گنجور

شمارهٔ ۴ - مدح صاحب اجل العمید منصور بن سعید بن احمد

خردم نمود گردش چرخ چو آسیا
واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا
از درد و رنج فرقت جانان شدم چنانک
باد هوا نیم من و شد باد من هوا
چون کهربا به رنگم و آن قوتم نماند
کان کاه بر کشم که ربایدش کهربا
هر چند بیش گریم تشنه ترم به وصل
از آب کس شنید که افزون شود ظما
روی سما ز دود دلم گشته چون زمین
پشت زمین ز آب سرم گشته چون سما
چشمم ز خون به سرخی چون چشم باده خوار
رویم ز غم به زردی چون روی پارسا
رستم ز چنگ هجر که هر چند چاره کرد
بیش از خیال باز ندانست مرمرا
تا گاه روز او و من و هجر دوست دوش
پیکار کرده ایم به لشکرگه قضا
از زخم او و هیبت حکمش مرا بس است
پر خون دو دیده من و زردی رخ گوا
ناگه درآمد از در حجره خیال دوست
چون روی او بدیدم گفتمش مرحبا
زانم ضعیف تن که دلم ناتوان شدست
دل ناتوان شد کش از انده بود غذا
هم خوابه ام سهر شد و هم خانه ام فراق
یک لحظه نیستند ز چشم و تنم جدا
شد آشنا هر آنکه مرا بود دوستدار
بیگانه گشت هر که مرا بود آشنا
بی برگ مانده ام من و نی با هزار برگ
من بینوا و فاخته با گونه گون نوا
گر تیره همچو قیر شود روزگار من
ورتنگ چون حصار شود گرد من هوا
اندر شوم ز ظلمت این تیز چون شهاب
بیرون روم ز تنگی آن زود چون صبا
از آتش دل من و از آب دیدگان
نشگفت اگر فزون شودم دانش ودها
گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتشش افزون کند بها
از عمر شاد گردم از بهر نام و ننگ
غمگین شوم چو باز براندیشم از فنا
بسیار عمر خوردست این اژدهای چرخ
او را همی نباشد سیری ز عمر ما
چون است ای عجب که ز چرخ زمردی
دیده برون نمی جهد از چشم اژدها
ای تن ز غم جدا شو می دان که هیچ وقت
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا
خواهی که بخت و دولت گردند متصل
با نهمت تو هیچ مکن منقطع رجا
از صاحب موفق منصور بن سعید
آنکش ز حلم پیرهن است از سخا ردا
نفسش به بردباری و رایش به برتری
عزمش به وقت مردی و طبعش گه سخا
کوه است با رزانت و نارست با علو
باد است با سیاست و آب است با صفا
گر بودی از طبیعت او مایه زمین
ور بودی از بزرگی او گوهر سما
نابارور نرستی هرگز ازین درخت
نامستجاب بازنگشتی از آن دعا
ای طبع تو چو بحر وز بحرت مرا گهر
ای رای تو چو مهر وز مهرت مرا ضیا
ای خلق تو چو مشک وز مشکت مرا نسیم
وی لفظ تو چو شهد وز شهدت مرا شفا
هر نهمتی که خیزد طبعت کند تمام
هر حاجتی که افتد رایت کند روا
رای تو بی تغیر و طبع تو بی ملال
حلم تو بی تکلف و جود تو بی ریا
من بنده آنچنانم کز سنگ ها گهر
وز مردمان چنانم کز داس ها گیا
خردم به چشم خلق و بزرگم به نزد عقل
از بخت با حضیضم و از فضل با سنا
آری شگفت نیست که از رتبت بلند
کیوان به چشم خلق بود کم تر از سها
از رنج چون هبا شدم و نیستم پدید
من جز در آفتاب بزرگیت چون هبا
من ناشنیده گویم از خویشتن چو ابر
چون کوه نیستم که بود لفظ او صدا
تاری شده است چشم من از روی ناکسان
از خاک پات خواهم کردنش توتیا
من جز تو را ندانم و دانم یقین که من
چونانکه واجب است ندانم همی تو را
آرم مدیح سوی تو این در خور مدیح
بر تو ثنا کنم همه ای در خور ثنا
گر هیچ ناسزا را خدمت کنم بدانک
هستم سزای هر چه در آفاق ناسزا
تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا
از چرخ باد برتر قدرتو و اندرو
کار تو مستقیم در آن خط استوا
جای محل و جاه تو چون چرخ با علو
روز نشاط و لهو تو چون چرخ با سنا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خردم نمود گردش چرخ چو آسیا
واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا
هوش مصنوعی: خردم به من نشان داد که چگونه زمان مانند آسیا می‌چرخد و اکنون با چشمان خونین، این واقعیت را تحمل می‌کنم.
از درد و رنج فرقت جانان شدم چنانک
باد هوا نیم من و شد باد من هوا
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنج جدایی محبوب، به حالتی رسیده‌ام که او را فراموش کرده‌ام و خودم هم اکنون مثل بادی هستم که به راحتی در هوا معلق است.
چون کهربا به رنگم و آن قوتم نماند
کان کاه بر کشم که ربایدش کهربا
هوش مصنوعی: من به رنگ کهربا هستم و دیگر قدرتی ندارم که وزن کاه را تحمل کنم، زیرا کهربا آن را از من می‌رباید.
هر چند بیش گریم تشنه ترم به وصل
از آب کس شنید که افزون شود ظما
هوش مصنوعی: هرچند که بیشتر گریه کنم، باز هم به وصل معشوق تشنه‌تر می‌شوم؛ مانند آنکه کسی شنیده که عطش انسان با آب بیشتر نمی‌شود، بلکه برعکس، بیشتر می‌شود.
روی سما ز دود دلم گشته چون زمین
پشت زمین ز آب سرم گشته چون سما
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر غم دل من مانند زمین تیره و کدر شده است، و سر من به خاطر اندوهی که دارم مثل آسمان پر از آب می‌باشد.
چشمم ز خون به سرخی چون چشم باده خوار
رویم ز غم به زردی چون روی پارسا
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر غم، سرخ و همانند چشمان کسی است که شراب نوشیده، و رویم به خاطر اندوه، زرد و همانند چهره فردی با تقوا است.
رستم ز چنگ هجر که هر چند چاره کرد
بیش از خیال باز ندانست مرمرا
هوش مصنوعی: رستم نتوانست از درد جدایی رها شود، هرچند که تلاش کرد، اما در نهایت نتوانست بیشتر از آنچه در ذهنش بود، به فکر کسی بیفتد.
تا گاه روز او و من و هجر دوست دوش
پیکار کرده ایم به لشکرگه قضا
هوش مصنوعی: ما تا به حال در لحظات خوش و بد خود، با جدایی از دوست جنگیده‌ایم و این نبرد را در میدان سرنوشت ادامه داده‌ایم.
از زخم او و هیبت حکمش مرا بس است
پر خون دو دیده من و زردی رخ گوا
هوش مصنوعی: به خاطر درد و عواقب سختی که بر من وارد کرده، دیگر نیازی به دلیل بیشتری ندارم؛ چشمانم از اشک پر شده و رنگ رخسارم زرد شده است.
ناگه درآمد از در حجره خیال دوست
چون روی او بدیدم گفتمش مرحبا
هوش مصنوعی: ناگهان، تصور دوست از در حجره وارد شد. وقتی چهره او را دیدم، به او سلام کردم و گفتم خوش آمدی.
زانم ضعیف تن که دلم ناتوان شدست
دل ناتوان شد کش از انده بود غذا
هوش مصنوعی: می‌دانم که دل من دچار ناتوانی شده است، چرا که از غم و اندوه، روح و جسمم ضعیف گشته و انرژی لازم را ندارم.
هم خوابه ام سهر شد و هم خانه ام فراق
یک لحظه نیستند ز چشم و تنم جدا
هوش مصنوعی: دوست من که در کنارم خوابیده است و منزل من هم که دور از اوست، این لحظه‌ها به سختی گذر می‌کنند و حتی یک لحظه نیز نمی‌توانم او را از چشم و وجود خود دور تصور کنم.
شد آشنا هر آنکه مرا بود دوستدار
بیگانه گشت هر که مرا بود آشنا
هوش مصنوعی: هر کس که دوستدار من بود، به تدریج آشنا و نزدیک شد، اما هر کس که با من آشنا بود، مثل بیگانگان رفتار کرد و دور شد.
بی برگ مانده ام من و نی با هزار برگ
من بینوا و فاخته با گونه گون نوا
هوش مصنوعی: من بدون برگ و عاری از زیبایی هستم، در حالی که نی با هزار برگش پر از جلوه و حس است. من مثل فاخته، با نغمه‌های مختلف در رنج و اندوه به سر می‌برم.
گر تیره همچو قیر شود روزگار من
ورتنگ چون حصار شود گرد من هوا
هوش مصنوعی: اگر روزگار من مانند قیر تاریک و سیاه شود و محیط اطراف من به مانند دیواری محکم و سخت گردد، به چه حال خواهم بود؟
اندر شوم ز ظلمت این تیز چون شهاب
بیرون روم ز تنگی آن زود چون صبا
هوش مصنوعی: در تاریکی احساس ناخوشی می‌کنم، اما به زودی مانند شهابی با سرعت بیرون می‌آیم و از دشواری‌ها عبور می‌کنم، همچون نسیمی که به آرامی می‌وزد.
از آتش دل من و از آب دیدگان
نشگفت اگر فزون شودم دانش ودها
هوش مصنوعی: از آتش دل من و از اشک چشمانم، تعجب نکن اگر علم و دانشم به طرز چشمگیری رشد کند.
گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتشش افزون کند بها
هوش مصنوعی: اگر چیزی ارزشمند باشد، حتی اگر بر اثر آب زیاد بشود، ارزش آن کمتر نمی‌شود. همچنین اگر چیزی آتش بگیرد و شدت پیدا کند، باز هم ارزش خود را حفظ می‌کند.
از عمر شاد گردم از بهر نام و ننگ
غمگین شوم چو باز براندیشم از فنا
هوش مصنوعی: از زندگی‌ام خوشحال هستم، اما وقتی به نام و ننگ فکر می‌کنم، دلم می‌شکند. وقتی به فنا و نابودی فکر می‌کنم، غمگین می‌شوم.
بسیار عمر خوردست این اژدهای چرخ
او را همی نباشد سیری ز عمر ما
هوش مصنوعی: این اژدهای زمان زندگی بسیار طولانی دارد و هیچ‌گاه از زندگی ما سیر نمی‌شود.
چون است ای عجب که ز چرخ زمردی
دیده برون نمی جهد از چشم اژدها
هوش مصنوعی: شگفتا که چگونه از چشم اژدها، به دور از چرخ سبز رنگ آسمان، چیزی نمی‌گذرد.
ای تن ز غم جدا شو می دان که هیچ وقت
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا
هوش مصنوعی: ای جسم، از غم و اندوه رها شو، زیرا بدان که هیچ‌کس هرگز تنها و یکتا نبود. این دنیا دو وجه دارد و هیچ کس نمی‌تواند تنها زندگی کند.
خواهی که بخت و دولت گردند متصل
با نهمت تو هیچ مکن منقطع رجا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که شانس و خوشبختی در زندگی‌ات درست مثل نبضی مداوم با تلاش و همت تو همراه باشد، هیچ‌گاه امید و آرزو را فراموش نکن و قطع نکن.
از صاحب موفق منصور بن سعید
آنکش ز حلم پیرهن است از سخا ردا
هوش مصنوعی: کسی که با ثروت و فراوانی، دلسوزی و بزرگ‌منشی را همراه کند، سزاوار احترام و بزرگ‌داشت است. او با حلم و بردباری، شایستگی‌های زیادی دارد و لباس شایسته‌ایش نمایانگر بخشندگی‌اش است.
نفسش به بردباری و رایش به برتری
عزمش به وقت مردی و طبعش گه سخا
هوش مصنوعی: او از صبر و شکیبایی برخوردار است، و اندیشه‌اش برتر و والاتر از دیگران است. در زمان‌های ضروری استوار و مصمم عمل می‌کند و طبیعتش نیز گاه به بخشندگی و generosity میل دارد.
کوه است با رزانت و نارست با علو
باد است با سیاست و آب است با صفا
هوش مصنوعی: کوه به عنوان نماد استواری و steadfastness به نظر می‌رسد، در حالی که ناراستی و ناهنجاری در بلندی‌ها دیده می‌شود. باد به دلیل طبیعت متغیرش نشان‌دهنده تدبیر و سیاست است، و آب به خاطر صاف و زلال بودنش نماد پاکی و صفاست.
گر بودی از طبیعت او مایه زمین
ور بودی از بزرگی او گوهر سما
هوش مصنوعی: اگر از طبیعت او زمین به وجود می‌آمد، و اگر از بزرگی و مقام او جواهر آسمان ساخته می‌شد.
نابارور نرستی هرگز ازین درخت
نامستجاب بازنگشتی از آن دعا
هوش مصنوعی: درختی که میوه ندارد، هیچ‌گاه از این درخت به ثمر نمی‌رسد و دعاهای نامقبول از آن برمی‌نگردد.
ای طبع تو چو بحر وز بحرت مرا گهر
ای رای تو چو مهر وز مهرت مرا ضیا
هوش مصنوعی: ای طبیعت تو مانند دریاست و از دریایت برای من گوهرهاست، ای رأی و نظر تو مانند خورشید است و از نورت برای من روشنایی است.
ای خلق تو چو مشک وز مشکت مرا نسیم
وی لفظ تو چو شهد وز شهدت مرا شفا
هوش مصنوعی: ای مردم! بوی تو مانند بوی مشک است و از بوی تو برایم نسیم خنکی می‌آید. سخن تو مانند عسل است و از صحبت‌هایت برایم بهبودی حاصل می‌شود.
هر نهمتی که خیزد طبعت کند تمام
هر حاجتی که افتد رایت کند روا
هوش مصنوعی: هر تلاشی که کنی، طبیعت هم آن را یاری می‌کند و هر خواسته‌ای که به ذهنت برسد، می‌تواند برآورده شود.
رای تو بی تغیر و طبع تو بی ملال
حلم تو بی تکلف و جود تو بی ریا
هوش مصنوعی: فکر و نظر تو ثابت و تغییر ناپذیر است، طبع و سلیقه‌ات همیشه شاداب و بی‌حوصله نیست، بردباری‌ات به راحتی و بدون زحمت است و generosity و بخشندگی‌ات بدون تظاهر و ریاکاری می‌باشد.
من بنده آنچنانم کز سنگ ها گهر
وز مردمان چنانم کز داس ها گیا
هوش مصنوعی: من به قدری وابسته و خاضع هستم که می‌توانم از دل سنگ‌ها جواهر بسازم و از انسان‌ها نیز به اندازه‌ای که از داس گیاه می‌روید، بهره‌مند شوم.
خردم به چشم خلق و بزرگم به نزد عقل
از بخت با حضیضم و از فضل با سنا
هوش مصنوعی: من در نظر مردم خرد و کوچک به نظر می‌رسم، اما در نظر عقل و اندیشه بزرگ و والا هستم. از سوی بخت، زندگی‌ام پر از خوشبختی است و از نظر علم و دانش، از ظرفیت بالایی برخوردارم.
آری شگفت نیست که از رتبت بلند
کیوان به چشم خلق بود کم تر از سها
هوش مصنوعی: بله، عجیب نیست که مقام بلند کیوان (زحل) در نظر مردم کمتر از ستاره سها (پنجمه) به نظر برسد.
از رنج چون هبا شدم و نیستم پدید
من جز در آفتاب بزرگیت چون هبا
هوش مصنوعی: از آلام و دردها رهایی یافته‌ام و دیگر وجودی ندارم. فقط در پرتو نور عظمت تو هستم، مانند بخاری که در نور خورشید محو می‌شود.
من ناشنیده گویم از خویشتن چو ابر
چون کوه نیستم که بود لفظ او صدا
هوش مصنوعی: من داستانی از خود را بیان می‌کنم که هیچ‌کس آن را نشنیده است. مانند ابری هستم که در سکوت می‌بارد و مانند کوه، صدایی از خود ندارد.
تاری شده است چشم من از روی ناکسان
از خاک پات خواهم کردنش توتیا
هوش مصنوعی: چشم من از دیدن افراد نالایق خسته و تاریک شده است. از خاک پای تو، چیزی به نام توتیا (یک نوع دارو برای تقویت بینایی) می‌سازم.
من جز تو را ندانم و دانم یقین که من
چونانکه واجب است ندانم همی تو را
هوش مصنوعی: من کسی را جز تو نمی‌شناسم و عمیقاً می‌دانم که مانند هر چیز ضروری، نمی‌توانم تو را آن‌طور که باید بشناسم.
آرم مدیح سوی تو این در خور مدیح
بر تو ثنا کنم همه ای در خور ثنا
هوش مصنوعی: من ستایش خود را به سمت تو می‌فرستم و هر نوع مدحی که شایسته‌ات باشد، بر تو نثا می‌کنم؛ چرا که تو سزاوار ستایش هستی.
گر هیچ ناسزا را خدمت کنم بدانک
هستم سزای هر چه در آفاق ناسزا
هوش مصنوعی: اگر به کسی توهین کنم، باید بدانم که لایق هرنوع توهینی هستم که در جهان می‌توان وارد کرد.
تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا
هوش مصنوعی: تا زمانی که خط مستقیمی بر روی این چرخ منحنی وجود دارد، چرخ استوا نمی‌تواند به خط منحنی متصل شود.
از چرخ باد برتر قدرتو و اندرو
کار تو مستقیم در آن خط استوا
هوش مصنوعی: قدرت تو از چرخش باد بالاتر است و فعالیت‌های تو به طور مستقیم در خط استوا انجام می‌شود.
جای محل و جاه تو چون چرخ با علو
روز نشاط و لهو تو چون چرخ با سنا
هوش مصنوعی: محل و مقام تو مانند چرخشی است که در یک روز خوش و شاداب به اوج می‌رسد، و لذتی که از زندگی می‌بری نیز مانند این چرخش در اوج روشنایی و زیبایی است.