گنجور

شمارهٔ ۲۹۲ - ناله از حصار نای

نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نه نه ز حصن نای بیفزود جاه من
داند جهان که مادر ملکست حصن نای
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته
زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای
از دیده گاه پاشم درهای قیمتی
وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای
نظمی بکامم اندر چون باده لطیف
خطی به دستم اندر چون زلف دلربای
ای در زمانه راست نگشته مکوی کژ
وی پخته ناشده به خرد خام کم درای
امروز پست گشت مرا همت بلند
زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی
وز درد دل بلند نیارم کشید وای
گیرم صبور گردم بر جای نیست دل
گویم به رسم باشم هموار نیست رای
عونم نکرد همت دور فلک نگار
سودم نداد گردش جام جهان نمای
بر من سخن نبست نبندد بلی سخن
چون یک سخن نیوش نباشد سخن سرای
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم
از رمح آب داده و از تیغ سرگرای
چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار
ممکن بود که سایه کند بر سرم همای
گردون چه خواهد از من بیچاره ضعیف
گیتی چه خواهد از من درمانده گدای
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر
ور مار گَرزه نیستی ای عقل کم گزای
ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو
وی دولت ار نه باد شدی لحظه ای بپای
ای تن جزع مکن که مجازیست این جهان
وی دل غمین مشو که سپنجیست این سرای
گر عز و ملک خواهی اندر جهان مدار
جز صبر و قناعت دستور و رهنمای
ای بی هنر زمانه مرا پاک در نورد
وی کوردل سپهر مرا نیک بر گرای
ای روزگار هر شب و هر روز از حسد
ده چه ز محنتم کن و ده در ز غم گشای
در آتش شکیبم چون گل فرو چکان
بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
از بهر زخم گاه چو سیمم فرو گداز
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای چرخ تنم تنگ تر بسای
ای دیده سعادت تاری شو و مبین
وی مادر امید سترون شو و مزای
زین جمله باک نیست چو نومید نیستم
از عفو شاه عادل و از رحمت خدای
شاید که بی گنه نکند باطلم ملک
کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای
مسعود سعد دشمن فضلست روزگار
این روزگار شیفته را فضل کم نمای

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
هوش مصنوعی: ناله‌ام چون نای است، در حالی که درون قفس هستم. من از این جای بلند که در آن قرار دارم، به پستی و ضعف در حال چنگ زدن به آرزوهایم هستم.
آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای
هوش مصنوعی: هوای نای، صدای ناله‌های جانسوز مرا به دوش می‌کشد. جز این ناله‌های دلخراش، چه چیز دیگری می‌تواند هوای نای را بیافریند؟
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
هوش مصنوعی: دوران و زمانه مرا به شدت رنج و درد داده بود، اما اگر پیوند عمرم به زیبایی و نظم ادامه نمی‌یافت، ممکن بود که از پای درآیم.
نه نه ز حصن نای بیفزود جاه من
داند جهان که مادر ملکست حصن نای
هوش مصنوعی: شعر به این معنا اشاره دارد که من به مقام و جایگاه خود افتخار می‌کنم و همه جهان می‌دانند که من از یک خانواده‌ی بزرگ و سلطنتی آمده‌ام. مادر من منبع قدرت و اعتبار من است و من از این اصل به خود می بالم. در واقع، به وضوح بیان می‌کند که ریشه‌های من با عظمت و احترام است.
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته
زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای
هوش مصنوعی: من مانند پادشاهان، سرم را از آسمان بلند کرده‌ام و دستم را به سیاره زهره رسانده‌ام و پایم را بر ماه گذاشته‌ام.
از دیده گاه پاشم درهای قیمتی
وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای
هوش مصنوعی: از منظر خود به دنیا نگاه می‌کنم و با روحی آزاد و خوشحال در باغ دلنشین زندگی قدم می‌زنم.
نظمی بکامم اندر چون باده لطیف
خطی به دستم اندر چون زلف دلربای
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حس و حال خوشی اشاره می‌کند که مانند باده‌ای لطیف است. او در این لحظه، لذتی را تجربه می‌کند و دستش در زیر خطی قرار دارد، همچون زلفی زیبا و دلربا. این احساسات به نوعی به زیبایی و لطافت زندگی اشاره دارد.
ای در زمانه راست نگشته مکوی کژ
وی پخته ناشده به خرد خام کم درای
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر راست و درست رفتار نکردی، از راه کج دوری کن. زیرا کسی که هنوز به پختگی نرسیده، نباید کم‌فهمی خود را نشان دهد.
امروز پست گشت مرا همت بلند
زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای
هوش مصنوعی: امروز روحیه‌ی بلند من کاهش یافت و غم مانند زنگاری بر من نشسته است، گویی تیغی از غم به من اصابت کرده است.
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی
وز درد دل بلند نیارم کشید وای
هوش مصنوعی: من تمام دردهای جسمی را تحمل می‌کنم، اما از غم دل نمی‌توانم چیزی بگویم و این دردی عمیق‌تر است.
گیرم صبور گردم بر جای نیست دل
گویم به رسم باشم هموار نیست رای
هوش مصنوعی: اگر من هم صبور شوم و در جایی ثابت بمانم، دل من آرام نخواهد بود و حال و هوای من به گونه‌ای نیست که بتوانم به راحتی و بدون دغدغه زندگی کنم.
عونم نکرد همت دور فلک نگار
سودم نداد گردش جام جهان نمای
هوش مصنوعی: من از یاری فلک و تقدیر زیبا بی‌نصیب مانده‌ام و گردش زمان نیز به من نفعی نرسانده است.
بر من سخن نبست نبندد بلی سخن
چون یک سخن نیوش نباشد سخن سرای
هوش مصنوعی: سخن بر من بسته نیست و نخواهد بود، اما اگر کسی به سخن من گوش نکند، دیگر سخن گفتن معنایی ندارد.
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم
از رمح آب داده و از تیغ سرگرای
هوش مصنوعی: کار تو باعث شده که دل و جانم گرفتار ناراحتی و درد شوند؛ هم از نوازش‌هایت که مثل آب روح بخش است و هم از زخم‌هایی که مانند تیغ می‌زنند.
چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار
ممکن بود که سایه کند بر سرم همای
هوش مصنوعی: وقتی به دور و برم نگاه می‌کنم، از دیدن همه پرندگان در این محوطه، این امکان برایم وجود دارد که پرنده‌ای بزرگ بر سرم سایه بیفکند.
گردون چه خواهد از من بیچاره ضعیف
گیتی چه خواهد از من درمانده گدای
هوش مصنوعی: آسمان چه توقعی از من دارد؟ من که در این دنیا ضعیف و درمانده‌ام، چه چیزی می‌توانم به آن ارائه دهم؟
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر
ور مار گَرزه نیستی ای عقل کم گزای
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی مانند یک شیر نیرومند و شجاع باشی، پس کمتر از این شکرگزاری نکن. و اگر نمی‌توانی به‌مانند یک مار زنده و زیرک باشی، پس کم‌تر از این خردمندی نشان بده.
ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو
وی دولت ار نه باد شدی لحظه ای بپای
هوش مصنوعی: ای درد و رنج، اگر یک لحظه مثل کوه ثابت و استوار نیستی، لحظه‌ای برو و اگر خوشبختی، لحظه‌ای مثل باد بی‌ثبات شده‌ای.
ای تن جزع مکن که مجازیست این جهان
وی دل غمین مشو که سپنجیست این سرای
هوش مصنوعی: ای بدن، نگران نباش که این دنیا فقط یک واقعیت موقتی و ظاهری است. و ای دل غمگین، ناامید نباش که این دنیا فقط یک مکان گذراست.
گر عز و ملک خواهی اندر جهان مدار
جز صبر و قناعت دستور و رهنمای
هوش مصنوعی: اگر در دنیا به دنبال عزت و مقام هستی، تنها دو چیز را در نظر داشته باش: صبر و قناعت. این‌ها راهنمای تو خواهند بود.
ای بی هنر زمانه مرا پاک در نورد
وی کوردل سپهر مرا نیک بر گرای
هوش مصنوعی: ای بی‌هنر در این زمانه، مرا به‌خوبی در گذر خود قرار بده، ای کم‌هوش و نادان. سپهر (آسمان) من را به‌خوبی در آغوش خود بگیرد.
ای روزگار هر شب و هر روز از حسد
ده چه ز محنتم کن و ده در ز غم گشای
هوش مصنوعی: ای روزگار، هر شب و هر روز به خاطر حسد من، چه بر سر من می‌آوری؟ از دردهایم کم کن و در غصه‌هایم را باز کن.
در آتش شکیبم چون گل فرو چکان
بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
هوش مصنوعی: من در آتش صبوری می‌کنم، مانند گلی که بر روی سنگ ریخته می‌شود و در برابر آزمایش‌ها، همچون طلا آزمایش می‌شوم.
از بهر زخم گاه چو سیمم فرو گداز
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
هوش مصنوعی: من برای زخم‌هایم مانند سیمی هستم که در آتش ذوب می‌شود، و برای لحظاتی که در تنگنا و حبس هستم، مانند ماری هستم که به شدت نیش می‌زند.
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای چرخ تنم تنگ تر بسای
هوش مصنوعی: ای اژدهای درون دل من، بیشتر از من بگیر و این آسیای وجودم را تنگ‌تر کن.
ای دیده سعادت تاری شو و مبین
وی مادر امید سترون شو و مزای
هوش مصنوعی: ای چشمی که به خیر و سعادت می‌نگری، بسته شو و چیزی نبین. ای منبع امید، ناامید و بی‌ثمر شو و دیگر ویژگی‌های خوب را فراموش کن.
زین جمله باک نیست چو نومید نیستم
از عفو شاه عادل و از رحمت خدای
هوش مصنوعی: از این موضوع نگران نیستم چون به بخشش شاه عادل و رحمت خداوند امیدوارم.
شاید که بی گنه نکند باطلم ملک
کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای
هوش مصنوعی: شاید کسی که بی‌گناه است، مانند من، به خاطر ظلم نمی‌تواند سلطنت کند، زیرا در دنیا مانند من کسی وجود ندارد که این‌گونه درخشان و ستودنی باشد.
مسعود سعد دشمن فضلست روزگار
این روزگار شیفته را فضل کم نمای
هوش مصنوعی: مسعود سعد می‌گوید: در این زمان، دشمنی با فضیلت و نیکی وجود دارد و این دوران، به‌گونه‌ای شده که به‌جای ارج‌نهادن به فضیلت، آن را کم‌رنگ می‌کند.

حاشیه ها

1391/08/25 16:10
ارژنگ سروش

بیچاره مسعود سعد که سالهای عمر را پی در پی در زندانهای مختلف و از جمله زندان نای بسر برده بود خسته و مساصل شده اما با این وصف هنوز به خود دلداری میدهد که صبور باش که این جهان مجازی است .

1392/10/18 23:01
ابوشریف

شاهکاری دیگر از مسعود سعد سلمان ,
بیت ششم به نظر میرسد : از دیده گاه پاشم ....

1394/06/14 10:09
msr

در بیت هشتم، ظاهراً اشتباه تایپی صورت گرفته (البته منظورم در نسخه‌ی تصحیح‌شده‌ی مرحوم رشید یاسمی است که منبع اصلی گنجور در نقل این شعر به‌حساب می‌آید) و به‌جای «مکوی» به‌نظر می‌رسد «مگوی» درست باشد.
ضمن این‌که، تا جایی که جُسته‌ام، در هیچ فرهنگ لغتی مصدرِ «کوییدن» نیامده.

1394/08/17 23:11

در آتشِ شکیبم چون گل فرو چکان
یعنی همانگونه که اگر گل خام در آتش فرو ببری پخته می شود شکیبایی نیز مرا پخته می کند پس مرا در آتش شکیبایی مانند گل فرو ببر

1398/11/31 14:01

--------------------------------------------------------------
حبسیه بیشتر از موضوعات شعری است تا از انواع ادبی به هر حال حبسیه از فروع ادب غنائی است و در آن شاعر اندوه و رنج خود را از زندان توصیف می کند.
نخستین و بیشترین حبسیه ها در دیوان مسعود سعد سلمان دیده می شود و بعد از او نیز شاعرانی که به زندان رفتند حبسیه سرودند. چنان که خاقانی چند حبسیه فرا دارد و در عصر ما شاعر استاد ملک الشعرای بهار نیز چند حبسیه سروده است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
نای=نی
هوای نای=ساز بادی که فقط ناله بوجود می آورد
حصن =زندان
جاه من =مقام من
دیدگاه= چشمان
درهای قیمتی=اشک ریختن
کژ=دروغ
خام کم درای=حرف بیهوده کم بزن
رسم=آیین
عونم=یاریم
بر من سخن نیست=نمی توانم حرف بزنم
رمح=نیزه
سرگرای=نابود کننده سرها
حصار=زندان
همای=مرغ خوشبختی
شرزه=خشمگین
گرزه=سم کشنده
دولت=سعادت
سپنجی=فرصتی
سترون
لغت‌نامه دهخدا
سترون . [ س َ ت َرْ وَ / س ُ ت ُرْوَ ] (ص ) هندی باستان «ستری » (بی حاصل ، ناحاصلخیز)، ارمنی «سترج » ، یونانی «ستیره » ، لاتینی «ستریلیس » ،گتی «ستیرو» ، یهودی فارسی «استروند» . رجوع کنید به استرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان ). زنی که نزاید. عقیم . (صحاح الفرس ) (شرفنامه ). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که سَتَر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه ٔ تشبیه است ، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است .
----------------------------------------------------------------------------------------
رمح
لغت‌نامه دهخدا
رمح . [ رَ ] (ع مص ) نیزه زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب ). نیزه زدن کسی را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || لگد زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به پای زدن اسب کسی را. (از منتهی الارب ). لگد زدن اسب کسی را. (ناظم الاطباء). به پای زدن کسی را اسب و شتر و خر. (آنندراج ). لگد زدن چارپای کسی را. (اقرب الموارد). || زدن ملخ سنگریزه را به دو پای خود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درخشیدن خفیف و پیاپی برق . (اقرب الموارد).
غمزدا
لغت‌نامه دهخدا
غمزدا. [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) غمزدای . زداینده ٔ غم . آنکه یا آنچه غم را ببرد. تسلیت دهنده : درّ بار و مشک ریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن . منوچهری .غم دین زداید غم دنیی از توکه بهتر ز غم غم زدایی نیابی . خاقانی .یاد تو رو...
پست گشتن
لغت‌نامه دهخدا
پست گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پست گردیدن . || تنزل کردن :
امروز پست گشت مرا همت بلند
زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای .

زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. ۞ (آنندراج ).
- چمن زار :
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.
سعدی .

- خربزه زار :
قاضی که برشوت بخورد پنج خیار
ثابت کنداز بهر تو صد خربزه زار.
سعدی (گلستان ).
جانفزا
لغت‌نامه دهخدا
جانفزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) مفرح . مروح . (ناظم الاطباء). نشاطآورنده . جان فزاینده . جان فزای .
ملوک
لغت‌نامه دهخدا
ملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء)
عون
فرهنگ فارسی معین
(عُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن ، کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری ، مساعدت . 3 - (ص .) یاور، پشتیبان ؛ ج . اعوان
معنی جام جهان نما در لغت نامه دهخدا
جام جهان نما. [ م ِ ج َ/ ج ِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِخ ) جام جم. جامی که همه ٔ عالم در آن نموده میشد. دکتر معین در مقاله ٔ خود به عنوان «جام جهان نما» نویسد: در نظم و نثر پارسی بارها از جامی بنام «جام جهان نما» و اسامی دیگر «جام کیخسرو، جام جم ، جام جمشید، جام گیتی نما، جام جهان بین ، آئینه ٔ سلیمان ، آئینه ٔ سکندر و غیره » یاد کرده اند
درنوردیدن
مترادف درنوردیدن: پیمودن، طی کردن، گذشتن، انطواء، تا کردن، درهم پیچیدن
مترادف پاک: تماماً، سراسر، کاملاً، کلاً

1399/10/07 06:01
سیدمحسن سعیدزاده

پنجشنبه, 18 دی, 1399 / 7 January, 2021
مجله ویستا
ادبیات
شعر و ادب
مسعود سعد
زندان
حصار نای
در غزنین، چنانکه از فحوای اشعار مسعود برمی‌آید، شاعران دربار سلطان ابراهیم و شاید کسان دیگر آنچنان ذهن پادشاه را نسبت به او بدبین کرده بودند که به حبس شاعر فرمان داد بدون آنکه گناه مشخصی به او بسته شده باشد، به‌طوری که بارها شاعر در اشعار مختلف این موضوع را بیان کرده است که به واقع نمی‌داند به چه جرمی به زندان افتاده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمهٔ دیوان حدس می‌زند که شاید تهمت زننده همان راشدی، ملک‌الشعراء دربار سلطان ابراهیم باشد؛ که مسعود پیش از گرفتاری بر سبیل تفاخر، خطاب به سیف‌الدوله، دربارهٔ او چنین گفته بود:
اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای که راشدی را بفکندمی زآب و زِنان
دِهَک
نخستین زندان شاعر به‌نام دهک بود. بعضی از مؤلفان چون در بیت زیر:
هفت سالم بسود سو و دهک پس از آنم سه سال قلعهٔ نای
به ضرورت وزن شعر نام سو مقدّم بر دهک آمده است، تصور کرده‌اند که زندان نخست قلعهٔ سو بوده است.
دربارهٔ محل جغرافیائی دهک و سایر زندان‌های مسعودسعد، مؤلفان قدیم و معاصر حدس‌هائی زده بودند که هیچ یک درست نبود تا اینکه در سال 1347، در شمارهٔ دوازدهم از سال بیست و یکم مجلهٔ یغما، مقاله‌ای با عنوان 'محابس مسعودسعد سلمان' از مرحوم عبدالحی حبیبی دانشمند افغانی به چاپ رسید و محل دقیق این زندان‌ها را مشخص کرد، اما متأسفانه هنوز با آنکه بیست و هفت سال از چاپ مقالهٔ فوق می‌گذرد در کتاب‌هائی که منتشر می‌شود، یا می‌نویسند معلوم نشد کجاست و یا اشتباهات قدما را تکرار می‌کنند.
به هر حال طبق نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، دهک امروز هم به همین نام وجود دارد و 'از شهر حالیهٔ غزنین به فاصلهٔ 15 کیلومتر در سمت مشرق واقع است' و در قدیم سر راه غزنین به هندوستان قرار داشته و این موضوع در شعر مسعود هم دیده می‌شود.
شاعر در دهک به نسبت زندان‌های بعدی، از رفاه و آسایش بیشتری برخوردار بود. علی‌خاص، سپهسالار سلطان ابراهیم، برای او 'سیم و جامه و نان' می‌فرستاد و منصوربن سعیدبن احمدبن حسن میمندی صاحب دیوان عرض از او حمایت می‌کرد و یک‌بار با فرستادن کتابی برای او، او را بیش از پیش سپاسگزار خود ساخت.
قلعهٔ سو
دربارهٔ محل جغرافیائی سو عبدالحی حبیبی می‌نویسد:
'به‌سمت جنوب مشرق دهک، به فاصلهٔ ده کیلومتر، درهٔ بسیار تنگی هست که کوه بلند آن را اکنون هم 'سوکوه' گویند و و بالای این کوه، خرابه زاری است که محبس سلاطین آل ناصر در آن بود' .
مسعودسعد دربارهٔ بلندی کوهی که قلعه بر سر آن قرار داشت می‌گوید حصار به قدری مرتفع است که می‌توانم از فراز آن با ستارگان راز دل خود را بگویم و احتراق و قران ستارگان را به چشم خویش ببینم. در این زندان، زنجیر آهنین بر پای او بستند و از هوای عفن و مردم بی‌سامان آنجا شکوه‌ها داشت و تنها مایهٔ دلخوشی او وجود پیرمرد منجمی به‌نام بهرامی بود که علم نجوم را در حد کمال از او آموخت. مجموع گرفتاری شاعر در دهک و سو هفت سال بود و سپس او را به قلعهٔ نای بردند.
حصار نای
آنان که سر نشاط عالم دارند پیوسته به نای، طبع خرم دارند
ای نای زتو همه جهان غم دارند تو آن نائی کز پی ماتم دارند
قلعهٔ نای به دو دلیل مشهورترین زندان مسعودسعد است چنانکه نام سایر زندان‌ها را تحت‌الشعاع قرارداده است. یکی اینکه در این زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بیشتر بوده است و دیگر خود لفظ نای که با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ایهام‌ها و تناسبات بدیعی از آن ساخته است.
محل جغرافیائی این زندان نیز، یک‌روزه راه تا غزنین بوده است، چنانکه اشاره شد سلطان ابراهیم را از آنجا مستقیماً بردند و در غزنین به تخت نشاندند. به نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، در سمت غرب شهر غزنین، مایل به زاوایهٔ جنوب، در فاصلهٔ حدود هشتاد کیلومتری، در دل قلّه‌ای سر به فلک کشیده آثار قلعهٔ ویرانه‌ای است که امروز هم به آن 'نای قلعه' می‌گویند و سُمج‌های کنده شده در دل سنگ‌های کوه هنوز در آن دیده می‌شود.
قلعه‌های نای، مرنج، مندیش، دیدی‌رو و بیایدکوت و نظایر آن، چنانکه در زین‌الاخبار گردیزی می‌خوانیم، در زمان سلطان محمود غزنوی خزانهٔ سلطنتی و جایگاه نگهداری غنائم بوده است و برای آنکه غیرقابل نفوذ و دستبرد بماند به عمد در دل قلّه‌های سر به فلک کشیده با راه‌های صعب‌العبور ساخته شده بود. فرخی سیستانی در قصیده‌ای که در مدح حسنک وزیر سروده است، در ضمن بیان اوصاف او خطاب به سلطان محمود می‌گوید: این وزیر تو آنچنان با کفایت و کار دانست که:
فردا پدید گردد توفیرها که او از عاملان شاه تقاضا کند شمار
آن مال کز میانه ببردند دانگ دانگ بستاند و به تنگ فرستد سوی حصار
دیدی رو و مرنج و میندیش و نای را زان مال‌ها بیا کَنَد و پُر کند چوپار(1)
(1). دیوان فرخی، به تصحیح دکتر دبیر سیاقی، ص 192
در تاریخ بیهقی آمده است که سلطان مسعود غزنوی، در اوج درگیری با سلجوقیان، زنان و فرزندان را به قلعهٔ نای فرستاد تا در امان باشند. در دوره‌های بعد، قلعهٔ نای و نیز قلعهٔ مرنج، به سبب همان استحکام و دور از دسترس بودن، به‌صورت زندان درآمد و مخالفان حکومت و کسانی که احتمال خطری از آنان می‌رفت، در آنجا زندانی شدند.
مؤثرترین و پرسوزترین حبسیّات مسعودسعد در همین زندان سروده شده است. گویا در همین زندان بود که علی خاص، سپهسالار بزرگ سلطان و حامی و غمخوار شاعر درگذشت و مسعود مرثیه‌ای سخت جانسوز برای او سرود و سپس دست به دامان فرزند او محمدبن علی خاص که جانشین او شده بود زد و از او تقاضای شفاعت کرد علاوه بر او قصاید متعددی در مدح عبدالحمید احمدبن عبدالصمد شیرازی که بیست و دو سال وزیر سلطان ابراهیم بود و منصوربن سعید نوادهٔ احمدبن حسن میمندی وزیر معروف، که عارض لشکر بود و جمال‌الملک ابوالرشید رشیدالدین از رجال محتشم و سفیر خاص ابراهیم نزد ملکشاه سلجوقی و دیگران سرود از آنان درخواست پایمردی و شفاعت کرد و در قصاید متعدد دیگر از خود سلطان با لحنی تضرّع‌آمیز بخشایش خواست تا سرانجام، پس از سه سال گرفتاری در نای و جمعاً ده سال در دهک و سو و نای بخشوده شد و از زندان رهائی یافت.
شاعر که با یک فرمان پادشاه که در اثر یک سوءظن جزئی صادر شد، به زندان افتاده بود، بدون آنکه جرم خود را بداند:
گر بدانم که چرا بسته شدم بیزارم
از خدائی که همه وصفش بی‌چون و چراست؛
با فرمانی دیگر آزادی خود را بازیافت:
عفو سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمر
حال آنکه در زندان در انتظار مرگ بود و امیدی به رهائی نداشت:
چون امیدم بریده شد زخلاص چه نویسم زحال خود دیگر؟
حال اطفال من چگونه بود گر رَسَدْشان زمن به مرگ خبر؟
بیش از این حال خود نخواهم گفت راضیم راضیم به هرچه بَتَر
براساس قرائن، این دوره از زندان مسعودسعد، به تقریب از سال 480 تا 490 هجری قمری بوده است.