شادمانی به وجود آمده است.
نیک یکتاست دل گردون در خدمت تو
گرچه در طاعت تو پشتش زینگونه دوتاست
هوش مصنوعی: دل آسمان برای تو بسیار خوب و یکتا است، هرچند که در اطاعت از تو، گاهی دو دل دارد.
همه فرمان تو مقبول و همه امر تو جزم
این توانایی در مملکت امروز توراست
هوش مصنوعی: تمامی دستورات تو مورد پذیرش هستند و هر آنچه که میگویی، با قاطعیت اجرا میشود. این قدرت و اختیار در حکومت امروزی تو وجود دارد.
حاصل و رابح و موجود به هر وقت ز توست
هر چه سلطان جهان را غرض و کام و هواست
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا وجود دارد و هر آنچه که به نفع انسان و سودمند است، همه از تو ناشی میشود. آنچه که خواستهها و آرزوهای پادشاه جهان را تأمین میکند نیز از توست.
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذ حکم و ملک کام رواست
هوش مصنوعی: شاه مسعود براهیم شخصی است که در سرزمین خود فرمانروایی قدرتمند و موفق دارد و قدرت او در دنیا نمایان است.
بر تن حشمت باقیش لباس از شرف است
بر سر دولت پاینده او تاج علاست
هوش مصنوعی: بر تن این شخصیت با عظمت، لباسی از شرافت وجود دارد و بر سر او، تاجی از کامیابی و رفیع بودن قرار دارد.
زندگانی تو پاینده کناد ایزد از آنک
زندگانی تو آنجاست که از شاه رضاست
هوش مصنوعی: ایزد تو را در زندگیات پایدار بدارد، زیرا زندگی واقعی تو در دست شاه رضاست.
عنف و لطف تو به هر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو به هر حال سموم است و صباست
هوش مصنوعی: مهربانی و سختگیری تو در هر زمان مثل فصل پاییز و بهار است. خشم و بخشش تو همیشه مثل بادهای داغ و خنک است.
آسمانی و ز دور تو ولی تو مهست
آفتابی و ز نور تو عدوی تو هباست
هوش مصنوعی: تو آسمانی و از دور به نظر میرسی، اما تو همانند ماهی. تو تابش آفتابی و نور تو باعث سوز و آسیب دشمنانت میشود.
از شرف ذات تو بیخیست کزو شاخ علوست
در کرم طبع تو شاخیست کزو بار سخاست
هوش مصنوعی: از مقام والای تو کمتر نگذر، زیرا از آنجاست که رشد و توسعۀ عالی به وجود آمده است. در صفت نیکوی تو نیز ویژگیای وجود دارد که میوههای سخاوت و generosity را به بار میآورد.
مثل بخت و نکوخواه تو آبست و درخت
مثل مرگ و بداندیش تو ناراست و گیاست
هوش مصنوعی: شما مانند سرنوشت و نیک خواهی به باروری و رشد ادامه میدهید، اما مانند مرگ و بدخواهی، نادرست و غیرقابل اعتماد هستید.
سحر دشمن همه باطل کنی از تیغ مگر
دشمن و تیغ تو را قصه فرعون و عصاست
هوش مصنوعی: صبحگاه که میرسد، همهی چیزهای نادرست و بیاساس از میان میروند، مگر اینکه دشمن تو و شمشیر تو به داستان فرعون و عصا بدل شوند.
هر چه در گیتی رادی است کم و بیش ز توست
وآنچه از دولت شادیست شب و روز توراست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد و باعث خوشحالی و شادی میشود، به نوعی مربوط به توست. به عبارت دیگر، هرچه در زندگیام به خوشی و سرور منجر میشود، ناشی از وجود تو است و در هر شب و روز، تو به این شادی کمک میکنی.
همه دعوی که سخا کرد و کند هست به حق
زآنکه دعوی سخا را دو کف تو دو گواست
هوش مصنوعی: همهای که ادعا میکند بخشنده و دست و دلباز است، در واقع حق با اوست؛ زیرا ادعای بخشندگی او با دو دستش که به سوی دیگران دراز کرده، به وضوح ثابت میشود.
وآنکه دعوی کند و گوید در کل جهان
از جوانمردان چون طاهر یک مرد کجاست
هوش مصنوعی: کسی که ادعا میکند و میگوید در سراسر جهان حتی یک مرد از جوانمردان به مانند طاهر وجود ندارد، تنها حرف میزند.
من بدو ماندم باقی به جهان تا جاوید
گر بماند به جهان باقی والله که سزاست
هوش مصنوعی: من برای او باقی ماندهام تا وقتی که او در این دنیا باقی بماند، و اگر او جاویدان بماند، این برای دنیا سزاوار است.
من که مسعودم هر چند ثنا گوی توام
این سخن گفته من نیست چه گفتار سخاست
هوش مصنوعی: من که مسعود هستم، هرچند تو مدح و ستایش من را میکنی، این حرف من نیست و این سخن، سخن مهمی است.
این که می رانم والله که به عدل است و به حق
وانچه می گویم والله که نه از روی ریاست
هوش مصنوعی: من به راستی میگویم که آنچه انجام میدهم بر اساس انصاف و حقیقت است و آنچه بیان میکنم، یقیناً از روی خودخواهی یا تمایل به قدرت نیست.
چرخی و ابری و خورشیدی و دریایی و کوه
وین صفات این همه را غایت مدح است و ثناست
هوش مصنوعی: همه این ویژگیها همچون چرخ، ابر، خورشید، دریا و کوه، نشاندهنده نهایت ستایش و تمجید هستند.
سرفرازا فلکم زیر قضا زخم گرفت
همه فریاد و فغان من ازین زخم قضاست
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر من، با وجود تمام بلایای طبیعی، زخمهایی بر من وارد کرده است. تمام فریادها و نالههای من ناشی از این درد و آثار تقدیر است.
از زمین برترم و نیست هوا سمج مرا
پس مرا جای بدینسان نه زمین و نه هواست
هوش مصنوعی: من از زمین بالاتر هستم و هوا هم نمیتواند به من دست یابد. بنابراین، نه زمین و نه هوا جایی برای من ندارند.
محنت و بیم مرا جاه تو ایمن کندم
پس از این گونه مرا جای درین خوف و رجاست
هوش مصنوعی: سختیها و نگرانیهای من با جایگاه تو آرام میگیرد، از این پس دیگر جایی برای این ترس و ناامیدی در من نیست.
از همه دانش حظیست مرا از چه سبب
همه حظ من ازین گیتی رنجست و عناست
هوش مصنوعی: من از تمام دانشها بهرهای دارم، اما نمیدانم چرا به جز زحمت و مشکلات، چیزی از این دنیا نصیب من نشده است.
گر بدانم که چرا بسته شدم بیزارم
از خدایی که همه وصفش بی چون و چراست
هوش مصنوعی: اگر بدانم دلیل اینکه چرا به این حال درآمدهام را، از خدایی که تمام ویژگیهایش بینقص و بیچون و چراست بیزار میشوم.
شرزه شیری را مانم که بگیرند به دست
وین گران بند بر این پای مرا اژدرهاست
هوش مصنوعی: من چون شیری جوان و نیرومند هستم که به راحتی در دست گیرند، اما این وزن سنگین و سختی که بر پای من است، مانند اژدهایی آزاردهنده است.
مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک
اندرین سمج ز خواب و خور و آرام جداست
هوش مصنوعی: مدتی است که این شیر از اضطراب و نگرانی، از خواب و خوراک و آرامش دور شده است.
این همه رنج و غم از خویشتنم باید دید
تا چرا طبع و دلم مایه هر ذهن و ذکاست
هوش مصنوعی: برای این که بفهمم چرا ذهن و دل من همیشه پر از افکار و اندیشههای مختلف است، باید این همه درد و رنجی که از خودم میکشم را تحمل کنم.
بحرم و کانم چون بحر و چو کان حاصل من
خلق را در ثمین و گهر پیش بهاست
هوش مصنوعی: من در دریا هستم و مانند دریا شگفتانگیز و پر عظمتی، حاصل و دستاورد من برای مردم، درخشندگی و ارزش زیادی دارد.
ای خداوند من از غفلت بیدار شدم
چون بدانستم کاندیشه بیهوده خطاست
هوش مصنوعی: خداوندا، من از خواب غفلت بیدار شدم چون فهمیدم که فکر کردن به مسائل بیفایده اشتباه است.
جان همی بازم با چرخ و همی کژزندم
هیچ کس داند کاین چرخ حریفی چه دغاست
هوش مصنوعی: من به همراه زندگیام با مشکلات و دشواریها سر و کار دارم و در این مسیر همسرنوشت خود را به چرخ روزگار میسپارم. هیچکس نمیداند که این چرخ زندگی چه دشمنی و سختیهایی به ارمغان میآورد.
چرخ رانیست گناهی به خرد یار شدم
زآنکه این چرخ به هر وقتی مأمور قضاست
هوش مصنوعی: در این دنیا، سرنوشت و رویدادها به دست تقدیر است و ما نمیتوانیم در مقابل آنها گناهی داشته باشیم. من به خاطر خرد و اندیشهام متوجه این موضوع شدم که این چرخه زندگی همیشه تحت فرمان قضا و قدر قرار دارد.
عرض کردیم همه کرده بی حاصل خویش
هر چه بر ماست بدانستیم اکنون کز ماست
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که ما همه تلاشهای بینتیجه خود را مطرح کردیم و هر آنچه که بر ما گذشته است را درک کردهایم. حالا متوجه شدهایم که هر چه هست، از وجود ما ناشی میشود.
گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است
پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست
هوش مصنوعی: اگر جهان مانند ما تحت سلطه تقدیر و سرنوشت است، پس چرا در زندگی ما دلایل و علتهای متعددی وجود دارد؟
دگر از تنگدلی کردن ما فایده نیست
این همه تنگدلی کردن ما خیره چراست
هوش مصنوعی: دیگر از اندوه و غمگینی ما سودی نمیبرد، این همه ناراحتی و دلتنگی ما بیهوده است.
طرفه مردی ام چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمر فناست
هوش مصنوعی: من مردی هستم که به زندگیام اهمیتی نمیدهم و نگران نیستم، زیرا میدانم که در نهایت سرنوشت من از عمرم فانی است.
ساکن و شاکر گشتم که مرا روشن شد
که نبود آنچه خداوند جهاندار بخواست
هوش مصنوعی: به آرامش و رضایت رسیدم، زیرا متوجه شدم آنچه خداوند حکیم بخواهد، حتماً به وقوع میپیوندد و من نمیتوانم آن را تغییر دهم.
نکند تندی گردون و وفادار شود
گرچه طبعش به همه چیز که من خواهم راست
هوش مصنوعی: اگرچه طبیعت زمان همیشه به خواستههای من وفادار نیست، اما امیدوارم که عاقبت این تغییرات ناگهانی به ضررم تمام نشود.
چون بداند که مرا دولت تو کرد قبول
بنهد رگ به همه چیز که من خواهم راست
هوش مصنوعی: وقتی بداند که خوشبختی من به خاطر توست، دیگر هیچ چیز را نمیخواهد و همه چیز را به خاطر من میگذارد.
چون روا گشت و وفا شد ز تو امید مرا
پس از آن هر چه کند گردون از فعل رواست
هوش مصنوعی: زمانی که امید من به تو برآورده شد و به قولت وفا کردی، پس از آن هر چیزی که سرنوشت برایم رقم بزند، درست و خوب است.
هست امروز به اطلاق دل من نگران
که درین جنس ز احسان تو صد برگ و نواست
هوش مصنوعی: امروز دل من به خاطر محبتهای تو نگران است، زیرا در این نوع از محبت، صدای دلانگیز و زیبایی وجود دارد.
هستم از بیم تو چون قمری با طوق و ز مدح
همچو قمری نفس من همه لحنست و نواست
هوش مصنوعی: از ترس تو، مانند کبوتر گلدوزی شدهای هستم و به خاطر ستایش، تمام وجودم پر از آواز و آهنگ شده است.
هیچ کس را هست انصاف ده ای حاکم حق
این زبان قلم و فکرت خاطر که مراست
هوش مصنوعی: هیچکس انصاف و عدالت را رعایت نمیکند. ای حاکم، حق این زبان، فکر و قلبی که متعلق به من است را بده.
از بزرگان هنر در همه انواع منم
گرچه امروز مرا نام ز جمع شعراست
هوش مصنوعی: من هنرمند بزرگی هستم که در انواع مختلف هنر سرآمدم، هرچند امروزه به عنوان شاعر شناخته میشوم.
قافیت هایی طنان که مرا حاصل شد
همه بر بستم در مدح کنون وقت دعاست
هوش مصنوعی: تمام قافیههای دلنواز و زیبا که برای من به دست آمده، اکنون زمان آن است که همه آنها را در ستایش و دعا به کار ببرم.
تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلامست و ضیاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه و خورشید فرمانروای روز و شب هستند، جهان بهعنوان اصل تاریکی و روشنیاش شناخته میشود.
رتبت قدر تو از طالع در اوج علوست
دولت جاه تو از نصرت با نشو و نماست
هوش مصنوعی: مقام و مرتبه تو به خاطر سرنوشت در بالاترین سطح قرار دارد و موفقیت و عظمت تو ناشی از حمایت و پیشرفت توست.
تا جهان است بقا بادت مانند جهان
که بقای تو جهان را چو جهان اصل بقاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دنیا پا برجا است، تو نیز باید باقی بمانی، مانند اینکه وجود تو در این دنیا، خود بقا را به همراه دارد و دوام تو برای دنیا مانند اصل ثبات و پایداری است.