گنجور

شمارهٔ ۲۹۰ - مدیح دیگر از آن پادشاه و شمه ای از روزگار سیاه خویش

ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
ور گلی بینیم نهی خاری
نه به تلخی چو عیش من زهری
نه به ظلمت چو روز من قاری
گر مرا جامه زمستانی
آفتابست قانعم آری
کرد تاریک ابر پر نم را
چون نیستانی از هوا تاری
آفتاب ای عجب حواصل شد
که به سرماش جست بازاری
گر بیابم در این زمان بخرم
من به دستی از او به دیناری
ای شگفتی کسی درین عالم
دید بی زر چون من خریداری
منم آن کس که نیست تمکینم
در دیاری ز هیچ دیاری
نه مرا یاریی دهد حری
نه به من نامه ای کند یاری
مرده ای ام چو زنده ای امروز
خفته ای ام بسان بیداری
گه چو بومی نشسته بر کوهی
گه چو ماری خزیده در غاری
دل ز انده فروخته شمعی
تن ز تیمار تافته تاری
ندهد بیخ بخت من شاخی
ندهد شاخ فضل من باری
در عذاب تن منی شب و روز
نیست پنداریت جز این کاری
مر مرا اندکی همی ندهد
کاندکی باشد از تو بسیاری
من بدین رنج و حبس خرسندم
این قضا را نکردم انکاری
تا عزیزی نبیندم به جهان
در بلای نیاز چون خواری
گه بکوشم به جهد چو موری
گه بپیچم ز درد چون ماری
گر مرا کرد پادشه محبوس
نیست بر من ز حبس او عاری
بر جهانی کند سرافرازی
هر که بندش کند جهانداری
مر مرا حبس خسرویست که نیست
خسروی را چو او سزاواری
پادشا بوالمظفر ابراهیم
چرخ فعلی زمانه آثاری
آنکه یک بخشش نباشد و نیست
ملک بحری و ملک کهاری
آنکه با او ندارد و نارد
مهر سنگی و چرخ مقداری
آنکه تا خاست از کفش ابری
گشت گیتی همه چو گلزاری
نه زمین را چو مهر او آبی
نه فلک را چو کین او ناری
ای نبوده بنای گیتی را
به کف و رای چون تو معماری
بنده مسعود سعد سلمان را
بیهده در سپرد مکاری
که نکرده ست آنقدر جرمی
که برد بلبلی به منقاری
تو چنان دان که هست هر مویی
بر تن او به جای زناری
گر نه خونش از غذای مدحت توست
باد در زیر تیغ خونخواری
ور نخواهد ز بهر ملک تو چشم
باد هر دیده ایش مسماری
خسروا حال او به عقل بسنج
که به از عقل نیست معیاری
کیست او در جهان ز منظوران
نه عمیدیست او نه سالاری
زار بنده ضعیف درویشی است
جفت رنج و رهین تیماری
نه به ملک تو دارد آسیبی
نه ز سر تو داند اسراری
نه بپوشد فراخ پیرهنی
نه بیابد تمام شلواری
تنش در حسرت زبر پوشی
سرش در آرزوی دستاری
نیک اندیشه است و بد روزی
پست بختی بلند اشعاری
تا نفس می زند به هر نفسی
دارد از روزگار آزاری
زینهارش ده ای پناه ملوک
کو همی خواهد از تو زنهاری
تا نیفتد ز باد طوفانی
تا نگردد ز چرخ دواری
باد هر بنده ایت بر تختی
باد هر حاسدیت بر داری

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
هوش مصنوعی: ای آسمان، می‌دانم که تو هرگز از خیانت کم نداری و هیچ‌کس مانند تو فریبکار نیست.
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
هوش مصنوعی: هر روز در تلاشیم که از مشکلات و سختی‌ها، لباس جدیدی بافته و از تابش نور امید دلگرم شویم.
گر دری یابیم زنی بندی
ور گلی بینیم نهی خاری
هوش مصنوعی: اگر در باطن خود راهی پیدا کنیم که به ما آزادی و رهایی بدهد، باید از هر چیزی که ما را به بند می‌کشد، جلوگیری کنیم و از هر چیزی که زیبا و دلنشین است، بهره‌مند شویم و از آزار و رنج پرهیز کنیم.
نه به تلخی چو عیش من زهری
نه به ظلمت چو روز من قاری
هوش مصنوعی: نه تلخی ایام من مانند زهر است و نه تاریکی‌اش شبیه به روز.
گر مرا جامه زمستانی
آفتابست قانعم آری
هوش مصنوعی: اگرچه لباس من زمستانی است، اما نور آفتاب مرا راضی می‌کند.
کرد تاریک ابر پر نم را
چون نیستانی از هوا تاری
هوش مصنوعی: ابرهای پر از باران، مانند نیستانی در آسمان، فضا را تاریک کرده‌اند.
آفتاب ای عجب حواصل شد
که به سرماش جست بازاری
هوش مصنوعی: خورشید، ای شگفتی! چگونه پرندگان به خاطر سرما به بازار آمده‌اند؟
گر بیابم در این زمان بخرم
من به دستی از او به دیناری
هوش مصنوعی: اگر در این زمان بتوانم، با یک دینار از او خریدی انجام دهم.
ای شگفتی کسی درین عالم
دید بی زر چون من خریداری
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه شگفت‌انگیز است که کسی بتواند بدون داشتن ثروت، مانند من، چیزی را بخرد.
منم آن کس که نیست تمکینم
در دیاری ز هیچ دیاری
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در هیچ مکانی تسلیم نمی‌شوم و وابسته نیستم.
نه مرا یاریی دهد حری
نه به من نامه ای کند یاری
هوش مصنوعی: نه کسی به من کمکی می‌کند و نه نامه‌ای برای یاری به من می‌فرستد.
مرده ای ام چو زنده ای امروز
خفته ای ام بسان بیداری
هوش مصنوعی: من مانند مرده ای هستم که امروز زنده است، و همچون کسی که در خواب است، احساس بیداری می کنم.
گه چو بومی نشسته بر کوهی
گه چو ماری خزیده در غاری
هوش مصنوعی: گاهی مانند پرنده‌ای روی کوه نشسته‌ام و گاهی مانند ماری درون غاری پنهان شده‌ام.
دل ز انده فروخته شمعی
تن ز تیمار تافته تاری
هوش مصنوعی: دل پر از غم و اندوه شده و مانند شمعی در حال ذوب شدن است، در حالی که بدن به خاطر داغی و حزن، مثل تارو پود دچار آسیب و تیرگی شده است.
ندهد بیخ بخت من شاخی
ندهد شاخ فضل من باری
هوش مصنوعی: خوشبختی من هیچ وقت ریشه‌دار نخواهد شد و موفقیت من هم به سختی ایجاد می‌شود.
در عذاب تن منی شب و روز
نیست پنداریت جز این کاری
هوش مصنوعی: عذاب و درد من شب و روز نمی‌گذرد، گمان نکن که کاری جز این برای من داری.
مر مرا اندکی همی ندهد
کاندکی باشد از تو بسیاری
هوش مصنوعی: به من حتی کمی محبت کن، چون آن کمی می‌تواند به اندازه‌ی زیادی از محبت تو باشد.
من بدین رنج و حبس خرسندم
این قضا را نکردم انکاری
هوش مصنوعی: من از این سختی و زندانی بودن راضی‌ام و این سرنوشت را انکار نکرده‌ام.
تا عزیزی نبیندم به جهان
در بلای نیاز چون خواری
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا کسی عزیز و گرامی را نبینم، در سختی و نیاز مانند ذلت و خاری زندگی می‌کنم.
گه بکوشم به جهد چو موری
گه بپیچم ز درد چون ماری
هوش مصنوعی: گاهی تلاش می‌کنم و سخت کوش هستم مانند مور، و گاهی به خاطر درد و رنج، مانند مار به خود می‌پیچم و در خود فرو می‌روم.
گر مرا کرد پادشه محبوس
نیست بر من ز حبس او عاری
هوش مصنوعی: اگر مرا شاه زندانی کند، باز هم برای من احساس زندانی بودن نخواهم داشت.
بر جهانی کند سرافرازی
هر که بندش کند جهانداری
هوش مصنوعی: هر کسی که به جواهر و قدرت جهان‌داری دست یابد، می‌تواند بر دنیا افتخار کند و سربلند باشد.
مر مرا حبس خسرویست که نیست
خسروی را چو او سزاواری
هوش مصنوعی: من در بند زیبایی هستم که هیچ کس دیگری شایسته‌اش نیست.
پادشا بوالمظفر ابراهیم
چرخ فعلی زمانه آثاری
هوش مصنوعی: پادشاه ابراهیم، که توانایی‌های برجسته‌ای دارد، تأثیراتی را از دوران فعلی زمانه به جا گذاشته است.
آنکه یک بخشش نباشد و نیست
ملک بحری و ملک کهاری
هوش مصنوعی: آن کسی که حتی یک بخش از دارایی‌اش را هم نمی‌دهد، به مانند یک پادشاه دریایی یا پادشاه خاکی نیست.
آنکه با او ندارد و نارد
مهر سنگی و چرخ مقداری
هوش مصنوعی: کسی که با او محبت و دوستی ندارید، در واقع هیچ ارزشی ندارد.
آنکه تا خاست از کفش ابری
گشت گیتی همه چو گلزاری
هوش مصنوعی: فردی که به محض اینکه از خواب بیدار می‌شود، دنیا را به زیبایی و طراوتی مانند گلزار می‌بیند.
نه زمین را چو مهر او آبی
نه فلک را چو کین او ناری
هوش مصنوعی: نه زمین به زیبایی و درخشندگی خورشیدش می‌ماند، و نه آسمان به خشم و سوزش آتش او نیاز دارد.
ای نبوده بنای گیتی را
به کف و رای چون تو معماری
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که پیش از آنکه دنیا ساخته شود، با نبوغ و اندیشت به پایه‌گذاری و شکل‌دهی آن می‌پردازی.
بنده مسعود سعد سلمان را
بیهده در سپرد مکاری
هوش مصنوعی: من مسعود سعد سلمان را به هیچ‌عنوان به مکر و فریب سپردم.
که نکرده ست آنقدر جرمی
که برد بلبلی به منقاری
هوش مصنوعی: آنقدر گناهی نکرده که باعث شود پرنده‌ای به منقلش بیفتد.
تو چنان دان که هست هر مویی
بر تن او به جای زناری
هوش مصنوعی: تو باید بدانید که هر مویی که بر بدن اوست، به جای زنجیری است که او را به عشق و محبت می‌بندد.
گر نه خونش از غذای مدحت توست
باد در زیر تیغ خونخواری
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه جانش از ستایش و مدحت توست، پس در زیر تیغ خون‌خواری، باد هم وجود ندارد.
ور نخواهد ز بهر ملک تو چشم
باد هر دیده ایش مسماری
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد برای تو چشم‌نوازی کند، هر نوری می‌تواند مانند سحر و جادو باشد.
خسروا حال او به عقل بسنج
که به از عقل نیست معیاری
هوش مصنوعی: بهتر است وضعیت او را با عقل بسنجی، زیرا هیچ معیاری بهتر از عقل وجود ندارد.
کیست او در جهان ز منظوران
نه عمیدیست او نه سالاری
هوش مصنوعی: کیست در این دنیا که از مقصودها و هدف‌ها آگاه باشد و نه او عمیدی است و نه سالاری.
زار بنده ضعیف درویشی است
جفت رنج و رهین تیماری
هوش مصنوعی: این بنده ضعیف، درویشی است که در زندگی خود با درد و رنج دست و پنجه نرم می‌کند و به نوعی به مراقبت و توجه نیاز دارد.
نه به ملک تو دارد آسیبی
نه ز سر تو داند اسراری
هوش مصنوعی: نه سلطنت تو لطمه‌ای می‌بیند و نه از راز و رمز تو چیزی می‌داند.
نه بپوشد فراخ پیرهنی
نه بیابد تمام شلواری
هوش مصنوعی: نه کسی پیراهنی بزرگ بر تن می‌کند و نه کسی به طور کامل شلواری برای خود پیدا می‌کند.
تنش در حسرت زبر پوشی
سرش در آرزوی دستاری
هوش مصنوعی: آرامش او به خاطر آرزوی لباس فاخر و مایه‌داری که به تن نداشته، به هم ریخته است. سرش در جستجوی دستاری است که نشان‌دهنده مقام و شأن او باشد.
نیک اندیشه است و بد روزی
پست بختی بلند اشعاری
هوش مصنوعی: اندیشه خوب و مثبت منجر به زندگی موفق و بخت بلند می‌شود، در حالی که روزهای بد و مشکلات، نتیجه تفکر منفی هستند.
تا نفس می زند به هر نفسی
دارد از روزگار آزاری
هوش مصنوعی: هر زمان که انسان نفس می‌کشد، در واقع از درد و رنجی که زندگی به او تحمیل می‌کند، آگاه است.
زینهارش ده ای پناه ملوک
کو همی خواهد از تو زنهاری
هوش مصنوعی: ای پناه ملکان، مرا یاری کن، چرا که آن‌ها از تو درخواست نجات دارند.
تا نیفتد ز باد طوفانی
تا نگردد ز چرخ دواری
هوش مصنوعی: برای اینکه در برابر طوفان‌های شدید آسیب نبینیم و همچنان در مسیر ثابت خود حرکت کنیم، باید مراقب باشیم و هوشیاری خود را حفظ کنیم.
باد هر بنده ایت بر تختی
باد هر حاسدیت بر داری
هوش مصنوعی: هر بادی که به یک فرد می‌وزد، نشان‌دهنده موقعیت و قدرت او است و هر حسد و کینه‌ای که نسبت به او وجود دارد، در نهایت به خودِ حاسد آسیب می‌زند.