گنجور

شمارهٔ ۳۰۰ - ناله از حصار نای و مدح محمد خاص

نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
نواهای مرغان دو سه نوع باشد
تو هر دم زنی با نوایی نوایی
گر از عشق گویا شدستی تو چون من
مبادات از رنج و انده رهایی
بسی مرغ دیدم به دیدار نیکو
ندانند ایشان به جز ژاژ خایی
همه جو فروشان گندم نمایند
تو گندم فروشی و ارزن نمایی
زهی زند باف آفرین باد بر تو
که بس طرفه مرغی و بس خوشنوایی
بخسبند مرغان و تو شب نخسبی
مگر همچو من بسته در حصن نایی
نگویی تو ای رنج با من چه باشی
تو ای بی غمی نزد من چون نیایی
به من بر بلا از فراق تو آمد
نهنگ فراقی تو یا اژدهایی
همیشه دو چشمم پر از آب داری
به چشم من اندر تو چون توتیایی
تو ای چشم من چشم داود گشتی
تو ای دامنم دامن اوریایی
ببر صبحت از من فراق تو یک ره
که داده ست با من تو را آشنایی
وگرنه بنالم که طاقت ندارم
چگونه کنم صبر با مبتلایی
به پیش ولی نعمتم باز گویم
که دارد کفش بر سخا پادشایی
که او خاص شاهست و من خاص دولت
بر او دولت و بخت داد این گوایی
الا این کریمی که اندر غمانم
بلا را نجاتی و غم را دوایی
مثل زد نباید ز نعمان و حاتم
که نعمان نبردی و حاتم سخایی
محمد خصالی و آدم کمالی
براهیم خلقی و یوسف لقایی
اگر مدح و حمد و ثنا راست معدن
تویی معدن حمد و قطب ثنایی
بیا کند باید بدر آن دهانی
که از نطق او چون تویی راستایی
به تو حاجتی دارم ای خاص سلطان
که تو مرکز جود و کان عطایی
ازین شاعرانی که آیند زی تو
ولیکن به علم و خرد روستایی
بیایند این قوم زی تو همیشه
ز بهر گدایی و کالا ربایی
ز من بنده بر دل تو یادی نیاری
نپرسی نگویی که روزی کجایی
چراغیست افروخته طبع شاعر
ضو آنکه فزاید که روغن فزایی
چو کم گشت روغنش تاریک سوزد
به مقدار روغن دهد روشنایی
بمیرد چو روغن ازو بازگیری
چگونه بود چون فتیله فزایی
مرا پشت بشکست گردون گردان
فرو ماندم از ورزش کدخدایی
نکو گردد این پشت بشکسته آنگه
که از جود تو باشدش مومیایی
الا تا سکونست دایم زمین را
بود پیشه باد خاک آزمایی
چنان باد رای جهان زی تو سرور
که تا او بپاید تو با او بپایی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
هوش مصنوعی: ای بلبل، با آواز زیبا و دلنشینت بخوان، زیرا که صدای تو شور و حال زیادی دارد. اما مواظب باش که این نغمه باعث نشود در زندگی‌ات دچار فقر و بی‌پولی شوی.
نواهای مرغان دو سه نوع باشد
تو هر دم زنی با نوایی نوایی
هوش مصنوعی: صداهای پرندگان تنوع زیادی دارد، اما تو در هر لحظه باید با صدای جدیدی آواز بخوانی.
گر از عشق گویا شدستی تو چون من
مبادات از رنج و انده رهایی
هوش مصنوعی: اگر در عشق مثل من صادق و شفاف شده‌ای، پس ای کاش از رنج و غم نجات پیدا نکنی.
بسی مرغ دیدم به دیدار نیکو
ندانند ایشان به جز ژاژ خایی
هوش مصنوعی: بسیاری از پرندگان را دیدم که نمی‌دانند چگونه باید خوب ظاهر شوند و تنها حرف‌های بی‌فایده و بی‌معنی می‌زنند.
همه جو فروشان گندم نمایند
تو گندم فروشی و ارزن نمایی
هوش مصنوعی: همه کسانی که در بازار گندم هستند، خود را به نمایش می‌گذارند، اما تو که گندم‌فروش هستی، به جای آن، ارزن را نشان می‌خوری.
زهی زند باف آفرین باد بر تو
که بس طرفه مرغی و بس خوشنوایی
هوش مصنوعی: به تو درود می‌فرستم، ای هنرمند بزرگ، که مانند پرنده‌ای زیبا و موزون، در عالم وجود خود را به شگفتی و زیبایی جلوه‌گر کرده‌ای.
بخسبند مرغان و تو شب نخسبی
مگر همچو من بسته در حصن نایی
هوش مصنوعی: پرندگان خوابشان برده و تو در شب بیدار مانده‌ای، مگر اینکه مثل من در دژ عشق گرفتار باشی.
نگویی تو ای رنج با من چه باشی
تو ای بی غمی نزد من چون نیایی
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که ای درد و رنج، چه ارتباطی با من داری؟ تو ای بی‌خبری، چرا هیچگاه کنار من نمی‌آیی؟
به من بر بلا از فراق تو آمد
نهنگ فراقی تو یا اژدهایی
هوش مصنوعی: حس درد و رنجی که به خاطر دوری تو به من رسیده، همچون موجودی بزرگ و خطرناک است، مانند نهنگ یا اژدهایی که به تندی به من حمله‌ور شده است.
همیشه دو چشمم پر از آب داری
به چشم من اندر تو چون توتیایی
هوش مصنوعی: همیشه چشمانم پر از اشک است، زیرا تو در چشمان من مانند یک مروارید درخشان هستی.
تو ای چشم من چشم داود گشتی
تو ای دامنم دامن اوریایی
هوش مصنوعی: ای چشم من، تو مانند چشم داود شدی و ای دامن من، تو همانند دامن اوریا گشتی.
ببر صبحت از من فراق تو یک ره
که داده ست با من تو را آشنایی
هوش مصنوعی: دوست من، صبح که می‌آید، این جدایی تو را به من یادآوری می‌کند. تنها راهی که با تو آشنا شدم، همین فاصله‌ است.
وگرنه بنالم که طاقت ندارم
چگونه کنم صبر با مبتلایی
هوش مصنوعی: اگر گله نکنم، دیگر تاب و توانم تمام می‌شود، پس چطور می‌توانم با این درد و رنجی که دارم، صبر کنم؟
به پیش ولی نعمتم باز گویم
که دارد کفش بر سخا پادشایی
هوش مصنوعی: به حضور پشتیبانم می‌گویم که او همواره با سخاوت و بزرگواری همچون یک پادشاه رفتار می‌کند.
که او خاص شاهست و من خاص دولت
بر او دولت و بخت داد این گوایی
هوش مصنوعی: او خاص شاه است و من خاص دولت. بر او نعمت و سرنوشت خوبی عطا شده است.
الا این کریمی که اندر غمانم
بلا را نجاتی و غم را دوایی
هوش مصنوعی: این کریم و بزرگوار که در میان غم‌ها و مشکلات به من کمک می‌کند، نجات‌دهنده‌ای است که غم و اندوه را تسکین می‌دهد.
مثل زد نباید ز نعمان و حاتم
که نعمان نبردی و حاتم سخایی
هوش مصنوعی: نباید مانند نعمان و حاتم باشی؛ یعنی نعمان که جنگجو نبود و حاتم که فقط در بخشندگی مشهور بود.
محمد خصالی و آدم کمالی
براهیم خلقی و یوسف لقایی
هوش مصنوعی: محمد، شخصیتی خاص و برجسته است و آدم نیز به کمال و خوبی دست یافته است. ابراهیم به خاطر خصوصیات انسانی‌اش شناخته می‌شود و یوسف نیز در زیبایی خود مشهور است.
اگر مدح و حمد و ثنا راست معدن
تویی معدن حمد و قطب ثنایی
هوش مصنوعی: اگر ستایش و تحسین واقعی وجود داشته باشد، تو همان منبع آن هستی و مرکز ثنا و ستایش.
بیا کند باید بدر آن دهانی
که از نطق او چون تویی راستایی
هوش مصنوعی: بیا تا در آن دمی که می‌توانی به سخنانی که از این دهان جاری می‌شود، گوش بدهی و از آن بهره‌مند شوی.
به تو حاجتی دارم ای خاص سلطان
که تو مرکز جود و کان عطایی
هوش مصنوعی: من به تو نیاز دارم، ای خاص سلطان، زیرا تو منبع generosity و دلیری هستی.
ازین شاعرانی که آیند زی تو
ولیکن به علم و خرد روستایی
هوش مصنوعی: این شاعران که بعد از تو خواهند آمد، فقط به دانش و خردی که دارند، به مانند مردمان روستا هستند.
بیایند این قوم زی تو همیشه
ز بهر گدایی و کالا ربایی
هوش مصنوعی: این گروه همیشه به سمت تو می‌آیند تا از تو درخواست کمک و نیازمندی کنند و چیزی برای خود بگیرند.
ز من بنده بر دل تو یادی نیاری
نپرسی نگویی که روزی کجایی
هوش مصنوعی: تو هیچ گاه از من بنده یاد نمی‌کنی و حال من را نمی‌پرسی، و نمی‌گویی که در کدام روز به دیدنت بیایم.
چراغیست افروخته طبع شاعر
ضو آنکه فزاید که روغن فزایی
هوش مصنوعی: شاعر مانند چراغی است که روشن است و نور او به خاطر افزایش هنر و خلاقیتش بیشتر می‌شود. هر چقدر که او بیشتر تلاش کند و تجربه کسب کند، نورش بیشتر و درخشان‌تر خواهد شد.
چو کم گشت روغنش تاریک سوزد
به مقدار روغن دهد روشنایی
هوش مصنوعی: وقتی مقدار روغن کم می‌شود، شعله شمع به تاریکی می‌گراید و تنها به همان اندازه که روغن دارد، روشنایی تولید می‌کند.
بمیرد چو روغن ازو بازگیری
چگونه بود چون فتیله فزایی
هوش مصنوعی: اگر روغن از او جدا شود می‌میرد، حالا چه خواهد شد وقتی که فتیله بیشتر شود؟
مرا پشت بشکست گردون گردان
فرو ماندم از ورزش کدخدایی
هوش مصنوعی: من تحت فشار سختی‌های زندگی و سرنوشت به زمین افتادم و از قدرت و تسلطی که داشتم، ناامید شدم.
نکو گردد این پشت بشکسته آنگه
که از جود تو باشدش مومیایی
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که زمانی که فردی به دست بخشش و سخاوت تو مومیایی شود، حتی اگر پشت او شکسته و آسیب‌دیده باشد، وضعیتش بهتر خواهد شد. به عبارتی، کمک و generosity تو می‌تواند به بهبود حال او کمک کند.
الا تا سکونست دایم زمین را
بود پیشه باد خاک آزمایی
هوش مصنوعی: اگر زمین همیشه در حال سکون باشد، باد تنها کاری که می‌تواند انجام دهد، آزمایش کردن خاک است.
چنان باد رای جهان زی تو سرور
که تا او بپاید تو با او بپایی
هوش مصنوعی: چنان که جهان به خوشی و شادی تو بستگی دارد، اگر آن شادی ادامه یابد، تو هم در آن شادی خواهی ماند.

حاشیه ها

1396/04/22 23:07
پارسه

با سلام
مصراع دوم در بیت دوم
تو هر دم زدن با نوایی نو آیی
درست است.
منبع کتاب مسعود سعد دوره کارشناسی مولف:توفیق سبحانی

1397/01/13 15:04
شایگان

سلام
به نظرم ابیات زیر باید به این شکل اصلاح شوند:
بیت 2 : تو هر دم زدن، با نوایی نو آیی
بیت 16 : الا ای کریمی که اندر غمانم
بیت 20 : بیآکند باید به دُرّ آن دهانی
بیت 25 : ضو آنگه فزاید که روغن فزایی

1397/08/04 00:11

وزن شعر 《فعولن فعولن فعولن فعولن》است.
لطفا درج کنید با تشکر

1403/12/08 05:03
برمک

پالوده پارسی

نوا گوی مرغا که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
نواهای مرغان دو سه گونه باشد
تو هر دم زدن با نوایی نو آیی

گر از مهر گویا شدستی تو چون من

مبادات از رنج و انده رهایی

بسی مرغ دیدم به دیدار نیکو

ندانند ایشان بجز ژاژ خایی

همه جو فروشان گندم نمایند

تو گندم فروشی و ارزن نمایی

زهی زندباف آفرین باد بر تو

که بس نازنین مرغ و بس خوشنوایی

بخسبند مرغان و تو شب نخسبی

مگر همچو من بسته در بند نایی

همیشه دو چشمم پر از آب داری

به چشم من اندر تو چون توتیایی

ز من بنده بر دل تو یادی نیاری

نپرسی نگویی که روزی کجایی

مرا پشت بشکست گردون گردان

فرو ماندم از ورزش کدخدایی

چنان باد رای جهان زی تو سرور

که تا او بپاید تو با او بپایی