گنجور

شمارهٔ ۴۰ - وداع محبوب و قصد سفر

گه وداع بت من مرا کنار گرفت
بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت
وصال آن بت صورت همی نبست مرا
بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت
چو وصل او را عقل من استوار نداشت
دو دست من سر زلفینش استوار گرفت
به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز
که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت
در این دل از غم او آتشی فروخت فراق
که مغز من زتف آن همه شرار گرفت
ز بس که دیده ش باریده قطره باران
کنار من همه لولوی شاهوار گرفت
ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود
که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت
نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
به رفت و ناقه جمازه را مهار گرفت
برو نشست و بجست او ز جای خوش چو دیو
به قصد غزنین هنجار رهگذار گرفت
قطار بود دمادم گرفته راه به پیش
کلنگ وار به ره بر دم قطار گرفت
درین میانه بغرید کوس شاهنشه
ز بانگ او همه روی زمین هوار گرفت
نشستم از بر آن برق سیر رعد آواز
بسان باد ره وادی و قفار گرفت
گهی چو ماهی اندر میان جیحون رفت
گهی چو رنگ همی تیغ کوهسار گرفت
گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست
گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت
چو شب ز روی هوا در نوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت
چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید
ز بیم چرخ سوی مغرب الحذار گرفت
ز چپ و راست همی رفت تیروار شهاب
ز بیم او همه پیش و پس حصار گرفت
ز بس که خوردم در شب شراب پنداری
ز خواب روز دو چشمم همی خمار گرفت
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت
شعاع خورشید از کله کبود بتافت
چو نور روی نگار من انتشار گرفت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گه وداع بت من مرا کنار گرفت
بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت
هوش مصنوعی: هر بار که معشوقم مرا ترک می‌کند، آن لحظه به خاطرش دلم مدتی آرام می‌شود.
وصال آن بت صورت همی نبست مرا
بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت
هوش مصنوعی: در زمانی که آن معشوق زیبا، من را در آغوش فشرد، نتوانستم به وصال او برسم و ارتباطی برقرار کنم.
چو وصل او را عقل من استوار نداشت
دو دست من سر زلفینش استوار گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال او رسیدم، عقل و تفکر من نتوانست خود را حفظ کند و در این وضعیت، دستانم به سر زلف‌های او چنگ زد.
به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز
که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت
هوش مصنوعی: به هنگامی که به او با دقت نگاه کردم، متوجه شدم که همه زیبایی‌های او در نظرم جا گرفت.
در این دل از غم او آتشی فروخت فراق
که مغز من زتف آن همه شرار گرفت
هوش مصنوعی: این دل به خاطر دوری او از غم آتش گرفته است و آنچه در درون من را می‌سوزاند، مانند شعله‌ایی است که مغز مرا تحت تأثیر خود قرار داده و به شدت آزار می‌دهد.
ز بس که دیده ش باریده قطره باران
کنار من همه لولوی شاهوار گرفت
هوش مصنوعی: به دلیل بارش زیاد اشکهایم، کنار من به قدری غم و اندوه جمع شده که مانند لولوی شاهانه به نظر می‌رسد.
ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود
که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او مدام می‌گفت که در این لحظه، تا شمارش کنم، روز جدایی‌ام چندین بار راه را شمرد.
نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
به رفت و ناقه جمازه را مهار گرفت
هوش مصنوعی: مدت زیادی نگذشته بود که آن فرد با ارزش و با ویژگی‌های ستوده از جا برخاست و فرمان‌روایی شتر را در دست گرفت.
برو نشست و بجست او ز جای خوش چو دیو
به قصد غزنین هنجار رهگذار گرفت
هوش مصنوعی: او به سرعت و با نیتی خوب از جا برخواست و مانند دیو، راهی غزنین شد و مسیر را با دقت انتخاب کرد.
قطار بود دمادم گرفته راه به پیش
کلنگ وار به ره بر دم قطار گرفت
هوش مصنوعی: در مسیر حرکت قطار، همواره با سرعتی پیوسته در حال پیشروی بود و به مانند کلنگی که در زمین نفوذ می‌کند، به جلو می‌رفت.
درین میانه بغرید کوس شاهنشه
ز بانگ او همه روی زمین هوار گرفت
هوش مصنوعی: در این میان، صدای طبل و ناقوس پادشاه بلند شد و به قدری رسایی داشت که تمام زمین را پر از صدا کرد.
نشستم از بر آن برق سیر رعد آواز
بسان باد ره وادی و قفار گرفت
هوش مصنوعی: در جایی نشسته‌ام که صدای رعد مانند وزش باد در راه‌های بیابانی و دشت‌ها به گوش می‌رسد.
گهی چو ماهی اندر میان جیحون رفت
گهی چو رنگ همی تیغ کوهسار گرفت
هوش مصنوعی: گاهی مانند ماهی در دل آب‌ها حرکت می‌کند و گاهی مانند رنگی که بر تیغ کوه‌ها نشسته است، می‌درخشد.
گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست
گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت
هوش مصنوعی: گاهی مانند شیر در دل جنگل سر برمی‌آورد، و گاهی مانند صدای عمیق و رسا که از دل غار می‌آید، خود را نشان می‌دهد.
چو شب ز روی هوا در نوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت
هوش مصنوعی: وقتی شب با چهره‌ای تاریک بر زمین سایه انداخت، چادر زرد رنگ آسمان را به دور خود پیچید و دنیا را در پوششی سیاه پوشاند.
چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید
ز بیم چرخ سوی مغرب الحذار گرفت
هوش مصنوعی: همچنان که گوی طلایی آسمانی به سمت افق غربی حرکت می‌کند و از ترس چرخش آسمان به آن سو می‌رود، خورشید نیز به سمت مغرب پناه می‌برد.
ز چپ و راست همی رفت تیروار شهاب
ز بیم او همه پیش و پس حصار گرفت
هوش مصنوعی: شهاب که از چپ و راست حرکت می‌کند، به دلیل ترس و وحشتی که به وجود آورده، همه اطرافش را محاصره کرده است.
ز بس که خوردم در شب شراب پنداری
ز خواب روز دو چشمم همی خمار گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر نوشیدن زیاد شراب در شب، اینگونه تصور می‌کنم که چشم‌هایم در طول روز به خواب رفته و حالتی خمار پیدا کرده‌اند.
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت
هوش مصنوعی: از آسمان خورشید مانند نوری درخشان و زیبا پدیدار شد، که هیچ تجربه‌ای نمی‌تواند ارزش واقعی آن را مشخص کند.
شعاع خورشید از کله کبود بتافت
چو نور روی نگار من انتشار گرفت
هوش مصنوعی: نور خورشید از سر آسمان به زمین تابید و مثل نوری که از چهره معشوقم منتشر می‌شود، در فضا پخش شد.