شمارهٔ ۲۸۹ - هم در مدح او و شکوه از تیره بختی
جداگانه سوزم ز هر اختری
مگر هست هر اختری اخگری
یکی سخت سنگم که بگشاد چرخ
ز چشم من آبی ز دل آذری
همه کار بازیچه گشتست از آنک
سپهرست مانند بازیگری
گهی عارضی سازد از سوسنی
گهی دیده ای سازد از عبهری
گهی زیر سیمین ستا می شود
گهی باز در آبگون چادری
ز زاغی گهی دیده بانی کند
گه از بلبلی باز خنیاگری
گه از باد پویان کند مانیی
که از ابر گریان کند آزری
بهر خار چندان همی گل دهد
کجا یک شکوفه ست بر عرعری
من از جور این کوژپشت کبود
همی بشکنم هر زمان دفتری
چو تاریخ تیمار خواهم نوشت
جهان از دل من کند مسطری
همانا که جنس غمم کاندروی
به تشدید محنت شدم مضمری
به من صرف گردد همه رنجها
مگر رنجها را منم مصدری
دلم گر ز اندوه بحری شدست
چرا ماندم از اشک در فرغری
بلای مرا مادر روزگار
بزاید همی هر زمان دختری
نخورده یکی ساغر از غم تمام
دمادم فراز آردم ساغری
حوادث ز من نگسلد زانکه هست
یکی را سراندر دم دیگری
مرا دهر صد شربت تلخ داد
که بنهادم اندر دهان شکری
ز خارم اگر بالشی می نهد
بسا شب که کردم ز گل بستری
تن ارشد سپر پیش تیر بلا
پس او را زبانیست چون خنجری
زمانه ندارد به از من پسر
نهانم چه دارد چو بد دختری
از آن می بترسم که موی سپید
کنون بر سر من کند معجری
ز خون جگر وز طپانچه مراست
چو لاله رخی چون بنفشه بری
نه رنج مرا در طبیعت بنی است
نه کار مرا از جبلت سری
نه نیکی ز افعال من نه بدی
نه شاخی درخت مرا نه بری
تنم را نه رنگی و نه جنبشی
بود در وجود این چنین پیکری
اگر بی عرض جوهری کس ندید
مرا گو ببین بی عرض جوهری
به حرص سرویی که سود آیدم
زبان کرده ام گوش همچون خری
در آن تنگ زندانم ای دوستان
که هستم شب و روز چون چنبری
کرا باشد اندر جهان خانه ای
ز سنگیش بامی ز خشتی دری
درو روزنی هست چندان کز آن
یکی نیمه بینم ز هر اختری
درین تنگ منفذ همی بنگرم
به روی فلک راست چون اعوری
شگفت آنکه با این همه زنده ام
تواند چنین زیست جاناوری
ز حال من ای سرکشان آگهید
بسازید بر پاکیم محضری
چرا می گذارد برین کوهسار
چنان پادشاهی چنین گوهری
ملک بوالمظفر که زیر فلک
چو او شهریاری ندید افسری
سر افراز شاهی که اقبال او
دگرگونه زد ملک را زیوری
زمانه مثالی فلک همتی
زمین کدخدایی جهان داوری
سپهری که با همت او سپهر
نماید چنان کز ثریا ثری
جهانی که در ذات او از هنر
بجوشد به هر کشوری لشکری
در اطراف شاهیش عادی نخاست
که نه هیبتش زد بر او صرصری
سر گرز او چون برآورد سر
نیارد سر از خط کشیدن سری
یکی غنچه گل بود پیش اوی
گر از سنگ خارا بود مغفری
همی گوید اندر کفش ذوالفقار
جهان را ز سر تازه شد حیدری
در آفاق با زور و بازوی او
کجا ماند از حصن ها خیبری
از آن تا نماند ز دشمنش نسل
نبینیش دشمن مگر ابتری
ثواب و عقابش به هر بامداد
کند صحن میدان او محشری
چو فرخنده بزمش بهشتی بود
شود در سخا دست او کوثری
ز خوبان چو ایوان بهاری کند
ز خلعت شود بزم او ششتری
چو عنبر دهد بوی خوش خلق را
که نفروزدش خشم چون مجمری
مکن بس شگفتی ز خلقش از آنک
تهی نیست دریایی از عنبری
نخوانم همی آفتابش از آنک
جهان نیستش نقطه خاوری
به از رای هندست هر بنده ای
به از خان ترکست هر چاکری
شها شهریارا کیا خسروا
که برتر نباشد ز تو برتری
درین بند با بنده آن می کنند
که هرگز نکردند با کافری
تو خورشید رایی و از دور من
به امید مانده چو نیلوفری
بپرور به حق بنده را کز ملوک
به گیتی چو تو نیست حق پروری
چو اسبان تازی شکالم منه
به تلبیس و تزویر هر استری
نه چون بنده یک شاه را مادحست
نه چون سامری در جهان ساحری
شه نامجویی و از نام تو
مبیناد خالی جهان منبری
شود هفت کشور به فرمان تو
غلامیت سالار هر کشوری
شمارهٔ ۲۸۸ - مدیح سلطان ابراهیم بن مسعود: ز فردوس با زینت آمد بهاریشمارهٔ ۲۹۰ - مدیح دیگر از آن پادشاه و شمه ای از روزگار سیاه خویش: ای فلک نیک دانمت آری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جداگانه سوزم ز هر اختری
مگر هست هر اختری اخگری
هوش مصنوعی: من به تنهایی میسوزم از هر ستارهای، مگر اینکه هر ستارهای به مانند آتش داشته باشد.
یکی سخت سنگم که بگشاد چرخ
ز چشم من آبی ز دل آذری
هوش مصنوعی: من همچون سنگی محکم هستم، و چرخ روزگار با دیدن چشمانم، از دل آذری ز آب رها شد.
همه کار بازیچه گشتست از آنک
سپهرست مانند بازیگری
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا مانند یک بازی است، چرا که آسمان و سرنوشت انسانها مانند بازیگری عمل میکند.
گهی عارضی سازد از سوسنی
گهی دیده ای سازد از عبهری
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر زیباییهای یک فرد، حالتی دلنشین و جذاب ایجاد میشود و گاهی چشمها به خاطر فروریختن یا شکل خاصی، تماشایی میشوند.
گهی زیر سیمین ستا می شود
گهی باز در آبگون چادری
هوش مصنوعی: گاهی در زیر چادر نازک و نرم، محو زیبایی میشود و گاهی دوباره در رنگهای آبی، ظاهر میگردد.
ز زاغی گهی دیده بانی کند
گه از بلبلی باز خنیاگری
هوش مصنوعی: گاهی زاغی مراقبتی میکند و گاهی بلبل به خوشنوازی مشغول است.
گه از باد پویان کند مانیی
که از ابر گریان کند آزری
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است تو به مانند بادی شتابان، حالتی از شادابی و نشاط به وجود آوری و گاهی نیز مانند بارانی که از ابر میبارد، تأثیری حزنآور بر جای بگذاری.
بهر خار چندان همی گل دهد
کجا یک شکوفه ست بر عرعری
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیادی خار، چه گلی میتواند رشد کند، در حالی که فقط یک شکوفه روی زمین است؟
من از جور این کوژپشت کبود
همی بشکنم هر زمان دفتری
هوش مصنوعی: من هر بار که از ظلم و ستم این فرد کوژپشت ناراحت میشوم، احساس میکنم که باید یک دفتر جدید بنویسم.
چو تاریخ تیمار خواهم نوشت
جهان از دل من کند مسطری
هوش مصنوعی: وقتی بخواهم داستان درد و رنج خود را بنویسم، تمام احساسات و تجربیات من به گونهای در جهان ثبت میشود.
همانا که جنس غمم کاندروی
به تشدید محنت شدم مضمری
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که نوع غم من به درجهای از سختی و درد شدید تبدیل شده است.
به من صرف گردد همه رنجها
مگر رنجها را منم مصدری
هوش مصنوعی: تمامی سختیها و رنجهایی که میکشم به عشق توست، مگر اینکه خودم منبع این رنجها باشم.
دلم گر ز اندوه بحری شدست
چرا ماندم از اشک در فرغری
هوش مصنوعی: اگر دل من از اندوه مانند دریا شده است، پس چرا باید از اشکهایم در غم و اندوه بمانم؟
بلای مرا مادر روزگار
بزاید همی هر زمان دختری
هوش مصنوعی: مادر روزگار هر لحظه مصیبتی برای من به وجود میآورد، مانند دختری که زاده میشود.
نخورده یکی ساغر از غم تمام
دمادم فراز آردم ساغری
هوش مصنوعی: کسی که از درد و غم نچشیده، نه میتواند دلی شاد داشته باشد و نه میتواند لحظهای از خوشی را تجربه کند.
حوادث ز من نگسلد زانکه هست
یکی را سراندر دم دیگری
هوش مصنوعی: وقایع و رخدادها نمیتوانند مرا از هم بگسلند، زیرا یکی از آنها به دیگری وابسته است و همه چیز در ارتباط با یکدیگر است.
مرا دهر صد شربت تلخ داد
که بنهادم اندر دهان شکری
هوش مصنوعی: زندگی به من تلخیهای زیادی هدیه داده است، اما من با طعم شیرین شکر، آنها را در درون خودم جای دادهام.
ز خارم اگر بالشی می نهد
بسا شب که کردم ز گل بستری
هوش مصنوعی: اگر من از خارها بالش درست کنم، باز هم بسیاری از شبها بر روی گلی خوابیدهام.
تن ارشد سپر پیش تیر بلا
پس او را زبانیست چون خنجری
هوش مصنوعی: بدن انسان، سپری است در برابر سختیها و مشکلات، اما با این حال، آنچه در درونش وجود دارد، به شدت میتواند آسیبزننده و تند باشد.
زمانه ندارد به از من پسر
نهانم چه دارد چو بد دختری
هوش مصنوعی: زمانه چیزی بهتر از من ندارد؛ پسری که در دلش چیزهای نهانی دارد. چه چیزهایی میتواند داشته باشد جز اینکه بدی را به ارمغان بیاورد؟
از آن می بترسم که موی سپید
کنون بر سر من کند معجری
هوش مصنوعی: از این میترسم که موهای سفید، نشانهای از پیری و تمام شدن جوانیام بر سرم بیافریند.
ز خون جگر وز طپانچه مراست
چو لاله رخی چون بنفشه بری
هوش مصنوعی: عواطف عمیق و درد ناشی از رنجها و مبارزاتم، مرا به موجودی زیبا تبدیل کرده است که مانند لالهای سرخ و ظریف به نظر میرسد.
نه رنج مرا در طبیعت بنی است
نه کار مرا از جبلت سری
هوش مصنوعی: نه زحمات من ریشه در طبیعت و خصلت من دارد و نه اقداماتی که انجام میدهم ناشی از ذات من است.
نه نیکی ز افعال من نه بدی
نه شاخی درخت مرا نه بری
هوش مصنوعی: من نه خوبی از اعمال خود دارم و نه بدی، مانند درختی هستم که نه شاخهای دارد و نه بریده میشود.
تنم را نه رنگی و نه جنبشی
بود در وجود این چنین پیکری
هوش مصنوعی: بدن من هیچ رنگ و حرکتی ندارد، در این چنین چهرهای وجود ندارد.
اگر بی عرض جوهری کس ندید
مرا گو ببین بی عرض جوهری
هوش مصنوعی: اگر کسی که ارزش و لیاقت من را نمیشناسد، مرا نبیند، به او بگو که ارزش واقعی من را ببین.
به حرص سرویی که سود آیدم
زبان کرده ام گوش همچون خری
هوش مصنوعی: من برای به دست آوردن منفعتی مانند درخت سرو، صبر و حوصله به خرج دادهام و خود را مانند الاغ، بیصدا و گوش به فرمان کردهام.
در آن تنگ زندانم ای دوستان
که هستم شب و روز چون چنبری
هوش مصنوعی: در زندان تاریک و تنگی هستم دوستان که شب و روز همچون چنبرهای در حال دور خود میچرخم.
کرا باشد اندر جهان خانه ای
ز سنگیش بامی ز خشتی دری
هوش مصنوعی: آیا کسی در جهان هست که خانه ای داشته باشد ساخته شده از سنگ و سقفی از خشت و دری داشته باشد؟
درو روزنی هست چندان کز آن
یکی نیمه بینم ز هر اختری
هوش مصنوعی: چندین روزنه وجود دارد که از یکی از آنها میتوانم نیمی از هر ستارهای را ببینم.
درین تنگ منفذ همی بنگرم
به روی فلک راست چون اعوری
هوش مصنوعی: در این فضای محدود، به آسمان نگاه میکنم و آن را مستقیم و صاف میبینم، مثل فردی که تنها یک چشم دارد.
شگفت آنکه با این همه زنده ام
تواند چنین زیست جاناوری
هوش مصنوعی: عجب است که با این همه مشکلات و دشواریها، هنوز زندهام و میتوانم چنین زندگی کنم، ای جاناوری.
ز حال من ای سرکشان آگهید
بسازید بر پاکیم محضری
هوش مصنوعی: ای سرکشان، از وضعیت من آگاهید، پس بیایید بر اساس پاکی من گزارشی تهیه کنید.
چرا می گذارد برین کوهسار
چنان پادشاهی چنین گوهری
هوش مصنوعی: چرا چنین پادشاهی با این ویژگیهای خاص، بر روی این کوههای بلند قرار دارد؟
ملک بوالمظفر که زیر فلک
چو او شهریاری ندید افسری
هوش مصنوعی: ملک بوالمظفر، کسی است که زیر آسمان، مانند او فرمانروایی وجود ندارد. افسری که در دنیای او میدرخشد، نشاندهنده مقام و مرتبهاش است.
سر افراز شاهی که اقبال او
دگرگونه زد ملک را زیوری
هوش مصنوعی: به خاطر توفیق و شانس خوب شاه، کشور زیبایی و جلال خاصی پیدا کرده و به مانند زیور و زینت جلوهگر شده است.
زمانه مثالی فلک همتی
زمین کدخدایی جهان داوری
هوش مصنوعی: دنیا همانند آسمان است که در آن تلاش و کوشش مایهای از مدیریت و سرپرستی زمین را به همراه دارد و در این عرصه، انسانها باید نقش قضاوت و انصاف را ایفا کنند.
سپهری که با همت او سپهر
نماید چنان کز ثریا ثری
هوش مصنوعی: آسمانی که به همت او به شکلی زیبا و باشکوه درخواهد آمد، مانند ستارهای از صورت فلکی ثریا درخشان خواهد بود.
جهانی که در ذات او از هنر
بجوشد به هر کشوری لشکری
هوش مصنوعی: جهانی که در اساس خود مملو از هنر و خلاقیت باشد، در هر سرزمینی نیرو و قدرتی خواهد داشت.
در اطراف شاهیش عادی نخاست
که نه هیبتش زد بر او صرصری
هوش مصنوعی: در اطراف او هیچ باد و طوفانی به پا نمیخیزد، چون جلال و وقار او چنان است که هر چیزی از او دوری میکند.
سر گرز او چون برآورد سر
نیارد سر از خط کشیدن سری
هوش مصنوعی: وقتی که او چکش خود را بالا میآورد، هیچ کس جرأت نمیکند که از خط قرمز عبور کند.
یکی غنچه گل بود پیش اوی
گر از سنگ خارا بود مغفری
هوش مصنوعی: یک گل غنچهای در برابر او بود، حتی اگر از سنگ سفت و سخت هم بود، باز هم مورد توجه و احترامی خاص قرار میگرفت.
همی گوید اندر کفش ذوالفقار
جهان را ز سر تازه شد حیدری
هوش مصنوعی: او میگوید که در دست ذوالفقار، جهان دوباره به سر شور و نشاط حیدر (علی) بازگشته است.
در آفاق با زور و بازوی او
کجا ماند از حصن ها خیبری
هوش مصنوعی: در دور و بر دنیا، با قدرت و توانایی او، دیگر از دژی مانند خیبر باقی نخواهد ماند.
از آن تا نماند ز دشمنش نسل
نبینیش دشمن مگر ابتری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر دشمنی را از بین ببریم و نسل او را محو کنیم، دیگر نمیتوانیم دشمنی از او ببینیم، مگر اینکه کسی دیگر از همان نسل پیدا شود. در واقع، از بین بردن کامل دشمن به معنای جلوگیری از دوباره ظهور آن است.
ثواب و عقابش به هر بامداد
کند صحن میدان او محشری
هوش مصنوعی: هر روز صبح، پاداش و کیفر او در میدان عمومی جلوهگر میشود.
چو فرخنده بزمش بهشتی بود
شود در سخا دست او کوثری
هوش مصنوعی: چنانچه جشن و میهمانی او شادیبخش و دلانگیز باشد، دیگران مثل کوثر از سخاوت او بهرهمند خواهند شد.
ز خوبان چو ایوان بهاری کند
ز خلعت شود بزم او ششتری
هوش مصنوعی: هنگامی که خوبان مانند ایوان بهاری درخشش و زیبایی میبخشند، جایگاه ایشان به محفل شادی و سرور تبدیل میشود.
چو عنبر دهد بوی خوش خلق را
که نفروزدش خشم چون مجمری
هوش مصنوعی: اگر بوی خوش عنبر در فضا بپیچد، نمیتواند خشم را به مانند شیشهای شکسته منعکس کند. انسانهای خوشخلق نیز از دلخوشی و آرامش خود نمیکاهند و در برابر خشم ایستادگی میکنند.
مکن بس شگفتی ز خلقش از آنک
تهی نیست دریایی از عنبری
هوش مصنوعی: از شگفتیهای انسانها در مورد خالقشان تعجب نکنید، زیرا او مانند دریایی بزرگ و بیپایان از صفات نیکو و درخشان است.
نخوانم همی آفتابش از آنک
جهان نیستش نقطه خاوری
هوش مصنوعی: نمیخوانم که آفتابش را، زیرا که این جهان نقطهای از شرق ندارد.
به از رای هندست هر بنده ای
به از خان ترکست هر چاکری
هوش مصنوعی: هر فکری که از هند بر میآید، بهتر از فکر هر بندهای است و هر کسی که خدمتکار خان ترک باشد، از آن هم برتر است.
شها شهریارا کیا خسروا
که برتر نباشد ز تو برتری
هوش مصنوعی: ای شهریار، چه کسانی هستند که به تو برتری نداشته باشند؟ تو برترینِ برترینها هستی.
درین بند با بنده آن می کنند
که هرگز نکردند با کافری
هوش مصنوعی: در اینجا با من به گونهای رفتار میشود که هرگز با کسی که به خدا ایمان ندارد، چنین رفتاری نکردهاند.
تو خورشید رایی و از دور من
به امید مانده چو نیلوفری
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی و من از دور به تو نگاه میکنم و با امید مثل نیلوفری در انتظارم.
بپرور به حق بنده را کز ملوک
به گیتی چو تو نیست حق پروری
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، بندهات را پرورش ده، چرا که در دنیا مانند تویی در حقپروری وجود ندارد.
چو اسبان تازی شکالم منه
به تلبیس و تزویر هر استری
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که مانند اسبان تازی که با زیبایی و شجاعت شناخته میشوند، من هرگز خود را با فریب و تظاهر تیره نمیکنم. در واقع او میخواهد بگوید که ارزش واقعی و زیبایی معنوی نباید تحت تأثیر نیرنگها و تزویرها قرار گیرد.
نه چون بنده یک شاه را مادحست
نه چون سامری در جهان ساحری
هوش مصنوعی: نمیتوان او را با کسی مانند خدمتگزار یک شاه مقایسه کرد، نه اینکه به مانند سامری در جهان جادوگری است.
شه نامجویی و از نام تو
مبیناد خالی جهان منبری
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که به دنبال نام و آوازهای، از نام تو در جهان من جایی نمیباشد.
شود هفت کشور به فرمان تو
غلامیت سالار هر کشوری
هوش مصنوعی: اگر تو فرمانروای هر کشوری باشی، حتی هفت کشور نیز به خدمت تو درخواهند آمد.
حاشیه ها
1392/05/24 01:07
امین کیخا
شکال در بیت 47 عربیست یعنی پایبند اسب و استر و نیز بندو تسمه زین و فتراک ،
به لری شکال یا اشکال ، اهو می باشد ، و نیز به پایبند استر زالنه می گویند .
1392/05/24 01:07
آفریدیته!!
عبهر میشود لرزان
1392/05/24 01:07
دیر گیر
اعور میشود یک چشم و تنگی روزن و سوراخ را خیلی زیبا بیان کرده است

مسعود سعد سلمان