گنجور

شمارهٔ ۴۴ - در ستایش یمین الدوله بهرامشاه

ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیست
وی مه رخت گلیست که رسته ز خار نیست
دیده ست کس گلی و ملی چون رخ و لبت
کانرا چنین که گفتم خار و خمار نیست
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست
سرو و چنار یا زان در هر چمن ولیک
با حسن و زیب قد تو سرو و چنار نیست
ای قندهار گشته ز تو جایگاه تو
والله که لعبتی چو تو در قندهار نیست
منت خدای را که زمانه به کام ماست
و امروز روز دولت ما را غبار نیست
در عدل می چمیم که عدل اختیار کرد
شاهی که از ملوک جز او اختیار نیست
سلطان یمین دولت بهرام شاه کوست
شاهی که در زمانه ز شاهانش یار نیست
آن شهریار شهر گشای ملوک بند
کامروز مثل او به جهان شهریار نیست
هست او یمین دولت و اندر حصار ملک
چون بنگرند جز فلک او را یسار نیست
ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان
کاندر جهان رضای تو را جان سپار نیست
تو رستمی و باره تند تو هست رخش
تو حیدری و تیغ تو جز ذوالفقار نیست
یک پی زمین نماند که از زخم تیز تو
از خون کنار خاک چو دریا کنار نیست
بی مغز دشمن تو در او نیست هیچ دشت
بی خون دشمن تو در او هیچ غار نیست
از بهر ملک توست جهان پایدار و بس
زین پس نگوید آنکه جهان پایدار نیست
چون کوه یافت است ز تو مملکت قرار
چون باد بیش دشمن دین را قرار نیست
تا استوار دید تو را در مصاف رزم
بر جان و عمر دشمن تو استوار نیست
هستی سوار و ملک و چنانی که پیش تو
خورشید بر سپهر چهارم سوار نیست
تابنده آفتاب کند روی در حجاب
روزی که بندگان تو گویند بار نیست
ملک افتخار کردی و امروز ملک را
جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست
پیوسته نهمت تو شکار است و کارزار
دانی که گاه جنگ و گه کارزار نیست
دل در شکار شیر مبند از برای آنک
یک شیر نر ز بیم تو در مرغزار نیست
گر گه گهی به چوگان بازی روا بود
گرچه ز برف روی زمین آشکار نیست
مقصور شد بر آنکه نشینی و می خوری
بی می بدان که جان و روان شاد خوار نیست
جان خواستار می شد بی شک ز بهر آنک
می جز نشاط را به جهان خواستار نیست
مجلس فروخته شود از می به روز و شب
می آتشی ات روشن کانرا شرار نیست
مجلس چو لاله زار کند جام می به رنگ
گرچه هنوز وقت گل و لاله زار نیست
بوس و کنار باید و دل شادمان از آنک
جز وقت شادمانی و بوس و کنار نیست
ای پیشوا و قبله خود امیدوار باش
کز عمر خویش دشمنت امیدوار نیست
می خورد باید وز لب میگسار نقل
زیرا که نقل به ز لب میگسار نیست
این داور زمانه ملوک زمانه را
جز بر ارادت تو مسیر و مدار نیست
پیراروپار بنده ز جان ناامید بود
وامسال حال بنده چو پیراروپار نیست
کس را چنان که امروز این بنده توراست
جاه و محل و مرتبت و کار و بار نیست
هر مجلسی ز رای تو او را کرامتی است
هر هفته از تو بی صلت صد هزار نیست
از داده تو اکنون چندان که بنده راست
کس را یسار و مال و ضیاع و عقار نیست
عمر تو باد باقی چندان که چرخ را
چون عمر و ملک تو به جهان یادگار نیست
بر تخت ملک بادی تا حشر تاجدار
کامروز در زمانه چو تو تاجدار نیست
وین روزگار ملک تو پاینده باد از آنک
اندر زمانه خوشتر از این روزگار نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیست
وی مه رخت گلیست که رسته ز خار نیست
هوش مصنوعی: ای معشوقی با لبانی چون نوش، که هیچ گونه غمی بر آن‌ها سایه نیفکنده است. و ای زیبا با چهره‌ای همچون گل، که از خار و زشتی دور است.
دیده ست کس گلی و ملی چون رخ و لبت
کانرا چنین که گفتم خار و خمار نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو را با زیبایی‌ها و ظرافت‌های گل و لب‌های تو نمی‌شناسد، زیرا هیچ چیز دیگری مانند این زیبایی تو وجود ندارد که بتوان آن را به خار و درد و خمار تشبیه کرد.
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست
هوش مصنوعی: بهار تازه، زیبايي‌ها و معصوميت‌هایی را به ارمغان آورده است، اما هیچ زیبایی مانند تو در این بهار دیده نمی‌شود.
سرو و چنار یا زان در هر چمن ولیک
با حسن و زیب قد تو سرو و چنار نیست
هوش مصنوعی: در هر باغ و چمنی درختان زیبا و خوش‌قدمی مانند سرو و چنار وجود دارند، اما هیچ‌کدام به زیبایی و جذابیت تو نیستند.
ای قندهار گشته ز تو جایگاه تو
والله که لعبتی چو تو در قندهار نیست
هوش مصنوعی: ای قندهار، تو به قدری درخشان و زیبا هستی که واقعاً هیچ چیز مانند تو در این شهر وجود ندارد.
منت خدای را که زمانه به کام ماست
و امروز روز دولت ما را غبار نیست
هوش مصنوعی: به خاطر رحمت خداوند، خوشحالم که در این زمان همه چیز بر وفق مراد ماست و امروز روز خوبی است که از هر گونه مشکل و غباری پاک است.
در عدل می چمیم که عدل اختیار کرد
شاهی که از ملوک جز او اختیار نیست
هوش مصنوعی: در عدالت می‌نگریم که پادشاهی با انتخاب خود به مقام سلطنت رسیده که هیچ سلطانی غیر از او در میان پادشاهان وجود ندارد.
سلطان یمین دولت بهرام شاه کوست
شاهی که در زمانه ز شاهانش یار نیست
هوش مصنوعی: سلطان یمین، بهرام شاه، کسی است که در زمان خودش، هیچ یاری از شاهان دیگر ندارد.
آن شهریار شهر گشای ملوک بند
کامروز مثل او به جهان شهریار نیست
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که امروز در شهر قدرت را به دست گرفته، مانند او در جهان پادشاه دیگری وجود ندارد.
هست او یمین دولت و اندر حصار ملک
چون بنگرند جز فلک او را یسار نیست
هوش مصنوعی: او دست راست قدرت است و وقتی که به قلمرو حکومتی نگاه می‌کنند، جز آسمان هیچ چیز دیگری برابر او نیست.
ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان
کاندر جهان رضای تو را جان سپار نیست
هوش مصنوعی: ای فرمانروای زمانه، جز تو کس دیگری نیست که ارزش جان فدای رضایت تو را داشته باشد.
تو رستمی و باره تند تو هست رخش
تو حیدری و تیغ تو جز ذوالفقار نیست
هوش مصنوعی: تو رستم هستی و سوار بر اسبی تندرو، تو حیدری و شمشیرت همانند ذوالفقار است.
یک پی زمین نماند که از زخم تیز تو
از خون کنار خاک چو دریا کنار نیست
هوش مصنوعی: هیچ نقطه‌ای از زمین باقی نمانده که زخم تیز تو آن را نزنند، همان‌طور که خون در کنار خاک جاری است، مانند دریا که هیچ جایی را خشک نمی‌گذارد.
بی مغز دشمن تو در او نیست هیچ دشت
بی خون دشمن تو در او هیچ غار نیست
هوش مصنوعی: دشمن تو بدون فکر و مغز در هیچ جایی وجود ندارد، مثل دشت‌هایی که بدون خونریزی هستند و یا غارهایی که در آنها هیچ چیزی نیست.
از بهر ملک توست جهان پایدار و بس
زین پس نگوید آنکه جهان پایدار نیست
هوش مصنوعی: جهان تنها برای تو پایدار است و از این پس کسی نگوید که جهان دوام ندارد.
چون کوه یافت است ز تو مملکت قرار
چون باد بیش دشمن دین را قرار نیست
هوش مصنوعی: زمانی که تو همچون کوه استقامت و پایداری، سرزمین تو آرامش خواهد یافت. اما همانند باد، دشمنان دین هیچ ثبات و آرامشی ندارند.
تا استوار دید تو را در مصاف رزم
بر جان و عمر دشمن تو استوار نیست
هوش مصنوعی: وقتی که تو را در میدان جنگ می‌بینم که با قوت و استحکام ایستاده‌ای، دشمن به وضوح نشان می‌دهد که جان و زندگی‌اش در خطر است و هیچ مقاومتی در برابر تو ندارد.
هستی سوار و ملک و چنانی که پیش تو
خورشید بر سپهر چهارم سوار نیست
هوش مصنوعی: تو آن چنان هستی که حتی خورشید در آسمان چهارم نیز به اندازه تو برجسته و سوار نیست.
تابنده آفتاب کند روی در حجاب
روزی که بندگان تو گویند بار نیست
هوش مصنوعی: تابش آفتاب بر چهره، در روزی که بندگانت بگویند که هیچ باری بر دوش نیست.
ملک افتخار کردی و امروز ملک را
جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو به مقام و افتخار رسیدی و اکنون جز شهرت و قدرت تو، چیزی برای پادشاهی باقی نمانده است.
پیوسته نهمت تو شکار است و کارزار
دانی که گاه جنگ و گه کارزار نیست
هوش مصنوعی: همواره تلاشت برای رسیدن به اهداف و مبارزه است، اما بدان که گاهی جنگ وجود دارد و گاهی هم تنها تلاش و کار است.
دل در شکار شیر مبند از برای آنک
یک شیر نر ز بیم تو در مرغزار نیست
هوش مصنوعی: دل خود را برای شکار شیر آماده نکن، زیرا شیر نر به خاطر ترس از تو در دشت‌ها وجود ندارد.
گر گه گهی به چوگان بازی روا بود
گرچه ز برف روی زمین آشکار نیست
هوش مصنوعی: اگر گاهی در بازی چوگان جائز باشد، هرچند روی زمین به خاطر برف نامشخص باشد.
مقصور شد بر آنکه نشینی و می خوری
بی می بدان که جان و روان شاد خوار نیست
هوش مصنوعی: مقصود این است که هدف از نشستن و نوشیدن این است که روح و جان آدمی شاد و خوشحال باشد، نه اینکه خودش را بی‌هدف و بی‌معنی سرگردان کند. در واقع، شادابی و نشاط واقعی در درک عمیق زندگی نهفته است و نباید به مسکرات به عنوان هدف نهایی نگاه کرد.
جان خواستار می شد بی شک ز بهر آنک
می جز نشاط را به جهان خواستار نیست
هوش مصنوعی: جان به طور حتم به دنبال شراب است، زیرا هیچ چیز دیگری در جهان جز شادی را نمی‌طلبد.
مجلس فروخته شود از می به روز و شب
می آتشی ات روشن کانرا شرار نیست
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از دورهمی و مجالسی است که همواره با باده و می برگزار می‌شود. شاعر به این نکته اشاره می‌کند که در این مجالس، هر روز و شب، آتش شور و اشتیاقی وجود دارد که هیچگاه خاموش نمی‌شود. این آتش نماد شور و عشق است که در دل حاضران روشن است و هیچ چیز نمی‌تواند آن را خاموش کند.
مجلس چو لاله زار کند جام می به رنگ
گرچه هنوز وقت گل و لاله زار نیست
هوش مصنوعی: وقتی مجلس شلوغ و شاداب باشد و جام می پر شده از رنگ، نشان می‌دهد که هنوز زمان گل‌ها و لاله‌زاری که انتظارش را داریم، نرسیده است.
بوس و کنار باید و دل شادمان از آنک
جز وقت شادمانی و بوس و کنار نیست
هوش مصنوعی: بوسیدن و در آغوش گرفتن لازم است و دل باید شاد باشد چون به جز زمان خوشحالی و محبت، چیز دیگری وجود ندارد.
ای پیشوا و قبله خود امیدوار باش
کز عمر خویش دشمنت امیدوار نیست
هوش مصنوعی: ای پیشوای من، به امید باش زیرا که دشمن تو از زندگی‌اش امیدی ندارد.
می خورد باید وز لب میگسار نقل
زیرا که نقل به ز لب میگسار نیست
هوش مصنوعی: باید از شراب‌فروشی نقل و گفته‌ها را می‌نوشید، چون آنچه نقل می‌شود از لب‌های شراب‌فروش برنمی‌خیزد.
این داور زمانه ملوک زمانه را
جز بر ارادت تو مسیر و مدار نیست
هوش مصنوعی: این روزگار و حاکمان آن تنها به خواست و اراده تو جریان دارند و مسیرشان مشخص می‌شود.
پیراروپار بنده ز جان ناامید بود
وامسال حال بنده چو پیراروپار نیست
هوش مصنوعی: من از جان ناامید بودم و حال من مثل سال گذشته نیست.
کس را چنان که امروز این بنده توراست
جاه و محل و مرتبت و کار و بار نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس امروز مانند من مقام، جایگاه و مشاغل خاصی ندارد.
هر مجلسی ز رای تو او را کرامتی است
هر هفته از تو بی صلت صد هزار نیست
هوش مصنوعی: هر جمعی که به خاطر نظر و رأی تو تشکیل شود، دارای یک نوع احترام و کرامت خاصی است. هر هفته فقط به خاطر تو، بی‌توجه به صله و ارتباط، صد هزار نعمت نصیب می‌شود.
از داده تو اکنون چندان که بنده راست
کس را یسار و مال و ضیاع و عقار نیست
هوش مصنوعی: اکنون آنچه که از تو دریافت کرده‌ام، به اندازه‌ای است که هیچ‌کس به اندازه من از ثروت و املاک برخوردار نیست.
عمر تو باد باقی چندان که چرخ را
چون عمر و ملک تو به جهان یادگار نیست
هوش مصنوعی: عمری که تو داری، همیشه ادامه داشته باشد، چرا که مانند عمر و سلطنت تو، چیزی در این جهان باقی نمی‌ماند و تنها یادگاری از آن باقی می‌ماند.
بر تخت ملک بادی تا حشر تاجدار
کامروز در زمانه چو تو تاجدار نیست
هوش مصنوعی: در دنیا کسی مانند تو که دارای قدرت و بزرگی باشد، وجود ندارد و تا زمان قیامت هم نخواهد بود. کسی از میان حاکمان نمی‌تواند به مقام و منزلت تو برسد.
وین روزگار ملک تو پاینده باد از آنک
اندر زمانه خوشتر از این روزگار نیست
هوش مصنوعی: بارک الله بر این روزگار، که هیچ زمانی بهتر از این دوران نیست. امیدوارم همیشه پایدار بماند.