گنجور

شمارهٔ ۲۷۴ - در مدح

ای اختیار عالم در اختیار تو
وی پیشوای ملک و ملک پیشکار تو
بر آسمان دولت قطب کفایتی
بسته مدار مملکت اندر قرار تو
خورشید گشت همت گردون فروز تو
تا چرخ شد جلالت گیتی نگار تو
تا در وجود نامدی از عالم عدم
گردون سپید دیده شد از انتظار تو
سعد فلک همی نکند اختیار خویش
تا ننگرد نخستین در اختیار تو
چون مهر بر سپهر بود گر تویی سوار
شیر سپهر خم زدی از رهگذار تو
گردون سرفراخته را کوژ گشت پشت
تا سر فراخت همت گردون گذار تو
در تاختن پیاده شد فتنه سوار
چون پاشنه گشاید عزم سوار تو
بی بیم شد ز زلزله حادثه جهان
تا تکیه کرد بر خرد استوار تو
گردون ز خط کام تو بیرون نبرد گام
تا بانگ زد برو هنر کامگار تو
دریای پهن خاست ز موج سخای تو
کوه بلند رست ز بیخ وقار تو
چون باغ خلد چرخ بیاراست ملک شاه
آیین و سیرت و ادب شاهوار تو
عدل بسیط تو به چه دارد همی روا
زینگونه ظلم همت تو بر یسار تو
در دفتر سخای تو چون بنگریم هست
اندک ترین رقم صلت صد هزار تو
هر روز ریع شکر و ثنا بر زیادتست
تا هست خلق وجود ضیاع و عقار تو
مست شراب جودی و هرگز به هیچ وقت
چشم زمانه چشم ندارد خمار تو
شاداب و سرفراخته سروی به باغ عز
تا گشت فر دولت عالی بهار تو
گویند بارور نبود سرو نیست راست
سروی تو و مصالح ملکست بار تو
در مجلس تو خون قنینه چگونه ریخت
گر مال پاره پاره شد از کارزار تو
ای ذوالفقاروار کشیده زبان تیز
زو حیدرانه رفته همه نظم کار تو
در کر و فر صلح به کردار راست
بر حل و عقد دولت تو ذوالفقار تو
ای پر هنر سوار به میدان نام و ننگ
باد قضا شکاف ندارد غبار تو
بگذارد کار دولت و بگشاد راه دین
گیتی گشای بازوی خنجر گذار تو
بدخواه در شتاب و گریزست و گیرگیر
از هیبت درنگ تو و کارزار تو
گردد به خدمت تو سر مرد بارور
صحن سرای فرخ تو روز بار تو
ای جوهر محیط شده بر عیار دهر
هرگز به حق گرفت که داند عیار تو
از زینهار خوردن گیتی بری شود
هر کو پناه گیرد در زینهار تو
ای شیر مرغزار نیارد گذار کرد
یک شیر شرزه بر طرف مرغزار تو
بر چهره عدوی تو نشکفت هیچ گل
کاندر دلش نرست ز اندیشه خار تو
من گویمی که یار نداری به هیچ روی
گر بخت نیستی به همه وقت یار تو
در طبع تو نگردد هرگز بزرگیی
کان سعی بخت تو ننهد در کنار تو
چون افتخار کرد به تو هر چه بود و هست
اندر زمانه از چه نهد افتخار تو
آن گوهری که شاید گوهر تو را صدف
آن آتشی که زیبد آتش شرار تو
شاگرد ملک بودی استاد از آن شدی
آموزگار نیست جز آموزگار تو
هر نعمتی که هست بود در شمار من
تا هست نام شعر من اندر شعار تو
نکبت نگشت یارد اندر جوار من
تا جان من خزیده بود در جوار تو
از مفخرت شدست شعار و دثار من
تا بر تن منست شعار و دثار تو
بادی ازین جهان به همه وقت یادگار
هرگز جهان مباد ز تو یادگار تو
امروز من به طوع تو را بنده تر ز دی
امسال تو به طبع تو را به ز پار تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای اختیار عالم در اختیار تو
وی پیشوای ملک و ملک پیشکار تو
هوش مصنوعی: تو مالک و سرپرست جهانی و همه پادشاهان و زمین در خدمت تو هستند.
بر آسمان دولت قطب کفایتی
بسته مدار مملکت اندر قرار تو
هوش مصنوعی: بر فراز آسمان، قدرت و اقتدار وجود دارد که باید مراقب آن باشید تا کشور شما در آرامش و ثبات باقی بماند.
خورشید گشت همت گردون فروز تو
تا چرخ شد جلالت گیتی نگار تو
هوش مصنوعی: خورشید، تلاش و اراده تو را در چرخش آسمان تابانده است، تا فضای دنیا به زیبایی و عظمت تو جلوه‌گری کند.
تا در وجود نامدی از عالم عدم
گردون سپید دیده شد از انتظار تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در عالم عدم وجود نداری، آسمان سپید برای من به انتظار تو دیده می‌شود.
سعد فلک همی نکند اختیار خویش
تا ننگرد نخستین در اختیار تو
هوش مصنوعی: سعد به این معناست که سرنوشت یا تقدیر، کنترل و انتخاب خود را ندارد تا زمانی که ابتدا تو، یعنی شخص مورد نظر، به آن توجه نکنی. در واقع، تمام چیزها به دست توست و سرنوشت در دستان تو است.
چون مهر بر سپهر بود گر تویی سوار
شیر سپهر خم زدی از رهگذار تو
هوش مصنوعی: اگر تو همچون خورشید بر آسمان باشی، سوار بر شیر آسمان، حتی می‌توانی از طریق تو، راه را تغییر دهی.
گردون سرفراخته را کوژ گشت پشت
تا سر فراخت همت گردون گذار تو
هوش مصنوعی: آسمان بلند، به خاطر تلاش و عزم تو، به حالت خمیده درآمده است.
در تاختن پیاده شد فتنه سوار
چون پاشنه گشاید عزم سوار تو
هوش مصنوعی: فتنه‌ای که در حرکت است، مانند سواری می‌تازد و زمانی که تصمیم سوار بر این فتنه محکم شود، همه چیز به هم می‌ریزد.
بی بیم شد ز زلزله حادثه جهان
تا تکیه کرد بر خرد استوار تو
هوش مصنوعی: عالم با ترس و نگرانی ناشی از زلزله‌های طبیعی مواجه شده، اما وقتی بر خرد و عقل استوار تو تکیه می‌کند، این ترس از بین می‌رود.
گردون ز خط کام تو بیرون نبرد گام
تا بانگ زد برو هنر کامگار تو
هوش مصنوعی: آسمان خطی که بر سرنوشت تو نوشته شده است را تغییر نخواهد داد، مگر اینکه تو اقدام کنی و هنر و توانایی خود را به نمایش بگذاری.
دریای پهن خاست ز موج سخای تو
کوه بلند رست ز بیخ وقار تو
هوش مصنوعی: دریای وسیع به خاطر بخشندگی تو به جوش و خروش درآمده و کوه سرسخت به خاطر آرامش و وقار تو سر به زیر آورده است.
چون باغ خلد چرخ بیاراست ملک شاه
آیین و سیرت و ادب شاهوار تو
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه ملک مانند باغی سبز و پرگل است که به دست چرخ (سرنوشت یا زمان) آراسته شده است. این ملک و فرهنگ او به گونه‌ای است که شایستهٔ پادشاهی و سیرت نیکو و آداب والا است.
عدل بسیط تو به چه دارد همی روا
زینگونه ظلم همت تو بر یسار تو
هوش مصنوعی: عدل گسترده تو چه ارتباطی با این ظلمی دارد که توسط تو بر دیگران روا می‌شود.
در دفتر سخای تو چون بنگریم هست
اندک ترین رقم صلت صد هزار تو
هوش مصنوعی: وقتی در دفتر سخاوت تو نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که حتی کوچکترین بخش از بخشش‌های تو، به اندازه‌ای بزرگ و با ارزش است که می‌توان به آن صد هزار صله و پاداش داد.
هر روز ریع شکر و ثنا بر زیادتست
تا هست خلق وجود ضیاع و عقار تو
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر زحمات و محبت‌های تو، شکر و ستایش بیشتری به عمل می‌آید، تا زمانی که انسان‌ها وجود و املاک تو را در اختیار دارند.
مست شراب جودی و هرگز به هیچ وقت
چشم زمانه چشم ندارد خمار تو
هوش مصنوعی: خوشی و حالت ناشی از شراب جودی همیشه پایدار است و هرگز چشم روزگار از حالت سرمستی تو خالی نمی‌شود.
شاداب و سرفراخته سروی به باغ عز
تا گشت فر دولت عالی بهار تو
هوش مصنوعی: در باغ، سرو جوان و سرزنده‌ای وجود دارد که با بهار زیبا و خوشبو، به اوج شکوه و عظمت خود رسیده است.
گویند بارور نبود سرو نیست راست
سروی تو و مصالح ملکست بار تو
هوش مصنوعی: می‌گویند که سرو بارور نمی‌شود. در واقع، سرو واقعی تو هستی و تو پایگاه و اساس این سرزمین هستی.
در مجلس تو خون قنینه چگونه ریخت
گر مال پاره پاره شد از کارزار تو
هوش مصنوعی: چطور ممکن است در مجلس تو، خون قنینه جاری شود، در حالی که ثروت و دارایی از دست رفته است به خاطر جنگی که تو به راه انداختی؟
ای ذوالفقاروار کشیده زبان تیز
زو حیدرانه رفته همه نظم کار تو
هوش مصنوعی: تو مانند ذوالفقار (شمشیر علی) با زبان تیز و برنده‌ات، همه کارها را به طور حیدرگونه (علی‌وار) سامان داده‌ای.
در کر و فر صلح به کردار راست
بر حل و عقد دولت تو ذوالفقار تو
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و گرفتاری‌ها، صلح و آرامش را با صداقت به ارمغان می‌آوری و در مسائل حکومتی، قدرت و اقتدار تو همانند شمشیر ذوالفقار است.
ای پر هنر سوار به میدان نام و ننگ
باد قضا شکاف ندارد غبار تو
هوش مصنوعی: ای هنرمند سوار در میدان، نام و ننگ به خاطر تقدیر نمی‌تواند مانع حرکت تو شود و غبار تو از یادها نمی‌رود.
بگذارد کار دولت و بگشاد راه دین
گیتی گشای بازوی خنجر گذار تو
هوش مصنوعی: دولت و حکومت را به حال خود بگذارد و راه دین را باز کند؛ جهانی که تو با قدرت خنجر خود به آن وارد می‌شوی.
بدخواه در شتاب و گریزست و گیرگیر
از هیبت درنگ تو و کارزار تو
هوش مصنوعی: دشمن در حال فرار و تلاطم است و در برابر حضور و جنگ تو نمی‌تواند مقاومت کند.
گردد به خدمت تو سر مرد بارور
صحن سرای فرخ تو روز بار تو
هوش مصنوعی: به خدمت تو، مردان با شور و نشاط، در فضای خوشبختی و سرزندگی روز به روز بیشتر خواهند شد.
ای جوهر محیط شده بر عیار دهر
هرگز به حق گرفت که داند عیار تو
هوش مصنوعی: ای گوهر که در دنیا به زیبایی و ارزش خود شناخته شده‌ای، هرگز به خودت مغرور نشو، چون فقط خودت می‌دانی چقدر ارزش داری.
از زینهار خوردن گیتی بری شود
هر کو پناه گیرد در زینهار تو
هوش مصنوعی: هر کسی که به توجیه و پناهی مطمئن روی بیاورد، از مشکلات و خطرات دنیا رهایی خواهد یافت.
ای شیر مرغزار نیارد گذار کرد
یک شیر شرزه بر طرف مرغزار تو
هوش مصنوعی: در میان مرغزار، هیچ کس نمی‌تواند خود را به قدرت یک شیر سرسخت و دلیر برساند.
بر چهره عدوی تو نشکفت هیچ گل
کاندر دلش نرست ز اندیشه خار تو
هوش مصنوعی: بر چهره دشمن تو هیچ گلی نرشکفت، زیرا در دل او، به خاطر فکر خار تو، هیچ نشانی از زیبایی وجود ندارد.
من گویمی که یار نداری به هیچ روی
گر بخت نیستی به همه وقت یار تو
هوش مصنوعی: من می‌گویم که اگر هیچ یاری نداری، این برای تو اهمیتی ندارد؛ چون اگر بخت یارت نباشد، همیشه تنها خواهی بود.
در طبع تو نگردد هرگز بزرگیی
کان سعی بخت تو ننهد در کنار تو
هوش مصنوعی: در طبیعت تو هرگز بزرگی و عظمت به وجود نخواهد آمد، زیرا تلاش و کوشش بخت و اقبال تو، هیچ وقت در کنار تو قرار نمی‌گیرد.
چون افتخار کرد به تو هر چه بود و هست
اندر زمانه از چه نهد افتخار تو
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد و به تو افتخار می‌کند، به خاطر آنچه که هستی، به تو افتخار نمی‌کند.
آن گوهری که شاید گوهر تو را صدف
آن آتشی که زیبد آتش شرار تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن گوهر ارزشمندی که ممکن است با ارزش‌تر از تو باشد، به شکل صدف در می‌آید و آن آتش بی‌نظیری که به تو تعلق دارد، مورد مناسبی برای آتش عشق و شور و حال توست. در واقع، هر چیزی که در دنیا وجود دارد، برای تو و شعلۀ وجود تو، قابلیت خاصی دارد.
شاگرد ملک بودی استاد از آن شدی
آموزگار نیست جز آموزگار تو
هوش مصنوعی: اگر شما شاگردی از ملک و آسمان باشید، به واسطه‌ی علم و دانش که کسب کرده‌اید، استاد می‌شوید؛ اما در این مسیر، هیچ کس غیر از خودتان نمی‌تواند به عنوان معلم و آموزگاری برای شما باشد.
هر نعمتی که هست بود در شمار من
تا هست نام شعر من اندر شعار تو
هوش مصنوعی: هر نعمتی که وجود دارد، در شمار من قرار دارد تا زمانی که نام شعر من در شعار تو باشد.
نکبت نگشت یارد اندر جوار من
تا جان من خزیده بود در جوار تو
هوش مصنوعی: بدی و نکبت به نزد من نزدیک نمی‌شود تا زمانی که جان من در کنار تو قرار داشته باشد.
از مفخرت شدست شعار و دثار من
تا بر تن منست شعار و دثار تو
هوش مصنوعی: افتخار من به لباس و زینتم وابسته است، زیرا که بر تن من، لباس و زینتی از توست.
بادی ازین جهان به همه وقت یادگار
هرگز جهان مباد ز تو یادگار تو
هوش مصنوعی: بادی از این دنیا می‌وزد که همیشه یاد و خاطره‌ای از خود به جا نمی‌گذارد. امیدوارم که این دنیا همواره از تو نشانی و خاطره‌ای به جا نگذارد.
امروز من به طوع تو را بنده تر ز دی
امسال تو به طبع تو را به ز پار تو
هوش مصنوعی: امروز من به خاطر تو بیشتر از دیروز به بندگی تو درآمده‌ام و امسال تو را بیشتر از سال گذشته می‌پرستم.