شمارهٔ ۴۳ - حسب حال
دلم از نیستی چو ترسا نیست
تنم از عافیت هراسانیست
در دل از تف سینه صاعقه ایست
بر تن از آب دیده طوفانیست
گه دلم باد تافته گوئیست
گه تنم خم گرفته چوگانیست
موی چون تاب خورده زوبینی است
مژه چون آب داده پیکانیست
همچو لاله ز خون دل روئیست
چون بنفشه ز زخم کف رانیست
روز در چشم من چو اهرمنی ست
بند بر پای من چو ثعبانیست
زیر زخمی ز رنج زخم بلا
دیده پتکی و فرق سندانیست
راست مانند دوزخ و مالک
مر مرا خانه ای و دربانیست
گر مرا چشمه ای است هر چشمی
لب خشکم چرا چو عطشانیست
بر من این خیره چرخ را گویی
همه ساله به کینه دندانیست
نیست درمان درد من معلوم
هست یک دردکش نه درمانیست
نیست پایان شغل من پیدا
هست یک شغل کش نه پایانیست
من نگویم همی که این شر و شور
از فلانیست یا ز بهمانیست
نیست کس را گنه چو بخت مرا
طالعی آفریده حرمانیست
نیست چاره چو روزگار مرا
آسمانی فتاده خذلانیست
نه ازین اخترانم اقبالست
نه ازین روشنانم احسانیست
تیز مهری و شوخ برجیسی است
شوم تیری و نحس کیوانیست
گرچه در دل خلیده اندوهی است
ورچه بر تن دریده خلقانیست
نه چون من عقل را سخن سنجی
نه چو من نظم را سخندانیست
سخنم را برنده شمشیری است
هنرم را فراخ میدانیست
دل من گر به جویمش بحریست
طبع من گر بکاومش کانیست
طبع دل خنجری و آینه ایست
رنج و غم صیقلی و افسانیست
تا شکفته است باغ دانش من
مجلس عقل را گلستانیست
لعبتانی که ذهن من زاد است
لهو را از جمال کاشانیست
نیست جایی ز ذکر من خالی
گرچه شهریست یا بیابانیست
بر طبع من از هنر نو نو
هر زمانی عزیز مهمانیست
نکته ای رانده ام که تألیفی است
قطعه ای گفته ام که دیوانیست
همتم دامنی کشد ز شرف
هر کجا چرخ را گریبانیست
گر خزانیست حال من شاید
فکرت من نگر که نیسانیست
ور خرابیست جای من چه شود
گفته من نگر که بستانیست
سخن تندرست خواه از من
گرچه جان در میان بحرانیست
تجربت کوفته دلیست مرا
نه خطایی در او نه طغیانیست
قسمت نظم را چو پرگاریست
سختن فضل را چو میزانیست
انده ار چه بدآزمون تیریست
صبر تن دار نیک خفتانیست
ای برادر برادرت را بین
که چگونه اسیر زندانیست
بینواییست بسته در سمجی
بانوا چون هزار دستانیست
تو چنان مشمرش که مسعودست
با دل خویش گو مسلمانیست
مانده در محکم و گران بندیست
مانده در تنگ و تیره زندانیست
اندران چه همی نگر امروز
کاو اسیر دروغ و بهتانیست
گر چنین است کار خلق جهان
بد پسندیست نابسامانیست
سخت شوریده کار گردونیست
نیک دیوانه سارگیهانیست
آن برین بی هوا چو مفتونی است
وان بر این بیگنه چو غضبانیست
این به افعال همچو تنینی است
وان به اخلاق سخن شیطانیست
این لجوجیست سخن پیکاریست
وان رکیکیست سست پیمانیست
هر کسی را به نیک و بد یک چند
در جهان نوبتی و دورانیست
مدبری را زیادتست به جاه
مقبلی را ز بخت نقصانیست
این تن آسوده بر سر گنجیست
وان دل آزرده در دم نانیست
هر کجا تیز فهم داناییست
بنده کند فهم نادانیست
تن خاکی چه پای دارد کو
باد جان را دمیده انبانیست
عمر چون نامه ای است از بد و نیک
نام مردم بر او چو عنوانیست
تا نگویی چو شعر برخوانم
کاین چه بسیار گوی کشخانیست
کرده ام نظم را معالج جان
زآنکه از درد دل چو نادانیست
کز همه حالتی مرا نظمی است
وز همه آلتی مرا جانیست
می نمایم ز ساحری برهان
گرچه ناسودمند برهانیست
بخرد هر که خواهدم امروز
خلق را ارز من چه ارزانیست
تو یقین دان که کارهای فلک
در دل روز و شب چو پنهانیست
هیچ پژمرده نیستم که مرا
هر زمان تازه تازه دستانیست
نیک و بد هر چه اندرین گیتیست
به خرابیست یا به عمرانیست
آدمی را ز چرخ تاثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست
گشته حالی چو بنگری دانی
که قوی فعل حال گردانیست
شمارهٔ ۴۲ - اندرز: کس را بر اختیار خدای اختیار نیستشمارهٔ ۴۴ - در ستایش یمین الدوله بهرامشاه: ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلم از نیستی چو ترسا نیست
تنم از عافیت هراسانیست
هوش مصنوعی: دل من از حس عدم و نبودن ناراحت است، مانند کسی که از بیمعنایی میترسد. بدنم هم از وضعیت آرامش و سلامتی نگران و هراسان است.
در دل از تف سینه صاعقه ایست
بر تن از آب دیده طوفانیست
هوش مصنوعی: در درونم از ناراحتی بسیار دلی پر از درد دارم و در بیرون، گریهای شدید وجود دارد که مثل طوفانی در جسمم به راه افتاده است.
گه دلم باد تافته گوئیست
گه تنم خم گرفته چوگانیست
هوش مصنوعی: گاهی دل من مانند باد تاب میخورد و میلرزد، و گاهی بدنم به قدری خمیده است که مانند چوبی پر از درد به نظر میرسد.
موی چون تاب خورده زوبینی است
مژه چون آب داده پیکانیست
هوش مصنوعی: موهایی که تاب خوردهاند مانند تیر زوبین هستند و مژهها مانند تیری هستند که آبیاری شده و آماده رها شدن است.
همچو لاله ز خون دل روئیست
چون بنفشه ز زخم کف رانیست
هوش مصنوعی: مانند لالهای که از خون دل، زیبایی و طراوت مییابد، به همین ترتیب، بنفشه از زخمهایی که بر کف پا دارد، به شکلی زیبا و خاص خود را نمایش میدهد.
روز در چشم من چو اهرمنی ست
بند بر پای من چو ثعبانیست
هوش مصنوعی: روز برای من مثل موجودی شیطانی است و احساس میکنم که در پاهایم زنجیر شدهام مثل یک مار.
زیر زخمی ز رنج زخم بلا
دیده پتکی و فرق سندانیست
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر دشواریها و رنجهایی است که فرد متحمل میشود. او به نوعی زخمی و آزار دیده است، اما در عین حال به نظر میرسد که از تجربیاتش مقاومتر و استوارتر شده است. به عبارتی دیگر، هر چقدر که زخمها و بلایای بیشتری را تجربه کند، بیشتر مانند پتکی میشود که بر روی سندانی ضربه میزند؛ یعنی قویتر و مقاومتر میگردد.
راست مانند دوزخ و مالک
مر مرا خانه ای و دربانیست
هوش مصنوعی: من در جایی زندگی میکنم که مانند دوزخی است و کسی به عنوان دربان برای من وجود دارد.
گر مرا چشمه ای است هر چشمی
لب خشکم چرا چو عطشانیست
هوش مصنوعی: اگر برای من چشمهای وجود دارد، پس چرا لبهای من از تشنگی خشک است؟
بر من این خیره چرخ را گویی
همه ساله به کینه دندانیست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این چرخ فلک، هر سال با کینه و دشمنی به من آسیب میزند.
نیست درمان درد من معلوم
هست یک دردکش نه درمانیست
هوش مصنوعی: درد من درمان مشخصی ندارد و فقط کسی که خود درد را تجربه کرده باشد میتواند بفهمد که دردی وجود دارد، اما هیچ راهی برای برطرف کردن آن نیست.
نیست پایان شغل من پیدا
هست یک شغل کش نه پایانیست
هوش مصنوعی: شغل و کار من هیچ وقت به پایان نمیرسد؛ تنها یک کار سخت هست که هیچ وقت تمام نمیشود.
من نگویم همی که این شر و شور
از فلانیست یا ز بهمانیست
هوش مصنوعی: من نمیگویم که این وضعیت و حال و هوای آشفته به خاطر فلانی است یا به خاطر بهمانی.
نیست کس را گنه چو بخت مرا
طالعی آفریده حرمانیست
هوش مصنوعی: هیچ کس را گناهی نیست، چون بخت من سرنوشتی افسرده و ناامید ایجاد کرده است.
نیست چاره چو روزگار مرا
آسمانی فتاده خذلانیست
هوش مصنوعی: کار از کار گذشته و راهی برای تغییر وضعیت وجود ندارد؛ زمانه به قدری بد به سراغ من آمده که حس میکنم از آسمان بر من فرود آمده و به شدت در تنگنا هستم.
نه ازین اخترانم اقبالست
نه ازین روشنانم احسانیست
هوش مصنوعی: من نه به خاطر شانس این ستارهها به جایی رسیدهام و نه از لطف این روشنیها بهرهمند شدهام.
تیز مهری و شوخ برجیسی است
شوم تیری و نحس کیوانیست
هوش مصنوعی: این جمله به ارتباطی بین ویژگیهای خاص افراد و تأثیرات ناشی از وضعیت فلکی اشاره دارد. در آن، به فردی با صفات تیزهوش و شوخ طبع اشاره شده که در عین حال به ویژگیهای منفی و شوم نیز مبتلاست. در این متن، به نوعی تضاد انسان و طبیعت و تأثیر آن بر شخصیت و رفتار او مورد توجه قرار گرفته است.
گرچه در دل خلیده اندوهی است
ورچه بر تن دریده خلقانیست
هوش مصنوعی: اگرچه در دل غم و اندوهی وجود دارد، اما ظاهراً بر تن، نشانههایی از رنج و درد زندگی بر جای است.
نه چون من عقل را سخن سنجی
نه چو من نظم را سخندانیست
هوش مصنوعی: نه کسی مانند من میتواند عقل را به درستی ارزیابی کند و نه کسی مثل من در بیان و نظم کلام مهارت دارد.
سخنم را برنده شمشیری است
هنرم را فراخ میدانیست
هوش مصنوعی: سخنان من مانند شمشیر تند و برندهای است و هنر و خلاقیت من فضایی وسیع و گسترده دارد.
دل من گر به جویمش بحریست
طبع من گر بکاومش کانیست
هوش مصنوعی: دل من اگر به دنبال عشق باشد، دریاچۀ عمیقی است و حال و هوای من اگر به جستجوی آن بپردازد، همچون چشمهای زلال و خنک خواهد بود.
طبع دل خنجری و آینه ایست
رنج و غم صیقلی و افسانیست
هوش مصنوعی: دل همچون خنجر تیز و آینهای صاف است، که رنج و غم آن مثل یک داستان زیبا و جالب به نظر میرسد.
تا شکفته است باغ دانش من
مجلس عقل را گلستانیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که باغ دانش من blossomed شده است، مجلس عقل به مانند یک گلستان است.
لعبتانی که ذهن من زاد است
لهو را از جمال کاشانیست
هوش مصنوعی: من سرگرمیهایی دارم که ذهنم را پرورش میدهد و این لذت از زیباییهای کاشان ناشی میشود.
نیست جایی ز ذکر من خالی
گرچه شهریست یا بیابانیست
هوش مصنوعی: در هر جا که باشم، نام من در آن جا وجود دارد، چه در شهر باشد و چه در بیابان.
بر طبع من از هنر نو نو
هر زمانی عزیز مهمانیست
هوش مصنوعی: هر زمان که هنری جدید و تازه به وجود میآید، برای ذوق و سلیقه من بسیار ارزشمند و گرانبهاست.
نکته ای رانده ام که تألیفی است
قطعه ای گفته ام که دیوانیست
هوش مصنوعی: من نکتهای را بیان کردهام که نوشتهای از خودم است و قطعهای را گفتهام که مجموعهای از اشعار به شمار میرود.
همتم دامنی کشد ز شرف
هر کجا چرخ را گریبانیست
هوش مصنوعی: نفس بلند من، به هر کجا که بروم، با عزت و شرف همراه من است.
گر خزانیست حال من شاید
فکرت من نگر که نیسانیست
هوش مصنوعی: اگر حال من شبیه پاییز است، شاید به خاطر تفکرات من باشد، چرا که حال و هوای بهاری در فکر من نیست.
ور خرابیست جای من چه شود
گفته من نگر که بستانیست
هوش مصنوعی: اگر جایی که من در آن هستم ویران است، این چه اهمیتی دارد؟ فقط به سخن من توجه کن که اینجا باغی وجود دارد.
سخن تندرست خواه از من
گرچه جان در میان بحرانیست
هوش مصنوعی: من در شرایط سخت و بحرانی نیز، با کلامی سالم و درست حرف خود را میزنم.
تجربت کوفته دلیست مرا
نه خطایی در او نه طغیانیست
هوش مصنوعی: تجربهای که به دست آوردهام باعث شده که دل من از آسیبها و اشتباهات در امان بماند و هیچ نوع بینظمی یا نافرمانی در آن وجود ندارد.
قسمت نظم را چو پرگاریست
سختن فضل را چو میزانیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نظم و شعر، موزون بودن و قافیهداری مانند یک بار چیزی است که به سختی حمل میشود، در حالی که فضیلت و کیفیت شعر مانند ترازویی است که ارزش کار را نشان میدهد. به عبارت دیگر، زیبایی و ارزش شعر تنها به نظم آن وابسته نیست، بلکه باید به عمق و معنی آن نیز توجه کرد.
انده ار چه بدآزمون تیریست
صبر تن دار نیک خفتانیست
هوش مصنوعی: اگرچه امتحان سخت و دشواری پیش رو داری، اما صبر و تحمل کن که در پایان به آرامش و راحتی خواهی رسید.
ای برادر برادرت را بین
که چگونه اسیر زندانیست
هوش مصنوعی: ای برادر، به برادر خود بنگر که چگونه در قید و بند گرفتار شده است.
بینواییست بسته در سمجی
بانوا چون هزار دستانیست
هوش مصنوعی: بستهای بیپناه و بدبختی که در فکر و تلاش بینتیجهاش گرفتار شده است، شبیه به هزار دستانی است که هیچگاه نمیتواند کاری را به درستی انجام دهد.
تو چنان مشمرش که مسعودست
با دل خویش گو مسلمانیست
هوش مصنوعی: مراقب باش که او را به گونهای نشناس گرچه با دل خود میگوید که مسلمان است.
مانده در محکم و گران بندیست
مانده در تنگ و تیره زندانیست
هوش مصنوعی: در این بیت به وضوح احساس بندگی و حبس شدن در شرایط سخت و تاریک بیان شده است. فرد به وضعیتی اشاره میکند که در آن گرفتار شده و به نوعی در محدودیت و فشار قرار دارد. این احساس ناتوانی در ایجاد تغییر و آزادی، او را به تنگنا برده است.
اندران چه همی نگر امروز
کاو اسیر دروغ و بهتانیست
هوش مصنوعی: امروز به چه چیزی فکر میکنی، در حالی که آن کس در دام دروغ و فریب گرفتار است؟
گر چنین است کار خلق جهان
بد پسندیست نابسامانیست
هوش مصنوعی: اگر کار خلق و آفرینش جهان اینگونه باشد، پس بدی آن و بینظمیاش قابل قبول نیست.
سخت شوریده کار گردونیست
نیک دیوانه سارگیهانیست
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم جنون و جنونآسا بودن زندگی و فعالیتهای انسانی اشاره دارد. به عبارتی، هر چه قدر هم که تلاش کنیم یا به دنبال نظم باشیم، در نهایت زندگی خود یک نوع جنون و بینظمی است که از آن فرار نداریم. این تعارض میان تلاش برای ساماندهی و واقعیت روزمرهای که در آن غوطهوریم، نمادی از چالشهای انسانی است.
آن برین بی هوا چو مفتونی است
وان بر این بیگنه چو غضبانیست
هوش مصنوعی: آنکه در آسمانها است، همچون کسی است که به شدت شیفته و مجنون شده، و آنکه در زمین است، شبیه کسی است که از شدت خشم بیگناه است.
این به افعال همچو تنینی است
وان به اخلاق سخن شیطانیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اعمال و رفتار انسان مانند تن و جسم او هستند، در حالی که ویژگیهای اخلاقی و رفتارهای او میتواند نشانهای از افکار و نیتهای منفی باشد. به عبارت دیگر، اعمال ما میتوانند نمایانگر واقعیات درونی ما باشند، اما اخلاقیات و رفتارهای بد ممکن است از نیات نادرست ناشی شوند.
این لجوجیست سخن پیکاریست
وان رکیکیست سست پیمانیست
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به ویژگیهای دو شخصیت یا افراد اشاره دارد. یک نفر در اینجا به لجاجت و پایداری در مواضع خود معروف است، در حالی که شخص دیگر به عدم ثبات و ضعف در تعهداتش شناخته میشود. به همین خاطر، تفاوتهای بارز در رفتار و رویکرد آنها به وضوح مشهود است.
هر کسی را به نیک و بد یک چند
در جهان نوبتی و دورانیست
هوش مصنوعی: هر فردی در زندگی خود به مدت مشخصی نیک و بدی را تجربه میکند و این شرایط به صورت دورانی و بر اساس زمان تغییر میکند.
مدبری را زیادتست به جاه
مقبلی را ز بخت نقصانیست
هوش مصنوعی: مدیر و تدبیرکنندهای که در جایگاه بالایی قرار دارد، با وجود مقام و منزلت خود، به خاطر از دست دادن شانس و بخت، ممکن است با کمبودهایی مواجه شود.
این تن آسوده بر سر گنجیست
وان دل آزرده در دم نانیست
هوش مصنوعی: این جسم راحت در دست ثروتی قرار دارد، اما آن دل نا آرام حتی یک لقمه نان هم ندارد.
هر کجا تیز فهم داناییست
بنده کند فهم نادانیست
هوش مصنوعی: هر جا که انسان باهوش و آگاهی وجود دارد، فرد نادان به خوبی درک میکند که باید خود را به او نزدیک کند و از او چیزهای جدید بیاموزد.
تن خاکی چه پای دارد کو
باد جان را دمیده انبانیست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که جسم مادی انسان ارزش زیادی ندارد، زیرا زندگی و روح او از نفس و انرژی الهی تامین میشود. در واقع، بدن فقط یک ظرف یا انبان است که روح در آن قرار دارد و اهمیت واقعی به روح و جوهر زندگی میبخشد.
عمر چون نامه ای است از بد و نیک
نام مردم بر او چو عنوانیست
هوش مصنوعی: عمر انسان مانند یک نامه است که در آن همه خوبیها و بدیهای او نوشته شده. نام افراد مثل عنوانی است که بر روی این نامه قرار دارد و نمایانگر هویت و سرنوشت آنهاست.
تا نگویی چو شعر برخوانم
کاین چه بسیار گوی کشخانیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که ننهی با تفسیر بگویم، از دل گرمی این احساس و گفتگو کم نکن.
کرده ام نظم را معالج جان
زآنکه از درد دل چو نادانیست
هوش مصنوعی: من به نظم و شعر روح دادهام، چون میدانم که درد دل را نمیتوان به سادگی تحمل کرد و درمانش فقط با هنر کلام ممکن است.
کز همه حالتی مرا نظمی است
وز همه آلتی مرا جانیست
هوش مصنوعی: از هر حالتی که دارم، یک نظم خاصی چیدهام و از هر ابزاری که استفاده میکنم، یک روح و جان خاصی دارم.
می نمایم ز ساحری برهان
گرچه ناسودمند برهانیست
هوش مصنوعی: من از جادوگری راهی را پیدا میکنم، هرچند این راه به نظر بیفایده میآید.
بخرد هر که خواهدم امروز
خلق را ارز من چه ارزانیست
هوش مصنوعی: عاقل کسی است که امروز به دنبال خواستههای مردم نیست، چون ارزش من از هر ارزانی بالاتر است.
تو یقین دان که کارهای فلک
در دل روز و شب چو پنهانیست
هوش مصنوعی: به خوبی بدان که رویدادهای آسمانی در دل روز و شب، به صورت پنهانی در حال وقوع هستند.
هیچ پژمرده نیستم که مرا
هر زمان تازه تازه دستانیست
هوش مصنوعی: من هرگز پژمرده نیستم، چون همیشه دستانی هستند که مرا تازه و شاداب میکنند.
نیک و بد هر چه اندرین گیتیست
به خرابیست یا به عمرانیست
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا وجود دارد، یا به ویرانی میانجامد یا به آبادانی.
آدمی را ز چرخ تاثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست
هوش مصنوعی: انسان تحت تأثیر چرخ روزگار قرار میگیرد و چرخ روزگار نیز بر اساس دستورات الهی حرکت میکند.
گشته حالی چو بنگری دانی
که قوی فعل حال گردانیست
هوش مصنوعی: اگر به حال و وضعیت خود دقت کنی، متوجه خواهی شد که توانایی تغییر حال و رفتار خود را داری.
حاشیه ها
1394/09/16 21:12
قاسم
وزن فعلاتن مفاعلن فع لن
1394/09/16 21:12
قاسم
فاعلاتن مفاعلن فع لن