شمارهٔ ۳۲ - در مدح ثقه الملک طاهربن علی
طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست
نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست
نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است
نی نی نه جهانست که اقبال جهانست
آن چرخ محلست که با حلم زمینست
وان پیر ضمیرست که با بخت جوانست
هر باره که زین کرده شود همت او را
اندر میدان زیر دو کف زیر دو رانست
ای آنکه سوی دولت تو قاصد نصرت
پیوسته یگانه است و دوگانست و سه گانست
شد منفعت عالم دست تو که آن دست
کانست و نه کانست که بخشنده کانست
شد مصلحت دنیا مهر تو که آن مهر
جانست و نه جانست فزاینده جانست
سهم تو عجب نیست اگر صاعقه تیر است
زیرا که کف هیبت تو برق کمانست
آن کس که چو گل نیست به دیدار تو تازه
در دیده ش چون دیده نرگس یرقانست
وانکس که نه چون مورد وفادار تو باشد
مانند دل لاله دلش در خفقانست
نه بار جهان بر تن تو هیچ نشسته است
نه راز سپهر از دل تو هیچ نهانست
امید جهان زنده و دلشاد بماند
تا دولت تو در بر انصاف روانست
عزمت نه سبکسارست ار چه سبکست او
حزمت نه گرانبارست ار چند گرانست
بادیست شتاب تو کش از کوه رکابست
کوهیست درنگ تو کش از باد عنانست
طبع تو زمانست و زمینست همیشه
در نفع زمینست و به تأثیر زمانست
بر چرخ محیط است مگر عالم روحست
دارنده دهر است مگر چرخ کیانست
از خاطر تیز تو شود تیغ هنر تیز
پس خاطر تو زینسان تیغست و فسانست
از روی تو حشمت همه چون نرگس چشمست
در مدح تو دولت همه چون لاله دهانست
در مدحت سودست و زیانست به مالت
سودت همه سودت و زیانت نه زیانست
گوشست همه چون صدف آن را که نیوشد
وانکس که سراید همه چون کلک زبانست
ای آنکه ز هول تو دل و دیده دشمن
بر آتش سوزنده و بر تیره دخانست
گر فصل چهار آمد هر سال جهان را
پس چون که همه ساله مرا فصل خزانست
ور فصل خزان بینم دایم به چه معنی
زندان من از دیده من لاله ستانست
نه آفت و اندوه مرا وصف قیاس است
نه محنت و تیمار مرا حد و کرانست
نه در دلم از رنج تحمل را جایست
نه در تنم از خوف رگم را ضربانست
گر خوردنی یابم هر هفته نه هر روز
از دست مرا کاسه و از زانو خوانست
ور هیچ به زندانبان گویم که چه داری
گوید که مخور هیچ که ماه رمضانست
گویمش که بیمارم و رو شربت و نان آر
خنده زند و گوید خود کار در آنست
هر چند که محبوس است این بنده مسکین
بی نان نزید چون بنده حیوانست
بدبخت کسی ام که به چندان زر و نعمت
امروز همه قصه من قصه نانست
جز کج نرود کار من مدبر منحوس
کاین طالع منحوسم کجر و سرطانست
بسیار سخن گفت مرا بخت پس آنگه
هر کرده که او کرد بدان گفته همانست
گر دل به طمع بستم شعرست بضاعت
ور احمقی کردم اصل از همدانست
امروز مرا صورت ادبار عیان شد
نزد همگان صورت این حال عیانست
در بندم و این بند ز پایم که گشاید
تا چرخ فلک بند مرا بسته میانست
از خلق چه نالم که هنر مایه رنج است
وز بخت چه گریم که جهان بر حدثانست
در ذات من امروز همی هیچ ندانند
که انواع سخن را چه بیان و چه بناست
وز من اثری نیست جز این لفظ که گویند
این شعر بخوانید که این شعر فلانست
گیتی چو ضمانی کندم شاد نباشم
زان روی که این گیتی بس سست ضمانست
زین بیش چرا گردون بگذاردم ایرا
گردون رمه خود را خونخواره شبانست
از جمله خداوندا در وهم نیاید
که احوال من بد روز اینجا به چه سانست
گر دولت تو بخت مرا دست نگیرد
از محنت خود هر چه بگویم هذیانست
ور در دل تو هیچ بگیرد سخن من
در کار خلاصم چه خلاف و چه گمانست
کانرا که به جان بیم کند چرخ ستمگر
نقشی که کند کلک تو منشور امانست
شایسته صدر تو ثنا آمد و نامد
کان کس که ثنا گفتت دانست و ندانست
دانست که جز معجزه گفتنش نشاید
بسیار بکوشید که گوید نتوانست
هر گفته و هر کرده تو دولت و دین را
بر جاه دلیل است و بر اقبال نشانست
امکان تو با تمکین همچون تن و جان باد
تا جان و تن از کون و مکینست و مکانست
چون کوه متین بادی تا کوه متین است
با بخت قرین بادی تا دور قرانست
شمارهٔ ۳۱ - در ستایش سلطان محمود و اقتفای استاد لبیبی: به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاستشمارهٔ ۳۳ - شکایت از اوضاع و مدح عمید حسن: هیچ کس را غم ولایت نیست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست
نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست
هوش مصنوعی: طاهر، شخصیت معتبر و معتبر در دنیای خود است و جهان را در اختیار دارد. نگفتم که او فقط یک فرد عادی یا چیزی کمتر از آن باشد.
نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است
نی نی نه جهانست که اقبال جهانست
هوش مصنوعی: این دنیا مانند آسمان و خورشید نیست و آنچه به عنوان اقبال و شانس معمولاً به آن اشاره میشود، واقعیت جهان نیست.
آن چرخ محلست که با حلم زمینست
وان پیر ضمیرست که با بخت جوانست
هوش مصنوعی: چرخ و فلک جایی است که با آرامش زمین همراه است و آن فرد سالخوردهای است که با شانس و فرصت جوانی در ارتباط است.
هر باره که زین کرده شود همت او را
اندر میدان زیر دو کف زیر دو رانست
هوش مصنوعی: هر بار که اراده او به میدان جنگ میآید، موسیقی مبارزه در زیر دو دست و دو پای او نواخته میشود.
ای آنکه سوی دولت تو قاصد نصرت
پیوسته یگانه است و دوگانست و سه گانست
هوش مصنوعی: ای آن کس که پیامبر نصرت و یاری تو همیشه یکی است، اما در عین حال، دو تا و سه تا نیز میشود.
شد منفعت عالم دست تو که آن دست
کانست و نه کانست که بخشنده کانست
هوش مصنوعی: فایده و نفعی که برای عالم و مردم به وجود میآید، به واسطه دست توست. این دستِ تو نه تنها یک وسیله است، بلکه آن نیرویی است که بخشنده هم هست و از آن طریق میتوانی به دیگران کمک کنی.
شد مصلحت دنیا مهر تو که آن مهر
جانست و نه جانست فزاینده جانست
هوش مصنوعی: مصلحت دنیا در دوستی و عشق توست، چون این عشق به حقیقت، باعث افزایش حیات و زندگی میشود.
سهم تو عجب نیست اگر صاعقه تیر است
زیرا که کف هیبت تو برق کمانست
هوش مصنوعی: نباید از سهم تو تعجب کرد اگر رعد و برق به تو برخورد میکند، چرا که وجود با ابهت تو مانند تیری است که از کمان شلیک میشود.
آن کس که چو گل نیست به دیدار تو تازه
در دیده ش چون دیده نرگس یرقانست
هوش مصنوعی: آن کسی که در کنار تو زیبایی و طراوتی از خود نشان نمیدهد، مانند نرگسی پژمرده است که هیچ بویی ندارد و تنها به ظاهر میرسد.
وانکس که نه چون مورد وفادار تو باشد
مانند دل لاله دلش در خفقانست
هوش مصنوعی: آنکه به اندازهی وفاداری تو احساس نکند، همچون دل لالهای است که در فشار و تنگی به سر میبرد.
نه بار جهان بر تن تو هیچ نشسته است
نه راز سپهر از دل تو هیچ نهانست
هوش مصنوعی: نه درد و رنج دنیا بر خودت تحمیل شده است و نه هیچ رازی از آسمان در دل تو پنهان مانده است.
امید جهان زنده و دلشاد بماند
تا دولت تو در بر انصاف روانست
هوش مصنوعی: امیدوارم که دنیا همیشه سرزنده و شاداب بماند تا وقتی که نعمت و خوشبختی تو در دل مردم جاری است.
عزمت نه سبکسارست ار چه سبکست او
حزمت نه گرانبارست ار چند گرانست
هوش مصنوعی: شما هر چقدر هم سبک و نحیف باشید، در اراده و تصمیمتان ثابتقدم و محکم هستید. و هرچند که ممکن است بار سنگینی به دوشتان باشد، اما این باعث نمیشود که احساس سنگینی کنید.
بادیست شتاب تو کش از کوه رکابست
کوهیست درنگ تو کش از باد عنانست
هوش مصنوعی: باد در حال تندی است که تو را به جلو میکشاند، اما اگر تو برای استراحت و توقف در کوهنگاهی کنی، آنگاه مانند کوهی میشوی. در مقابل، اگر به آرامی و با تدبیر حرکت کنی، میتوانی کنترل اوضاع را در دست بگیری.
طبع تو زمانست و زمینست همیشه
در نفع زمینست و به تأثیر زمانست
هوش مصنوعی: وجود تو همیشه تحت تأثیر زمان و زمین است و همواره به نفع زمین عمل میکند.
بر چرخ محیط است مگر عالم روحست
دارنده دهر است مگر چرخ کیانست
هوش مصنوعی: جهان در حال گردش است و شاید تنها وجودی که در این دنیای مادی تأثیرگذار است، روح انسان باشد. اگرچه زمان و مکان دائما در حال تغییرند، اما این روح است که به عنوان دارنده حقیقی زمان و کیهان به شمار میرود.
از خاطر تیز تو شود تیغ هنر تیز
پس خاطر تو زینسان تیغست و فسانست
هوش مصنوعی: ذهن تیز تو باعث میشود که تواناییهای هنریات به صورت برجسته و قوی نمایان شوند. به همین خاطر، ذهنت همینطور که به دقت و ظرافت فکر میکند، قدرت و جذابیت خاصی هم دارد.
از روی تو حشمت همه چون نرگس چشمست
در مدح تو دولت همه چون لاله دهانست
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه تو مانند نرگس چشمنواز است و ستایش از تو مانند لالهای با لبهای سرخ و زیباست.
در مدحت سودست و زیانست به مالت
سودت همه سودت و زیانت نه زیانست
هوش مصنوعی: در ستایش تو نه تنها سودهایی وجود دارد، بلکه ضررهایی هم در کار نیست. تمام منافع تو در این راه، خالص و بدون زیان است.
گوشست همه چون صدف آن را که نیوشد
وانکس که سراید همه چون کلک زبانست
هوش مصنوعی: همه گوشها مانند صدف هستند و تنها آن کس که گوش میدهد، میتواند حقیقت را درک کند. و کسی که حرف میزند، مانند زبانی است که فقط صدا تولید میکند و ممکن است درک عمیقتری نداشته باشد.
ای آنکه ز هول تو دل و دیده دشمن
بر آتش سوزنده و بر تیره دخانست
هوش مصنوعی: ای کسی که ترس و هراس تو باعث میشود دل و چشم دشمنان مثل آتش بسوزد و در دود سیاه فرو رود.
گر فصل چهار آمد هر سال جهان را
پس چون که همه ساله مرا فصل خزانست
هوش مصنوعی: اگرچه هر سال فصل چهارم به نام پاییز میآید، اما برای من همیشه فصل خزان است و هیچ تفاوتی ندارد.
ور فصل خزان بینم دایم به چه معنی
زندان من از دیده من لاله ستانست
هوش مصنوعی: اگر در فصل پاییز بیفتم، به چه معناست، که زندان من از دید من، لالههای همیشه شکفته است.
نه آفت و اندوه مرا وصف قیاس است
نه محنت و تیمار مرا حد و کرانست
هوش مصنوعی: نه درد و رنج من قابل توصیف است و نه میتوان آن را با هیچ مقیاسی اندازهگیری کرد. در واقع، محنت و زحمات من هم حد و اندازهای ندارند.
نه در دلم از رنج تحمل را جایست
نه در تنم از خوف رگم را ضربانست
هوش مصنوعی: در دل من جایی برای تحمل درد وجود ندارد و در بدنم نیز از ترس، نبضی نمیزند.
گر خوردنی یابم هر هفته نه هر روز
از دست مرا کاسه و از زانو خوانست
هوش مصنوعی: اگر هر هفته نه، بلکه هر روز چیزی برای خوردن پیدا کنم، تنها کاسهام را از دستم میگیرند و روی زانویم میگذارند.
ور هیچ به زندانبان گویم که چه داری
گوید که مخور هیچ که ماه رمضانست
هوش مصنوعی: اگر به زندانبان بگویم که چه خبر است، او میگوید که چیزی نخور، چون ماه رمضان است.
گویمش که بیمارم و رو شربت و نان آر
خنده زند و گوید خود کار در آنست
هوش مصنوعی: به او میگویم که من مریض هستم و نیاز به شربت و نان دارم. او میخندد و میگوید که خود مسئله در همین است.
هر چند که محبوس است این بنده مسکین
بی نان نزید چون بنده حیوانست
هوش مصنوعی: هرچند این بندهی بیچاره در تنگنا و گرسنگی به سر میبرد، اما همچنان از نظر روحی و انسانی با یک موجود زنده دیگر برابر است.
بدبخت کسی ام که به چندان زر و نعمت
امروز همه قصه من قصه نانست
هوش مصنوعی: کسی که از زندگیاش تنها برای روزی و نیازهای اولیهاش میجنگد، حتی با وجود ثروت و نعمتهای فراوان، در واقع در بدبختی به سر میبرد. او در زندگیاش بیشتر از هر چیز دیگری دغدغه تأمین نان و زندگی روزمره را دارد.
جز کج نرود کار من مدبر منحوس
کاین طالع منحوسم کجر و سرطانست
هوش مصنوعی: تنها راهی که میتوانم برای حل مشکلاتم پیدا کنم، مسیر نامناسب و پر از سختی است. چون سرنوشت بد من پر از درگیریها و دردهاست.
بسیار سخن گفت مرا بخت پس آنگه
هر کرده که او کرد بدان گفته همانست
هوش مصنوعی: بخت من بسیار با من سخن گفته است و پس از آن، هر کاری که او انجام داده، همان چیزی است که من باید بگویم.
گر دل به طمع بستم شعرست بضاعت
ور احمقی کردم اصل از همدانست
هوش مصنوعی: اگر دل به امید و آرزو بستهام، فقط یک شعر و حرف توخالی است، و اگر احمقانه عمل کردهام، دلیل آن این است که منشأ من از همدان است.
امروز مرا صورت ادبار عیان شد
نزد همگان صورت این حال عیانست
هوش مصنوعی: امروز برای همه روشن شد که حال من چگونه است و این وضعیت من به وضوح قابل مشاهده است.
در بندم و این بند ز پایم که گشاید
تا چرخ فلک بند مرا بسته میانست
هوش مصنوعی: من در قید و بند هستم و این بند، چنانچه برپایم گشوده شود، به دوستیام با دنیا و زمانه پیوند دارد که مرا در این وضعیت گرفتار کرده است.
از خلق چه نالم که هنر مایه رنج است
وز بخت چه گریم که جهان بر حدثانست
هوش مصنوعی: از دیگران نمیتوانم شکایت کنم، زیرا هنری که دارم، برایم رنج و سختی به همراه دارد و از سرنوشت هم نمیتوانم گله کنم، چون دنیا پر از بدبختی و حادثه است.
در ذات من امروز همی هیچ ندانند
که انواع سخن را چه بیان و چه بناست
هوش مصنوعی: امروز هیچکس نمیداند که در وجود من چه سخنها و داستانهایی نهفته است و چگونه باید آنها را بیان کرد.
وز من اثری نیست جز این لفظ که گویند
این شعر بخوانید که این شعر فلانست
هوش مصنوعی: از من چیزی به جا نمانده جز این کلمات که میگویند این شعر را بخوانید و بگویید این شعر مربوط به چه چیزی است.
گیتی چو ضمانی کندم شاد نباشم
زان روی که این گیتی بس سست ضمانست
هوش مصنوعی: دنیا برای من مانند ضامنی است که اگرچه ممکن است خوشحال کننده باشد، اما از آنجایی که این دنیا بسیار ناپایدار و بیثبات است، نمیتوانم از آن خوشنود باشم.
زین بیش چرا گردون بگذاردم ایرا
گردون رمه خود را خونخواره شبانست
هوش مصنوعی: چرا بیشتر از این بر گردونه آسمان وقت بگذرانم، وقتی که شبان ستمگر، گوسفندان خود را میدرد؟
از جمله خداوندا در وهم نیاید
که احوال من بد روز اینجا به چه سانست
هوش مصنوعی: خدای عزیز، نمیتوانم حال بد و سختی که در این روزها دارم را به هیچ کس بگویم.
گر دولت تو بخت مرا دست نگیرد
از محنت خود هر چه بگویم هذیانست
هوش مصنوعی: اگر شانس و موقعیت تو به من کمک نکند، هر چه از مشکلات خود بگویم، بیمعنا و بیفایده است.
ور در دل تو هیچ بگیرد سخن من
در کار خلاصم چه خلاف و چه گمانست
هوش مصنوعی: اگر در دل تو هیچ تأثیری نگذارد، حرف من دربارهٔ رهاییام چه اهمیتی دارد و چه تناقضی یا گمانی به همراه دارد؟
کانرا که به جان بیم کند چرخ ستمگر
نقشی که کند کلک تو منشور امانست
هوش مصنوعی: اگر کسی از چرخ روزگار و ستم آن بترسد، بداند که نقشی که قلم تو به تصویر میکشد، دلیلی برای ایمنی و امان اوست.
شایسته صدر تو ثنا آمد و نامد
کان کس که ثنا گفتت دانست و ندانست
هوش مصنوعی: از آنجا که تو شایسته ستایش هستی، این وضعیت باعث میشود که هر کس نتواند حق تو را به درستی ادا کند. افرادی که تو را ستایش میکنند، به طور کامل نمیدانند که چقدر شایستهات هستند و در عین حال کسانی هم هستند که هیچ اطلاعی ندارند.
دانست که جز معجزه گفتنش نشاید
بسیار بکوشید که گوید نتوانست
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که تنها راه اثبات موضوع یا مدعایی، از طریق معجزه و شگفتی است. تلاش زیاد برای بیان آن موضوع کافی نیست و در نهایت ممکن است نتوان آن را به خوبی بیان کرد.
هر گفته و هر کرده تو دولت و دین را
بر جاه دلیل است و بر اقبال نشانست
هوش مصنوعی: هر عمل و گفتار تو نشانهای از قدرت و دین است و همچنین نشانهای از خوشبختی و موفقیت تو.
امکان تو با تمکین همچون تن و جان باد
تا جان و تن از کون و مکینست و مکانست
هوش مصنوعی: توانایی و قابلیت تو مانند پیوندی ناگسستنی میان روح و جسم است. چرا که روح و جسم از محیط و مکان خود تاثیر میپذیرند و به هم وابستهاند.
چون کوه متین بادی تا کوه متین است
با بخت قرین بادی تا دور قرانست
هوش مصنوعی: قدرتمند و استوار مانند کوه، تا زمانی که قضا و قدر به هم پیوستهاند، پیروزی و اتفاقات خوب نیز در نزدیکی خواهند بود.
حاشیه ها
1397/07/29 18:09
محمد فروتن
با سلام و سپاس از گنجور .
گویا سراینده لهجه ی سپاهانی داشته است یا دست کم در این شعر با توجه به واژه های به کار رفته در قافیه چنین نمودی پیدا کرده است.
به جای* َست* از * ِست* سود برده است.
به ویژه در بیت ای پایانی روشن است که قافیه ی این شعر و در اثل همه ی شعر با لهجه ی اصفهانی گفته شده است.
1401/12/22 03:02
جهن یزداد
نه این ماییم که اکنون دانست و توانست را درست نمی گوییم
1397/07/29 18:09
محمد فروتن
به گمانم این مطلب را در سبک شناسی بهار خوانده بودم. در نوشته ی قبلی خطای تایپ موجب شد کلمه ی اصل را اشتباه بنویسم.

مسعود سعد سلمان